نقد و بررسی روایات
این بود هفت روایت، سند روایت نخست ضعیف ولی متن آن صحیح میباشد که میفرماید (هرکه من دوست...) وروایات دیگر آن را تأیید میکنند، همچنانکه از طرق مختلفی جز امام علی روایت شده به گونهای که برخی از محدثان آن را جزو احادیث متواتر یا مشهور دانستهاند[١١٨] در روایت سوم و پنجم این جملات را میبینیم (خدایا! دوست بدار...) و در روایت چهارم این عبارت آمده (و یاری کن هرکه...) ولی در روایت هفتم این گفته را از زبان مردم نقل میکند. پس این روایت اخیر بر این نکته تصریح میگذارد که این جملات اخیر (و یاری کن...) جزو سخنان پیامبر نمیباشد.
در اینجا اشکال این است که این چهار روایت از لحاظ سند صحیحاند. در المسند چند روایت دیگری نیز از زیدبن ارقم وجود دارد که در برخی از آنها جمله مزبور آمده (خدایا دوست بدار...) و در برخی نیز وجود ندارد[١١٩] که این امر مرا وا میدارد در اینکه گفته مزبور جزو سخنان پیامبر بوده و یا مردم بعد از سخنان ایشان گفتهاند، توقف بدون تحقیق بیشتر برای ترجیح یکی بر دیگری نمایم.
نکته مهم در اینجا دلالت متن است قطع نظر از وجود جملات مزبور با وجود نداشتن آنها، آیا این احادیث به عنوان دلیل بر خلافت علی محسوب میگردند یا نه؟
پیشتر گفته شد که واژه ولی به معنی سرپرست و شایسته دخل و تصرف در امور، یاری رسان و دوست آمده است، و قرآن وقتی که به موالات گروهی امر و یا از آن جلوگیری میکند، به معنی یاری کردن و دوست داشتن میباشد و در هیچ جای قرآن کریم، ولایت به معنی سرپرستی عمومی مؤمنان نیامده است. این روایتها نیز مسلمانان را به دوستی و یاری کردن علی امر و ایشان را از کینهتوزی و دشمنی با او منع مینماید، یعنی احادیث هم چنانکه روشن است از کاربرد عمومی قرآن خارج نگشتهاند، وقتی نهی از دشمنیورزی و درماندگی باشد، دستور دادن نیز به دوست داشتن که موالات و یاری کردن است میباشد. و اصلا بحثی از جانشینی نیست. اگر پیامبر خدا چنین هدفی را دنبال میکرد تعابیر را طوری به کار میبرد که احتمال تاویل را نداشته و علایم و نشانهها نیز آن را تایید میکردند. دلیل دیگری که مطالب بالا را به اثبات میرساند اینکه امام علی این موضوع را پس از احراز منصب خلافت با مردم مطرح ننمود، مردم کوفه و کسانی که با ایشان بدانجا رفته بودند بدون هیچ اختلافی با او بیعت کرده بودند، ولی عاقبت بیشترشان - چنانچه معلوم و مشهور است - او را درمانده کرده و یاریش نرساندند.
اگر مراد از موالات خلافتی بود، آن را به عنوان دلیل علیه خلفاء راشدین گذشته و کسانی که با ایشان بیعت کرده بودند، اقامه میکرد حال آنکه این امر به هیچ وجه ثابت نشده و در هیچ یک از کتابهای سنت که بدانها مراجعه کردهام چنین چیزی را نیافته-ام.
در فصل نخست کتاب به موضوع بیعت امام علی با ابوبکر که امام بخاری و مسلم آن را گزارش کرده بودند، اشاره کردیم. که بحثی از غدیر نشد و امام علی اولویت صدیق برای خلافت و امتیاز ایشان را انکار نکرد، و اینکه مسلمانان از آن موضعگیری خوشحال شده و خطاب به علی گفتند: به حق اصابه کردی و کار خوبی انجام دادی، و بیش از پیش به او نزدیک شده و روابطشان را با او تحکیم بخشیدند و اگر این فرصت غنیمت را میشمارد و مسلمانان را درباره ماجرای غدیر به خدا سوگند میداد، صدها نفر از کسانی که در غدیر خم حضور یافته بودند ادای شهادت میکردند که افرادی از آنان بعد از آن در کوفه به ادای شهادت مزبور پرداخت. ولی امام، علت به تاخیر انداختن بیعت با ابوبکر را اینگونه برمیشمارد: ما فضل و امتیازی که خدا به تو داده میدانیم، و بر خیری که از خدا به تو رسیده به رقابت نپرداختهایم، ولی تو بدون مشورت و رایزنی با ما اقدام به آن کردی، و ما هم به دلیل نزدیکیمان با پیامبر، سهم و جایگاهی برای خود قائل بودیم و هنگام بیعت در مسجد، پیش روی مسلمانان از خدا طلب آمرزش کرد و به جایگاه و حقوق ابوبکر اعتراف کرد.
امام علی از اینکه در امر خلافت مورد مشورت و رایزنی قرار نگرفته بود نگران بود و دلیل را بر این دیدگاه خویش اقامه میکرد، که کاری با این اهمیت و بزرگی نباید بدون مشورت با پسر عموی پیامبر خدا ج و داماد ایشان به علاوه اینکه دارای فضل، سابقه و دانش سرشار هم بود، صورت میپذیرفت. معذرت ابوبکر، عمر و سائر صحابه نیز - هم چنانکه امام نووی میگوید - معلوم بود چرا که ایشان اقدام به بیعت و تعیین جانشین پیامبر را در آن برهه حساس از مهمترین مصالح مسلمانان می-دانستند، و از اینکه مبادا بر اثر تأخیر آن اختلاف و درگیری میان مسلمانان و در نتیجه مفاسد بزرگی پدید آید، میترسیدند، و لذا به خاک سپردن جنازه مبارک پیامبر را به پس از انجام مراسم بیعت، موکول کردند تا مبادا بر سر به خاک سپردن، کفن کردن، غسل نمودن نماز بر پیامبر خدا و یا هر چیز دیگری دچار اختلاف و کشمکش گردیده و کسی هم در میان نباشد که امور را فیصله دهد بنابراین اعتقاد داشتند: پیش انداختن بیعت و انتخاب جانشین برای آن حضرت، مهمترین کار است.
امام علی اگر از واژه ولی و موالاۀ، خلافت را برداشت میکردند، آن را علیه ابوبکر اقامه میکرد و اساساً بیعتی صورت نمیگرفت.
اختلاف و شکایتی نیز که پیامبر را بر دفاع از ابوالحسن وا داشت، این را مشخص میکند که مراد از موالاه چیز دیگری غیر از خلافت بوده است و یا لااقل برداشت خلافت از واژه ولایت را ترجیح نمیدهد، و همچنین این شکایت و درگیری روشن میسازد که چرا پیامبر ج موضوع ولایت علی را در خطبه جامع و هم روز عرفه مطرح نکرد، که اگر مسأله مسأله خلافت بود بهتر آن بود - اگر نگوییم میبایست - در آن خطبه بدان میپرداخت نه بعد از وقوع درگیری و شکایت[١٢٠].
آلوسی میگوید: گاهی بر اینکه مراد از ولایت محبت و دوستی بوده اینگونه استدلال میگردد که آن را به واژه (بعدی = پس از من) مقید نکرده است که آنگاه ظاهر سخن این میشود که: هردو ولایت (ولایت پیامبر و ولایت علی) در یک زمان جمع میشوند. اگر مراد از ولایت سرپرستی و تصرف در امور میبود اجتماع آنها تصور نمیرفت و امکان نداشت[١٢١].
وقتی مقید نکردن جمله با واژه «پس از من» در تمام روایات گذشته دلیل بر رأی آلوسی باشد، روایتهایی را نیز یافتهام که مقید کردن مزبور در آن موجود است. که گاهی به عنوان دلیل بر اینکه مراد از ولایت شایستگی تصرف در امور میباشد، بدان استناد میگردد. و آنگاه مطلق (بدون واژه بعدی) بر مقید (همراه واژه بعدی) حمل میگردد.
این روایات را در: المسند و سنن ترمذی میبینیم که در آنها آمده است: پیامبر خدا فرمود: علی از من و من از علیام و او پس از من ولی همه مسلمانان است[١٢٢]. ترمذی درباره آن میگوید: حدیث در رتبه حسن غریب است و روایت آن را جز از طریق جعفربن سلیمان خبر نداریم. این جعفر را در روایت امام احمد نیز میبینیم، سپس امام احمد یک روایت دیگر را از طریق غیر جعفر نقل میکند که در آن آمده: او از من است و من از اویم، و او بعد از من ولی شما است[١٢٣].
جعفر بن سلیمان از شیعههای بصره است که دیدگاه محدثان درباره او چنین میباشد: ابن حبان، ابن معین، عباس و بزار او را موثق دانستهاند. ابن سعد گفته: او معتبر بود ولی دارای ضعف هم بود و به مذهب شیعه گرایید.
ابو طالب از احمد نقل میکند: اشکالی ندارد. به احمد گفته شده سلیمان بن حرب درباره او میگوید: احادیثش قابل نوشتن نیستند گفت: او به مذهب شیعه گرایش داشت، احادیثی را درباره فضل امام علی روایت میکرد و اهل بصره درباره علی افراط می-کنند.
ابو طالب میگوید: از احمد پرسیدم: آیا بیشتر حدیثهایش درباره آسانگیریها است؟ گفت: بله، آنها را جمعآوری کرده بود. یحیی بن سعید از او روایت نمیکرد و ضعیفش می-دانست. عبدالرحمن بن مهدی احادیث او را ناخوشایند و سنگین میدانست.
بخاری میگوید: گفته میشود امی و بیسواد بوده است. و میگوید: در شمار افراد ضعیف به حساب میآید، در برخی احادیث با او مخالفت میشود. ابن المدینی میگوید: از نظر ما موثق است و نیز میگوید: احادیث زیادی از ثابت روایت کرده، و سایر احادیث وی جزو احادیث منکر و غیر معروفاند. ابن شاهین میگوید: به علت عقیده و مذهبش درباره او سخن گفته شده و مورد انتقاد قرار گرفته است، جز ابن عمار کسی را ندیدهام احادیث وی را مورد طعن و انتقاد قرار دهد ولی ابن عمار درباره او میگوید: جعفر بن سلیمان ضعیف به حساب میآید.
صرف نظر از ترجیح و معتبر دانستن یا ضعیف پنداشتن وی، ممکن است گفت: نمیتوان حدیثی را که تنها او روایت کرده و در ارتباط با مذهب و عقیدهاش میباشد، مورد اعتماد قرار داد و بدان استناد نمود.
در سند روایت دیگر امام یک نفر را به اسم: اجلح کندی میبینیم[١٢٤]، او از شیعههای کوفه است و محدثان درباره او هم دیدگاههای مختلفی دارند: ابن معین، عجمی و ابن عدی او را موثق دانستهاند. یعقوب بن سلیمان میگوید: معتبر است ولی احادیث وی سست و بیپایهاند. احمد میگوید: اجلح بیش از یک حدیث منکر را روایت کرده است. قطان میگوید: در دلم نسبت به او چیزی دارم، و همچنین میگوید: او میان حسین ابن علی و علی بن الحسین تفاوت نمیگذاشت، یعنی حافظ نبود. ابن حبان گفته: نمیدانست چه میگوید، ابوسفیان را با ابو الزبیر اشتباه گرفته بود. ابو داود، نسائی و ابو حاتم وی را ضعیف دانستهاند. ابن سعید گفته: بسیار ضعیف بود، بلکه جوز جانی او را متهم به دروغگویی نموده است. بر این اساس روایتی که تنها احمد از اجلح نقل میکند قابل استناد نیست. و لذا روایتهایی که مقید به واژه (بعدی) باشند یافت نمیشوند، و بدین ترتیب آنچه آلوسی گفت، صحیح از آب در میآید.
٤- چند روایت دیگر که به اعتقاد برخی از جعفریها مذهب آنها را تایید میکند
بعد از همه اینها میگوییم: روایات گذشته، عمده دلایل شیعه در ارتباط با جریان غدیر به حساب میآیند، و از بحث و بررسی آنها روشن شد که عقیده و دیدگاه آنها را درباره امامت تأیید نمیکنند. برخی احادیث دیگر وجود دارند که عدهای از جعفریها آنها را سند و پشتیبان مذهب خود میدانند که ما مهمترین آنها را با اختصار به بحث و بررسی می-گذاریم:
أ- پیامبر خدا در غزوه تبوک علی بن ابی طالب را در مدینه به جای خود نشاند، گفت: تو مرا میان زنان و کودکان جا میگذاری؟ فرمود: مگر نمیخواهی تو برای من به مثابه هارون برای موسی باشید جز اینکه هیچ پیامبری پس از من نمیآید.
این حدیث را بخاری، مسلم و دیگران روایت نمودهاند[١٢٥] که بدون تردید دال بر فضل و بزرگواری علی میباشد، پیامبر خدا دو نفر دیگر را نیز (در دو ماجرای دیگر)[١٢٦] بر مدینه گماشت، پس مسأله جانشین قرار دادن ویژه ابوالحسن نبوده، و مانند آن نیز در حیات پیامبر خدا سرپرستی امت را بعد از فوت ایشان بر آن شخص ثابت نمیکند. اگر مقصود پیامبر خلافت بزرگ بود می-فرمود و مانعی سر راهش وجود نداشت که اظهار دارد. بر مسلمانان هم واجب بود از ایشان پیروی نمایند هرچند یک عبد حبشی گوش بریده به رهبری ایشان انتخاب میگردید و از شکایت امام نیز که چرا او را میان زنان و کودکان جا گذاشته، روشن میشود که پیامبر خدا خواسته دلش را خشنود کند و از او دلجویی کند، همانند موسی که هنگام رفتن به طور هارون را جانشین خود کرد. ولی جعفریه بر این باورند: پیامبر وی را سر جای خود قرار داد همچنانکه موسی هارون را، و از همه سمتها جز پیامبری چیزی را استثنا نکرد که استثنای آن هم دلیل بر عمومیت وظیفه علی میباشد[١٢٧]. ولی این گفته آنها جای نقد و بررسی است، چونکه هارون برادر موسی و فصیح تراز او بود ولی او فاقد این دو ویژگی بود و این هم باعث نقض عمومیت میشود، بلکه در خود جانشین قرار دادن هم تناسبی وجود ندارد، چرا که موسی برادراش را بر بنی اسرائیل گماشت و خود به مناجات و گفتگو با خدا رفت، حال آنکه پیامبر پسر عمویش را بر مدینه گماشت که جز زنان، کودکان و ناتوانان از حضور در جبهههای جنگ کسی آنجا نمانده بود و دیگر مسلمانان همراه پیامبر به صفوف سربازان پیوسته و به میدان نبرد رفته بودند، همچنانکه که هارون پس از موسی سرپرستی بنی اسرائیل را بر عهده نگرفت و بلکه یوشع بن نون (نوجوان و رفیق موسی در سفری که برای دیدن خضر رفته بودند)، مسئولیت را بر عهده گرفت، همانگونه که بعد از پیامبر ج رفیق سفر و یار غار سرپرستی مومنان را عهدهدار شد[١٢٨].
ب- امام بخاری از جابر بن عمره نقل میکند که: از پیامبر خدا شنیدم میگفت: دوازده نفر امیر خواهند شد، سپس چیزی گفت که نشنیدم پدرم گفت: ایشان گفتند: همهشان از قریشاند[١٢٩].
مسلم نیز از جابر بن سمره روایت میکند که: همراه پدرم پیش پیامبر خدا رفتیم، شنیدم می-گفت: این امر پایان نمیپذیرد تا دوازده خلیفه کار را دنبال نکنند. سپس پنهانی چیزی گفت که نشنیدم، به پدرم گفتم چه گفت؟ گفت: همه آنها از قریش میباشند. در روایت دیگری اینگونه آمده: مردم پیوسته به کار خود ادامه میدهند تا دوازده نفر ایشان را سرپرستی میکند. در روایتی دیگر اینگونه است: این دین زیر نظر دوازده نفر همراه صاحب قدرت و نفوذ ناپذیر باقی خواهد ماند[١٣٠]. در روایتی از ابو داود چنین است: امت بر تمام آنان اجتماع میکنند[١٣١].
تعیین خلفا به دوازده نفر جعفریه را بر این داشته که بدان استناده کنند، ولی روشن است این روایات اشاره به مدت زمانی دارند که عزت اسلام و رو به راه بودن اوضاع مسلمانان در آن ادامه خواهد یافت. بنا به گفته جعفریها این عظمت و مناسب حالی تا روز قیامت ادامه مییابد. در حالیکه واقعیت موجود و دلالت روایتها جز این را میرسانند. نکتهای دیگر هیچگاه امت اسلامی بر امامان جعفری اجتماع نکرده و بلکه به استثنای امام علی ایشان را به عنوان خلیفه انتخاب نکردهاند.
ج- بخاری از عبیدالله از ابن عباس روایت میکند که[١٣٢]: وقتی پیامبر به حال مرگ افتاد، عدهای از صحابه از جمله: عمر بن خطاب در خانه پیامبر حضور داشتند. فرمود: آیا چیزی را برایتان بنویسم که پس از من گمراه نشوید؟ عمر گفت: کسالت و رنجوری پیامبر را از پا در آورده، شما قرآن را دارید و آن هم برای ما کافی است. حضار دچار اختلاف و درگیری شدند برخی میگفتند: کاغذی را بیاورید تا پیامبر چیزی را برایتان بنویسد که پس از او گمراه نشوید، و برخی نیز سخنان و نظرات دیگری را بر زبان میراندند، وقتی صدای اختلاف و بگو مگوی آنها بالا گرفت، پیامبر فرمود: برخیزید و بروید.
عبیدالله میگوید: ابن عباس میگفت: خسارت سنگین و جبران ناپذیر همان چیزی بود که نگذاشت پیامبر خدا آن نامه را برایشان بنویسد. سعید بن جبیر اظهار میدارد: ابن عباس گفت: روز پنجشنبه، و چه روز پنجشنبهای؟ سردرد و بیماری پیامبر رو به وخامت گراییده بود که گفت: کاغذی را برایم بیاورید چیزی برایتان بنویسم که پس از آن هیچ گاه گمراه نشوید. مردم به منازعه و درگیری پرداختند نباید پیش هیچ پیامبری درگیری صورت بگیرد. گفتند: چه شده پیامبر پرت و پلا میگوید: از او جویا شوید. آنان به رد و انکارهای خود ادامه دادند، تا فرمود: مرا به حال خود وا گذارید، آنچه در آن به سر میبرم بهتر از آن است که مرا بدان فرا میخوانید، و ایشان را به سه چیز سفارش کرد و گفت: مشرکان را از جزیرۀ العرب بیرون کنید، همچنانکه من به هیئتهای نمایندگی جایزه و هدایا دادهام، شما نیز چنین کنید، و سوم را نگفت، یا ابن عباس گفت: من از یاد بردهام[١٣٣].
در روایتی از امام احمد چنین آمده که[١٣٤]: سفیان از سلیمان بن ابی مسلم دایی ابن ابی نجیح به ما خبر داد که از سعید بن جبیر شنیده که ابن عباس گفته: روز پنجشنبه و چه پنجشنبهایی، سپس آن قدر گریست تا سنگریزهها را تر کرد، گفتیم ای ابو العباس، پنجشنبه چه روزی بود؟ گفت: بیماری پیامبر خدا تشدید شده بود، گفت: کاغذی را برایم بیاورید تا چیزی را برایتان بنویسم که پس از آن هیچ گاه گمراه نشوید، حضار به منازعه و جر و بحث پرداختند، حال آنکه نباید پیش هیچ پیامبری به منازعه پرداخت، گفتند: چه شده است؟ آیا هذیان میگوید؟ سفیان میگوید: یعنی پرت و پلا گفت. از او بپرسید، آنان همچنان به سخنان خود ادامه دادند که پیامبر فرمود: مرا به حال خود واگذارید، وضعیتی که در آن به سر میبرم بهتر از آن است که مرا بدان فرا میخوانید، آنگاه سه چیز را سفارش کرد: مشرکان را از شبه جزیره بیرون رانید، هیئتهای نمایندگی را مانند من جایزه دهید، ابوسفیان گفت: سعید سوم را نگفت، نمیدانم عمداً از گفتن آن خودداری کرد و یا از یاد برده بود؟
این روایات در صحیح مسلم نیز وجود دارند[١٣٥].
چنانچه معلوم است، ارتباطی میان این روایات و امامت وجود ندارد، ولی سفارش سوم - که یا از یاد برده شده و یا عمداً ترک شده - عامل به وجود آمدن جر و بحث میباشد! عدهای از جعفریها میگویند: صحابه دانسته بودند که پیامبر خدا میخواهد پیمان خلافت را تایید و رسمیت بخشد و جانشینی را به علی و دیگر پیشوایان اهل بیتش اختصاص دهد، ولی ایشان، چنانچه خلیفه سوم در سخنانی با ابن عباس به آن تصریح میکند، پیامبر را از اقدام مزبور باز داشتند. وقتی که در این گفته پیامبر بزرگوار ج (کاغذی را برایم بیاورید تا چیزی...) و سخنان ایشان در حدیث ثقلین (من میان شما چیزی را فرو میگذارم...) دقت کنید، در مییابی که هدف و آماج هردو حدیث یکی است، و پیامبر خدا خواسته در بیماریش، جزئیات آنچه را در حدیث ثقلین بر مومنان واجب کرده بوده تفصیل دهد. (المراجعات - ٢٨٤) و در صفحه ٢٥٥ همان کتاب چنین میگوید: با وجود آن، در دم مرگ نیز ایشان را به سه چیز سفارش کرد: علی را سرپرست و پیشوای خویش قرار دهند، مشرکین را از جزیرة العرب بیرون کنند و به هیئتهای نمایندگی جایزه و هدایا بدهند، ولی قدرت نفوذ سیاسی آن روز که به محدثین اجازه نداد سفارش سوم را نیز بیان کنند، گمان بردند ایشان آن را از یاد برده-اند.
ما درصدد بحث و دفاع از بزرگان صحابه نیستیم، ولی باید این را بگوییم که: احادیث مزبور برای اثبات عقیده جعفریها کافی نیست و دیدگاه آنها را اثبات نمیکند، بلکه نیاز به دلایل دیگری دارد که احتمالات موجود درباره سفارش سوم را ترجیح دهد و مشخص سازد که پیامبر خدا چه چیزی را خواسته بنویسد، و لذا به حدیث ثقلین استناد شده است، حال آنکه حدیث مزبور - چنانچه پیشتر ثابت شد - دارای سند صحیحی نمیباشد، آنچه صحیح است حدیث تمسک ورزیدن به کتاب و سنت است، شاید وصیت سوم هم همین بوده باشد. علاوه بر آن، قائل شدن به اینکه وصیت سوم، وصیت به خلافت بوده تنها از باب ترجیح به حساب میآید نه قطعی و یقینی[١٣٦]. متهمکردن محدثان به اینکه: از ترس حکومت و بر اثر گرایش با سیاست وانمود کردند که از یاد بردهاند، در حالی که میدانستند وصیت سوم درباره خلافت علی است، این اتهام اگر درست باشد، متوجه سعید بن جبیر میشود که برای رد آن کافی است تاریخ و شجاعت او پیش روی حجاج بن یوسف ثقفی را حتی در نوشتههای جعفریها ورق بزنیم[١٣٧].
نکته شگفت انگیز آورتر این است که میگویند، عمر س اعتراف کرد به اینکه چیزی که پیامبر خدا میخواست بنویسد، مسأله خلافت علی و دیگر ائمه خاندانش بود، ولی او و دیگر بزرگان صحابه از نوشتن آن جلوگیری به عمل آوردند[١٣٨]. حال آنکه حدیثی در صحیحین از عمر وجود دارد مبنی بر اینکه پیامبر هیچکس را به عنوان جانشین تعیین نکرد که بعداً به آن شاره میکنیم.
هـ- احادیثی که به این موضوع ارتباط دارند
از تحقیقات گذشته دریافتیم در سنت - نبوی - چنانکه کتب هشتگانه و دیگر کتبی که بدانها مراجعه کردیم نقل مینمایند دلیلی که عقیده و دیدگاه جعفریها را تأیید نماید، وجود ندارد. در این منابع روایات دیگری در ارتباط با موضوع امامت وجود دارد که به بحث و بررسی آنها میپردازیم:
[١١٨]- کشف الخلفاء ٢/٢٧٤. روایت ششم با بسیاری از روایات همخوانی دارد جز در این بخش که برخی صحابه انکار کردهاند و امیر المومنین هم از ایشان دعا کرده است، که به حمد خدا از لحاظ سند ضعیف میباشد. زیرا این برخورد با اخلاق و منش صحابه تضاد دارد، هیچ مومنی نباید شهادت راستینی که نزد اوست پنهان کند و این شهادتی که علی از آنان خواسته مشهور بوده و هیچ ضرری در ادای آن و هیچ خیری در انکار آن وجود نداشت، چه گناه بزرگی است این جریمه به کسانی همچون انس بن مالک و زیدبن ارقم و براء بن عازب و دیگر بزرگان صحابه نسبت داده شود! و چگونه امکان دارد برای کسی که در خانه پیامبر پرورش یافت به جای آنکه برایشان دعا کند علیه آنان دست به آسمان بلند کند!
[١١٩]- المسند ٤ - ٣٦٨ - ٤٧٣
[١٢٠]- نویسنده کتاب: المراجعات میگوید: شیخ سلیم بشری تنها به دیدگاه جعفریها در تفسیر واژه مولی اکتفا نکرده بلکه برای او مینویسد» اگر مراد از ولی یاری رسان و امثال آنها میبود، ما سأل سائل بعذاب واقع، نمیدانم آیا دانشمند عصر خویش و استاد الازهر از دیدگاه جمهور - مفسرین و حتی طوسی هم درباره مکی بودن سوره بیاطلاع بوده است؟ یا اینکه از روی دروغ و افترا به او نسبت داده شده است و کتاب نیز تا بیست سال پس از فوت او به چاپ نرسید!!
[١٢١]- تفسیر آلوسی ٢/٣٥١
[١٢٢]- المسند ٤/٤٣٨ و سنن ترمزی - کتاب المناقب - باب مناقب علی س.
[١٢٣]- المسند ٥/٣٦٥
[١٢٤]- برای شرح حال هرکدام از جعفر و اجلح به تهذیب التهذیب مراجعه کنید.
[١٢٥]- البخاری، کتاب المناقب - باب مناقب علی. مسلم - کتاب فضائل الصحابه - باب فضائل علی، المسند ج ٣ حدیث: ١٤٦٣.
[١٢٦]- پیامبر خدا در غزوه بنی نضیر و خندق ابن ام مکتوم را، در غزوه ذات الرقاع عثمان بن عفان را و در غزوه بدر ابو لبابه بن عبدالمنذر را به جای خود در مدینه نشاند. المنتقی ص ٥٣-٢١٢.
[١٢٧]- المراجعات ١٥٢.
[١٢٨]- الفصل فی الملل و الاهواء و النحل: ٩٤ و المنتقی حاشیه ص ٢١٣.
[١٢٩]- صحیح البخاری - کتاب الأحکام - باب الاستخلاف.
[١٣٠]- صحیح سلم - کتاب الاماره باب الناس تبع لقریش و الخلافه فی قریش.
[١٣١]- سنن ابو داود - کتاب المهدی.
[١٣٢]- صحیح البخاری - کتاب الاعتصام بالکتاب و السنه - باب کراهیه الخلاف.
[١٣٣]- صحیح البخاری - باب مرض النبی و وفاته.
[١٣٤]- المسندح ٣ حدیث ١٩٣٥.
[١٣٥]- صحیح مسلم - کتاب الوصیة - باب ترک الوصیة و صحیح بخاری - کتاب الجهاد و السیر - باب جوائز الوفد.
[١٣٦]- در کتاب فتح الباری آمده که: داودی گفته: سوم وصیت به قرآن بوده، ابن التین نیز چنین گفته.. مهلب میگوید: تجهیز سپاه اسامه بوده. عیاض میگوید: احتمال دارد این باشد که قبلا گفته بود. قبرم را به عنوان بت قرار ندهید. و احتمال دارد آن چیزی باشد که در حدیث آمده: نماز و عبدهایتان را نگهدارید و در حق آنان تقصیر نکنید.
[١٣٧]- الغدیر ١/٦٥
[١٣٨]- عقاد در این باره میگوید: اعتقاد به اینکه عمر مانع انجام وصیت از جانب پیامبر مبنی بر انتخاب علی به جانشینی خود، بوده است، سخنی است سبک سرانه و پوچ به گونهای که این بیاحترامی تنها عمر را در بر نمیگیرد بلکه هرکه از آن اطلاع یافته و هم رأی عمر بوده را نیز شامل میگردد. پیامبر قلم و کاغذ را برای آن نمیخواست چرا که وصیت به خلافت نیاز به بیشتر از یک سخن و گفتهای شفاهی ندارد و همچنین پیامبر پس از درخواست کاغذ نیز مدتی دیگر زیست ولی دوباره کاغذ را نطلبید و میان او و علی مانعی وجود نداشت، و فاطمه هم خدمت ایشان بود تاجان به جان آفرین تسلیم کرد، اگر میخواست او را فرا میخواند و سخن مزبور را به او میگفت علاوه بر اینها، ایشان افراد اهل بیت خود را از ولایت و سرپرستی دور میداشت، این سنت قبلی همراه این سکوت دلالت نمیکنند که پیامبر خواسته علی را خلیفه خود قرار دهد ولی نگذاشتند. عبقریه عمر ٢٠٩ - ٢١٠ (٥) البخاری - کتاب الاحکام - باب الاستخلاف و مسلم - کتاب الاماره - باب: الاستخلاف و ترکه ٣ـ المسند ج ٢ حدیث ٨٥٩.