نقد و بررسی وقایعی از زندگی پیامبر اکرم

فهرست کتاب

چگونگی سپرده‌ شدن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به دایه

چگونگی سپرده‌ شدن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به دایه

اولین حادثه و رویدادی که در دوران کودکی جای بحث و گفتگو می‌باشد، این است که مؤرخان می‌گویند: از آن جائی که محیط مکه، محیط مناسبی برای رشد و پرورش کودک نبود و همچنین به خاطر این که کودکان با روحیه جنگاوری و شجاعت عادت کنند و لغت صحیح و فصیح عربی را یاد بگیرند، و مادران نیز از رنج پرورش فرزندان در آسایش و راحتی باشند، کودکان را به دایه می‌سپردند، از آنجائی که پیامبر ص یک فرد یتیم بود و در آن سال قحطی و خشکسالی شدیدی پیش آمده بود، زنانی که از قبیله بنی سعد برای گرفتن کودک به مکه آمده بودند تا از این طریق (گرفتن کودک) مایحتاج زندگی‌شان را برآورده سازند. از گرفتن پیامبر سرباز زدند و در آخر از آن جائی که حلیمه نتوانسته بود کودکی را پیدا کند پیامبر  ص را برخلاف رضایت قلبی خویش پذیرفت، زیرا دوست نداشت در حالی مکه را ترک کند که سرپرستی کودکی را بر عهده نگرفته باشد[١].

حال به نقد و بررسی این نظریه می‌پردازیم.

عده‌ای ماجرای سپردن پیامبر را به گونه‌ای که ذکر گردید می‌پذیرند، اما عده‌ای دیگر چنین ابراز عقیده کرده‌اند: پیامبر  ص هرچند فرد یتیمی بود اما از لحاظ موقعیت و منزلت اجتماعی در حد بسیار والایی قرار داشت. پیامبر در خانواده‌ای پاک طینت و شریف دیده به جهان گشود که تمام فضایل عرب در آن جمع شده بود و از هر رذیله و صفتی ننگین به دور بود، خود حضرت محمد  ص در باره خودشان می‌گویند: خداوند از میان فرزندان اسماعیل، کنانه و از کنانه قریش و از قریش بنی هاشم و از بنی هاشم مرا برگزیده است[٢].

علاوه بر این که پیامبر  ص از موقعیت و منزلت و نسب خاصی برخوردار بود، زیرا در آن زمان برخوردار بودن از اصل و نسب بهتر خود یک امتیاز بسیار بزرگی محسوب می‌شد، پیامبر  ص تحت سرپرستی جد بزرگوارش عبدالمطلب به سر می‌برد. عبدالمطلب از تولد نوه‌اش با سرور و شادی استقبال کرد، انگار این تولد را جبران و بدل فرزندش می‌دانست که در اول جوانی دیده از جهان فرو بسته بود، و حواس و مشاعرش را از فرزند را حل به نوه قادم معطوف داشته و بدان مشغول گشته بود که سرپرستی و تربیت او را به نحو نیکو انجام دهد، و در آن زمان عبدالمطلب به دلایل گوناگون در میان قریش و قریشیان از اهمیت خاصی برخوردار بود.

١- از لحاظ فردی انسانی سخاوتمند بود، به گونه‌ای که به مردم خوراک می‌داد.

٢- حفر مجدد چاه زمزم- به اینگونه که عبدالمطلب در خواب دید که به او گفته شد: ای ابوبطحاء برخیز و زمزم، در نور دیدۀ پیرمرد بزرگوار را حفر کن، پس بیدار شد و گفت: خدایا! بار دیگر برای من در خواب آشکار کن، این خواب تا سه مرتبه تکرار شد و به او گفته شد: هرگاه به آب رسیدی، بگو: بیایید به سوی آب گوارای فراوان که علی رغم دشمنان به من داده شده است، چون بر خوابش یقین کرد آن نقطه‌ای که در خواب به او نشان داده شده بود شروع به حفرکردن نمود، پس قریش نزد او آمدند و به او گفتند: این چه کاری است؟ گفت: پروردگارم مرا فرموده است.

به او گفتند: پروردگارت به نادانی امر کرده است، چرا در مسجد ما چاه می‌زنی.

گفت: پروردگارم مرا چنین فرموده است.

عبدالمطلب شروع به حفر چاه کرد و اندکی حفر نکرده بود که حلقه چاه آشکار شد و سپس تکبیر گفت و قریش جمع شدند و آن وقت فهمیدند که خواب عبدالمطلب واقعیت داشته است[٣]، با وجود این که ابتدا عبدالمطلب را به باد مسخره و استهزاء می‌گرفتند، اما او به مسخره‌کردن قریش هیچ وقعی و ارزشی نگذاشت و فقط هدف و مقصدی را دنبال می‌کرد که به او الهام شده بود.

٣- عبدالمطلب در هنگام حفر چاه زمزم فرزندی غیر از حارث نداشت، لذا هنگامی که تنهایی خویش را دید، گفت: ای بار خدایا، اگر ده پسر به من عطا کنی من یکی از آن‌ها را در راه تو قربان می‌کنم. خداوند این خواسته عبدالمطلب را اجابت فرمود و به او ده فرزند داد، حال وقت آن رسیده بود تا به عهد و پیمانی که با خدای خود بسته بود وفا کند، لذا بین فرزندان خویش قرعه انداخت و قرعه به نام عبدالله که از همه کوچکتر و زیباتر بود و در نزد عبدالمطلب از بقیه فرزندانش عزیزتر بود افتاد، عبدالمطلب عبدالله را می‌برد تا قربانی کند و فرزندش حارث نیز از پس او می‌رفت، لیکن چون قریش آن را شنیدند خود را به او رساندند و گفتند: ای ابوالحارث! راستی اگر این کار را انجام دهی در میان قوم تو سنت خواهد شد و پیوسته مردان، فرزندان خود را بدینجا خواهند آورد و قربانی خواهند کرد، گفت: من با پروردگارم عهد کرده‌ام و به عهدی که با او نهاده‌ام وفا خواهم کرد، و بعضی از ایشان به او گفتند که: فدیه او را بده پس برخاست و می‌گفت:

عاهدت ربي وأنا موف عهده
أخاف ربي أن تركت وعده
والله لا یحمد شيء حمده

«با پروردگار خود پیمان نهادم و من به عهد او وفاکننده‌ام، از پروردگار خود اگر وعده او را رها کنم می‌ترسم و خدا، مانند او ستوده نمی‌شود».

سپس به این امر راضی شد که بین عبدالله و بین صد شتر قرعه بیندازد و قرعه به نام هرکدام افتاد آن را قربانی نماید، و قرعه ‌انداختنش هم به این صورت بود که هربار بین ده شتر و عبدالله قرعه می‌‌انداخت، و این را همین طور تکرار کرد تا تعداد شتران به صد رسید، قرعه انداخت و قرعه به نام شتران افتاد و این کار را تا سه مرتبه تکرار نمود و هرسه مرتبه به نام شتران افتاد و این صد شتر را قربانی نمود و دیه آدمی از شتر برآنچه عبدالمطلب قربانی نمود قرار گرفت[٤].

علاوه بر این که قربانی ‌نمودن صد شتر که در آن زمان ثروت و هزینه بسیار زیادی به حساب می‌آمد بر موقعیت عبدالمطلب افزود، باعث گردید تا بر موقعیت و مقام عبدالله نیز افزوده گردد و باعث شد تا سرنوشت او و فرزندان او را نیز قریش دنبال کنند.

٤- در سالی که مشهور به عام الفیل است ابرهه تصمیم گرفت تا خانه خدا را خراب نماید، زیرا می‌خواست از منزلت کعبه بکاهد لذا آماده حمله به خانه خدا شد، عبدالمطلب از آن جایی که می‌دانست جنگ یک جنگ نابرابر خواهد بود، لذا دستور داد تا به کوه‌ها و دره‌ها پناه ببرند[٥]، اما راجع به این موضوع نظریه دیگری نیز وجود دارد، و آن این که قریش خودشان به کوه‌ها گریختند و عبدالمطلب در حرم ماند و گفت: از حرم خدا بیرون نمی‌روم[٦].

به هرصورت، ابرهه نزدیک مکه رسید و نماینده‌ای به نام حناطه حمیری را فرستاد و گفت: بزرگ این شهر را پیدا کن و به او بگو: من برای جنگ نیامده‌ام، بلکه برای ویران‌کردن کعبه آمده‌ام. اگر آن‌ها سر جنگ نداشته باشند من نیازی به ریختن خون آن‌ها ندارم، عبدالمطلب در جواب حناطه گفت: به خدا، ما سر جنگ نداریم و در خود توان جنگ با او نمی‌بینیم، این خانه، حریم خدا و خانۀ خلیل او ابراهیم است اگر خدا مانع شود، از خانه و حرم خود دفاع کرده است و اگر دفاع نکند ما قدرت دفاع نداریم.

حناطه مأموریت داشت تا عبدالمطلب را نزد ابرهه ببرد لذا با او نزد ابرهه رفت و هنگامی که به نزد او رسید یکی از اطرافیان ابرهه گفت: «پادشاها: اینک سرور قریش، اجازه ورود می‌خواهد او صاحب شتران مکه است، مردی است که مردم را در بیابان و حیوانات وحشی را در قلۀ کوه‌ها طعام می‌دهد».

ابرهه او را بزرگ داشت، زیرا جمال و کمال و شرفی که از او مشاهد کرده بود در دلش بزرگوار آمد. سپس به عبدالمطلب گفت: از من چه تقاضایی داری؟ گفت: از تو می‌خواهم که شترانی را که سپاهیانت از من گرفته‌اند به من باز گردانی. ابرهه گفت: راستی تو را مردی بزرگوار و جلیل القدر یافتم، لیکن با این که می‌بینی برای ویران‌کردن مایۀ بزرگواری و شرافت تو (کعبه) آماده هستم از من نمی‌خواهی که باز گردم و درباره شترانت با من سخن می‌گویی! عبدالمطلب گفت: من صاحب این شترانم و برای این خانه که گمان می‌بری ویران خواهی ساخت، صاحبی است که تو را از این کار باز خواهد داشت و خود او آن را محافظت می‌کند «أنا رب الإبل وللبيت رب يحميه» ابرهه شتران را پس داد ولی از گفتار عبدالمطلب ترسی در دل او افتاد. با وجود این که رئیس قبیله هذیل پیشنهاد کرده بود که ثلث اموال تهامه را بگیرد و به خانه خدا حمله نکند، اما ابرهه از پذیرفتن این تقاضا خودداری نمود.

در این هنگام عبدالمطلب دست نیاز و دعا را به سوی درگاه بی‌نیاز حقیقی و واقعی در حالی که به در کعبه آویخته بود بلند کرد و اینچنین با پروردگارش راز و نیاز کرد.

خدایا، بنده از خانۀ خود دفاع می‌کند، تو هم از خانه خود دفاع کن.

آن‌ها با همۀ مردان خود سوار بر فیل به این جا آمده‌اند که عیال تو را اسیر کنند، اگر می‌خواهی آن‌ها را برای خراب‌ کردن کعبه آزاد بگذاری به هرچه می‌خواهی امر کن.

پروردگارا، امیدی به غیر تو ندارم.

پروردگارا، از حریم خود دفاع کن.

دشمن خانه، دشمن توست.

آن‌ها را از ویران‌کردن آستان خود بازدار.

کمتر کسی بود که خبر حملۀ سپاهیان ابرهه را به خانه خدا نشنیده باشد، ابرهه آمادۀ حمله به خانه خدا و بازگشت به یمن بود، اما همین که فیل را از پشت سر و از سمت جنوب متوجه شهر کردند فیل حرکت نکرد با حربۀ آهنینی بر سرش کوبیدند و با تیزی ته چوب به زیر شکمش کوبیدند اما فیل حرکت نکرد، روی فیل را به سمت یمن دادند به شتاب درآمد، رویش را به سمت شام دادند بازهم به شتاب درآمد، رویش را به مشرق دادند بازهم شتاب گرفت، رویش را به حرم دادند در جای خود میخکوب شد. آنگاه خداوند خشم خود را به آن‌ها نازل کرد و آن‌ها را گرفتار وبای مهلکی کرد و پرندگانی را فرستاد که سنگریزه‌هایی از سجیل بر سر آن‌ها ریختند و آن‌ها را همانند علف‌های نیم‌ خورده شده گردانیدند و سوره فیل در قرآنکریم به همین مناسب نازل شده است.

سپاهیان ابرهه در معبرها بر زمین افتادند و هلاک شدند، ابرهه نیز بدنش متلاشی و بندهای انگشتش از هم جدا شد.

قریش به دنبال این واقعه رو به کعبه آوردند و با حمد و شکر به طواف پرداختند و دعای نمازگزاران و شعر سخن ‌سرایان شهر مکه را فرا گرفت[٧].

به هرجهت این صراحت لهجه‌ای که عبدالمطلب در مقابل ابرهه در دفاع از خانۀ خدا از خود نشان داده بود بعد از نابودی سپاهیان ابرهه علاوه بر این که بر موقعیت کعبه به عنوان پایگاه دینی افزوده بود، باعث شد تا بر موقعیت و منزلت عبدالمطلب نیز افزوده شود.

علاوه بر مواردی که ذکر گردید کسانی کودکان‌شان را به دایه می‌سپردند که از وضع مالی بسیار خوبی برخوردار بودند و پیامبر نیز تحت سرپرستی عبدالمطلب رئیس آن بادیه و همچنین آمنه بنت وهب که از اشراف مکه بود به سر می‌برد.

پیامبر  ص هرچند یتیم به دنیا آمد، اما خداوند او را به دیده محبت خود بزرگ کرد، و خواری و مقهور بودن یتیمان را ندید، بلکه در دامان کسانی که او را دوست می‌داشتند قرار داشت.

نخستین کسی که او را در دامن گرفت، مادر پرمهرش بود که در همه هستی نوری جز نور وجود او ندیده و غرق در محبت او بود و وی را متقابلاً غرق در عواطف خود می‌ساخت، زیرا آمنه شوهر خویش را از دست داده بود و آن بخش از مهر و محبت که باید معطوف به شوهرش می‌داشت، به فرزندش تعلق یافته و بدین ترتیب محبت این مادر به فرزند خود محبتی مخلصانه و بی‌آلایش بود که مشارکت کسی دیگر از صفای آن نمی‌کاست، دومین کس دایه‌ای ناآشنا بود که با شیردادن رسول خدا  ص مادر او محسوب گردید، خداوند محبت رسول خدا  ص را در دل این دایه نهاده و آن حضرت ص را نیز مایه برکت و میمنت برای وی قرار داده بود تا او در محبت آن بزرگوار دوستی با خدا و نیز در مهر و عاطفه او رزق و روزی خداوند را بیابد.

همچنین اگر رسول خدا  ص پدر خویش را از دست داده بود، خداوند چنین تقدیر کرد که جدش به سرپرستی او اقدام کند[٨].

حال با توجه به امتیاز و موقعیت بسیار والای عبدالمطلب در میان جامعه قریش آیا این صحیح به نظر می‌رسد که زنان بنی سعد از پذیرفتن پیامبر  ص سر باز زنند و پیامبر  ص را به خاطر این که فرزند یتیمی بود هرچند در یتیم ‌بودن پیامبر  ص حکمت‌های بسیار نهفته بود، قبول ننمایند و چون حلیمه فرزند دیگری پیدا نکرده بود، بالاجبار پیامبر  ص را قبول نماید؟

جوابی که مخالفین این نظریه به این سوال داده‌اند، این است که هرچند پیامبر ص کودکی یتیم بود اما تحت سرپرستی جدش عبدالمطلب به سر می‌برد، و جدش نیز به دلایلی که ذکر گردید از اهمیت و موقعیت خاصی در میان قریش برخوردار بود. یعقوبی روایتی دیگر دارد که پذیرفتنی‌تر است، و آن این که عبدالمطلب خود؛ شیرآور محمد  ص را از قبیله بنی هوازن انتخاب نمود و آن را به حلیمه سعدیه دختر ابوذویب و همسر حارث بن عبدالعزی بن رفاعه سعدی سپرد[٩].

علاوه بر این مهر وعلاقه‌ای که آمنه مادر پیامبر نسبت به فرزندش می‌ورزید، نمی‌توان از نظر نادیده انگاشت، زیرا محبت‌هایی که آمنه باید معطوف عبدالله می‌داشت معطوف فرزندش می‌داشت.

[١]- سیره ابن هشام، ج ١، سید هاشم رسولی، (تهران، کتابچی، ١٣٧٥، ص ١٠٦- ١٠٨). - سیره ابن اسحاق، ج ١، اصغر مهدودی، (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد، ١٣٦٠، ص ١٤٥- ١٤٦). - خاتم پیامبران، محمد ابوزهره، ج ١، حسین صابریان، (مشهد، آستانه قدس، ١٣٧٥ص ٢١٥- ٢١٧). - حیات محمد، محمد حسین هیکل، (القاهره، دارالمعارف، بی‌تا، ص ١٠٣). - محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، ویرژیل گئورگیو، ذبیح الله منصوری، (تهران، زرین، ١٣٧٦، ص ٢٦- ٢٧). - فقه السیرة، محمد غزالی، سید محمد طاهر حسینی، (تهران احسان، ١٣٧٨، ص ٨٥). - مادر پیامبر، دکتر عایشه بنت الشاطی، دکتر احمد بهشتی، (تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ٧٩، ص ١٦٤- ١٦٥).

[٢]- فقه السیرة، محمد غزالی، ص ٧٩.

[٣]- مادر پیامبر، ١٠٢- ١٠٣.

[٤]- مادر پیامبر، ص ١٠٤ تا ١١٠- سیره ابن اسحاق، ج ١، ص ١٣٥- ١٣٨.

[٥]- همان، ص ١٥.

[٦]- تاریخ یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، محمد ابراهیم آیتی، (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی ، ١٣٦٢، ص ٣٢٨).

[٧]- تاریخ یعقوبی، ج ١، ص ٣١٨- ٣٢٨، مادر پیامبر، ص ١٤٨- ١٥٣، فروغ ابدیت- جعفر سبحانی، ج ١، ص ١٢٠- ١٣٠، حیاه محمد، ص ٩٦- ٩٧.

[٨]- خاتم پیامبران، ج ١، ص ٢١٩- ٢٢٠.

[٩]- تاریخ یعقوبی، ج ١، ص ٣٦٢.