داستان غرانیق
داستان یا بهتر این که بگوییم: افسانه دیگری که به پیامبر ص نسبت میدهند. «افسانه غرانیق» است با این مضمون و محتوا که بعد از آزار و اذیت کفار نسبت به مسلمانان، پیامبر ص دوست داشت تا با قریشیان نزدیک شود و صلح برقرار کند. محمد بن کعب قرطبی گوید: چون پیامبر ص دید که قوم از او دوری میکنند و این کار برای او سخت بود، آرزو کرد که چیزی از جانب خدا نازل شود تا به این وسیله میان او و قومش نزدیکی حاصل گردد، زیرا قومش را دوست میداشت و خواستار برطرف شدن خشونت بود، و چون در این اندیشه بود خداوند این آیات را نازل فرمود: ﴿وَٱلنَّجۡمِ إِذَا هَوَىٰ ١ مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمۡ وَمَا غَوَىٰ ٢ وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣﴾ [النجم: ١- ٣].
«قسم به ستاره در آن زمان که دارد غروب میکند یار شما (محمد) گمراه و منحرف نشده است و راه خطا نپوئیده است و به کژراهه نرفته است و از روی هوی و هوس سخن نمیگوید».
چون به این آیه رسید که ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ ١٩ وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ ٢٠﴾ [النجم: ١٩- ٢٠].
«آیا چنین میبیند (و اینگونه معتقدید) که لات و عزی و منات، سومین بت دیگر (معبود شما و دختران خدایند) و دارای قدرت و عظمت میباشند»؟
شیطان بر زبان وی انداخت که «تلك الغرانيق العلى وإن شفاعتهن ترتضى».
یعنی: «این بتان والا هستند که شفاعتشان مورد رضایت است».
چون قریشیان این را شنیدند خوشحال شدند و چون از ستایش خدایانشان سخن به میان آمده بود راضی و بد و گوش دادند و مؤمنان نیز وحی خدا را باور داشتند و او را به خطا متهم نمیداشتند، و چون پیغمبر ص در قرائت آیات به محل سجده رسید، سجده کرد و مسلمانان نیز با وی سجده کردند و مشرکان قریش و دیگران که در مسجد بودند به سبب آن که پیامبر ص از خدایانشان یاد کرده بود به سجده افتادند و هر مؤمن و کافری که آنجا بود سجده کرد، مگر ولید بن مغیره که پیری فرتوت بود و نمیدانست سجده کند و مشت ریگی از زمین برداشت و به پیشانی خویش نزدیک کرده و بر آ ن سجده نمود.
چون قریشیان از مسجد بیرون شدند خوشحال بودند و میگفتند: «محمد از خدایان ما به نیکی یاد کرد و آن را بتان والا نامید که شفاعتشان مورد رضایت است».
و داستان سجدهکردن مسلمانان در مقابل بتان به مسلمانان حبشه رسید و گفتند: قریشیان اسلام آوردند و بعضی از آنان به مکه آمدند و بعضی دیگر در آنجا اقامت گزیدند، و جبرئیل آمد و گفت: «ای محمد! چه کردی، برای مردم چیزی خواندی که من از جانب خدای نیاورده بودم و سخنی گفتی که خدای با تو نگفته بود».
پیامبر ص سخت غمگین شد و از خدای بترسید و خدای غزوجل با وی رحیم بود و آیهای نازل کرد و خبر داد که پیش از آن نیز پیامبران و رسولان چون وی آرزو داشتند و شیطان آرزوی آنها را در قرائتشان آورده است، و آیه چنین است: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّآ إِذَا تَمَنَّىٰٓ أَلۡقَى ٱلشَّيۡطَٰنُ فِيٓ أُمۡنِيَّتِهِۦ فَيَنسَخُ ٱللَّهُ مَا يُلۡقِي ٱلشَّيۡطَٰنُ ثُمَّ يُحۡكِمُ ٱللَّهُ ءَايَٰتِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٥٢﴾ [الحج: ٥٢] «پیش از تو رسولی یا پیامبری نفرستاده ایم، مگر آن که وقتی قرائت کرد شیطان در قرائت وی القاء کرد، خدا چیزی را که شیطان القاء کرد باطل میکند. سپس آیههای خویش را استوار میکند که خدا دانا و فرزانه است». و غم پیامبر ص به اینگونه برطرف شد و خداوند آیهای نازل کرد: ﴿أَلَكُمُ ٱلذَّكَرُ وَلَهُ ٱلۡأُنثَىٰ ٢١ تِلۡكَ إِذٗا قِسۡمَةٞ ضِيزَىٰٓ ٢٢ إِنۡ هِيَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَمَا تَهۡوَى ٱلۡأَنفُسُۖ وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلۡهُدَىٰٓ ٢٣ أَمۡ لِلۡإِنسَٰنِ مَا تَمَنَّىٰ ٢٤ فَلِلَّهِ ٱلۡأٓخِرَةُ وَٱلۡأُولَىٰ ٢٥ ۞وَكَم مِّن مَّلَكٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيًۡٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن يَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَيَرۡضَىٰٓ ٢٦﴾ [النجم: ٢١- ٢٦] «آیا پسر خاص شماست و دختر خاص خداست که این خود قسمتی ظالمانه است، بتان جز نامها نیستند که شما و پدرانتان نامیده اید و خدا دلیلی در بارۀ آن نازل نکرده است جز گمان را با آنچه دلها هوس دارد، پیروی نمیکنند در صورتی که از پروردگارشان هدایت سوی ایشان آمده است، مگر انسان هرچه آرزو کند خواهد داشت که سرای دیگر و این سرای متعلق به خداست. چه بسیار فرشتگان آسمانها که شفاعتشان کاری نمیسازد، مگر از پس آن که خدا به هرکه خواهد و پسندد اجازه دهد».
و چون قریشیان این را شنیدند، گفتند: «محمد از ستایش خدایان شما پشیمان شد و آن را تغییر داد و سخن دیگر آورد» و این دو کلمه که شیطان به زبان وی انداخته بود به دهان مشرکان افتاده بود و موجب آزار و اذیت بیشتر آنان به مسلمانان گردید، و گروهی از مهاجران حبشه نیز آمدند و چون نزدیک مکه رسیدند، شنیدند که خبر مسلمانشدن مکیان نادرست بوده، در پناه دیگران و یا پنهانی وارد مکه شدند[٤١].
این روایت یک افسانهای بیش نیست، اولاً مقتضی و مفاد این حدیث آن است که پیامبر ص پس از تلاوت ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ ١٩ وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ ٢٠﴾ [النجم: ١٩- ٢٠].
تحت تأثیر شیطان، عبارت «تلك الغرانيق العلى وإن شفاعتهن لترتجى» را افزوده و هنگامی که سوره را به پایان رسانده و به این فرمودۀ خداوند رسیده است که: ﴿أَفَمِنۡ هَٰذَا ٱلۡحَدِيثِ تَعۡجَبُونَ ٥٩ وَتَضۡحَكُونَ وَلَا تَبۡكُونَ ٦٠ وَأَنتُمۡ سَٰمِدُونَ ٦١ فَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ وَٱعۡبُدُواْ۩ ٦٢﴾ [النجم: ٥٩- ٦٢] «آیا از این سخن شگتفی میکنید و میخندید و میگریید و شما ناآگاهانید. پس برای خدا سجده و او را پرستش کنید».
سجده واجب به جای آورد و مشرکان نیز چون پیامبر ص از بتان به نیکی یاد کرده بود برای بتان خود سجده کردند.
قائلشدن به چنین چیزی، بیتردید، باطل بوده و محال است که صورت واقع به خود گرفته باشد، زیرا اولاً: شیطان در هیچ امری و به ویژه در مسأله وحی و نزول قرآن بر پیامبر ص مسلط نمیشود و گرنه اگر چنین چیزی امکانپذیر باشد در خود قرآن تردید و بطلان راه مییابد و به مقتضای چنین تردیدی فاسقان این را امری محتمل میدانند که تغییر و تبدیل و زیادتی بر قرآنکریم عارض شده و این امکان وجود داشته که پیامبر ص به عنوان مبلغ رسالت الهی گرفتار بیهودهگویی و دورشدن از مفهوم آنچه خداوند بر او نازل ساخته، شده باشد، این در حالی است که چنین چیزی بیهیچ تردیدی باطل است.
ثانیاً: در این اخبار و روایات اظهاراتی که وجود دارد به پیامر ص اسناد داده نشده است، و علاوه بر این همۀ آنها «مرسل» است و به همین سبب قابل اعتنا نیست.
ثالثاً: کسانی که افسانه غرانیق را پذیرفتهاند این را به تفسیر آن آیه ارتباط و اسناد دادهاند که میگوید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّآ إِذَا تَمَنَّىٰٓ أَلۡقَى ٱلشَّيۡطَٰنُ فِيٓ أُمۡنِيَّتِهِۦ فَيَنسَخُ ٱللَّهُ مَا يُلۡقِي ٱلشَّيۡطَٰنُ ثُمَّ يُحۡكِمُ ٱللَّهُ ءَايَٰتِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٥٢﴾ [الحج: ٥٢] «و ما پیش از تو هیچ پیامبری و هیچ رسولی را نفرستادیم مگر آن که چون «تمنی» میکرد، شیطان در آن آنچه او «تمنی» کرده بود القا میکرد. اما خداوند پس از آنچه را شیطان القا میکند منسوخ مینماید و سپس آیات خویش را استوار میسازد و خداوند دانا و حکیم است».
این گروه مدعی آن شدهاند که شیطان در منویات رسول خدا ص القاء کرد که این بتان والای (درناهای بلند پرواز) هستند که به شفاعتشان امید میرود، به عقیده اینان این زیادتی که شیطان القاء کرده بود نسخ شد و آیات قرآن استوار گردید.
لازمۀ چنین اعتقادی آن است که در اصل قرانکریم تردید شود و دروغ پردازان و تهمت زنان بتوانند این گفته خود را که در قرآن کاستی و فزونی وجود دارد براساس آن مبتنی سازند. این در حالی است که صاحب چنین سخنی که در قرآن کاهش و فزونی وجود دارد کافر است، چرا که این فرمودۀ قرآن را مورد انکار قرار داده است که این کتاب تا روز قیامت از هر تغییر و تحریفی مصون و محفوظ است، آنجا که میفرماید: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾ [الحجر: ٩]. «ما ذکر را فرستادیم و ما آن را نگاهبانیم».
علاوه بر این برای «تمنی» که در آیه ٥٢ سوره حج آمده است معانی مختلف و به شیوه دیگر آن را تفسیر میکنند.
علامه طباطائی در تبیین معنی آیۀ فوق دو معنی را برای کلمه «تمنی» بیان میکند، وی میگوید: «تمنی عبارت از آن است که انسان وجود آنچه را دوست میدارد [خواه امری ممکن باشد و خواه امری محال] تقدیر نماید، همانند این تمنی فقیر که ثروتمند باشد و این تمنی انسان که جادوانگی یابد. همچنین گفته شده که گاه تمنی به معنای قرائت و تلاوت نیز آمده است».
مفهوم این آیه براساس نخستین معنی که مراد از تمنی و خواست دل باشد آن خواهد بود که، ما پیش از تو هیچ پیامبری و هیچ رسولی نفرستادیم مگر آن که چون تمنی میکرد و برخی از آنچه را آرزو داشت، از فراهم آمدن اسباب و زمینهها برای پیشرفت دین او و رویآوردن مردم و ایمان به آن تقدیر میکرد و تحقق یافته میشمرد، شیطان سد راه این آرمان باشد و با وسوسهکردن مردم و برانگیزاندن ستمگران و تشویق و واداشتن مفسدین به افساد و مقابله با دین نقشههای خود را القا میکرد و کار و برنامۀ آن پیامبر ص و رسول را با فسادورزیهای دیگران روبرو میساخت و تلاشهای او را با ناکامی مواجه میکرد، اما از آن پس خداوند القاءات شیطان را از میان برمیدارد و زایل میسازد و سپس با به موفقیت رساندن تلاشهای آن رسول یا آن پیامبر و با آشکارساختن حق، آیات خویش را استوار میسازد و خداوند آگاه و حکیم است.
«اما بنابر دومین معنی که مراد از تمنی قرائت و تلاوت باشد، آیه بدین مفهوم خواهد بود: ما قبل از تو هیچ پیامبری و رسولی نفرستادیم مگر آن که چون به تلاوت و قرائت آیات الهی پرداخت، شیطان با وسوسههای خود شبهههای گمراه کنندهای در این میان القاء کرد و یا فردی به وسوسۀ شیطان کلماتی در آن میان انداخت تا مردم بتوانند بدین وسیله با پیامبر به مجادله برخیزند و کار را برای مؤمنان با فساد و تباهی روبرو سازند. اما از آن پس خداوند شبهههایی را که شیطان القاء کره است باطل میکند و با توفیق پیامبر در رد آنها یا با نزول آیاتی در رد این شبههها آنها را از میان برمیدارد».
همچنین در رد این ماجرا میفرماید: «ادله قطعی بر عصمت پیامبر ص متن این حدیث را که دربر دارنده این افسانه است تکذیب میکند، هرچند چنین فرض شود که سند آن سندی صحیح میباشد، چه واجب است ساحت مقدس پیامبر ص را از امثال چنین گناهانی پیراسته دانست. افزون بر این که حدیث غرانیق زشتترین و رسواترین جهالت و نادانی را به پیامبر ص نسبت داده و مدعی است، و چنین تلاوت فرموده است که: «اینها در ناهایی (بتهایی) بلندمرتبهاند و به شفاعت ایشان امید میرود» براساس این حدیث وی نسبت به این جاهل بود که این عبارت کلام الهی نیست و جبرئیل آن را بر وی نازل نساخته است، وی حتی به مفاد این حدیث این را نمیدانست که اظهار چنین سخنانی کفر صریح و موجب ارتداد است، وی بر همین جهل و نادانی بود تا هنگامی که با پایان سوره سجده کرد و آنان نیز سجده کردند و در طول این مدت او متوجه حقیقت امر نشد، و پس از آن نیز همچنان در این جهالت و نادانی باقی ماند تا آن که جبرئیل بر وی نازل شد و از وی خواست تا سوره را دیگر بار برای او بخواند. پیامبر ص سوره را برای جبرئیل قرائت فرمود و آن دو عبارت را نیز تکرار کرد و همچنان بر جهالت و نادانی خود اصرار ورزیده و پایدار ماند تا آنجا که جبرئیل این دو عبارت را مورد انکار قرار داده و اعلام کرد که این از قرآن نیست. سپس خداوند آیهای را نازل ساخت که به ادعای طرفداران این افسانه سرزدن چنین جهالتها و نادانی و خطاهای افتضاح آمیزی را از سوی همه پیامبران و رسولان اثبات میکند.
علاوه بر این میفرماید: «بدین ترتیب، باورکردن چنین افسانههایی و تجویز این احتمال که برخی از آیات قرآن اثری از القاءات شیطان باشد اعتماد و اطمینان به کتاب خداوند از همۀ جهات از میان میرود و رسالت و دعوت نبوی از اساس لغو میشود که ساحت حق از چنین چیزی پیراسته است»[٤٢].
علاوه بر این مطابق نص، کتابی که خود از جانب خدا آورده است، اگر محمد ص از زبان خدا دروغ میگفت و کلام ساختگی میتراشید، گردنش قطع میشد، حق تعالی گفته است: ﴿وَلَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ ٤٤ لَأَخَذۡنَا مِنۡهُ بِٱلۡيَمِينِ ٤٥ ثُمَّ لَقَطَعۡنَا مِنۡهُ ٱلۡوَتِينَ ٤٦ فَمَا مِنكُم مِّنۡ أَحَدٍ عَنۡهُ حَٰجِزِينَ ٤٧﴾ [الحاقة: ٤٤- ٤٧].
«اگر محمد دروغ به ما میبست قهر و انتقام از او میگرفتیم، و شریان قلبش را قطع میکردیم و هیچ یک از شما نمیتوانست، مانع شود و جلو ما را بگیرد».
و آنچه به طور درست و صحیح از پیامبر ص آمده است، آن است که پیامبر ص در مجلسی مرکب از مسلمانان و مشرکان «سوره نجم» را تلاوت نموده و خواتیم و سر آیات این سوره به صورت ترنمهای طنین داراست که قلب را به هیجان میآورد، وقتی صدای پیامبر ص با خواندن آن به ارتعاش درآمد و فضا با هشدارش بلرزید تا به این قسمت رسید.
﴿وَٱلۡمُؤۡتَفِكَةَ أَهۡوَىٰ ٥٣ فَغَشَّىٰهَا مَا غَشَّىٰ ٥٤ فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكَ تَتَمَارَىٰ ٥٥ هَٰذَا نَذِيرٞ مِّنَ ٱلنُّذُرِ ٱلۡأُولَىٰٓ ٥٦ أَزِفَتِ ٱلۡأٓزِفَةُ ٥٧ لَيۡسَ لَهَا مِن دُونِ ٱللَّهِ كَاشِفَةٌ ٥٨ أَفَمِنۡ هَٰذَا ٱلۡحَدِيثِ تَعۡجَبُونَ ٥٩ وَتَضۡحَكُونَ وَلَا تَبۡكُونَ ٦٠ وَأَنتُمۡ سَٰمِدُونَ ٦١ فَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ وَٱعۡبُدُواْ۩ ٦٢﴾ [النجم: ٥٣- ٦٢].
«و شهرهای زیر و رو شده قوم لوط را فرو انداخت، آن را فرو پوشاند آنچه میبایست آن را فرو پوشاند. پس (ای کافر نعمت) آیا به کدام یک از نعمتهای پروردگارت شک و تردید میورزی؟ این (پیغمبر، یکی از پیغمبران خدا، و) از زمرۀ بیمدهندگان پیشین است. قیامت نزدیک گردیده است، جز خدا هیچکس نمیتواند آن را ظاهر و پدیدار کند. آیا از این سخن تعجب میکنید و در شگفت میافتید؟ و آیا میخندید و گریه نمیکنید؟ و آیا پیوسته در غفلت و هواسرانی به سر میبرید؟ اکنون که چنین است خدا را سجده کنید و او را بپرستید».
وقتی به اینجا رسید، حق زیبایی دشمنی و عناد را در نهاد مستکبران و مسخرهکنندگان درهم شکست، به طوری که نتوانستند جلو خود را بگیرند و بدون اختیار کنترل را از دست داده و با سایرین و مسلمانان سر سجده، بر زمین نهادند.
وقتی سنگینی سجده را بر پیشانی خود حس کردند، دریافتند که عظمت ایمان اختیار را از آنها گرفته، و آنها را به سجده کشانده است و پشیمان شدند، و خواستند عذری برایش بتراشند که با محمد ص به سجده نرفتند، مگر به این سبب که با گفتن چنان عبارت تمجید آمیزی محبتش را به بتهای آنها ابراز داشته است[٤٣].
علاوه بر این کسانی که این افسانه را ذکر کردهاند میگویند که: خداوند از آن جایی که پیامبرش را اندوهناک و غمگین دید آیه ٥٢ سوره حج را فرستاد تا به این طریق حزن و اندوهش برطرف شود، در حالی که این آیه مدنی است و چطور میشود که خداوند ملال و حزن حضرت رسول ص را پنج یا شش سال بیجواب بگذارد و پس از آن که قصد، به اصطلاح، مشمول مرور زمان شده و از یادها فراموش شده است، آیهای در این باره نازل کند. کلمه نسخ در آیه سورۀ حج، به معنای اصطلاحی آن نیست که آیهای یا حکمی قبلی را نسخ کند، زیرا اصولاً آن دو جمله شیطانی آیهای نبودند که نسخ شوند.
در سخن بلخی چنین آمده است که آن حضرت ص آن دو کلمه را از قوم خود شنیده بود. کلبی در اصنام گوید: قریش گرد کعبه طواف میکردند و میگفتند: «واللات والعزی ومناة الثالثه الأخری فإنهن الغرانيق العلی وإن شفاعتهن لترتجی» پس دو جمله مذکور را قریش به هنگام طواف در باره لات و عزی و منات میگفتند. حضرت رسول ص به هنگام تلاوت وحی الهی در سورۀ نجم آنجا که به آیه ١٨ میرسد ﴿لَقَدۡ رَأَىٰ مِنۡ ءَايَٰتِ رَبِّهِ ٱلۡكُبۡرَىٰٓ ١٨﴾ «او یعنی پیامبر از نشانههای بزرگ خداوند خود چه چیزهای زیادی دیده است». این آیه را برایشان میخواند: ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ١٩﴾.
یعنی: «(در برابر آنچه حضرت رسول از آیات عظیم الهی دیده است) شما هم از لات و عزی و منات چیزی دیده اید»؟
در اینجا برای طعنه و طنز به قریش، آن دو جملهای را که ایشان به هنگام طواف میخواندهاند میخواند، نه به عنوان این که از قرآن است، بلکه به عنوان تحقیر و طعنه و توهین سخنان ایشان.
در اینجا قریش گمان بردهاند که آن دو جملهای را حضرت ص به عنوان تصدیق و تأیید گفتارشان از قول خداوند ذکر کرده است، و از این جهت است که چون دیدهاند حضرت ص به سجده افتاده آنها نیز برای خدایان خود به سجده افتادند.
و کسانی که میخواستهاند مقام وحی و کلام الهی را پایین بیاورند و آن را با سخنان و سجع مشرکان همسان قلمداد کنند. روایت را بدانگونه ساختهاند و پای شیطان و دخالت او در وحی الهی را به میان آوردهاند و آیات سوره حج را بهانۀ خوبی برای تلفیق گفتار یافته اند[٤٤].
از لحاظ لغوی غرنیق یا غرنوق به معنای پرندۀ آبی سیاه و یا سفید و یا جوان زیبا و خوشرو است.
در تفسیر کبیر نیز چنین آمده است:
زمانی که رسالت رسول الله ص آغاز شد خدای متعال آن چیزی که برای آغاز کار رسول الله ص که همانا توحید و منع مردم از شرک بود را ذکر کرد. پس گفتۀ خداوند متعال ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ...﴾ اشاره است به بطلان قول مشرکان با استدلال به گفتههای خودشان، مثل این که یک شخص بسیار ضعیف و حقیر ادعای پادشاهی کند، زمانی که عقلا آن شخص را از لحاظ استحقاق و لیاقت پادشاهی بسیار دور و از مرحله پرت میدانند، میگویند: «نگاه کنید چه کسی ادعای پادشاهی میکند». و پادشاهی این شخص را منکر شده در حالی که هیچ استدلالی هم نمیکنند، چرا که مسأله بسیار واضح و آشکار است و به این خاطر است که فرمود: ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ ١٩﴾ پس چگونه است که اینان را شریک خدا میگیرید.
خداوند در آیات قبل از این بزرگی خویش را یاد میکند و جلال و عظمت و قدرت خویش و این که ملائکه با وجود این که بلندمرتبه و دارای مقامی رفیع که وجودشان منتهی به سدرة المنتهی میشود باز در مقابل عظمت خدایی به حساب نمیآیند، مثال این بتان را ذکر میکند و به حالت استخفاف و استهزاء بیان میکند که چگونه است که شما اینان را عبادت میکنید، و به آنها گفته شد که چگونه است که برای خدا دختر قائل میشوید، در حالی که خودتان اعتراف میکنید و به این باور غلط هستید که دختران ناقصاند و پسران کامل، و خدا را هم کامل و بدون نقص میدانید، پس چگونه است که چیز ناقص را به خداوند کامل نسبت میدهید؟ و خودتان به اینگونه بودید و عادت شما این بود که اعظم را برای عظیم و ناقص را برای حقیر قائل میشدید، پس چگونه است که الان مخالف فکر و عقل و عادت خود رفتار کرده و ناقص را به کامل نسبت میدهید. این است که فرمود: ﴿تِلۡكَ إِذٗا قِسۡمَةٞ ضِيزَىٰٓ ٢٢﴾.
این که دختر را به خدا نسبت دادید و پسر را به خود نسبت دادید، یک قسمت ناعادلانه است چرا که دختر را در اوج حقارت به حساب میآورید و خدای سبحان کامل و پاک است. «ضیزی» بر وزن فعلی در اصل «ضوزی» بوده اما عین الفعل کلمۀ یایی بوده و به همین خاطر «ف» مکسور شده تا به عین الفعل یایی خود مقرون باشد، اصل «ضیزی» مبالغه است برای ضائزه مثل فاضل و افضل و فاضله و فضلی همینطور ضائر، ضوز، و ضوزی و ضیزی بیانگر ناعادلانهبودن بودن آن نسبت نادرست به خدا است[٤٥].
در جایی که خداوند میفرماید: ﴿أَلَكُمُ ٱلذَّكَرُ وَلَهُ ٱلۡأُنثَىٰ ٢١﴾ توبیخی است که مبنا و مدار این توبیخ برتری دادن خودشان بر خداوند است، به گونهای که دختران را از آن خدا و پسران را از آن خودشان میدانستند و معنای اصلی این آیه این است که خداوند میفرماید: ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ ١٩﴾ آیا خدایان شما قدرت و عظمتی که برای خداوند در آیات قبلی ذکر شده دارا هستند، و بعضی دیگر گفتهاند که: معنایش شاید این باشد که آیا گمان میکنید که این بتهایی که پرستش میکنید به شما نفعی و یا ضرری میرساند؟ و گفته شده معنی ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ...﴾ این است که اگر شما این بتها را بپرستید به شما فایدهای نمیرساند و آنها را هم ترک بگویید، از ناحیۀ آنها به شما ضرری نمیرسد[٤٦].
از مجموع این آیات چنین میفهمیم که خداوند میخواهد این بتهایی که کفار مورد پرستش قرار میدهند به باد مسخره و استهزاء بگیرد، و به کسانی که بتها را پرستش میکنند گوشزد نماید که اگر شما از اینها اطاعت و یا نافرمانی کنید از ناحیه آنها هیچگونه فایدهای و یا ضرری به شما نمیرسد.
بعد از این که آیات قبلی راستگویی رسول خدا ص را مسجل کرد، و ثابت کرد که سخنان او حقایقی است آسمانی که به وی وحی میشود، و از آن حقانیت نبوتش را نتیجه گرفت، نبوتی که براساس توحید و نفی شرکاء پیریزی شده، به عنوان تفریع و نتیجهگیری به مسأله بتها پرداخت، لات و عزی و مناۀ که بتهای مشرکین بودند، و مشرکین آنها را تمثالی از ملائکه میپنداشتند، و ادعاء میکردند که ملائکه به طور کلی از جنس زنانند، و بعضی از مشرکین بعضی از بتها را تمثال ملائکه و بعضی دیگر را تمثال انسانها میدانستند، چون بتپرستان قائل به الوهیت و ربوبیت خود بتها نبودند، بلکه ارباب آنها که همان ملائکه باشد مستقل در الوهیت و ربوبیت و انوثیت و شفاعت میدانستند.
و در تفسیر آیات ﴿أَلَكُمُ ٱلذَّكَرُ وَلَهُ ٱلۡأُنثَىٰ ٢١ تِلۡكَ إِذٗا قِسۡمَةٞ ضِيزَىٰٓ ٢٢﴾ چنین آمده است که «آیا راستی پسران از شما و دختران از خدایند، در این صورت چه تقسیمی ظالمانه دارید» استفهام در آیه انکاری و آمیخته با استهزاء است، و قسمت ضیزی به معنای قسمت ناعادلانه و قسمت جائرانه است، و معنای آیه این است که وقتی مطلب از این قرار باشد، و ارباب این بتها یعنی ملائکه دختران خدا باشند، با این که خود شما دختر را برای خود نمیپسندید و جز به پسر رضایت نمیدهید، آیا این قسمت درست است که پسران مال شما و دختران مال خدا باشد؟ چه قسمتی جائرانه و غیر عادلانه[٤٧].
از مباحث ذکرشده چنین بر میآید که این داستان افسانهای بیش نیست، چرا که با پذیرش چنین داستانی مقام نبوت و ارزش و مقام قرآن را زیر سوال برده ایم.
و خداوند از آنجا که زیبایی دشمنی و عناد را در نهاد مستکبران و مسخرهکنندگان درهم شکست، به گونهای که دیگر نتوانستند جلو خود را بگیرند و بدون اختیار کنترل را از دست داده و با سایرین و مسلمانان سر سجده بر زمین نهادند.
وقتی سنگینی سجده را بر خود حس کردند دریافتند که عظمت ایمان اختیار را از آنها گرفته و آنها را به سجده کشانده است و پشیمان شدند و خواستند، عذری برایش بتراشند که با محمد ص به سجده نرفتند، مگر به این سبب که با گفتن چنان عبارت تمجیدآمیزی محبتش را به بتهای آنها ابراز داشته است.
خداوند نیز در قرآن میفرمایند: ﴿وَلَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ ٤٤ لَأَخَذۡنَا مِنۡهُ بِٱلۡيَمِينِ ٤٥ ثُمَّ لَقَطَعۡنَا مِنۡهُ ٱلۡوَتِينَ ٤٦ فَمَا مِنكُم مِّنۡ أَحَدٍ عَنۡهُ حَٰجِزِينَ ٤٧﴾ [الحاقة:٤٤- ٤٧]. «اگر محمد به ما دروغ میبست، قهر و انتقام از او میگرفتیم و شریان قلبش را قطع میکردیم و هیچ یک از شما نمیتوانست مانع شود و جلو ما را بگیرد».
طبق آیات ٤٤ تا ٤٧ سورۀ الحاقه چنین برداشت میشود که پیامبر ص موظف است آنچه به او وحی میشود فقط آن را بعنوان وحی و امر الهی ابلاغ نماید و اگر در ابلاغش نیز خطائی صورت گیرد باعث نابودی وی میگردد.
[٤١]- تاریخ طبری، ابن اثیر، ج ٢، حسین روحانی، (تهران، اساطیر، ١٣٧٦، ص ٨٩٦- ٩٠٠).
[٤٢]- خاتم پیامبران، ج ١، ص ٧٤٢- به نقل از المیزان، ج ١٤، ص ٣٩٠- ٣٩٧- حیات محمد، ص ١٤٥- ١٤٦.
[٤٣]- فقۀ السیرة، محمد غزالی، ص ١٥٩- ١٦٠.
[٤٤]- سیرت رسول الله، دکتر عباس زریاب، ص ١٦٤- ١٦٦.
[٤٥]- تفسیر کبیر، امام فخرالدین رازی، بیروت، لبنان، دارالکتب العلمیة، ج ٢٨، ص ٢٥٥ - ٢٥٧، سال ١٤١١ هـ ق.
[٤٦]- تفسیر روح المعانی، آلوسی، بیروت، لبنان، دارالکتاب العلمیة، ج ٢٧، ص ٥٦، سال ١٤١٥ هـ ق.
[٤٧]- تفسیر المیزان، سید محمد حسین طباطبائی، ج ١٠، سید محمد باقر موسی همدانی (تهران، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبائی، ١٣٦٣، ص ٧١- ٧٢).