مقالاتی علمی و تحقیقاتی در مورد حدیث قرطاس از سایت اسلام تکس:
دلسوزی و ترحم اصحاب نسبت به پیامبر ص (آیا عمر س به پیامبر نسبت هذیان دادهاند یا شیعیان معنا را تحریف کردهاند؟)
نویسنده: أبو مسلم/ عبد المجید العرابلی اردنی
مترجم: islamtxt.com
(بررسی شبهه حدیث کاغذ و قلم و بررسی معنای سخن عمر س)
محمد از عیینه از سلیمان احول روایت میکند که میگوید از سعید بن جبیر شنیدم که میگوید از ابن عباس ب شنیدم که میگفت: روز پنجشنبه . روز پنجشنبه چیست؟ سپس به گریه افتاد تا اینکه اشکهای او سنگریزهها را خیس کرد. گفتم ای ابن عباس روز پنجشنبه چیست؟ ابن عباس گفت: بیماری پیامبر ص شدت گرفت و فرمود کاغذ را برایم بیاورید تا کتابی برایتان بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نخواهید شد، پس حاضران به نزاع برخواستند در حالی که در حضور پیامبر ص نباید هیچ نزاعی صورت بگیرد و گفتند: او را چه شده است ****« أهجر»**** از او بپرسید. پیامبر ص فرمود: مرا رها کنید! آنچه که در آن به سر میبرم بهتر است از آنچه که مرا بدان دعوت میکنید. پس آنان را به سه چیز دستور داد و گفت: مشرکان را از جزیرة العرب بیرون کنید و به هیئتهایی که به اینجا میآیند جوایزی همانند آنچه که من به آنان میدادم بدهید. سومین سفارش پیامبر ص هم خیر است یا پیامبر ص از آن سکوت کرد و یا اینکه آن را گفت و من آن را فراموش کردم. سفیان گفته است: بخش آخر حدیث از سخنان سلیمان (احول راوی حدیث) است. (صحیح بخاری ج٣، ص: ١١٥٥)
در روایت دیگری (شماره ٤١٦٨) آمده است: پس گفتند: او را چه شده است «أهجر» از او بپرسید، پس رفتند تا به او پاسخ دهند. پیامبر ص فرمود: مرا رها کنید. آنچه که در آن بسر میبرم بهتر است از آنچه که مرا بدان دعوت میکنید و آنان را به سه چیز سفارش کرد. (صحیح بخاری، ج٤، ص:١٦١٢)
در روایت دیگری (شماره: ٤١٦٩) آمده است: برخی از حاضران گفتند بیماری پیامبر ص شدت پیدا کرده است و نزد شما قرآن وجود دارد و کتاب خدا مرا بس است. حاضران با هم اختلاف پیدا کردند و به مناقشه پرداختند پس برخی از آنان گفتند: کاغذ را بیاورید تا کتابی را برای شما بنویسد که بعد از آن گمراه نمیشوید. برخی هم چیز دیگری را گفتند. وقتی که سرو صدا و اختلاف آنان بالا گرفت، پیامبر ص فرمود: برخیزید. (صحیح بخاری: ج٤، ص:١٦١٢)
در روایتی دیگر در صحیح مسلم (شماره:١٦٣٧) چنین آمده است: محمد بن رافع و عبد بن حمید از عبدالرزاق از معمر از زهری از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه از ابن عباس روایت کردهاند که ابن عباس گفت: زمانی که پیامبر ص در شرف مرگ بود و در خانه مردانی از جمله عمر بن خطاب حضور داشتند، پیامبر ص فرمود: بیائید تا کتابی را برایتان بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر س گفت: بیماری پیامبر ص شدت پیدا کرده است و نزد شما قرآن وجود دارد و کتاب خدا ما را کافی است پس حاضران با هم اختلاف ورزیدند و به نزاع برخواستند برخی از آنان گفتند ........تا پیامبر ص کتابی را برای شما بنویسد که بعد از آن گمراه نشوید. برخی از آنان هم سخن عمر را تکرار کردند، پس وقتی که سروصدا و اختلاف در محضر پیامبر ص بالا گرفت، پیامبر ص فرمود: برخیزید. عبیدالله راوی حدیث میگوید: ابن عباس میگفت: مصیبت اصلی همان چیزی بود که مانع نوشتن آن کتاب توسط پیامبر ص بخاطر اختلاف و سرو صدای حاضران شد. (صحیح مسلم،ج، ٣، ص:١٢٥٩)
در این روایت عمر س ذکر شده ولی جمله «ماله أهجر» ذکر نشده است. در روایت دیگری در صحیح مسلم(١٦٣٧) آمده است: پیامبر ص فرمود: کاغذ و دوات را و یا لوح و دوات را برایم بیاورید تا کتابی را برایتان بنویسم که هرگز بعد از آن گمراه نشوید، پس حاضران گفتند: پیامبر ص «یهجر».
با مراجعه به کتابهای لغت مانند: «لسان العرب» «قاموس المحیط»، «تاج العروس»، «محیط المحیط»، «الوسیط» و ....در مورد هدف و منظور اصحاب از جمله «ماله أهجر» و «إن رسول الله یهجر» به این نتیجه رسیدهایم که:
مادهی «هجر» در قرآن و لغت به منظور طلب کردن چیزهای بهتر همراه با تحمل مشقت بکار رفته است.
واژهی «الهجرۀ» به معنای انتقال از سرزمین کفر به سرزمین اسلام است و «مهاجرت» از سرزمینی به سرزمین دیگر بمعنی ترک سرزمین اول و رفتن به سوی سرزمین دومی است. هجرت پیامبر ص و مسلمانان از مکه به مدینه بمنظور جستجوی شرایطی بهتر برای دین و زندگی مؤمنان بود و ماندن در مکه و منتقل شدن از آنجا هردو همراه با مشقت بودند. بعد از فتح مکه چون تمام جزیرۀ العرب به سرزمین اسلام تبدیل شد، در ماندن مسلمانان در سرزمین خود هیچ مشقتی وجود نداشت. به همین دلیل در حدیث آمده است که (بعد از فتح مکه هجرتی وجود ندارد، بلکه هرچه هست جهاد و نیت است).
«هَجَر» بر تمام سرزمین بحرین (که امروزه شامل منطقه قطیف و إحساء میشود) اطلاق میگردد که آب گوارای چشمههای آن و خرمای خوب آن از شهرت برخوردار است ولی رسیدن به آن منطقه ممکن نخواهد شد مگر با تحمل مشقت طی کردن بیابان، در مثل آمده است: «کجالب التمر إلی هجر أو کمبضع التمر إلی هجر».
واژهی «هاجَر» بمعنی کنیز زیبای بلند قد است و در مثل آمده است: «من طلب الحسناء لم یغله المهر» یعنی کسی که زن زیبا بخواهد، باید مشقت مهریه و نفقهی زیاد او را تحمل کند.
«مُهجِر» یعنی هر چیز برتر. گفته میشود: «بعیر مُهجِر» یعنی شتر برتر، «نخلة مُهجِرة» یعنی درخت خرمای برتر و «عدد مُهجِرٌ» یعنی تعداد زیاد. واژهی «مُهجِرة» هم به همین معنی است. گفته میشود: «فتاة هجرة» یعنی دختری که در جمال و کمال بر دیگران برتری دارد، «ناقةٌ مُهجِرةٌ» یعنی شتری که در چاقی و در حرکت بر شترهای دیگر برتری دارد. و نیز گفته میشود: «نخلةٌ مهجر ومهجرةٌ» یعنی درخت خرمای بلند و بزرگ، «ذهبت الشجرة هَجراً» یعنی آن درخت، بلند و بزرگ شد، بنابر این هرکس به دنبال شتر قوی و سریع باشد، باید بهای زیاد آن را تحمل کند و هرکس میوهی درخت خرمای بلند و بزرگ را بخواهد، باید مشقت صعود و دست یابی به میوههای آن و چیدن آنها را تحمل کند.
«هذا أهجر منه»: یعنی این از آن بلندتر است، بزرگتر و یا بهتر است.
«هجر في الشيء وبه» یعنی مشتاق ذکر آن شد و آن را بر چیزهای دیگر ترجیح داد.
«التهجیر»: یعنی حوض بزرگ و وسیع. چنین حوضی برای آبیاری شتر بهتر است ولی چنین حوضی بدون مشقت ساقی پر نمیشود.
«الهاجریّی»: یعنی بنا، چون بنا دیوارهای ساختمان را بالا و بلند میبرد و ساختمان هرچه بلندتر باشد، زیباتر میگردد و در مقابل بالا بردن سنگها و مصالح و کار کردن در آن سختتر میشود.
«التهجیر»: در حدیث: «المهجِّرُ إلی الجمعة کالمهدي بدنة» و حدیث: «ولو یعلمون ما في التهجیر لاستبقوا إلیه» بمعنی رفتن به نماز در اول وقت است و از ریشهی: «الهاجرة» که (معنی آن خواهد آمد) نیست، پس کسی خواستار پاداش فضیلت اول وقت نماز باشد، باید مدت بیشتری به انتظار خطبه و نماز جمعه در مسجد بماند.
«الهاجرة» این واژه مخصوص شدت گرما است و بمعنی اندکی قبل و بعد از ظهر است، برخی هم گفتهاند بمعنی نیمه روز هنگام شدت گرما از زوال خورشید تا نماز عصر است، چون مردم در این هنگام جهت حفظ سلامت خود و چهار پایانشان کارهای خود را تعطیل میکنند و دنبال سایه میگردند. کسی که در این وقت روز حرکت میکند «مُهَجِّر» نامیده میشود، چون دنبال منافع خود میگردد و سختی حرکت در گرما را تحمل میکند. در مثل آمده است که: «وهل مُهجِّرٌ کمن أقام» یعنی آیا کسی که در هنگام شدت گرما حرکت میکند همانند کسی است که استراحت میکند؟
«تکلم بالمَهاجِر» یعنی سخن ناسزا گفت.
«رماه بمُهجِرات»: یعنی او را به چیزهایی متهم کرد که اقامت او در کشور محل زندگیش را ناممکن میسازد و در نتیجه آنجا را ترک میکند تا جای بهتری را پیدا کند.
«هجر الدابة»: یعنی چهارپا را بوسیلهی: «هجار» - ریسمانی که با آن پاها و دستهای چهارپا را میبندند تا گامهای کوتاه بردارد و از صاحب خود دور نشود ـ بست که این امر چهار پا را به سختی میاندازد و صاحب آن نگران دور شدن آن نمیشود.
«هجر فیالنوم»: یعنی خواب دید و هذیان گفت، کسی که در خواب زیاد هذیان میگوید و حرفهای زشت میزند «هاجر» نامیده میشود که این کار او باعث رنجش اطرافیان او میگردد و در نتیجه از او دور میشوند تا جای بهتری را برای خواب پیدا کنند.
«هَجَر المریضُ»: یعنی بیمار زمانی که تب او بالا رفت هذیان گفت.
«الهُجر»: یعنی لب به ناسزا گشودن و سخن زشت گفتن که در این صورت شنوندگان از شخص ناسزاگو دور میشوند و با غیر او همنشین میشوند.
«هجر» در آیه: (مستکبرین به سامراً تهجُرون) یعنی شما قرآن را رها میکنید و چیزهای دیگری را در شب نشینیهای خود بر آن ترجیح میدهید و در مورد لهو و لعب و گمراهی سخن میگوئید.
در آیهی: ﴿وَقَالَ ٱلرَّسُولُ يَٰرَبِّ إِنَّ قَوۡمِي ٱتَّخَذُواْ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ مَهۡجُورٗا ٣٠﴾ [الفرقان:٣٠] منظور از هجر قرآن این است که با عمل نکردن به احکام قرآن و غافل شدن از تلاوت آن غیر قرآن بر آن ترجیح داده شود و این همان چیزی است که در این زمان شاهد آن هستیم.
در آیه: ﴿وَٱلَّٰتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِي ٱلۡمَضَاجِعِ﴾ [النساء: ٣٤]. همبستر نشدن با زنان به عنوان مجازات نافرمانی زنان در نظر گرفته شده است که به «هَجر» تعبیر شده است و تحمل این سختی برای مرد و زن از طلاق دادن آن بهتر است، در آیه: ﴿وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَٱهۡجُرۡهُمۡ هَجۡرٗا جَمِيلٗا ١٠﴾ [المزمل: ١٠] پیامبر ص مکلف است که رسالت پروردگار خود را ابلاغ کند، پس بر او واجب است که بر اذیت و آزار مخالفان و سخنان زشت آنان که موجب ترک(صحنه) میشود، صبر کند و به کلی با آنان قطع ارتباط نکند. خداوند از پیامبر ص خواسته است که به زیبایی آنان را ترک کند ﴿هَجۡرٗا جَمِيلٗا ١٠﴾ چون «هجر» بمعنی ترک کردن چیزی و دور شدن زیاد و جدا شدن طولانی از آن است.
در حدیث «ولا یحل لمسلم أن یهجر أخاه فوق ثلاثة أیام» «هجر» بمعنی قطع ارتباط باعث قطع ادامه دادن به دشمنی میشود و نفس را برای بازگشت به همبستگی آماده میکند و این کار از ادامه دادن به دشمنی بهتر است.
این بود کاربرد ریشهای مادهی «هجر» در لغت و قرآن که مبتنی بر جستجوی بهتر همراه با تحمل مشقت و سختی است. ولی در فرهنگ لغتها مشتقات هر ریشهی آن بدون در نظر گرفتن ارتباط آنها با همدیگر و بیان استعمال ریشهی آنها جمع آوری شدهاند که اگر کسی بخواهد کلمهای را تفسیر کند، معنای آن را بدون در نظر گرفتن ریشههای آن بیان میکند و همین امر بعضی از مفسران و اهل لغت را به اشتباهات غیر قابل قبولی واداشته است و گمراهان در مسایل مختلفی با استناد به اقوال آنان به ایراد گرفتن از دین و تقبیح کار اصحاب پیامبر ص پرداختهاند.
مثلا در استفسار اصحاب از پیامبر که گفتند: «ما له أهجر» هجر را به هذیان معنی کردهاند. اصحاب پیامبر ص در جملهی: «ما له أهجر» و «إن رسول الله یهجر» با لغتی که آن را میشناختند و آن را به کار میبردند از پیامبر ص استفسار کردند. مادهی «هجر» بمعنی جستجوی بهتر همراه با تحمل مشقت و سختی است. پیامبر ص میخواست از اختلافی که در مورد جانشینی پیامبر ص روی خواهد داد ـ و اصحاب تا زمان وقوع آن از آن خبر نداشتند ـ و موجب گمراهی بعضی از آنان میشود جلوگیری کند و کتابی را در این زمینه و در زمینهی مسائل دیگر برای آنان بنویسد. انجام دادن این کار برای پیامبر ص از تحمل تب شدیدی که داشت سختتر بود و در نتیجه اصحابی که در آنجا حضور داشتند از روی دلسوزی این جمله را برای پیامبر ص بکار بردند و از او خواستند که استراحت کند و خود را بدان مشغول نسازد، چون نوشتن کتاب بدین معنی بود که پیامبر ص لب به سخن خود خواهد گشود و کلام مفصلی را به حاضران املا میکند که وی را به سختی میاندازد.
اصحاب پیامبر ص در مورد تردید خود نسبت به اجرای دستور آن حضرت چنین استدلال کردند که: «قرآن نزد شما است و کتاب خدا ما را بس است » و بدین ترتیب به پیامبر ص اطمینان دادند که بعد از وی به قرآن کریم تمسک میجویند و بدان عمل میکنند و بدان مراجعه مینمایند و همین امر برای حفظ آنان از گمراهی کافی است. اصحاب پیامبر ص به این ترتیب از آماده نکردن لوح و دوات عذر خواهی کردند.
گفتن این جمله موجب خشمگین شدن هیچ یک از اصحاب نشد و هیچ گونه اسائه ادبی نسبت به پیامبر ص در آن ندیدند که همین امر بر فهم نادرست برخی از لغویان و گمراهان دلالت میکند، چون اصحاب پیامبر ص میخواستند کسی که به پیامبر ص گفت: «أَعَدَل» بکشند، پس چگونه در مقابل توصیف وی به هذیان گویی سکوت میکنند و حتی بسیاری از آنان خود این سخن را بر زبان میرانند. آیا کار کسی که میخواهد برای آنان کتابی بنویسد، سپس به آنان پاسخ میدهد آنگاه آنان را به سه چیز سفارش میکند و در نهایت از آنان میخواهد که از نزد او بروند بر هذیان دلالت میکند؟
این فهم در واقع جزو هذیان گمراهان و کسانی است که با روح لغت آشنایی ندارند.
پیامبر ص در پاسخ کسانی که نسبت به وی دلسوزی میکردند و راحتی وی را میخواستند و او را مطمئن میساختند که کتاب خدا نزد آنان است، فرمود: مرا رها کنید! آنچه که در آن به سرمیبرم بهتر است از آنچه که مرا بدان دعوت میکنید. یعنی اینکه کتابی را برای شما بنویسم بهتر است از راحتی و ترک کتابتی که مرا بدان دعوت میکنید، چون بدون شک نگرانی پیامبر ص نسبت به حوادثی که بعد از وی در میان امتش پدید میآیند و درخواست سلامتی آنان از هر فتنهای بهتر و بزرگتر است از ترس آنان بر پیامبر ص و حرص پیامبر ص بر راحتی و سلامتی امت خود از نگرانی و ترس وی بر جان خودش بیشتر بود.
اگر پیامبر ص (در مورد جانشینی خود) وصیتی میکرد، ابوبکر صدیق س را به عنوان جانشینی خود برمیگزید، چون همهی شواهد بر این امر دلالت میکنند و پیامبر ص هیچکدام از اصحاب حتی عمر بن خطاب س را با وی برابر نمیدانست. بهمین دلیل علی س از ترس اینکه اگر پیامبر ص در حیات خود جانشینی را از وی منع کند، دیگر هرگز این امر به بنی هاشم نرسد و بعد از وفات پیامبر ص نتواند ادعای جانشینی نماید، خودداری کرد از اینکه از پیامبر ص بپرسد که بعد از وی چه کسی جانشین وی خواهد شد. و این از حکمت علی بود که از عموی خود عباس که از وی میخواست این سوال را از پیامبر ص بکند، اطاعت نکرد.
ابن عباس ب عدم کتابت وصیت را مصیبتی بزرگ نامیده و گفته است: مصیبت اصلی همان چیزی بود که بخاطر اختلاف و سرو صدای حاضران مانع نوشتن آن کتاب توسط پیامبر ص شد.
پیامبر ص بخاطر نگرانی از اختلاف امت اسلامی بعد از خود که در نهایت هم به دو گروه شیعه و سنی تقسیم شدند، درخواست کرد که وصیتی را برای آنان بنویسد.
این سخن «ماله أهجر» سخن گروهی از اصحاب بود و به یک صحابی خاص اختصاص نداشت ولی کینهی شیعه نسبت به ابوبکر و عمر ب ما باعث شد که با فهم نادرست خود و عدم آشنایی با زبان عربی، این سخن را تنها به عمربن خطاب س نسبت دهند. تنها چیزی که در این درخواست پیامبر ص وجود دارد، این است که آن حضرت ص چیزهای بهتری را برای امت خود میخواهد و در این راه هرنوع مشقت و سختی را تحمل میکند و اصحاب پیامبر ص هم نسبت به رهبر و اسوه و معلم خود اظهار دلسوزی مینمایند.
اگر پیامبر ص این وصیت را هم مینوشت، گمراهان از گمراهی خود دست بر نمیداشتند، چون آنان راضی شدهاند به اینکه پیامبر ص را به هذیان گویی توصیف کنند تا از این طریق به اسلام ضربه بزنند و از شأن و منزلت کسانی بکاهند که اسلام را به گوش مردم رساندند و در دنیا منتشر کردند و در این راه جان و مال خود را فدا کردند.
این احادیثی که بخاری و مسلم و غیر آنها روایت کردهاند گواهی است بر این که علمای ما در پذیرش حدیث و در غیاب فقه لغتی، که حقیقت چنین سخنانی را مشخص میکند، از روش مخصوصی به دور از هوا و هوس پیروی میکردند و به همین دلیل این احادیث را از ترس سوء استفادهی اهل هوا و گمراهان از آنها، از کتابهای خود حذف نکردند.
داستان درخواست کاغذ از سوی پیامبر ص تا چیزی بنویسد (حدیث قرطاس)
نویسنده: علی صلابی
در صحیحین و دیگر کتابهای حدیث با روایت ابن عباس ثابت است که: وقتی رسول الله ص بیمار شد، در حالی که برخی از صحابه در خانه ایشان بودند فرمود: «هلموا أكتب لكم كتاباً لا تضلوا بعده»: «بیایید برای شما کاغذی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید». برخی گفتند: رسول الله ص از درد بیماریش رنج میبرد و در فشار است، قرآن در میان شماست و برای ما کافی است، سپس دچار اختلاف و جر و بحث شدند، برخی گفتند: کاغذ بیاورید تا بنویسد که گمراه نشوید، برخی چیز دیگری میگفتند و سر و صدا بلند شد، پیامبر ص فرمود: «برخیزید».
عبدالله میگوید: ابن عباس میگفت: مصیبت عظیمی بود که دچار اختلاف شدند و نگذاشتند رسول الله ص کاغذی بنویسد. در روایت دیگری از ابن عباس است که گفت: روز پنج شنبه! تو چه میدانی که روز پنج شنبه چه روزی بود؟! آن روزی که درد به رسول الله ص فشار آورد و گفت: «کاغذی بیاورید که برایتان چیزی بنویسم تا بعد از آن هرگز گمراه نشوید»، بعد نزاع و جر و بحث کردند و نزاع در حضور هیچ پیامبری شایسته نیست، گفتند: او را چه شده؟ آیا هذیان میگوید؟ خوب دقّت کنید که چه میگوید، از او بپرسید؟ در همین تردید بودند که فرمود: «مرا به حال خود بگذارید که آن (حالی که دارم) برایم از آنچه مرا بدان فرا میخوانید بهتر است». بعد آنها را به سه چیز سفارش کرد: فرمود: «مشرکان را از جزیرهی عرب بیرون کنید، به هیئتهای مهمان همان پاداشی که من میدادم بدهید» و سکوت کرد و سومی را نگفت یا گفت و (راوی) فراموش کرد[٧٥].
در این روایت وتمام روایات صحیح هیچ ایرادی بر اصحاب رسول الله ص وارد نیست و آنچه روافض به عنوان طعنه ذکر میکنند، آشکارا باطل و بیاساس است، علما به شبهاتشان در گذشته پاسخ دادهاند و ادعاهایشان را رد کردهاند:
١- اختلاف صحابه ثابت است و ثابت است که علّت اختلاف نظر صحابه و جر و بحث آنان، در فهم سخن و منظور پیامبر ص بود نه اینکه قصد نافرمانی داشته باشند. قرطبی صاحب کتاب «المفهم» میگوید: سبب اختلاف در اجتهاد جایز و هدف و قصد درست بود و به هر مجتهد پاداش داده خواهد شد و یا نظریهی یکی از دو طرف بر حق است و طرف دیگر گنه کار نخواهد بود، حتّی آن طور که در علم اصول مقرر است، مأجور خواهد بود[٧٦]. سپس میگوید: پیامبر آنان را مذمّت و سرزنش نکرد، بلکه به همه گفت: «مرا به حال خودم بگذارید، برایم بهتر است»[٧٧]. شبیهاین ماجرا در روز احزاب اتفاق افتاد، آنجا که پیامبر ص پس از جنگ به اصحاب گفت: «لا یصلینّ أحد العصر إلا في بني قریظة»[٧٨]: «کسی از شما نماز عصر را نخواند مگر در بنی قریظه». برخی گفتند: اگر نماز نخوانیم وقت نماز عصر از دست میرود، به همین استدلال نرسیده به بنی قریظه نماز عصر را خواندند. برخی گفتند: نماز نمیخوانیم مگر در همان جایی که رسول الله ص دستور دادهاست؛ ولی پیامبر ص هیچیک از دو گروه را ملامت نکرد[٧٩].
٢- ادعای شیعه مبنی بر اینکه میگویند، اختلاف صحابه موجب شد پیامبر ص آن کاغذ را ننویسد و امّت از عصمت محروم شود، باطل است، چون معنای این ادعا آن است که رسول الله ص در ابلاغ امری که موجب حفاظت امّت از گمراهی میشد، کوتاهی کرده است و حکم پروردگار را فقط به خاطر اختلاف نظر صحابه ابلاغ نکرد و از دنیا رفته است، این ادعا با امر پروردگار که خطاب به پیامبر میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧﴾ [المائدة: ٦٧].
ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان (و آنان را بدان دعوت کن)، اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (به مردم) نرساندهای (و ایشان را بدان فرا نخواندهای. چرا که تبلیغ جمیع اوامر و احکام بر عهده تو است و کتمان جزء از جانب تو، کتمان کلّ بشمار است). خداوند تو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیّت و آزار) مردمان محفوظ میدارد.
ادعای شیعه با این آیه مخالف است و رسول الله ص به گواهی و تأیید پروردگارش از این اتهام پاک و مبرا است که دربارهی ایشان میفرماید:
﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨﴾ [التوبة: ١٢٨].
بیگمان پیغمبری (محمّد نام)، از خود شما (انسانها) به سویتان آمده است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران میآید. به شما عشق میورزد و اصرار به هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسیار مهربان است.
خداوند متعال در این آیه، پیامبر ص را به حریص بودن بر هدایت امتش توصیف فرموده، به طوری که میخواهد نفع دنیوی و اخروی به امتش برسد[٨٠].
وقتی که این قضیه نزد عام و خاص واضح و روشن است، هر کسی ذرهای ایمان داشته باشد، شک نمیکند که پیامبر ص تمام احکام و دستورات خداوند را ابلاغ کرده و بر ابلاغ آنها به امّت خود حریصتر بوده است، همانگونه که از جهاد و جان فداییهایی که برای هدایت مردم کرده و به صورت متواتر ثابت است و سخنان و اخباری که از ایشان روایت است، ما را به این یقین قطعی میرساند که رسول الله ص در ابلاغ دستورات خداوند کوتاهی نکرده است و اگر آنطور که ادعا میکنند، این نوشته یا کاغذ آن قدر مهم بود که امّت را از گمراهی و اختلاف تا قیامت مصون نگه میداشت، نه دین و نه عقل تأخیر آن را تا آن وقت نامناسب جایز نمیداند و هیچ عقل سالمیاین را نمیپذیرد، حتّی اگر تا آن وقت به تأخیر میافتاد باز هم به خاطر اختلاف صحابه آن راترک نمیکردند[٨١]. و به هیچ عنوان نمیتوان تصور کرد که رسول الله ص امر پروردگارش را ترک کند و ناگفته بگذارد.
حتّی اگر فرض کنیم پیامبر ص آن را تا آن وقت به تأخیر انداخته و به خاطر اختلاف صحابه و مصلحتی که به نظرش رسید، باز هم به تأخیر افتاد، چه عاملی موجب شد که بعداً آن را ننوشت، حال آنکه به صحّت ثابت است که چند روز بعد از آن زنده بود و طبق روایات أنس که در صحیحین آمده در روز دوشنبه وفات یافت[٨٢]، حادثهی اختلاف صحابه به اتفاق شیعه و سنّی در روز پنج شنبه بوده است[٨٣] و به اتفاق اهل سنت و روافض رسول الله ص آن کاغذ را ننوشت تا از دنیا رفت، بنابراین به خوبی روشن میشود که آن از امور دین نبوده که پیامبر مأمور به ابلاغ آن باشد و طبق آیات قرآن خداوند دینش را کامل کرده است و تمام نیازهای امّت بیان شده و آیات مذکور در «حجة الوداع» نازل شده بود، خداوند متعال در روزهای پایانی این حج چنین نازل فرمود:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا﴾ [المائدة: ٣].
امروز (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (با عزّت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم.
ابن تیمیه میگوید: آن چه رسول خدا میخواست بنویسد از مواردی نبود که خداوند نوشتن یا ابلاغ آن را در آن وقت بر پیامبر ص واجب کرده باشد، چرا که اگر چنین میبود بدون تردید پیامبر ص امر خداوند را ترک نمیکرد، البته مصلحتی بوده که برای دفع اختلاف در مورد جانشینی ابوبکر میخواست بنویسد، امّا بعد از آن متوجّه شد اختلاف امری اجتناب ناپذیر است و قطعاً واقع خواهد شد[٨٤]، به همین دلیل آن را ننوشت. در جایی دیگر میگوید: داستان نامهای که میخواست بنویسد در روایات صحیحین توضیح داده شده و از عایشه روایت است که رسول خدا ص فرمود: «أدعي ل أباك وأخاك حتّی اأکتب کتاباً، فإنّي أخاف أن یتمنی متمن ویقول قائل: أنا اولی، ویأبي الله والمومنون إلا أبا بكر»[٨٥]: «ای عائشه پدر و برادرت را برایم صدا کن تا نامهای بنویسم که بیم آن دارم آرزو کنندهای آرزو کند و یا کسی بگوید: من به خلافت سزاوارترم، در حالی که خداوند و مؤمنان کسی را نمیپذیرند به جز ابوبکر».
تا جایی که بعد از ذکر روایت میگوید: پیامبر ص قصد کرد همان نامهای را که عائشه یادآور شده است بنویسید، امّا وقتی متوجّه شد اختلاف اجتناب ناپذیر است، یقین کرد که با نوشتن نامه هم اختلاف بر طرف نمیشود و خداوند مسلمانان را بر هرچه اراده کرده است جمع خواهد نمود، به همین دلیل فرمود: «ویأبي الله والمومنون ألا أبا بكر»[٨٦] «خداوند و مؤمنان کسی جز ابوبکر را قبول نمیکنند. امّا این که در روایت آمده: «لن تصلوا بعدي» دهلوی در توضیح آن میگوید: گفتهاند: اگر مسأله مربوط به امور دینی نبود، چرا فرمود: تا هرگز بعد از آن گمراه نشوید؟ جواب این است که واژهی «ضلال» مفاهیم مختلف دارد که در اینجا منظور عدم خطر در تدبیر امور مملکت داری است و این که مشرکان را از جزیرة العرب بیرون کنند و به هیئتهای مهمان به همان صورتی که پیامبر پاداش میداد پاداش بدهند، سپاهاسامه را برای انجام مأموریت بفرستند تا در انجام موارد فوق بعد از پیامبر منحرف نشوند، منظور این بوده نه انحراف از دین. ابوبکر بعد از پیامبر موارد فوق را به مرحلهی اجرا گذاشت[٨٧].
٣- ابن تیمیه دربارهی این سخن ابن عباس: «مصیبت بزرگی بود که نگذاشتند رسول خدا ص آن نامه را بنویسند»[٨٨] میگوید: آری اینکه مانع نوشتن آن نامه شدند، مصیبت بزرگی بود و مصداق آن مصیبت، کسانی هستند که در حقّانیت خلافت ابوبکر شک دارند و دیگر اینکه خلیفه بر حق کیست؟ بر هرکس پوشیده مانده، برایش مصیبت بزرگی است، چون اگر نامهای نوشته میشد شک و تردید بر طرف میگردید، امّا برای کسانی که معتقدند خلافت ابوبکر حق است، هیچ مصیبتی نیست[٨٩]. و این حقیقت زمانی بیشتر روشن میشود که توضیحات ابن عباس در این باره را بعد از به وجود آمدن فرقههای هواپرست مانند: خوارج و روافض مورد تأمل قرار دهیم و ابن تیمیه[٩٠] و ابن حجر[٩١] این توضیحات را نقل کردهاند.
٤- اما ادعای آنها مبنی براینکه پیامبر ص میخواست در آن کاغذ موضوع خلافت و جانشینی علی را بنویسد، همانگونه که برخی از روافض بر این باورند که قضیه نوشتن کاغذ هیچ تفسیر معقول دیگری جز این ندارد، در حقیقت این ادعا باطل است و هیچ اساسی ندارد. ابن تیمیه میگوید: آنانی که معتقدند پیامبر ص قصد داشت در آن کاغذ بنویسد: علی بعد از من خلیفهاست، به اتفاق اهل سنّت گمراه هستند، چون به اعتقاد اهل سنّت ابوبکر بعد از پیامبر از تمام مسلمانان برتر و به خلافت شایستهتر بوده است، امّا کسانی که معتقدند علی رضی الله عنه به خلافت شایستهتر بوده است، چون ادعا میکنند که قبلاً پیامبر ص با نصّ صریح و آشکار جانشینی علی را اعلام کرده، دوباره ادعای آنها مبنی بر اینکه میخواست در آن کاغذ در مورد جانشینی علی بنویسد، باطل است، چون نیازی به نوشتن آن کاغذ نبود که قبل از این با نصی آشکار و معروف علی را به خلافت تعیین کرده بود[٩٢].
امّا اینکه سیّدنا عمر س را مورد طعنه قرار میدهند و میگویند: ایشان رسول الله ص را متهم به هذیانگویی کرد و گفت: «إنه یهجر»: (هذیان میگوید) و به درخواست پیامبر ص توجّه نکرد و گفت: «حسبنا كتاب الله»: «کتاب خدا برایتان کافی است» در پاسخ میگوییم: اوّل اینکه سیّدنا عمر س را متهم کردهاند که گفته: پیامبر ص هذیان میگوید، این ادعا باطل است، چون لفظ «أهجر» که به معنای هذیان است، اصلاً از سیّدنا عمر ثابت نشده که گفته باشد، بلکه کسی دیگر از حاضران در جلسه آن را گفته و روایاتی که در صحیحین آمده هیچ فردی را مشخص نکرده، فقط در این روایت آمده: «فقالوا: ما شأنه أهجر»[٩٣]. به همین صورت با صیغهی جمع آمده نه مفرد، به همین دلیل علماء و صاحب نظران نپذیرفتهاند که این سخن را سیّدنا عمر گفته باشد؛ ابن حجر میگوید: چنان به نظر میرسد که احتمال سوم قرطبی که میگوید: احتمالاً یکی از تازه مسلمانهایی که در جلسه حضور داشت این حرف را زده باشد، درست است. در آن زمان معمول بود بر هرکس درد فشار میآورد، حرفهایش را نمینوشتند و به جای نوشتن حرفها به خود بیمار بیشتر توجّه میکردند.
دهلوی میگوید: از کجا ثابت است که گوینده این خبر عمر س بوده، در حالی که اکثر روایات با صیغه جمع آمده است[٩٤]. ثابت و صحیح همان است که با لفظ سؤالی آمده «أهجر»: (آیا هذیان میگوید) بر خلاف برخی دیگر از روایات است که با الفاظ «هجر، یهجر» این روایت و دیگر روایات به جز همان روایتی که به صورت سؤالی آمده از نظر محدثان و محققان و شارحان حدیث از جمله قاضی عیاض[٩٥]، قرطبی[٩٦]، نووی[٩٧] و ابن حجر[٩٨] مرجوح و غیر صحیح است. همه این بزرگواران تصریح کردهاند که این عبارت به صورت استفهام انکاری در پاسخ کسی بوده که میگفت: ننویسید[٩٩].
قرطبی بعد از اینکه دلایل عصمت پیامبر از خطا در ابلاغ در تمام حالات را ذکر کرده، میگوید: این حقیقت در نزد تمام صحابه به صورت اصلی مسلّم ثابت بوده، بنابراین محال است کهاین گفته آنها: «أهجر» از روی شک و تردید در زمان بیماری پیامبر ص بوده باشد، فقط آن سخن را برخی به صورت انکار، خطاب به کسی یا کسانی گفتند که در آوردن چرم و دوات برای نوشتن توقف کردند، گویا به کسی که در آوردن قلم و کاغذ تأخیر میکرد، میگفتند: چگونه توقف میکنی؟ آیا گمان میکنی هذیان میگوید؟ توقف نکن، زود باش چون او فقط حق میگوید نه هذیان[١٠٠]! از قرینه کلام به وضوح فهمیده میشود که صحابه هذیان گویی را از پیامبر مطلقاً نفی میکنند و آنها این جمله را به صورت استفهام گفتند و هرکس - حتّی مخالفان - همه روایت صحیح را مورد تأمل قرار دهد، هرگز نمیتواند در این حقیقت شک کند، با این توضیح باطل و بیاساسبودن ادعای روافض آشکار میشود[١٠١].
٥- اما ادعای آنها مبنی بر اینکه سیّدنا عمر با رسول الله ص مخالفت کرد و گفت: کتاب خدا در نزد شماست و برای ما کافی است و از سخن پیامبر ص که میخواست نوشتهای به جای گذارد، اطاعت نکرد؛ جواب این شبهه بیاساس این است که عمر بن خطّاب و دیگر اصحابی که با ایشان همرأی بودند، اینگونه فهمیده بودند که فرمودهی پیامبر ص از باب ارشاد به اصلح بوده است و علماء و صاحب نظرانی مانند: قاضی عیاض[١٠٢]، قرطبی[١٠٣]، نووی[١٠٤] و ابن حجر[١٠٥] به این واقعیت اشاره کردهاند.
وآنگهی بعد از آن صحت اجتهاد عمر س به اثبات رسید، چون رسول الله ص نوشتن آن را رها کرد و اگر واجب میبود، قطعاً رسول الله ص نوشتن آن را به خاطر اختلافشان ترک نمیکرد، چون ایشان هیچ امری را که مأمور به تبلیغ آن بوده باشد، به خاطر مخالفت مخالفان ترک نکرده، لذا این یکی دیگر از موافقات عمر س (مواردی که حکم شریعت مطابق نظر عمر س بود) به حساب میآید و این که گفته است: کتاب خدا برای ما کافی است، ردّی است بر حرف کسی که با سیّدنا عمر منازعه میکند، نه سخن و امر پیامبر ص. این سخن از آن قسمت سخن ایشان که گفته است: کتاب خدا در اختیار شماست، به خوبی روشن است، چون مورد خطاب جمع است و آن جمع مخالفان نظریه عمر بودند، از آنجایی که عمر س فردی دوراندیش، با بصیرت، دارای نظریهای محکم و استوار بوده، متوجّه شده بود که ننوشتن آن بهتر است و این را بعد از آن گفت که متوجّه شده بود که امر بر وجوب نیست و این سخن او برای مصلحتی شرعی رایج بوده که علماء در توجیه آن سخنانی گفتهاند، از جمله: دلسوزی نسبت به پیامبر ص چون علیرغم شدّت بیماری، نوشتن مطالب برای ایشان مشکل بود و دلیل این مدعا آن است که میگوید: درد بر رسول الله ص غلبه کردهاست، به همین علّت ناپسند دانست که رسول خدا ص در آن حالت سخت به تکلیف و مشقّت بیفتد[١٠٦]. و این در حالی بود که همهی آنان میدانستند خداوند متعال در قرآن فرمودهاست:
﴿مَّا فَرَّطۡنَا فِي ٱلۡكِتَٰبِ مِن شَيۡءٖ﴾ [الأنعام: ٣٨].
در کتاب هیچ چیز را فروگذار نکردهایم (و همه چیز را ضبط و به همه چیز پرداختهایم.)
خداوند متعال میفرماید:
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ ٨٩﴾ [النحل:٨٩].
و ما این کتاب (آسمانی) را بر تو نازل کردهایم که بیانگر همه چیز (امور دین مورد نیاز مردم) و وسیله هدایت و مایه رحمت و مژدهرسان مسلمانان (به نعمت جاویدان یزدان) است.
امام نووی فرموده: در مورد این سخن سیّدنا عمر تمام علماء و شارحان حدیث اتفاق نظر دارند که از نشانههای درک بالا، فضایل و دقّت و رای او بوده است[١٠٧]. در هر حال موضعگیری سیّدنا عمر در نوشتن آن کاغذ، اجتهاد وی به شمار میآید و مجتهد در دین معذور و در حال مأجور است، به دلیل اینکه رسول الله ص میفرم أید: «إذا حكم الحاكم فأجتهد ثم أصاب فله أاجران وإذا حكم فأجتهد ثم اخطأ فله أجر»[١٠٨]: «هرگاه حاکم، حکمینمود و در صدور حکمش اجتهاد کرد و خطا رفت به او یک پاداش داده خواهد شد». اگر چنین نیست چرا رسول الله ص عمر را که در حضورش اجتهاد کرد، گنه کار ندانست و مذمّت نکرد و حتی طبق خواستهی عمر چیزی ننوشت. این گونه باطل بودن طعنهی طعنه زنندگان به اصحاب، در این حادثه آشکار میگردد و پرده از بیارزش بودن ادعایشان برداشته میشود[١٠٩].
نظر اهل سنت درباره حدیث قلم و قرطاس چیست؟
شبهه اهل تشیع بر حدیث قرطاس
نوشته: محمد باقر سجودی به نقل از سایت اسلام تکس
شیعه میگوید: اهل سنت خودشان روایت دارند که پیامبر اسلام ص میفرماید: قلم و دواتی بیاورید تا مطلبی بنویسم که تا ابد گمراه نشوید.
خلیفه دوم گفت: رها کنید پیامبر در حال مریضی است (و در بعضی نقلهای دیگر نوشته شده که عمر گفت: پیامبر دارد هذیان (نعوذ بالله) میگوید) و کتاب الله ما را کافیست.
بعد اصحاب با هم اختلاف میکنند و پیامبر ناراحت میشوند به مردم میفرمایند از پیش او بیرون بروند
شیعه در ادامه میگوید:
با توجه به آیه که میفرماید:
﴿قُلۡ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٣٢﴾ [آل عمران: ٣٢].
بگو: «از الله و فرستاده (او)، اطاعت کنید! و اگر سرپیچی کنید، خداوند کافران را دوست نمیدارد.»
حال شما بفرمائید: شخصی که از دستور پیامبر ص تخطی کند چه حکمی دارد؟
آیا خلیفه دوم در این روایت ذکر شده، دستور پیامبر ص را زیر پا نگذاشته است؟
شخصی که آیه ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤﴾.
«و هرگز از روی هوای نفس سخن نمیگوید * آنچه مىگوید چیزى جز وحى که بر او نازل شده نیست!». را زیر پا بگذارد چه حکمی دارد؟
وقتی خلیفه دوم میگوید: پیامبر مریض است، یا هذیان میگوید، یعنی او از پیامبر بیشتر میفهمد، حکم چنین شخصی چیست؟
پاسخ ما:
ماجرا چه بود؟
حضرت محمد ص پیامبر بودند. وظیفه ایشان حکم میکرد که تا آخرین لحظه در هدایت امت بکوشند.
لحظههای آخر زندگی، یعنی لحظاتی که بیهوش میشدند و به هوش میآمدند باز هم بکار خود مشغول بودند.
و فرمودند: کاغذی بیاورید تا بشما دستوری را بگویم که با اجرای آن هرگز گمراه نشوید.
شیعه میگوید: آن دستوری که میخواستد بگویند درباره جانشینی علی س بود و به حدیث فوق استناد میکنند، این عادت شیعه است که با احادیث ما گزینشی برخورد میکنند.
یک حدیث را گرفتند و آن را گنگ و مبهم تاویل میکنند تا عمر را بکوبند و تا به هدف پلید خود یعنی دامن زدن به اختلاف بین امت برسند.
من اعتراض ندارم که شما به حدیث ما استناد کنید، اما گزینشی انتخاب نکنید.
و باید همه احادیث مربوط به این موضوع را ببینید.
یکی از حاضران در آن اتاق در روز وفات، امیرالمومنین علی بود، شیعه روایت ایشان را از ماجرا نمیگوید، روایت ابن عباس را میگوید چون حرف ابن عباس را به هوای نفس خود مطابق میبیند و برای تاویل مناسبتر، به هر حال وقتی سر و صدا زیاد شد چی شد؟! روایت امیر المومنین علی را از واقعه آن روز ببینید، روایت علی را در مسند احمد ببیند (یعنی در همان کتابی ببینید که شیعه حدیث مورد بحث خود را از آن انتخاب کرده).
علی میگوید: رسول الله فرمود: کاغذی و قلمی بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید.
علی میگوید: ترسیدم وقت نیابد که بگوید (چون مرگ ایشان را نزدیک دیدم) عرض کردم بگویید یا رسول الله، من به خاطر میسپارم من حفظ میکنم. رسول الله فرمود: شما را سفارش میکنم به نماز و زکات و به کنیزهای شما.
از نظر ما این حدیث از این لحاظ مهم است که رسول الله کنیزان را آورده کنار دو رکن مهم اسلام، نماز وزکات تا اهمیت ظلم نکردن به زیردستان را نشان دهد، وضعیفترین طبقات جامعه کنیزان بودند. مردان برده قدرتی داشتند اما کنیزان بطور کلی بیچاره بودند.
اهمیت این موضوع در این است که رسول الله این را در آخر عمر فرمودند و در آخرین لحظات فرمودند و آن را کنار نماز قرار دادند.
ظلم نکردن به کنیزان را در یک ردیف قرار دادند با مهمترین عبادت، تا امت بداند ظلم چقدر امرش مهم است و عاقبتش شوم. امتی که ظلم نکند خراب نمیشود. ملک با کفر باقی میماند با ظلم نه.
و ما امروز اگر به گرداگرد خود نگاه کنیم عمق این دستور را درمی یابیم که کافر با عدل پیش است و مسلمان با ظلم پس مانده.
پس رسول الله ننوشت، اما آنچه را که ننوشته بود به زبان گفتند! صدای ضعیف او را در آن اتاق شلوغ، گوشهای علی ضبط کرد و سینه علی حفظ کرد؛ دیگر ای خیالبافان، و ای کسانی که دین خود را بر حدسها و گمانها بنا نهادید، چه دارید که بگویید؟
حالا پاسخ به ایرادات شیعه:
موضوع نوشته نشده بسیار مهم بود.
شیعه میگوید: آن موضوع نوشته نشده بسیار مهم بود زیرا رسول الله فرموده که چیزی مینویسم که بعد از من گمراه نشوید.
پاسخ ما:
اولا ثابت کردیم آن موضوع نوشته نشده چه بود.
دوما، اگر آن موضوع قبلاً گفته شده بود پس مهم نبود. اگر گفته نشده بود چرا رسول الله در گفتنش تاخیر کردند برای لحظات آخر عمر؟
پس تنها چاره شما بافندگان تئوری خیالی این است بگویید با تاکید میخواستند امت گمراه نشود که باز با دو اعتراض ما روبرو میشوید:
اولاً: پس قبول کردید مهم نبود چون خودتان پذیرفتید که قبلاً گفته بودند.
خبر مهم وقتی تازه نباشد دیگر آنقدرها مهم نیست و فقط جنبه تاکید دارد و بس.
دوماً: امتی که بارها نوشته رسول را قبول نکردند (بزعم شما) قرآن را قبول نکردند و حق علی را ندادند، خب چنین امتی با یک نوشتن، آخر چگونه از گمراهی حفظ میشد جواب ندارید، پس برداشت شما نادرست است.
سوماً: مهم میبود پیامبر از نوشتن منصرف نمیشدند، اگر موضوع مهم بود پیامبر از شما دلسوزتر بود چرا از نوشتن آن منصرف شد؟ اگر باز ادعای پوچ خود را مطرح کنید که عمر نافرمانی کرد. میگویم: خود ابن عباس چرا نیاورد؟ پس رسول منصرف شد از نوشتن، پس مهم نبود، شما معنی حدیث را درست نمیفهمید، رسول فرمود: چیزی مینویسم تا بعد از من گمراه نشوید.
ما میگوییم: منظورش این است که تا با عمل به آن، گمراه نشوید چرا این را میگوییم چون قرآن با اون عظمتش بدون شرط عمل، مردم را هدایت نمیکند و از گمراهی نجات نمیدهد!
در مقابل قرآن، یک جمله دو خطی رسول الله ص چه وزنی دارد؟ بنظر ما منظور از گمراه نشدن در اینجا، در چیزی معینی است که میخواستند بگویند وگرنه برای (گمراهنشدن مطلق) اجرای تمام دستورات قرآن و رسول الله، شرط است. لذا رسول الله اختلاف اصحاب را که دیدند از نوشتن منصرف شدند. وگرنه باید منصرف نمیشدند پس چیز گفته شده دوباره نوشتنش مهم نبود؛ در مسند احمد آمده:
حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا محمد بن فضيل ثنا المغيرة عن أم موسى عن علي رضي الله عنه قال: كان آخر كلام رسول الله صلى الله عليه وسلم الصلاة الصلاة، اتقوا الله فيما ملكت أيمانكم. علی س میگوید: آخرین کلام رسول این بود: نماز، نماز و از الله بترسید درباره کنیزان.
در حدیثهای دیگر آمده که این جمله را پی در پی در لحظههای آخر زندگی تکرار میفرمودند.
اعتقاد ما این است که این موضوع تازهای نبود، اگر میبود پیامبر از نوشتن آن صرف نظر نمیکرد.
ایشان وظیفه داشت ابلاغ رسالت کند اگر مهم و جدید بود باید ساکت نمیشدند. جلوی دهان ایشان را که نگرفته بودند. شفاهی چرا نگفتند؟ چرا قهر کردند؟ (در برداشت شما). اگر برداشت شما را قبول کنیم باید بپذیریم که با یک اعتراض و مخالفت ساده عمر، پیامبر ساکت شدند! و این ناممکن است چون شمشیر ابوجهل، ایشان را در وقت ضعف ساکت نکرد. اعتقاد ما این است که اگر قبلا گفته نشده بود منتظر لحظه وفات نمیشدند و زودتر میگفتند.
رسول الله در مقابل عمر مجبور نبودند:
شیعهها میگویند: عمر و بعضی از اصحاب مانع شدند و رسول مجبورا نفرمودند.
جواب ما این است که چگونه مانع شدند آیا پیامبر از اول بازیچه دست این افراد بودند؟
اگر بگویید: بله! میپرسم پس چرا دو ماه پیشتر، در غدیر خم جانشینی علی را اعلام کردند؟ و از کسی نترسیدند؟
آیا اعلان در یک جمع صد هزاری مهمتر بود یا اعلان در یک اتاق کوچک و در یک جمع بیست نفره؟!
اگر بگویید: نه اولها اوضاع تحت کنترل عمر نبود! آنوقت باید جواب دهید که از کدام لحظه پیامبر، سیطره خود را به امور مملکت از دست دادند؟
و چرا مرد با تدبیری چون ایشان، که با دست خالی شبه جزیره عربستان را گرفت بلکه مذهب آنها را زیرو کرد بلکه خدایان آنها را نابود کرد.
چرا به این آسانی، در زمان حیاتش، بازیچه دست دو سه نفر شدند و بیقدرت گشتند.
جواب دارید؟ ندارید!!
در برداشت شما از حدیث، پیامبر که پادشاه عربستان بوده در مقابل یک نفر رعیت بیقدرت خود ساکت شده، مردم در مقابل الله مختارند اما در مقابل پادشاه مجبورند شاه امر کند شراب نخورید کسی علنی جرات نمیکند بخورد، الله امر کند نخورید، میخورند در سر بازار میخورند، در فرض ما رسول الله یک حاکم با قدرت هستند؛ اگر پیامبر ج (در عین حال حاکم عربستان) به اختیار خود سکوت را خوب دیدهاند پس شما نیز ساکت شوید!! اما اگر به اجبار ساکت شده پس سوال مرا جواب بدهید.
شیعه میگوید: رسول الله بر اوضاع مسلط نبودند.
اولا: این حرف هرچند که نادرسترین حرفی است که شیعه گفته ولی باز از راه مماشات با شیعه همراه میشویم و حتی اگر حرف شما درست باشد باز باید رسول الله تسلیم نمیشدند و این گوهر ناب (اسلام) را براحتی به دست منافقان نمیدادند.
مخالفت یاران پیامبر در آن مجلس، با شخصیتی چون عمر س، خود یک دلیل است که پیامبر تا آخرین لحظه عمر، بر اوضاع مسلط بودند و اختلاف صحابه با یکدیگر دلیل محکمی بر این است که کسی از عمر نمیترسید و مخالفین رای او، برایش تره هم خرد نمیکردند (عامیانه نوشتم تا منظورم آشکارتر شود).
وقتی که صحابه نترسیدند و رو در روی امیرالمومنین عمر (در برداشت شما) ایستادند، پس سزاوارتر بود که رسول الله در آن لحظه اگر حرف مهمی داشتند، حکمی قاطع صادر کنند و سکوت نفرمایند؛ دقت کنید ایشان حکمی نیز صادر کردند گفتند: بلند شوید و بروید میتوانستند بگویند: عمر ساکت شو میخواهم بنویسم.
اگر رسول الله میگفت: من باید بنویسم؛ مسلما عمر نمیتوانست مانع شود و به فرض محال اگر میتوانست مانع شود باز دست کم رسوا میشد، حرف آخر اینکه سکوت پادشاه قدرتمند، علامت رضایت است.
بعد حرف باید با خود منطقی بهمراه خود داشته باشد آخر عمر با کدام قدرت مانع شد؟!!! عمر خودش در مدینه مهاجر بود فقط بنی هاشم به تنهایی، او و ابوبکر او طرفدارانش را بس بودند انصار دیگر جای خود دارند.
عمر با چی مانع شد؟ بکمک لشکر اسامه مانع شد؟! به کمک ابن عباس مانع شد؟! به کمک علی و بنی هاشم مانع شد؟! یا به کمک جادو و جنبل؟ یا بکمک شمشیر؟ ...... آخر اندکی منطق لازم دارید شماها.
چرا پیامبر تسلط را از دست داد؟
فرضا، اگر قبول کنیم که رسول الله در آخر عمر، سیطره خود را بر امور از دست دادند باید دنبال دلیل بگردیم.
چه عواملی باعث شد ایشان با آن قدرت آسمانی و زمینی و با سابقه حکومتی دهساله به یکباره فاقد قدرت شوند؟!! هر اتفاقی دلیل میخواهد.
اینکه شیعه میگوید عمر نگذاشت پیامبر بنویسد مستلزم این است که عمر کودتا کرده باشد در حالیکه در متن حدیث است در داخل اتاق مردمان رایی دیگر داشتند و از گفتن آن نترسیدند و به عمر اعتنا نکردند و اگر رسول منصرف نمیشد از زیر زمین هم بود قلم و کاغذ میآوردند.
زمان کودتا کی است؟ و چرا سفید بود؟
اینکه شیعه میگوید عمر نگذاشت پیامبر بنویسد مستلزم این است که عمر کودتا کرده باشد این کودتا کی رخ داده؟؟
میگویند در آخرین روزهای زندگی پیامبر! میگوییم: آیا پیامبر جلوی این کودتا را گرفت یا گذاشت آنها هرچی میخواهند بکنند ؟
اگر پیامبر مصلحت دید ساکت باشد پس شما هم باشید.
این کودتا چرا باید با وجود بودن مردانی چون علی و ابن عباس و اسامه (رییس لشکر حمله به روم) بدون خونریزی، بنفع توطئهگران تمام شود آنهم در زمان حیات پیامبر؟ خندهدار و عجیب نیست که از یک طرف پیامبر در فکر فتح روم باشد و لشکر اسامه را تجهیز کند از طرف دیگر بدون مقاومت پادشاهی را دو دستی بسپارد به عمر؟!
مردی که یک تنه حکومت اسلامی درست کرد، دین مردم را عوض کرد و تا آخرین لحظه عمر در حال پیشروی بود حتی روم را تهدید میکرد به چه دلیل و چرا به این آسانی قدرت را به دو سه نفر باخت.
شیعهها میگویند: مردم که حرف گوش نکنند دلیل بر این است که حاکم قدرتش را از دست داده.
این حرف را یک کودک هم نمیگوید. چرا باید مردم گوش نکنند چرا مردم حرف حاکم را گوش نمیکنند آخر چی شده که حاکم بیقدرت شده و مردم حرفش را گوش نمیکنند. بلکه برعکس او را مجبور میکنند که حرفشان را گوش کند؟!
شیعه به اینجا که میرسد جملات را تند تند میبلعد، جواب نمیدهد و میرود سر موضوعی دیگر.
شیعه میگوید: رسول الله از سر ناراحتی به یاران خود دستور دادند از اتاق بیرون بروند.
پاسخ ما: فرضا قبول کنم خب اعتراض شما به کیست؟؟!!
از این حرف معلوم میشود که ایشان قدرت امر و نهی داشتند.
اینکه ایشان از نوشتن صرف نظر کردند حتما تصمیم شان درست بود، شما این وسط چرا کاسه داغتر از آش .... آش که نه..... کاسه داغتر از آتش هستید؟
پایههای مذهب شیعه لرزان است.
آنها همه جا به کمک تاویل و احتمالات و اگر و مگر برای خود دین میسازند.
ببینید از منصرف شدن رسول الله از نوشتن، چه غوغایی درست کردهاند که بله صد درصد میخواست فلان چیز را بنویسد و خلافت علی را بنویسد، رسول الله منصرف شد اینها نمیشوند.
اینها به زبان بیزبانی دارند به پیامبر الله اعتراض میکنند.
میگویند: چرا عمر گفته: حسبنا کتاب الله؟
برای این گفته حسبنا کتاب الله، چون افرادی مثل ابن عباس میگفتند باید بنویسد حرف مهم است. عمر گفت: حالش را نمیبینید؟ و کتاب الله هر چیز مهم را برای ما نوشته افسوس نخورید منظورش این بوده: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾ روی سخن عمر با افرادی مثل ابن عباس بوده نه با حضرت پیامبر، اما شیعه اینطور القاء میکند که عمر خطاب به رسول الله گفته: ساکت باش!! حرف نزن کتاب الله برای ما بس است.
آدمها دعوا میکنند!! صحابه معصوم که نبودند!! با هم دعوا کردند با رسول که دعوا نکردند، تازه دعوا بر نیت درستی بود گروهی میخواستند در آن بیماری کشنده، رسول الله آزار نبیند.
و گروهی میخواستند حکمت مهمی را از رسول الله بشنوند و حضرت علی با استفاده صحیح از فرصت، حکمت را از رسول الله شنید و به امت رساند و شیعه دارد بیخودی سم پاشی میکند.
بعد رسول الله خودشان امر کردند که بروید بیرون از اتاقم.
پس رسول الله قدرت امر و نهی داشتند پس قدرت داشتند همه را بیرون کنند. پس چرا همان یاغیان را بیرون نکردند؟
پس چرا منصرف شدند از نوشتن؟؟
حضرت عمر نگفت رسول الله هذیان میگوید.
میگویند: عمر گفت: پیامبر هذیان میگوید، در حالیکه قرآن میگوید: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣﴾.
پاسخ ما: این ادعای شیعه دروغ است، عمر اینطور نگفته در احادیث صحیح چنین چیزی نیامده که ایشان گفته باشد که رسول الله هذیان میگوید.
اما شیعه از بس این دروغ را تکرار کرده خودش باورش شده که راست است.
عمر دقیقا این را گفته: (تب بر رسول الله غلبه کرده) و این منافاتی ندارد با آیه ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣﴾.
به هرحال ایشان بشر بودند و بشری که مریض شد مثل بشری نیست که تندرست است.
رسول الله مریض که شدند نماز خواندن در مسجد را ترک کردند پس مریضی ایشان نیز چون مریضی مردم دیگر، ایشان را ناتوان کرده بود. وگرنه چرا به مسجد نرفتند؟
آیا بگوییم: پیامبر به نماز جماعت نرفتند بیادبی است؟ مسلماً نه، اصحاب دیدند رسول الله در لحظات آخر بیهوش میشود و بهوش میآید و ناتوان است. بعضی گفتند: در این حالت ننویسد که تب بر ایشان غلبه کرده، و بعضی گفتند: نه باید بنویسد. ما در این بیادبی نمیبینیم زیرا رسول الله بیمار بودند و آنها گمان کردند که نباید خود را اذیت کند اما ممانعتی در کار نبود یارانش رای خود را گفتند هم موافق هم مخالف و تصمیم آخر با رسول الله بود و تصمیم گرفتند که ننویسند.
شیعه باید معنی آزادی بیان را درک کند.
این گفته نادرست است که میگویند عمر با دستور رسول الله مخالفت کرد. او در مقابل نظر رسول الله رای دیگری از سر دلسوزی داد، میخواست پیامبر در وقت بیماری به زحمت نیفتد. اما در مقامی نبود که مخالفت کند پیامبر در طول زندگی به اصحابش اجازه داده بود که اظهار نظر کنند اما اگر رایی قاطع میداد کسی مخالفت نمیکرد، آیا شما دلتان برای یک مریض که تب دارد و از شدت تب بیهوش میشود نمیسوزد و به او نمیگویید خودت را اذیت نکن یا او را اذیت نکنید.
شیعه نمیداند که رسول الله به یاران خود یاد داده بودند که اظهار نظر کنند. آزادی بیان از تعلیمات ایشان بود. اما اگر پیامبر دستوری قاطع صادر میکردند کسی مخالفت نمیکرد و حق مخالفت هم نداشت اما در حدیث بالا آشکارا دیدیم پیامبر منصرف شدند از نوشتن، و دستور دیگری دادند فرمودند بلند شوید از پیشم.
اگر رسول اصرار میکرد یا سکوت میکرد و اصحاب نظرش را انجام نمیدادند آنوقت میتوانستی بگویی معصیت کردهاند.
در زمان رسول الله آزادی بیان بود.
اصحاب بارها از ایشان پرسیدند: این رای شماست یا وحی؟
اگر میگفتند: رای من است. یارش میگفت: رای من این است و بهتر است.
در صلح حدبییه عمر با ایشان کاملا مخالفت کرد اما رسول الله عمر را طرد نکرد و نه به او نازکتر از گل گفت. در حالیکه در آن روز رسول الله در اوج قدرت بود و اتفاقا آن روز حضرت عمر زیادتر از حدش سخن گفت (بعدها تا آخر عمر پشیمان بود). پس معلوم میشود آزادی بیان از تعلیمات رسول الله بوده و شیعه نمیتواند به این روش رسول الله اعتراض کند.
من از شیعه میخواهم که ذهن خود را از این عقیده پاک کند که هرچی رهبر گفت دیگران باید دم نزنند و همان را به به و چه چه کنند.
این سیره رسول الله نیست. در همان صلح نامه حدیبیه به علی گفت: بنویس محمد بن عبدالله و پاک کن کلمه رسول الله را........ حضرت علی گفت: نه نمیکنم!!!
اگر ما قلب سلیم نمیداشتیم میتوانستیم همین را به نافرمانی تعبیر کنیم.
شما نیت را نمیبینید تنها هنرتان قیچی کردن متون است.برای تحریف حقیقت.
بارها اتفاق افتاده که اصحاب کاری کردند که رسول الله عصبانی شدند:
خواننده شیعه، برای درک مهم نبودن این موضوع باید اول از ذهن خود معصوم بودن اطرافیان رسول الله را بزداید.
مثلا کاری که حضرت عمر کرد و در پیشگاه پیامبر تورات خواند ابوبکر گفت مادرت به عزایت بنشیند. عمر سر بلند کرد، دید رسول الله صورتش از غضب سرخ شده. گفت: پناه میبرم به الله از غضب رسولش.
و مسئله تمام شد و دیگر هرگز تورات نخواند.
در آن روز قریب وفات هم، عمر نظر خود را گفت و دیگران نظر خود را، اگر رسول الله چپ نگه میکرد عمر ساکت میشد مثل همیشه.
اما رسول الله خودش تصمیم گرفت ننویسد.
آیا شما به رسول اعتراض دارید که چرا به این راحتی تسلیم شد؟؟؟!!!!!
آیا رسول الله شجاعتش از اصحابش هم کمتر بود که جلوی عمر بایستند؟ و به راحتی تسلیم شدند؟؟!!!
قسم به الله حرف شما همین معنی را دارد اما شما اندیشه نمیکنید!!
علی چرا دستور پیامبر را اجرا نکرد؟
اگر دستور رسول الله اجرا نشد پس علی هم زیر شماتت و علامت سوال شما باید بیاید!! چون ایشان در اتاق بود و دستور را شنید باید میدوید و زود قلم میآورد.
حالا باز چنگ بزنید به دامن توجیه.
شیعه برای فرار گاهی میگوید: علی در اتاق نبود.
اما ما از کتابهای خود و کتب شما ثابت میکنیم که علی در اتاق بود، یعنی از همان کتابی که شما دارید علیه ما دلیل میآورید ما نیز دلیل بیاوریم که علی س در آن ساعت در مجلس دعوا بوده. آیا شما قبول میکنید که علی نیز بخاطر نیاوردن دوات و قلم باید زیر علامت سوال و شماتت شما برود یا نه؟
اما علی هم نیاورد ابن عباس هم نیاورد.
شیعه مسند احمد را برخ ما میکشد که در مسند نوشته در آن مجلس، پیامبر از صحابه ناراحت شد. خب این هم نوشته که علی هم آنجا بود. این را چرا قبول نمیکنید؟ خب پس از علی هم ناراضی شد.
اما ای شیعه، مسند احمد را تا آنجا قبول داری که نظر تو را بگوید. نصف روایت را قبول داری و نصف دیگر را نه. چون به نفعت نیست! دیگر من با چی سوال شما را درمان کنم؟
اینک روایت از مسند امام احمد بن حنبل:
حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عِيسَى الرَّاسِبِيُّ حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ الْفَضْلِ عَنْ نُعَيْمِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَمَرَنِي النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنْ آتِيَهُ بِطَبَقٍ يَكْتُبُ فِيهِ مَا لَا تَضِلُّ أُمَّتُهُ مِنْ بَعْدِهِ قَالَ فَخَشِيتُ أَنْ تَفُوتَنِي نَفْسُهُ قَالَ قُلْتُ إِنِّي أَحْفَظُ وَأَعِي قَالَ أُوصِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمًًًًْ. (الجزء الثانی شماره حدیث ٦٩٣)
علی میگوید که پیامبر بمن امر کرد که طبقی بیارم تا در آنچیزی بنویسد که امتش بعد از او گمراه نشوند علی میگوید ترسیدم تا آوردن ورق بمیرد پس به ایشان گفتم: من حفظ میکنم و بیاد میسپارم .
فرمودند: وصیت میکنم شما را به نماز و زکات و کنیزهایتان.
پس علی فرمایش رسول الله را شنید و وصیت معلوم است!
پس شما آقای شیعه که این حدیث از مسند امام احمد بن حنبل را نمیبینی و با حدیث دیگر از همن کتاب بازی میکنی. فقط داری آب در هاون میکوبی، یا کتاب ما را ول کن یا قبول کن! لطفا قیچی نکن! یا اگر میکنی در محافل خودت بکن! و شیعهها را فریب بده.
در ضمن معتبرترین کتب شیعه هم میگویند که وقت مرگ سر رسول الله بر سینه علی بود (رجوع کنید به نهج البلاغه).
گاهی میگویند: رسول الله حدیث آوردن قلم و کاغذ را در لحظه مرگ نگفت چند ساعت یا چند روز قبل از مرگ فرمود.
باز پای استدلال شما میلرزد.
پس هنوز وقت داشتند که بنویسند اما ننوشتند پس مقصر کیست؟
بعد اشکال دیگه اینه که اگر حرف شما درست باشه که ادعا دارید علی در مجلس وصیت پیامبر نبود، پس این سوال پیش میآید که وقتی حضرت محمد امر کردند به آوردن قلم و کاغذ، چرا اینقدر مکان و زمان نامناسب را انتخاب کردند !!!!!؟؟؟؟ آیا نمیبایست اول علی را میگفتند از کنار دستم تکان نخور که اوضاع خراب است و همین که گفتم قلم بیار فوری از جیبت بیرون بکش نه اینکه در اون وقت حساس که داشت سرنوشت امت رقم میخورد، علی در فرض شما غایب باشه و فقط خدا میدانه که کجا بود هر جا بود غیر از جایی که باید میبود!!
عرض کردم رسول الله در فرض شما (نبود علی در مجلس قرطاس) بعد از دعوای صحابه چند ساعت دیگر در قید حیات بودند. البته نظرهای دیگه ای هم هست اگر شما قبول دارید که رسول الله این وصیت را روز ٥ شنبه میخواستند بگویند پس ٤ روز دیگر زنده بودند!! زیرا وفات ایشان در روز دوشنبه بود!
پس باید که آن موضوع مهم را مینوشتند و میتوانستند بنویسند و دوباره صحابه را احضار کنند و یا به مسجد تشریف میبردند و میفرمودند نه تب دارم نه هیچی. این نوشته من است علی جان بخوان بر قوم ....
چرا چنین نکردند؟ اگر چنین میکردند عمر بزعم شما بهانه نمیداشت که بگوید تب دارند زحمتش ندهید. آیا شما زبانم لال میخواهید رسول الله را متهم به اهمال کاری کنید؟ پس شما دقیقا چه میخواهید بگویید؟
می گویند ابن عباس این ننوشتن را مصیبت میدید
می گویند: اگر بگوییم که رسول الله منصرف شد پس یا معنی اش این است که ایشان امت را دچار مصیبت کرده یا ابن عباس به رسول الله طعنه زده.
جواب ما به شما این است که:
نه طعنه نزده، بلکه معنیش این است که برخلاف امامان شما، یاران پیامبر از جمله ابن عباس معصوم نیستند. ابن عباس ب ما نظراتی دارد که دیگران بر او خرده گرفتند او به حرام نبودن متعه زنان تا خیلی وقتها یقین نداشت تا آنوقت که علی س به او گفت: ترا مرد سرگردانی میبینم آیا خبر نداری که رسول الله متعه را روز خیبر حرام کرده، شما پشت حضرت ابن عباس قایم نشوید ما که صحابه را معصوم نمیدانیم. تازه شاید او خبر نداشته که رسول الله این حرف را که میخواستند بنویسند به علی گفتند و باز در هر حالت ابن عباس سزاوار ملامت نیست. زیرا در قصه موسی که همراه مرد دانا رفت ولی بر خلاف وعده (که سوال نمیکنم از کارهایت) سه سوال کرد و مرد دانا از او جدا شد خود رسول الله افسوس خوردند که موسی چرا چنین کرد، وگرنه چیزهای بیشتری میدیدیم، رسول فرمود: الله رحمت کند موسی را چرا ساکت نشد و سوال کرد، أو کما قال ص.
پس افسوس ابن عباس را با این دید ببینید. شوق به دانستن بیشتر ابن عباس را بفکر آنروز میبرد و افسوس میخورد.
اما افسوس ابن عباس با وجود این همه علمای غیب دان شیعه بیدلیل است. این علمای شیعه دقیقا میدانستند رسول الله چی میخواهد بنویسد. پس حضرت ابن عباس بیدلیل افسوس میخورد خب بود میامد از سازندگان مذهب شیعه حقیقت را میپرسید!!!!
ما خبر ابن عباس ب ما را قبول داریم. اما رای ایشان را مبنی بر اینکه در آن روز مصیبتی رخ داده را نه، چون معصوم نیست.
تازه اگر رأی ایشان را قبول کنیم باز بنفع شما نیست. یعنی درباره ولایت نیست، زیرا همین ابن عباس که پسرعموی رسول الله است.
در روز ضربت خوردن حضرت عمر بر او وارد شد و گفت: ای امیر المومنین، الله به تو جزای خیر دهد که در دوره حکمرانی تو کشورها فتح شد و دین گسترش یافت و رزق ما را الله زیاد کرد.
امیرالمومنین عمر پرسید: آیا تو داری از امیری من تعریف میکنی؟
جواب داد: بله از امیری شما و از کارهای دیگرتان تعریف میکنم.
فرمود: به الله قسم که دلم میخواست که بدون گرفتن مسئولیت امارت، از این جهان میرفتم نه ثوابش را میخواهم نه گناهش را.
پس ابن عباس ب ما، عمر را خلیفه بر حق میدانسته بلکه بهترین خلیفه میدانسته، آخر این چه روش عجیبی است که شما بکار میگیرید تمام دین شما بر احتمالات است.
احتمالا رسول الله میخواسته جانشینی علی را اعلام کند !!!!!!
احتمالا ابن عباس گفته مصیبت بزرگ !!!!!!!
در حالی که زندگی غیر احتمالی و زندگی حقیقی ابن عباس جلوی چشم ماست.
شیطان پرستان هم میتوانند با روش شیعه از بحثها پیروز بیرون آیند
با این روشی که شیعه بکار میگیرد (یعنی روش ایمان به نصف کتاب، و کفر ورزی به نیم دیگر) من میتوانیم ثابت کنیم شیطان خداترس بوده و موحد و برعکس موسی ÷، مثلا ایمان درستی نداشته این روش آنها بیهوده و پوچ و مسخره است.
اما حق از نظر آنها این است که میآیند از کتاب ما حرفی را که قبول دارند قیچی میکنند و همان را به رخ ما میکشند!!
فرض کنید یک مسیحی بخواهد با مسلمانی به این روش بحث کند چه خواهد شد؟ از کتاب ما (قران) ثابت میکند که عیسی بهترین پیامبران بوده و حضرت محمد زیر عتاب الله !!
وقتی به او بگوییم آیات در مدح محمد ص را ببین به ما بگوید در قانون مناظره حرفهای (مشترک) بیرون نرو ما اون قسمت از کتاب شما را قبول داریم که در مدح عیسی ÷ است.
عجب قانونی برای شبهه سازی درست کردهاند این دوستان شیعه.
این قانون مورد قبول ما نیست.
اگر این قانون را قبول کنیم در هر مناظره شکست میخوریم.
من به شیعه میگم تو از کتاب ما، از گفته ابن عباس در مصیبت ننوشتن پیامبر چه میخواهی استنباط کنی او که بشهادت همان (کتاب ما) عمر را بهترین میدانسته میگوید ما حرف اول عباس را قبول داریم حرف دومش را نه!! مثلا از کتاب ما دلیل میارند که پیامبر فرمود هرکس دخترم را آزار بدهد مرا آزار داده بعد میچسپاندش به فدک و نارضایتی فاطمه از ابوبکر.
اما این حدیث در کتاب ما ، در خط اولش اینطور نوشته شده که علی میخواست سر فاطمه هوو بیاورد. فاطمه ناراحت شد. پیامبر فرمود هرکس فاطمه را آزار دهد مرا ازار داده. شیعه خط اول حدیث را قبول ندارد اما خط دوم را به رخ ما میکشد. بابا! اگر اولش دروغ است پس آخرش را هم دروغ بدان! و اگر آخرش درست است پس اولش را هم قبول کن.
شاید کسی بگوید شما هم از کتب شیعهها به این روش استفاده کنید .
اما این ممکن نیست به چند دلیل:
اول: امانتداری در نقل سخن به ما اجازه نمیدهد در حالیکه میدانیم نظر کافی و مجلسی درباره عمر چیست، برویم یک خط از کتابش را قیچی کنیم و شیعه را گول بزنیم.
دوم: کتب آنها سیاسی است و از اول بر بغض و غلو نوشته شده و مثل کتاب ما آینه نیست که خوب و بد رفتار صحابه را نشان میدهد.
سوم: ١٤٠٠ سال از ظهور اسلام گذشته، با این وجود آنها با این لشگر عظیم ملا و آخوند و آیت الله تا هنوز حدیث ضعیف خود را از صحیح جدا نکردهاند، چرا؟ چون تا هر جا قافیه را تنگ دیدند بگویند اون حدیث ضعیف است و برای همین مانور دادن تا قیامت هم حدیثهای خود را غربال نخواهند کرد.
چهارم: اگر قافیه را خیلی تنگتر دیدند میگویند این حدیث در زیر سایه تقیه گفت شده آنوقت چه داری که بگویی خلاصه آقای محترم شیعه! یا وقتی از کتاب ما دلیل میاری و خط اول را قبول کردی خط دوم را هم قبول کن یا فقط با قرآن و عقل با ما مناظره کن.
مسیحی میگویید: قرآن، حضرت محمد را یکبار سرزنش کرد و همین را تابلو میکند.
ما میگیم صد بار هم تعریف کرد! .....میگه قبول ندارم!!
شما میگویید حضرت محمد، عمر را سرزنش کرد ما میگیم صد بار هم مدح کرد. شما قبول نمیکنید!!
باز ادعا دارید که از کتاب ما دلیل آوردید.
شیعه میگوید حق داریم از مشترکات دلیل بیاوریم همین حالا اگر این حدیث مورد بحث، و برداشت شما از آن، از مشترکات میبود پس چرا صدای اعتراض من بفلک رسیده؟؟
پس نیست. پس شب تاریک را نگو روز روشن !!!!!!
مشترکات بین ما مثلا این است که پیامبر نوهای داشت بنام حسین و یا جنگ بدر، قبل از جنگ احد بوده و از این قبیل..
فرض کنید که من و یک شیعه برادریم:
و من کتابی بنویسم درباره زندگی والدین خود و در آن ذکر کنم که پدر و مادرم ٦٠ سال بخوشی زندگی کردند و بنویسم اما در فلان موضوع در فلان سال با هم اختلاف کردند.
و شیعه بیاید کتابی بنویسد و در آن تا دلش میخواهد بمادر فحش دهد و بعد از کتابم همان موضوع دعوا را بیرون بکشد و ثابت کند مادرم، پدرم را اذیت کرده و بعد ادعا کنی که از کتاب سجودی ثابت کردم که مادر خوب نبوده آیا من حق ندارم بگویم که اگر مرا شاهد میاورید اون جمله مرا هم ببینید که نوشتم ٦٠ سال بخوشی زندگی کردند.
شیعه البته حق دارد قبول نکند ٦٠ سال زندگی شادمانه را البته میتوانی بگویی پدر از مادر ناراضی بود.
اما برای اثبات این موضوع به من، جمله کتاب مرا بریده که مثلا شاهد بیاورد البته که کاری عجیب و بیخردانه خواهد بود. من چطور یک حرف خودم را قبول کنم و حرف دیگر خود را قبول نکنم؟ پس برای قناعت دادن من اینگونه استناد کافی نیست.
اگر امام احمد حنبل زنده میبود عین همین گفته را بشما میگفت.
شیعه میگوید شما همه احادیث خود را قبول ندارید پس ما چرا باید قبول داشته باشیم و علامت اینکه یک حدیثی درست باشد اینست که مورد توافق شیعه و سنی باشد.
درسته، اما حدیثهای صحیح درست را قبول داریم و این که نوشتهام هم حدیث صحیح بود.
حالا به این آدم من چه بگویم؟
شیطان پرستان هم میتوانند به مسلمانان بگویند، وعلامت اینکه یک آیهای درست یاشد اینست که مورد توافق شیطان پرستان ومسلمانان باشد.
و بعد نتیجه بگیرند شیطان ولی بود!!
من حق دارم که میگم با روش شما، شیطان پرستان هم میتوانند ثابت کنند شیطان متقی بوده، و آیه را اینطور قیچی و معنی کنند و روایتهای دیگر قرآن را از شیطان قبول نکنند مثل شما که روایات دیگر احمد را در همین زمینه قبول ندارید:
وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِّنكُمْ إِنِّي أَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ إِنِّيَ أَخَافُ اللّهَ وَاللّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ.
و شیطان فرمود!!: «من از شما مشرکان بیزارم! من چیزى مىبینم که شما نمىبینید؛ من از خدا مىترسم، خداوند شدیدالعقاب است»!
شیعهها اگر روایت دوم احمد را قبول ندارند، نداشته باشند! اما برای قناعت دادن سنی روایت اول کافی نیست زیرا سنی، روایت دوم و بودن علی را قبول دارد پس سنگ در هاوان میکوبند و برای قانع کردن سنی دلیل از قرآن بیاورید، نه از حدیث و آن هم نصفه! ولی در قرآن که درباره صحابه ش مینوشته ...
[٧٥]- المفهم لما أشکل، تلخیص کتاب مسلم ٤/٥٥٩.
[٧٦]- المفهم لما أشکل، تلخیص کتاب مسلم ٤/٥٥٩.
[٧٧]- بخاری، ش/٤٤٣١.
[٧٨]- بخاری، ش/٤١١٩
[٧٩]- المفهم ٤/٥٥٩.
[٨٠]- تفسیر ابن کثیر ٢/٤٠٤.
[٨١]- مختصر التحفة الاثنی عشریه/٢٥١، الانتصار للصحب و الآل/٢٨٨-٢٢٩.
[٨٢]- بخاری، ش /٤٤٤٨، مسلم، ش/٤١٩.
[٨٣]- الانتصار للصحب و الآل /٢٢٩.
[٨٤]- منهاج السنة ٦/٣١٦.
[٨٥]- مسلم، ش/٢٣٨٧.
[٨٦]- منهاج السنة ٦/٢٣،٢٥.
[٨٧]- مختصر التحفة اثنی عشریه/٢٥١.
[٨٨]- بخاری، ش/٤٤٣٢.
[٨٩]- منهاج السنة ٦ /٢٥.
[٩٠]- منهاج السنة ٦/٣١٦.
[٩١]- فتح الباری ١/٢٠٩.
[٩٢]- منهاج السنة ٦/٢٥، الانتصار و الآل /٢٨١-٢٨٢-٢٨٣.
[٩٣]- بخاری، ش/٤٤٣١.
[٩٤]- مختصر التحفهالأثنی عشریه /٢٥٠.
[٩٥]- الشفاء، ٢/٨٨٦
[٩٦]- المفهم، ٤/٥٥٩.
[٩٧]- شرح صحیح مسلم،١١/٩٣.
[٩٨]- فتح الباری،٨/١٣٣.
[٩٩]- الانتصار للصحب و الآل /٢٢٨.
[١٠٠]- المفهم، ٤/٥٥٩.
[١٠١]- الانتصار للصحب و الآل/،٢٨ و این منبع از بهترین کتابهایی است که در شبهات مطالعه کردم.
[١٠٢]- الشفاء،٢/٨٨٧.
[١٠٣]- المفهم(٢/٥٥٩).
[١٠٤]- شرح مسلم،١١/٩١.
[١٠٥]- فتح الباری، ١/٢٠٩.
[١٠٦]- الشفاء،٢/٨٨٨
[١٠٧]- شرح نووی بر مسلم ١١/٩، الانتصار للصحب و الآل /٣٨٩-٢٩٠ تا ٢٩٢
[١٠٨]- بخاری، /٧٣٥٢.
[١٠٩]- الانتصار للصحب و الآل /٢٩٤-٢٩٥.