نقد و بررسی وقایعی از زندگی پیامبر اکرم

فهرست کتاب

آغاز وحی و ورقه بن نوفل

آغاز وحی و ورقه بن نوفل

این ماجرا را اینگونه ذکر کرده‌اند که بعد از این که بر پیامبر  ص وحی نازل شد و خداوند اولین آیات خویش را بر پیامبر  ص نازل کرد، آن جائی که اطمینان نداشت که جبرئیل بوده یا شیطان، لذا نزد ورقه بن نوفل رفت و وقتی که ورقه گفت: محمد به پیامبری برگزیده شده است، آن وقت پیامبر  ص متوجه رسالت خویش شد.

ماجرای ورقه بن نوفل از این قرار است:

پیامبر  ص هرسال مدت یک ماه را در غار حراء به ریاضت و عبادت پروردگار سپری می‌نمود تا این که پیامبر  ص به سن ٤٠ سالگی رسید، اما در این سال در غار حرا به پیامبر  ص وحی نازل شد و جبرئیل بر پیامبر  ص فرود آمد و گفت: «بخوان» پیامبر ص گفت: «درس نخوانده‌ام» گفت: فرشته مرا گرفت و بفشرد، تا حدی که از درد اذیت شدم، مرا رها کرد و گفت: «بخوان» ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ ٣ ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ ٥ [العلق: ١- ٥] «بخوان به [یمن‏] نام پروردگارت ک [سراسر هستى را] آفرید. انسان را از خونپاره‏هاى بسته آفرید. بخوان و پروردگارت بس گرامى است.کسى که [نوشتن‏] با قلم آموخت. به انسان آنچه را که نمى‏دانست، آموخت».

پیامبر  ص با آن آیات به منزل برگشت، در حالی که لبانش می‌لرزید، نزد همسرش خدیجه ل دختر خویلد آمد و گفت: «مرا بپوشانید، مرا بپوشانید» او را پوشاندند تا بیم و هراسش زایل شد، آنگاه به خدیجه ل گفت: ای خدیجه ل! چه بر سرم آمده است؟ و داستان را برایش تعریف کرد و گفت: «خدایا از خود می‌ترسم».

خدیجه ل گفت: نه هرگز، مژده بده، به خدا قسم، خدا هرگز شما را اذیت و خوار نخواهد کرد، شما که صله رحم به جای می‌آورید، در سخن‌گفتن راستگو هستید، ناتوان را یاری می‌دهی، و بینوا را دستگیر، و مهمان‌نوازی می‌کنی، در مورد احقاق حق مساعدت می‌کنی.

خدیجه ل حضرت محمد  ص را نزد ورقه بن نوفل برد [ورقه پسر عموی خدیجه ل بود] و در زمان جاهلیت به مسلک نصرانیت درآمده بود و به زبان عربی می‌نوشت، و هرچه را از انجیل که می‌خواست به عربی می‌نوشت. به سن پیری و کهولت رسیده و بینایی خود را از دست داده بود. خدیجه ل گفت: پسر عمو گوش کن برادرزاده‌ات چه می‌گوید؟! ورقه به حضرت محمد  ص گفت: برادرزاده چه خبر است؟ پیامبر  ص ماجرا را برایش تعریف کرد. ورقه گفت: این همان مرسل نامه‌رسانی است که بر موسی ÷ هم نازل شد. ای‌کاش جوانی نیرومند بودم، در آن سهمی می‌یافتم، ای‌کاش وقتی طایفه، شما را از اینجا اخراج می‌کنند من هم زنده بودم، پیامبر  ص فرمود: مرا اخراج می‌کنند؟ نوفل گفت: بله، اخراجت می‌کنند، هرکس چنان پیامی از جانب خدا آورده، با اذیت و آزار مواجه شده است. اگر آن روز زنده باشم، تو را محکم و استوار یاری می‌دهم. طولی نکشید، و در زمان توقف وحی، ورقه درگذشت[٣٢].

راجع به این روایت نیز مؤرخان دو گروهند.

١- عده‌ای این روایت را با همین مضمون و محتوا پذیرفته‌اند، و این چنین بیان می‌کنند که چرا در موقع نزول وحی حضرت محمد  ص جبرئیل را به چشم خود دید، در حالی که می‌توانست وحی از پشت پرده صورت گیرد؟

چرا در مورد درک و فهم حقیقت، خدا در دل محمد  ص بیم و هراس ایجاد کرد، در صورتی که می‌بایست آرامش و امنیت خاطر به او دست دهد؟ و می‌بایست شرایطی فراهم کند که نهادش از ترس و لرز خالی باشد؟ چرا محمد  ص ترسید که ممکن است جن به غار آمده باشد، چرا ترجیح نمی‌داد که فرشته رحمان و امین باشد؟

با توجه به شیوه شروع وحی، تصور چنین سوالاتی طبیعی به نظر می‌آید. و هنگامی که در مورد جواب سؤالات می‌اندیشیم، معلوم می‌شود حاوی حکمتی روشن و آشکار است. به این معنی فکر آزاد قادر است حقیقت قاطع را درک نموده و از درافتادن به جرگه پیشه‌وران غزو فکری خود را مصون دارد، و تحت تأثیر خیالات پرتکلف و تصورات بی‌پایه و باطل‌شان قرار نگیرد.

بدین سبب، محمد  ص در غار حرا ناگهان با جبرئیل روبرو شد و گفت: بخوان، تا ثابت و محقق شود، جریان وحی امری ذاتی و داخلی نیست، و نمی‌توان مرجع آن را تنها تلقین (حدیث النفس) دانست، بلکه استقبال و دریافت حقیقی است خارجی و هیچ ارتباطی با روان و نهاد ندارد، و این که فرشته سه بار او را به خود فشرد و گفت: بخوان، تأکیدی به حساب می‌آید در مورد چنان برداشت خارجی و این امر را به شدت نفی می‌کند که از تصوری داخلی و خیالی محض تجاوز نمی‌کند.

بر اثر آنچه دید و شنید، دلهره و واهمه در نهادش رسوخ کرد، تا حدی که خلوت‌کردن در غار را قطع و پریشان و لرزان به منزل برگشت. این حالت بر این مبنا بود که برای عموم ثابت شود که پیامبر  ص در انتظار چنان رسالتی نبود. رسالتی عمومی که می‌بایست آن را به تمام جهان و جهانیان ابلاغ کند، و تا معلوم شود این پدیدۀ وحی با خیال و تصور او همگامی ندارد و مکمل تصورات او نیست، بلکه به صورت ناگهانی در حیاتش پدید آمده است و هیچگونه انتظار و یا پیش‌بینی نداشته بود. شکی نیست فردی که قبلاً خود را آماده دیده باشد و کم کم به خود تلقین کرده باشد، چنین حالتی ندارد چون او به عقیده‌ای و ایده‌ای خواهد شد و مردم را به آن دعوت خواهد کرد. وانگهی هیچ یک از حالات الهام یا تلقین، و یا اشراق روانی و یا اندیشه‌های عرفانی و علیایی آسمانی موجب ترس و هراس و رنگ‌پریدگی و... نمی‌شود و بین فکر و اندیشه تدریجی، و حدوث ناگهانی ترس و رعب رابطه و انسجامی برقرار نیست، و گرنه می‌بایست تمام اندیشمندان و متفکران در معرض هجوم ترس و بیم حوادث ناگهانی باشند.

هرکس می‌داند ترس و لرز و تغییر رنگ از حالات انفعالی قهری است و هیچ کس نمی‌تواند آن را در خود ایجاد کند، یا آن را در معرض نمایش بگذارد، حتی اگر فرض کنیم ممکن باشد فریب و نیرنگ از حضرت  ص هم سر بزند، و حتی اگر به فرض محال بپذیریم که طبیعت قبل از بعثت حضرت  ص هم منقلب و دگرگون شده باشد، بازهم نمایش آن ممکن نیست.

وقتی گمان می‌برد که در غار با جن روبرو شده و جن او را در آغوش کشیده و با او صحبت کرده است، حالت ترس و رعب ناگهانی او بیشتر جلوه گرو نمایان می‌شود که داستان را برای خدیجه ل تعریف کرده و به او گفته بود؛ از خود ترسیدم، یعنی ترسید جن به سراغش آمده باشد که خدیجه  ل او را دلداری داده و آرام کرده و به او اطمینان داده که دست جن و شیطان به او نمی‌رسد، و می‌گفت: چون حضرت  ص از اخلاق پسندیده و صفات حمیده برخوردار است نباید ترسید.

شکی نیست حق تعالی می‌توانست قلب حضرت  ص را آرام و به او اطمینان خاطر بدهد که از جانب خدا به پیامبری قاطبۀ انس و جن انتخاب شده است. به او اطمینان دهد که آن که نزدش آمده و با او صحبت کرده کسی جز جبرئیل، فرشته رحمت از طرف رحمن نیست، آمده است تا به او خبر دهد که از جانب خدا به پیامبری مبعوث گشته است، اما حکمت الهی چنان اقتضا کرد که شخصیت قبل از بعثت با شخصیت بعد از آن کاملاً متمایز و جدا باشد، و مشیت خدا اقتضا کرد که هیچ یک از جزئیات ارکان اعتقاد اسلامی یا قوانین و تشریع اسلامی در ذهن حضرت  ص قبلاً ساخته و پرداخته نشده و قبلاً تصور آن را نکرده بود که مردم را به طرف اسلام بخواند.

و این که خداوند به خدیجه ل الهام کرد که حضرت را نزد ورقۀ بن نوفل ببرد و جریان را برایش تعریف کند، موید این است چیزی که حضرت ناگهان با آن مواجه شده است وحی الهی است، همان وحیی که قبلاً بر پیامبر نازل شده بود، خداوند این عمل را به خدیجه ل الهام کرد، تا پردۀ ابهام را کنار زند، الهامی که خود پیامبر  ص را دربر گرفته بود، بیم و هراسی که ناشی شده بود از تصورات و تعبیرات گوناگون از آنچه دیده و شنیده بود[٣٣].

عده‌ای دیگر نیز معتقدند که پیامبر گمان کرده که امر ناخوشایندی بر او وارد آمده است، در این روایت آمده که حضرت  ص فرمود: «هیچکس برای من ناخوش‌تر از شاعر یا اشخاص «جن‌زده» نبود و من نمی‌توانستم به اینگونه اشخاص نگاه کنم، پس به خود گفتم: این آدم دور و بیگانه (مقصود خودش است) یا شاعر است یا مجنون (به جهت نزول این آیات بر او) و هرگز قریش نباید در بارۀ من چنین بگویند، و باید بر فراز بلندی کوه بروم و خود را از آن به زیر افکنم و بکشم تا آسوده گردم». پس از آن که به خانه بر می‌گردد و این داستان را به خدیجه ل بازگو می‌کند. می‌فرماید: «به خدیجه گفتم: این آدم دور و بیگانه یا شاعر است یا جن‌زده». خدیجه گفت: ای ابوالقاسم پناه می‌برم به خدا، خداوند چنین چیزی در حق تو نمی‌کند، زیرا می‌دانم که تو سخن راست می‌گویی و امانتداری تو بزرگ است و اخلاق تو نیکوست و با خویشانت نیکی می‌کنی.

علاوه بر این بعد از آیات ﴿ٱقۡرَأۡ، ﴿نٓۚ وَٱلۡقَلَمِ و ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ ١ و ﴿وَٱلضُّحَىٰ ١ نازل شد. آیاتی که از «ن والقلم» در روایت مذکور نقل شده این است. ﴿نٓۚ وَٱلۡقَلَمِ وَمَا يَسۡطُرُونَ ١ مَآ أَنتَ بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ بِمَجۡنُونٖ ٢ وَإِنَّ لَكَ لَأَجۡرًا غَيۡرَ مَمۡنُونٖ ٣ وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤ فَسَتُبۡصِرُ وَيُبۡصِرُونَ ٥.

«سوگند به قلم و به آنچه می‌نویسند، تو در سایۀ نعمت پروردگارت «جن‌زده» نیستی، و برای تو پاداشی است که کم و کوتا نیست و تو دارای خلق بزرگی هستی و به زودی خواهی دید و خواهند دید».

و آیات بعدی چنین است: ﴿بِأَييِّكُمُ ٱلۡمَفۡتُونُ ٦ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِۦ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ ٧ [القلم: ٦- ٧].

«خواهی دید و خواهند دید که مفتون و جن‌زده در کدام یک از شماست. خدای تو بهتر می‌شناسد آن را که از راه خود گمراه شده است و او بهتر می‌شناسد کسانی را که به راه پی برده اند».

علت این که آیات نخستین سورۀ والقلم نکته مذکور را تأیید می‌کند این است که در آن پیغمبر  ص را از شک و اضطرابی که از تصور «جن‌زدگی» به او دست داده بود بیرون آورده و می‌گوید: «در سایۀ نعمت پروردگارت تو جن‌زده نیستی و برای تو در تحمل این مشقتی که داری پاداشی است نه کوتاه». و آیه ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤ شاید اشاره به همان امری باشد که خدیجه  ل به او گفته بود: «اخلاق تو نیکو است و با خویشانت نیکی می‌کنی». آیۀ بعد دلداری بیشتری می‌دهد و می‌گوید: ﴿فَسَتُبۡصِرُ وَيُبۡصِرُونَ ٥ بِأَييِّكُمُ ٱلۡمَفۡتُونُ ٦ «به زودی تو و قوم تو خواهی دید که مفتون و جن‌زده در کدام طرف است». اگرچه هنوز آغاز وحی بود و امر به «ابلاغ» و «انذار» شده بود. اما آیه اشاره به امر دیگری که در متن روایت آمده است دارد که حضرت  ص می‌فرماید: «با خود گفتم این بیگانۀ دور یا شاعر است و یا جن‌زده و هرگز قریش نباید در بارۀ من چنین سخن بگوید». آیه به همین مناسبت دلداری می‌دهد و می‌گوید: هم تو و هم قریش خواهید دید که چه کسی مفتون و جن‌زده است و پروردگار تو گمراه را از مهتدی باز می‌شناسد»[٣٤].

٢- راجع به این موضوع دیدگاه دیگری نیز وجود دارد، و آن این که موضوع ورقه بن نوفل را نپذیرفته و آن را یک داستان بی‌اساس می‌دانند و چنین اعتقاد دارند که اولاً: برای ارزیابی این گفتارها باید نظری به تاریخ زندگانی پیامبران گذشته بیاندازیم. قرآن سرگذشت آنان را بیان فرموده و روایات متعدد در باره شرح زندگانی آن‌ها بیان داشته است، اما در زندگی هیچ یک از آن‌ها چنین جریانی را نمی‌بینم.

قرآن، آغاز نزول وحی به موسی ÷ را کاملاً بیان کرده و تمام خصوصیات سرگذشت او را روشن نموده است، و ابداً از ترس و لرز، وحشت و اضطراب، به گونه‌ای که بر اثر شنیدن وحی دست به انتهار بزند، سخن نگفته است. با این که زمینۀ ترس برای موسی ÷ آماده‌تر بود، زیرا در شب تاریک در بیابان خلوت ندائی از درختی شنیده و رسالت او به این وسیله اعلام شد.

همانطور که آیات قرآن این حقیقت را شرح می‌دهد، موسی ÷ آرامش خود را در این هنگام حفظ نمود و موقعی که خدا به او خطاب نمود که عصا را بیفکن و او نیز فوراً افکند، ترس او فقط از ناحیه عصا بود که به حیوان خطرناکی مبدل گردید. آیا می‌توان گفت که: موسی هنگام آغاز «وحی» آرام و مطمئن بود، کسی که بر تمام پیامبران برتری دارد با شنیدن گفتار فرشته به حدی مضطرب شد که می‌خواست خود را از بالای کوه پرتاب کند؟

مسلماً تا روح پیامبر  ص از هر نظر آماده برای اخذ الهی (نبوت) نباشد، خدای حکیم او را به منصب نبوت مفتخر نمی‌سازد، زیرا منظور از برانگیختن پیامبران راهنمائی مردم است.

کسی که قدرت روحی او به این حد باشد که با شنیدن وحی حاضر شد خودکشی کند؛ چگونه می‌تواند در مردم نفوذ کند!

ثانیاً: چطور می‌شود که موسی ÷ با شنیدن ندای الهی اطمینان یافت که از طرف خدا است و فوراً از خدا خواست هارون را به منظور این که از او فصیح‌تر سخن می‌گوید، یار و کمک او سازد، اما سرور پیامبران مدت‌ها در شک و تردید ماند، تا «ورقه» غبار شک و تردید را از آئینه دل او برد.

ثالثاً: «ورقه» به طور مسلم مسیحی بود. هنگامی که می‌خواهد اضطراب و تردید رسول خدا  ص را از بین ببرد، فقط نامی از نبوت «موسی بن عمران» برده و می‌گوید: این همان مقامی است که به موسی بن عمران ÷ داده است، آیا خود گواه بر این نیست که دست، داستان‌سرایان اسرائیلی در کار بوده، و با غفلت از «مذهب» قهرمان داستان (ورقه) به جعل آن پرداخته‌اند؟

گذشته از این‌ها، این قبیل کارها با آن عظمت و بزرگی که از پیامبر اسلام  ص سراغ داریم ابداً سازگار نیست[٣٥].

و چگونه پیغمبری که مدارج کمال را صعود نموده، از مدت‌ها پیش نوید نبوت را در خود احساس کرده، حقایق بر وی آشکار نشده است در حالی که بالاترین و والاترین عقول را در خود یافته است: «إن الله وجد قلب محمد صلی الله علیه وسلم أفضل القلوب وأوعاها، فاختاره لنبوته» «خداوند، قلب و روان پیامبر را بهترین و پذیراترین قلب‏ها یافت وآن گاه او را براى نبوت برگزید» چگونه انسانی که چنین تکامل یافته است، در آن موقع حساس نگران می‌شود به خود شک می‌برد، سپس با تجربه یک زن و پرسش یک مرد که اندک سوادی دارد، این نگرانی از وی رفع می‌شود، آنگاه اطمینان حاصل می‌کند که پیغمبر است؟

قاضی عیاض می‌گوید:

هرگز نشاید که ابلیس در صورت فرشته درآید و امر را بر پیغمبر  ص مشتبه سازد، نه در آغاز بعثت و نه پس از آن، و همین آرامش و استواری و اعتماد به نفس که پیامبر اکرم  ص در اینگونه مواقع از خود نشان داد، خود یکی از دلایل اعجاز نبوت به شمار می‌رود. آری، هرگز پیامبر  ص شک نمی‌کند و تردید به خود راه نمی‌دهد آن که بر او آمده فرشته است و از جانب حق تعالی پیام آورده است. به طور قطع امر بر او آشکار است؛ زیرا حکمت الهی اقتضا می‌کند که امر بر وی کاملاً روشن شود تا آشکارا آنچه می‌بیند، لمس کند یا دلایل کافی در اختیار او قرار می‌دهد تا کلمات الله ثابت و استوار جلوه کند، و ﴿وَتَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗاۚ لَّا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِ.

«و کلام پروردگار تو با صدق و عدل به انجام رسید، هیچ کس نمی‌تواند کلمات او را دگرگون سازد»[٣٦]. همچین طبری در تفسیر سوره مدثر می‌گوید: (به درستی که خداوند وحی نمی‌کند به رسولی مگر به دلایل روشن و نشانه‌های آشکار که خود دلالت دارد بر این که آنچه به او وحی می‌شود، از جانب حق تعالی است و به چیز دیگری نیاز ندارد، هرگز ترسانده نمی‌شود و نمی‌هراسد و به خود نمی‌لرزد)[٣٧].

علاوه بر این اشکالات ایرادهای دیگری را نیز ذکر کرده‌اند:

١- سلسله سند روایت به شخص نخست که شاهد داستان باشد نمی‌رسد، از این‌رو روایت مرسله تلقی نمی‌شود.

٢- اختلاف در متن روایات خود گواه ساختگی‌بودن آن است. در یکی از نقل‌ها چنین آمده است خدیجه  ل خود به تنهایی نزد ورقه رفت؛ در دیگری آمده است که پیامبر ص را با خود برد، در سومی ورقه خود پیامبر  ص را در حال طواف دید، از او جویا شد و گفت؛ در چهارمی ابوبکر س بر خدیجه ل وارد شد و گفت: محمد  ص را نزد ورقه روانه ساز، اختلاف متن به حدی است که مراجعه‌کننده متحیر می‌شود کدام را باور کند، و نمی‌توان آن‌ها سازش داد.

٣- در زمانی که پیامبر  ص نزد ورقه رفت، ورقه وعدۀ یاری و نصرت داده بود و ورقه نیز تا هنگام ظهور اسلام زنده بود، ولی در حالی وفات نمود که کافر بود و اسلام را نپذیرفته بود، و حتی آن زمانی که بلال در زیر آزار و شکنجه‌های مشرکان «أحد، أحد» می‌گفت، اسلام را نپذیرفت[٣٨].

نتیجه‌ای که از این بحث می‌توان گرفت این است که از آن جائی که پدیده وحی یک امر نامفهوم و دشوار برای پیامبر اکرم  ص بود، لذا در ابتدا دچار شک و تردید گشت که آیا واقعاً کسی که به او ندا می‌دهد و او را به امر دشواری فرا خوانده و مسئولیت بسیار خطیری بر دوش او گذارده، فرشته وحی است یا نه و نزول آیات بعد از سورۀ علق یعنی سورۀ مبارکه «ن والقلم» تا آنجایی که به ﴿مَآ أَنتَ بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ بِمَجۡنُونٖ ٢ می‌رسد نشانگر این ادعا است، و حتی آیات بعدی که می‌فرماید: ﴿فَسَتُبۡصِرُ وَيُبۡصِرُونَ ٥ بِأَييِّكُمُ ٱلۡمَفۡتُونُ ٦ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِۦ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ ٧.

«خواهی دید و خواهند دید که مفتون و جن‌زده کدام یک از شماست، خدای تو بهتر می‌شناسد آن را که از راه خود گمراه شده است و او بهتر می‌شناسد کسانی را که به راه راست پی برده‌اند».

نزول این آیات به این خاطر است که خداوند می‌خواهد بر قلب پیامبرش  ص اطمینان و آرامش نازل نماید، و به او بفهماند که کسی که او را ندا داده و او را به امر خطیری فرا خوانده فرشته وحی الهی است.

چرا که نزول این آیات قبل از دعوت علنی پیامبر  ص صورت گرفته و هنوز از جانب کسی جن‌زده و یا القاب دیگری که کفار به پیامبر  ص نسبت می‌دادند، نامیده نشده است. پیامبر  ص هرچند دارای معجزات و کرامات بسیار زیادی است که جای هیچگونه شک و تردیدی در آن وجود ندارد، اما او هم مانند بقیه انسان‌ها، از پدر و مادری متولد شده و ازدواج کرده و سرانجام هم از دنیا رفته است، و به حکم بشربودنش یک سری خصوصیاتی در وجودشان بوده و یا این که یک سری حوادثی برای ایشان اتفاق افتاده است که آن‌ها را نمی‌توان جزء خوارق عادات به حساب آورد، پیامبر قبل از بعثت قادر به خواندن و یا نوشتن نبوده لذا خداوند در سوره عنکبوت چنین می‌فرماید: ﴿وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن كِتَٰبٖ وَلَا تَخُطُّهُۥ بِيَمِينِكَۖ إِذٗا لَّٱرۡتَابَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ ٤٨ [العنكبوت: ٤٨].

«تو پیش از قرآن، کتابی نمی‌خواندی و با دست راست خود چیزی نمی‌نوشتی که اگر چنین می‌شد (و تو مطالعه کتب می‌کردی و چیزی می‌نوشتی و بالآخره سواد می‌داشتی) باطل‌گرایان به شک و تردید می‌افتادند (و می‌گفتند: این قرآن حاصل مطالعۀ شخصی و یاداشت‌های فردی توست)».

و یا در جای دیگر می‌فرماید: ﴿وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ وَلَٰكِن جَعَلۡنَٰهُ نُورٗا نَّهۡدِي بِهِۦ مَن نَّشَآءُ مِنۡ عِبَادِنَاۚ وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٢ [الشورى: ٥٢].

«همانگونه (که به پیغمبران پیشین وحی کرده ایم)، به تو نیز به فرمان خود جان را وحی کرده ایم (که قرآن نام دارد و مایۀ حیات دل‌ها است. پیش از وحی) تو که نمی‌دانستی کتاب چیست و ایمان کدام، و لیکن ما قرآن را نور عظیمی نموده ایم که در پرتو آن هرکسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می‌بخشیم. تو قطعاً (مردمان را با این قرآن) به راه راست رهنمود می‌سازی».

پیامبر قبل از این که به پیامبری مبعوث گردد هرچند بر آئین حنیف بود و پیرو جدش ابراهیم ÷ بود، اما ظواهر دین قوم خودش را تا آنجایی که به امر فاسد و زشتی نکشد رعایت می‌کرد. چرا که اگر آن حضرت در ظاهر هم به دین قوم خود نبود و احترام عقایدشان را نگاه نمی‌داشت به او لقب «امین» نمی‌دادند و او را در نزاع بر سر نصب حجرالأسود حکم نمی‌کردند، و آن اذیت و آزاری را که پس از بعثت او در حقش روا می‌داشتند پیش از بعثت هم روا می‌داشتند. یعنی لازم نبود که آن حضرت مردم را دعوت به حق کند تا اذیتش کنند، بلکه صرف دوری از دین قوم خود نیز موجب اذیت و آزار می‌شد؛ چنان که پس از آن که زید بن عمرو بن نفیل از دین خود جدا شد عمویش خطاب بن نفیل او را مورد عتاب و سرزنش و حتی اذیت و آزار قرار داد[٣٩].

پیامبر هرچند ظواهر دین آباء و اجداد خویش را رعایت می‌کرد، اما در آنچه اخلاق جاهلیت نامیده می‌شد با قوم خود شریک نبود. لذا خداوند به این خاطر می‌فرماید: ﴿وَوَضَعۡنَا عَنكَ وِزۡرَكَ ٢ ٱلَّذِيٓ أَنقَضَ ظَهۡرَكَ ٣ [الشرح: ٢- ٣] «آن بار سنگینی که پشت تو را شکست از دوش تو برداشتیم».

این بار سنگین همان بار سنگین جهالت بود که پیامبر  ص از تحمل آن ناراحت بود، لذا وقتی که چنین اوضاع و احوالی را مشاهده می‌کند به خاطر دورماندن از چنین جوی به غار حرا پناه می‌برد و در آنجا به راز و نیاز با پروردگار خویش می‌پردازد، و در چنین ایامی ناگهان مسئولیت خطیر وحی و ابلاغ و تبلیغ دین بر عهده او گذارده می‌شود. او که تا به حال با چنین صحنه‌ای روبرو نشده است و برای اولین بار از جانب جبرئیل که پیام الهی را برای او آورده مورد خطاب قرار می‌گیرد که «اقرأ...» لذا پیامبر را وحشت و اضطراب فرا می‌گیرد و با خود می‌اندیشد که مبادا دچار جن‌زدگی شده باشد، لذا در این هنگام که به نزد همسرش (خدیجه ل) می‌رود و ماجرا را برای او تعریف می‌کند، خدیجه ل او را دلداری می‌دهد و می‌گوید: شخص بزرگواری همانند تو که دارای اخلاق نیکو باشد چنین حادثه‌ای برایش رخ نمی‌دهد و گویا آیه ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤ [القلم: ٤]. در تأیید سخنان خدیجه ل نازل می‌شود.

اما در این ارتباط که نزد ورقۀ بن نوفل رفته و یا نه، نمی‌توان اظهار عقیده کرد، و عده‌ای ورقه را جزء حنفاء دانسته‌اند، و همچنین می‌گویند که: اظهار نظر در مورد اشخاص برجسته و ممتاز کار شاق و مهمی نیست[٤٠].

اگر خدیجه  ل پیامبر  ص را نزد ورقه برده باشد این برای پیامبر از آن جائی که بشر است نمی‌تواند کسر شأن و مقام و مرتبه باشد و برای ورقه هم امتیازی محسوب نمی‌شود، زیرا صفات و خصوصیات پیامبر اسلام در تورات و انجیل آمده بود و پیشگویی در مورد انسان‌های با استعداد و نابغه کار دشوار و مهمی محسوب نمی‌گردد.

[٣٢]- فقه السیرة، محمد غزالی، سید محمد طاهر حسینی، ص ١٢٢. - محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، ص ٦٠- ٦٣. - خاتم پیامبران، ج ١، ص ٥٤٢- ٥٤٦. - سیره ابن هشام، ج ١، ١٥٣- ١٥٦. - سیرة ابن اسحاق، ج ١، ص ٢٠٨- ٢١١. - تاریخ طبری، محمد بن جریر، ج ٣، ابوالقاسم پاینده، (تهران، اساطیر، ١٣٧٥، ص ٨٤٨- ٨٥٠).

[٣٣]- فقه السیرة، ج ١، محمد غزالی، ص ١٣٠- ١٣١. - خورشید حقیقت، رمضان بوطی، ص ١١٣- ١١٥.

[٣٤]- سیره رسول الله  ص، از آغاز تا هجرت، دکتر عباس زریاب، ص ١٠٨- ١٠٩.

[٣٥]- فروغ ابدیت، جعفر سبحانی ،ج ١، (قم، تبلیغات اسلامی، ١٣٧٦، ص ٢٣٩- ٢٤٠).

[٣٦]- سوره انعام، آیه، ١١٥.

[٣٧]- مجمع البیان، ابوالفضل طبرسی، ج ١، (بیروت، دارالمعرفه، ١٤٠٨، ص ٣٨٤).

[٣٨]- تاریخ قرآن، محمد هادی معرفت، (تهران، سمت، ١٣٧٥، ص ١٩- ٢٠). - حیاۀ محمد، ص ١٢٢- ١٢٣. - سیرۀ ابن اسحاق، ج ١، ص ٢١١. - تاریخ طبری، ج ٣، ص ٨٥٠.

[٣٩]- سیره رسول الله، ص ١٠٠ به نقل از ابن هشام، ج ١، ص ٢٤٤- ٢٤٦.

[٤٠]- همان، ص ٧٩، به فتح الباری، ج ١، ص ٣٧ رجوع شود.