حادثه افک و برائت عایشه رضی الله عنها
با وجود این که علماء و دانشمندان بسیار زیادی اعم از سنی و شیعه برائت و پاکی عایشه ل را در کتب و آثارشان با توجه به آیاتی که خداوند در شأن این زن عفیف و پاکدامن نازل کرده است، اثبات نمودهاند اما هنوز عدهای به دلایلی از جمله تعصبات و گرایشات خاص مذهبی خودشان در این صدد هستند تا دامن این زن پاکیزه را گناه آلود نمایند و چهرۀ واقعی ایشان را به تشنگان و مشتاقان حق و حقیقت نشان ندهند و آیات نازل شده در ارتباط با برائت ایشان را به ماریه قبطیه نسبت دهند. در اینجا به توفیق خداوند دلایل هریک از این گروه را نقل مینمائیم، و انگیزهها و اهداف کسانی که این شایعه را گسترش دادند را نیز بیان خواهیم نمود.
حادثه افک از این قرار میباشد: بخاری نقل میکند که عایشه ب گفت: پیامبر ص هرگاه از مدینه بیرون میرفت میان همسران خود قرعه میانداخت و قرعه به نام هرکدام اصابت میکرد او را با خود میبرد، برای جنگ بنی مصطلق قرعه به نام من درآمد و من همراه رسول خدا ص رفتم؛ در آن زمان احکام حجاب نازل شده بود؛ من در میان هودجی بودم که در آن مرا حمل میکردند و غالباً در همان هودج بودم. حرکت کردیم چون پیامبر ص از جنگ فارغ شد در ناحیه مریسیع توقف کردند، ولی شبانه دستور حرکت داد، هنگامی که آماده حرکت میشدند، من برای قضای حاجت بیرون رفتم و از لشکرگاه دور شدم و چون برگشتم فهمیدم که گلوبندم کنده شده و افتاده است؛ مدتی در پی آن میگشتم و در همان فاصله اشخاصی که مأمور حمل هودج من بودند، آمدند و هودج را بر شتری که مخصوص من بود گذاشته و بردند، اما متوجه نشدند که من در داخل آن هستم یا نه، چرا که زنها در آن روزگار لاغر و سبک بودند و مقدار کمی خوراک میخوردند. من هم کمسن و سال بودم و آنها متوجه سبکی هودج نشدند. وقتی که گردنبندم را پیدا نمودم و برگشتم و دیدم سپاه رفته است و کسی نیست که صدای من را بشنود یا پاسخ دهد؛ به همان جای اصلی هودج رو آوردم و پنداشتم که ایشان متوجه، نبودن من میشوند و برمیگردند، همچنان که نشسته بودم خوابم برد، در این هنگام صفوان بن معطل سُلَمی ذکوانی که از پی لشکر روان بود، و از آغاز شب حرکت کرده بود و صبح کنار محل لشکرگاه و جای من رسیده بود، او سیاهی آدم خفتهای را دیده بود و من صدای استرجاع او «إنا لله وإنا إليه راجعون» را شنیدم و بیدار شدم، او نزدیک آمده و مرا شناخت، با شنیدن استرجاع چهره خود را با روبند خود پوشیدم و او پیش از نزول احکام حجاب هم مرا دیده بود، به خدا قسم: یک کلمه هم صحبت نکرد و من هم کلمهای به جز استرجاع از او نشنیدم، او شترش را خواباند و من سوار شدم و به راه افتادیم و او پیاده افسار شتر را میکشید، و هنگام ظهر به لشکرگاه رسیدیم و آنها وارد مدینه میشدند.
عایشه ل میگوید: مردم به واسطه اتهامی که به من میزدند خود را به هلاکت افکندند، وکسی که عهدهدار اصلی این اتهام بود، عبدالله بن ابی بن سلول است.
چون به مدینه رسیدیم به جمعی از منافقان برگذشتیم و آنها گوشهای را انتخاب کرده بودند، و عادت منافقان چنین است که گوشهای را اختیار میکردند و میان مردم نمیآمدند.
چون به مدینه رسیدیم مدت یک ماه مریض شدم و مردم در بارۀ شایعهها و حرفها صحبت میکردند و من اصلاً خبر نداشتم، پیامبر در بارۀ مریضی من با شک و تردید مینگریست و من مهر و محبتی که از پیامبر در مریضیهای قبلیام میدیدم، اثری نمییافتم. پیامبر پیش من میآمد و سلام میکرد و میفرمود: «كيف تيكم» و میرفت و من از غوغا خبری نداشتم تا این که پس از اندکی بهبودی، همراهام مسطح برای قضای حاجت به سوی مناصع رفتم که آبریزگاه ما بود و در آن زمان هنوز آبریزگاهی نزدیک خانه ما نبود و ما هم مثل دیگر مردم از همانجا استفاده میکردیم. آنهم فقط شبی همسران پیامبر ص از آنجا استفاده میکردند، خلاصه من و ام مسطح آن شب باهم رفتیم و او خانه ابوبکر بود و نام پسرش مسطح بن اثاثه است؛ پس از بازگشتن پای ام مسطح به گلیم برخورد کرد و به زمین افتاد و گفت: خاک بر سر مسطح، من گفتم حرف بدی زدی، چرا مردی را که در جنگ بدر حضور داشته است دشنام میدهی؟ دوباره حرفش را تکرار کرد و گفت: مگر نشنیدی که چه میگوید؟ و ماجرا را برایم تعریف کرد. بیماری من دو چندان شد و به خانه آمدم و از پیامبر ص اجازه خواستم پیش پدر و مادرم بروم و میخواستم از جانب آن دو یقین پیدا کنم که این شایعات چه اندازه است و پیامبر هم به من اجازه فرمود، و پیش پدر و مادرم آمدم. به مادرم گفتم: مادر جان! مردم چه میگویند؟ مادرم گفت: دخترم این را کوچک شمار و سخت نگیر که به خدا سوگند کمتر اتفاق میافتد، زن زیبایی که مورد علاقه شوهرش باشد و هوو هم داشته باشد در باره او از این نوع حرفها نزنند.
و من شب و روز گریه میکردم و به جایی رسید که پیامبر ص با نزدیکان خود از جمله اسامۀ بن زید و علی س و بریر مشورت کرد. و یک ماه به این ترتیب گذشت، و من پیوسته سوزان و گریان و حیران بودم.
پیامبر ص بعد از مشورت با نزدیکان خود، برای مکافات عبدالله بن ابی بن سلول به مسجد رفت و بر منبر نشست و یاری خواست و فرمود: «ای گروه مسلمانان! چه کسی مرا یاری میکند در مورد مردی که خانواده مرا آزار داده است که به خدا سوگند من از همسر خود جز خیر و نیکی چیزی نمیدانم، و هم از مردی نام بردهاند که از او هم جز و خیر نیکی نمیدانم و هرگز در خانه همسرم نیامده است مگر همراه خودم».
سرو صدا میان اوس و خزرج برخاست و پیامبر ص همچنان که بالای منبر بود، شروع به آرامکردن آنها نمود و دستور به سکوت و آرامش میداد تا هردو گروه آرام گرفتند.
پیامبر ص بعد از آن فرمود: ای عایشه میدانم که چه سخنانی در بارۀ تو میگویند؛ اگر واقعاً پاکدامن و مبرا باشی، خداوند تو را تبرئه خواهد کرد و اگر مرتکب گناه شدهای از خداوند طلب مغفرت و توبه نما، زیرا خداوند بندهای را که به گناه خود اعتراف کند و توبه و استغفار نماید مورد بخشش قرار میدهد و از گناهش درمیگذرد. عایشه ل میگوید: چون این سخن را از پیامبر شنیدم زار بگریستم و به پیامبر عرض کردم؛ به خدا قسم از گناهی که فرمودی هرگز توبه نخواهم کرد، به خدا قسم اگر به آنچه مردم میگویند: اعتراف کنم، سخنی را گفتهام که هرگز نشده است و خدا میداند که من از آن بری هستم و من به فرموده یعقوب پناه میبرم که گفت: ﴿فَصَبۡرٞ جَمِيلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ ١٨﴾ [يوسف:١٨] «پس (کار من) صبر جمیل است ، و بر آنچه میگویید، خداوند مدد کار(من) است» رسول الله ص در آن مجلس نشسته بود و هیچکس از اهل بیت برنخاسته بود که آثار وحی بر رسول خدا ص پیدا گشت و به من فرمود: عایشه مژده بده که خداوند برائت تو را نازل فرمود و سپس در میان مردم رفت و آیات قرآن را برای آنان تلاوت نمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّكُمۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۚ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ ١١﴾ [النور: ١١].
«کسانی که این تهمت بزرگ را در بارۀ عایشه ام المومنین پرداخته و سر هم کردهاند، گروهی از خود شما هستند، اما گمان مبرید که این حادثه برایتان بد است، بلکه این مسأله برایتان خوب است (و خیر شما در آن است، چرا که منافقان کوردل از مؤمنان مخلص جدا، و کرامت بیگناهان را پیدا، و عظمت رنجدیدگان را هویدا میکند) آنان که دست به چنین گناهی زدهاند هریک به اندازه شرکت در این اتهام سهم خود را از مسئولیت و مجازات آن خواهد داشت، و هرکدام از آنان به گناه کاری که کرده است گرفتار میآید و کسی که (سردسته آنان در این توطئه بوده و) بخش عظیمی را به عهده داشته است، عذاب بزرگ و مجازات سنگینی دارد».
و آیات ١١ تا ٢٧ سورۀ نور را خداوند در پاکی و برائت عایشه ام المؤمنین و توبیخ تهمتزنندگان نازل شد، پس پیغمبر ص عایشه ل را مژده داد و چهار تهمتزنندگان را حد زد و حکم چهار شاهد در دعوای زنا در طی این آیات نازل شد[٥٢].
با وجود این که برائت و پاکدامنی عایشه ل از جانب خدا نازل شد، اما عدهای هنوز بر این باورند که آیات سوره نور در برائت و پاکدامنی ماریۀ قبطیه است و برای این ادعایشان دلایلی را هم ارائه میدهند، از جمله:
١- این حدیث بیانگر آن است که پیامبر اسلام ص حتی در جنگ از لذایذ زناشویی دست نمیکشید و با قید قرعه یکی از زنان را با خود میبرد، حال آن که در جنگهای دیگر نشانی از این کار نیست.
٢- در این داستان آنقدر نوسان وجود دارد، به طوری که بعضی آن را در ماجرای عمره نوشتهاند.
٣- اگر ماجرا در مسیر و بین راه اتفاق افتاده و مربوط به عایشه و صفوان بن معطل بود، چرا از ماریه و کنیز پرسیده شود که حضور نداشتند.
٤- پیامبر ص با آن همه درایت و توجهاش به نظم چگونه ممکن است قبل از اطمینان از خروج افرادش اردوگاه را ترک کند، تا آنجا که حتی همسر محبوبش را جا بگذارد.
٥- روایات صحیح و به طور عمومی تهمت را از ناحیه عایشه به ماریه قبیطه و در بارۀ فرزندش ابراهیم بن رسول الله میدانند که او حتی برخی دیگر را با خود همدست کرده بود و گفته بود «ما الذي يحزنك عليه ما هو إلا ابن جريح» چرا باید برای بچهای که مال او نیست اندوهگین شود و آیات نیز عموماً در این باره است.
٦- عایشه میگوید: «به هیچکس مانند ماریه حسادت نورزیدم، به خصوص هنگامی که بچهدار شده بود و ما از داشتن بچه محروم بودیم»[٥٣].
حال برای اطلاع خوانندگان محترم لازم است تا داستان مربوط به ماریه قبطیه را از دیدگاه مخالفین برائت عایشه ل نقل نماییم.
[٥٢]- تاریخ سیاسی اسلام، حسن ابراهیم حسن، ١٤٣- ١٤٤- تاریخ صدر اسلام، اصغر منتظر قائم، ص ١٨٧- تاریخ اسلام، دکتر فیاض، ص ٨٥ - عایشه در حیات محمد، بهروز مولودی، ص ١١٢- ١١٧- سیرۀ ابن هشام ج ٢، ص ٢٠١- ٢٠٦- خورشید حقیقت، محمد غزالی، ص ٣٥٩- ٣٦٢- حیاة محمد – محمد حسین هیکل، ص ٢٩٢- ٢٩٨- راه محمد ١٤٢- ١٤٥- نهایة الأرب، ج ١، ص ٣٨٧- ٣٩١- تاریخ پیامبر اسلام، دکتر آیتی، ص ٣٦٢- ٣٦٥- خاتم پیامبران، ص ٧١٥- ٧٢١.
[٥٣]- تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، علی اکبر حسنی، (تهران، نشر فرهنگ اسلامی، ١٣٧٥، ص ٢٧٧)- تاریخ اسلام، سید هاشم رسولی محلاتی، (تهران، نشر فرهنگ اسلامی، ١٣٧٥، ص ١٤٤).