نکاح بدون حضور ولی و شاهد
یکی دیگر از بدعتهای اهل تشیع، مباح دانستن نکاح بدون حضور ولی و شاهد میباشد. و این، عین زنا است. حلی میگوید: «در نکاح دختر رشیده، حضور ولی شرط نیست و در هیچ یک از نکاحها حضور شاهد شرط نیست و اگر هر دو در پنهان نمودن نکاح همدست شوند، نکاح باطل نیست» [۱۵۰].
این در حالی است که احادیث زیادی از پیامبر جروایت شده، از جمله این که از عمران بن حصین روایت شده که فرمودند: «لا نکاح إلا بولي وشاهدَي عدل»:نکاح بدون حضور ولیِ زوجه و دو نفر شاهد عادل صحیح نیست». امام شافعی، طبرانی، بیهقی و دارقطنی آن را روایت کردهاند [۱۵۱].
این روایت اگر چه منقطع است ولی علما آن را قبول دارند و قائل به آن هستند.
از ابوموسی روایت است که گوید: رسول الله جفرمود: «لا نکاح إلا بولي«بدون حضور ولی هیچ نکاحی صحیح نیست». امام احمد و ترمذی و ابن ماجه و حاکم آن را روایت کردهاند [۱۵۲]. حاکم گوید: چنین روایتی از همسران پیامبر ج، عایشه و زینب بنت جحش به ثبوت رسیده است.او در ادامه گوید: در این باب از علی روایت شده که گوید: «لا نکاح إلا بولی وشاهدی عدل» [۱۵۳]: هیچ نکاحی بدون حضور ولی و دو نفر شاهد عادل صحیح نیست». همچنین ابن عباس [۱۵۴]و دیگران روایت شده، و او اسامیِ سی صحابی را آورده که آن را روایت کردهاند.
از امالمؤمنین عایشه لروایت است که گوید: رسول الله جفرمود: «أيما امرأة أنکحت نفسها بغير إذن وليها فنکاحها باطل»: «هر زنی که بدون اجازهی ولیاش خود را به نکاح کسی در آورد، نکاحش باطل است». امام شافعی، امام احمد، ابوداود، ترمذی، ابن ماجه، ابوعوانه، ابن حبان و حاکم آن را روایت کردهاند [۱۵۵].
از ابوهریره روایت است که گفت: رسول الله جفرمودند: لا تنکح الـمرأةُ الـمرأةولا نفسها إنما الزانية التي تنکح نفسها»:«زن نمیتواند زنِ دیگری یا خودش را به نکاح کسی در آورد. همانا زن زناکار کسی است که خودش را به نکاح کسی در آورد. و در لفظ دیگری آمده است: التي تنکح نفسها هي الزانية»: «زنی که خودش را به نکاح کسی در آورد، زناکار است به روایت ابن ماجه و دارقطنی [۱۵۶].
از عکرمه بن خالد روایت شده که گوید: «چند کاروان در راهی با هم یکجا شدند. زن بیوهای از میان زنان بود که امرش را دراختیار مردی غیر از ولیاش قرار داد. آن مرد، زن را به نکاح کسی در آورد. این جریان به عمر فاروق رسید. پس او ناکح (مرد نکاح کننده) و منکح (مرد نکاح دهنده) را شلاق زد». به روایت امام شافعی و دارقطنی [۱۵٧].
دارقطنی از شعبی روایت کرده که میگوید: «در میان اصحاب پیامبر جکسی در امر نکاح سختگیرتر از علی بن ابیطالب نبود. او در این زمینه زبانزد عام و خاص بود». به روایت امام شافعی و دارقطنی [۱۵۸].
ابن خیثمه [۱۵٩]به طور مرفوع روایت کرده است: «لا نکاح إلا بولي وشاهدي عدل» [۱۶۰]«هیچ نکاحی بدون حضور ولی و دو نفر شاهد عادل صحیح نیست».
از ابوهریره به طور مرفوع و موقوف روایت شده است: «لا نکاح إلا بأربعة خاطب وولي وشاهدين» [۱۶۱]. «نکاح تنها زمانی منعقد میشود و صحیح است که این چهار نفر حضور داشته باشند: مرد خواستگار، ولی زن، دو نفر شاهد (عادل)».
و از ابن عباس س روایت است که گوید: «حداقل کسانی که باید در هنگام نکاح حضور داشته باشند تا نکاح منعقد گردد، چهار کس هستند: ۱- مردی که ازدواج میکند، ۲- مردی که زن را به ازدواج در میآورد، ۳و۴- دو نفر شاهد (عادل)» به روایت ابن ابیشیبه، و بیهقی آن را صحیح دانسته و دارقطنی روایت کرده [۱۶۲]، و از امالمؤمنین عائشهی صدیقه همانند آن روایت شده [۱۶۳].
ترمذی از ابن عباس س روایت کرده که پیامبر جفرمودند: البغايا اللاتي ينکحن أنفسهن بغير بيّنة»[۱۶۴]«زنان فاحشه و بد کاره آنهای هستند که بدون حضور شاهد خود را به عقد نکاح مردی در میآورند».
امام مالک از ابوزبیر روایت کرده که عمر فاروق از نکاحی مطلع شد که تنها یک مرد و یک زن به عنوان شاهد در هنگام نکاح حضور داشتند. عمر گفت: «این نکاح مخفیانه است و من آن را جایز و صحیح نمیدانم و اگر آن موقع میبودم، آن مرد (زوج) را سنگسار میکردم» [۱۶۵].
از عبدالله بن زبیر روایت شده که پیامبر جفرمودند: «أعلنوا النکاح» «نکاح را علنی سازید و به همگان اعلان کنید». به روایت امام احمد و حاکم، و آن را صحیح گفته [۱۶۶].
بعضی از علمای بزرگوار گفتهاند: «وقتی که احادیث مذکور را پی در پی برای تو نقل کردیم، بطلان مذهب آنان در جایز دانستن نکاح بدون حضور ولی و شهود، برای تو روشن گردید، والله أعلم».
[۱۵۰] برای تفصیل بیشتر مراجعه کنید به کتاب: الکافی، کلینی (۵/ ۲٩۳ و ۴٩۴)، طبع دارالأضواء، و الاستبصار (۳/ ۳۲٩) طبع دارالأضواء، و مَن لایحضره الفقیه، اثر ابن بابویه (۳/ ۲۸٧)، و کتاب شرائع الإسلام فی الفقه الإسلامی، اثر جعفری حلی (۲/ ۸). [۱۵۱] بیهقی آن را در سنن (ج٧ ص۱۲۵)، و عبدالرزاق در مصنف، حدیث شماره: ۱۰۴٧۳، و دارقطنی در سنن، (ج۳ ص۲۲۵)، و طبرانی در المعجم الکبیر، حدیث شماره: ۲٩٩ روایت کردهاند که ضعیف است و در سند آن عبدالله بن محرر جزری قاضی است که –چنانکه در تقریب آمده- متروک میباشد. [۱۵۲] امام احمد آن را به شمارهی: (۱٩٧۴٧، ابوداود در سنن خود به شمارهی: (۲۰۸۵)، و ترمذی در سنن، حدیث شماره: (۱۱۰۲)، و ابن ماجه در سنن (ج۱ ص۶۰۵) و حاکم در مستدرک، حدیث شماره: ۲٧٧۶ روایت نمودهاند و آن صحیح است، شیخ ما علامه وادعی /آن را در «الصحیح المسند مما لیس فی الصحیحین» (ج۲ ص۶) ذکر نموده است. [۱۵۳] بیهقی آن را در سنن (٧/ ۱۱۱) از طریق مجالد از شعبی از علی روایت کرده. ابن معین مجالد را ضعیف دانسته. و عبدالرزاق در مصنف، حدیث شماره: ۱۰۴٧۶ آورده که در سندش قیس بن ربیع است که به سبب فرزندش ضعیف دانسته شده؛ زیرا آنچه از حدیث او نبوده را بر او داخل کرده. بیهقی گفته: و ما این روایت را از عبیدالله بن ابیرافع از علی روایت کرده ایم. [۱۵۴] روایت صحیح است، بیهقی آن را در سنن (ج٧ ص۱۱۲) به لفظ: «لا نکاح إلا بولی مرشد وشاهدی عدل: جز به حضور ولیای مرشد و دو شاهد عدل نکاح درست نمیشود» روایت کرده، و در سند آن مسلم بن خالد زنجی آمده که امام بخاری دربارهاش گفته: منکر الحدیث است. و روایت فوق را ابن ابیشیبه به شمارهی: ۱۵٩۱٧ به لفظ: «لا نکاح إلا بولی أو سلطان مرشد: جز به حضور ولی و سلطان مرشد نکاح درست نمیشود»، و دارقطنی به طور مرفوع آن را در سنن خود (ج۳ ص۲۲۱) آورده، و در تعقیب آن گفته: عدی بن فضل آن را مرفوع کرده و جز او کسی آن را مرفوع نکرده است. میگویم: عدی بن فضل چنانچه در تقریب التهذیب آمده متروک است اما این اثر به طور موقوف صحیح میباشد، و شیخ آلبانی آن را موقوفا صحیح دانسته چنانچه در إرواء الغلیل، حدیث شماره: ۱۸۸۴ آمده، و حاکم در مستدرک ذیل حدیث شماره: ۲٧٧۶ بدان اشاره کرده است. [۱۵۵] سنن ابوداود، حدیث شماره: ۲۰۸۳، و سنن ترمذی، حدیث شماره: ۱۱۰۳، و مسند امام احمد، حدیث شماره: ۲۴۸٧۶، و سنن ابن ماجه (ج۱ ص۶۰۵)، و سنن ابن حبان به همراه «الإحسان» حدیث شماره: ۴۰٧۴، و ابوعوانه، حدیث شماره: ۴۰۳٧، و مستدرک حاکم، حدیث شماره: ۲٧۶۶، و مسند امام شافعی، حدیث شماره: ۱۱۳٩ به ترتیب سنجر، و آن روایتی صحیح است که شیخ ما علامه وادعی /آن را در کتاب: «الصحیح الـمسند مما لیس فی الصحیحین» (ج۱ ص۴٩٩) آورده. شیخ یحیی حجوری گفته: حدیث با این لفظ: «لانکاح إلا بولی» صحیح است. این اندازه در کتاب: «الصحیح الـمسند مما لیس فی الصحیحین» اثر شیخ وادعی /آمده، اما زیادت: «وشاهدی عدل» راههای آن ضعیف است، و اینکه فیروزآبادی این حدیث را در رسالهاش «ما لم یثبت فیه حدیث» آورده بر همین قسمت از روایت حمل میشود. والله أعلم. [۱۵۶] سنن ابن ماجه، حدیث شماره: ۱۸۸۲، و سنن بیهقی (ج٧ ص۱۱۰)، و دارقطنی (ج۳ ص۲۲٧)، و آن روایتی صحیح است، مگر لفظ اخیر که بر ابوهریره س موقوف میباشد چنانکه روایت عبدالسلام بن حرب آن را واضح میسازد. بیهقی گفته: و عبدالسلام مسند را از موقوف جدا ساخته، پس مشابه است که حفظ نموده باشد. [۱۵٧] بیهقی آن را در سنن (ج٧ ص۱۱۱)، و عبدالرزاق در مصنف (۱۰۴۸۶)، و ابن ابیشیبه (۱۵٩۳۶)، و دارقطنی (ج۳ ص۲۲۵) و امام شافعی در الأم (ج۵ ص۲۲) روایت نمودهاند. و آن منقطع است، عکرمه بن خالد از عمر س نشنیده، امام احمد آن را گفته چنانکه در تهذیب التهذیب آمده. [۱۵۸] بیهقی آن را در سنن (ج٧ ص۱۱۱)، و ابن ابیشیبه در مصنف (۱۵٩۱۶)، و دارقطنی در سنن (ج۳ ص۲۲٩) روایت کردهاند و در سند آن مجالدبن سعید آمده. حافظ ابن حجر در تقریب التهذیب گفته: او قوی نیست و در آخر عمرش تغییراتی نیز در او به وجود آمده. [۱۵٩] در اصل چنین آمده، اما ابن خثیم درست است. [۱۶۰] او از عبدالله بن عثمان بن خُثیم قاری روایت نموده، و چنانکه در تقریب التهذیب آمده او صدوق است و از سعیدبن جبیر، از ابن عباس موقوفا روایت نموده. بیهقی در سنن (٧/ ۱۲۴) گفته: عدی بن فضل آن را چنین روایت کرده و او ضعیف است، و صحیح آنست که این روایت موقوف باشد. میگویم: روایت مذکور همانطوری است که گفته شد، و دارقطنی آن را در سنن (۳/ ۳۲۱) و امام شافعی در الأم (۵/ ۲۲) روایت کردهاند. [۱۶۱] بیهقی آن را در سنن (ج٧ ص۱۴۳) از ابوهریره مرفوعا روایت کرده، و در سند آن مغیره بن موسی بصری است، امام بخاری گفته: او منکرالحدیث است چنانکه در المیزان آمده. [۱۶۲] بیهقی آن را در سنن (ج٧ ص۱۴۲- ۱۴۳) به طور موقوف بر ابن عباس روایت کرده، و به دو طریق از ابن عباس روایت شده؛ طریق نخست: در آن جهالت است، در طریق دوم انقطاع وجود دارد؛ زیرا قتاده با ابن عباس ملاقات نداشته. و ابن ابیشیبه آن را به شمارهی: ۱۵٩۳۲ به لفظ: «أدنی ما یکون في النکاح أربعة: الذی یزوّج، والذی یتزوّج وشاهدین: کمترین افرادی که در نکاح باید حضور داشته باشند چهاراند: آنکه به نکاح میدهد، آنکه به نکاح میگیرد و دو شاهد». و در این روایت فردی مجهول آمده. [۱۶۳] حدیث عائشهی صدیقه را دارقطنی در (ج۳ ص۲۲۵) آورده که حدیثی است ضعیف، و در سند آن ابوالخصیب نافع بن میسره آمده که مجهول است، چنانکه دارقطنی گفته. [۱۶۴] این روایت به طور موقوف صحیح است، ترمذی آن را در سنن، حدیث شماره: ۱۱۰۴ آورده و بعد از اینکه سندش را ذکر کرده نگاشته: این حدیثی غیر محفوظ است، کسی را نمیشناسیم که آن را به پیامبر جرسانده باشد مگر آنچه از عبدالأعلی از سعید از قتاده به طور مرفوع روایت شده، و هم چنین این حدیث از عبدالاعلی از سعید به طور موقوف نیز روایت گردیده. و صحیح همان روایتی است که از ابن عباس به طور موقوف به ما رسیده، گفته: اصحاب قتاده آن را از قتاده، از جابر بن زید، از ابن عباس به طور موقوف روایت کردهاند، و دیگران نیز همانند آن را از سعیدبن ابیعروبه به طور موقوف آوردهاند. و ابن ابیشیبه آن را به شمارهی (۱۵٩۶۱) به طور موقوف، و بیهقی نیز در سنن (٧/ ۱۲۵) موقوف و مرفوع آوردهاند، و بیهقی بعد از آوردن آن روایت گفته: درست همان است که این روایت موقوف میباشد. و طبرانی آن را در اوسط (۴۵۲۰) به طور مرفوع آورده، و در سند آن ربیع بن بدر آمده که متروک است، و او از نهّاس بن قهم روایت کرده که نهاس نیز ضعیف میباشد چنانچه صاحب تقریب التهذیب گفته. [۱۶۵] به روایت امام مالک در المؤطأ (۲/ ۵۳۵) به تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی، و بیهقی در سنن (٧/ ۱۲۶)، و امام شافعی در الأم (ج۵ ص۳۵) که منقطع است؛ زیرا –چنانکه امام احمد گفته- ابوالزبیر از عمرفاروق نشنیده است. نگا: تهذیب التهذیب. [۱۶۶] امام احمد آن را در مسند، حدیث شماره: ۱۶۰٧۵ و حاکم به شمارهی: ۲۸۰٧، و بیهقی (٧/ ۲۸۸)، و طبرانی در المعجم الکبیر (ج۲۱ ص۱۵) و در المعجم الأوسط، حدیث شماره: ۵۱۴۵، و ابن حبان با شرح الإحسان، حدیث شماره: ۴۰۶۶، و بزار به شمارهی: ۱۴۳۳ روایت کردهاند و در سند آن عبدالله بن اسود قرشی آمده که مجهول است، ابوحاتم گفته: او شیخی است که نمیدانم غیر از عبدالله بن وهب کسی دیگر از او روایت کرده باشد. نگا: الجرح والتعدیل (ج۵ ص۲).