۴ گفتگوی شریعت با تاگور، شاعر و فیلسوف هندی
دکتر تاگور [۶۱]شاعر و فیلسوف شهیر هندوستان، در اردیبهشت سال ۱۳۱۱ش (بهار ۱۹۳۲م) بنا به دعوت دولت ایران به این کشور سفر کرد و قرار شد با یکی از علمای ایران گفتگو و مناظره ادبی کند که علامه شریعت سنگلجی برای این امر برگزیده شد. این مناظره، در انجمن ادبیات در باغ نیّرالدوله صورت گرفت. گفتگو یک ساعت به طول انجامید (از ساعت ٩ تا ۱۰ صبح) و دکتر تاگور قبل از انتهای مناظره، از ادامۀ آن عذرخواهی کرد و جلسه را نیمهتمام ترک گفت.
موضوع مناظره مربوط میشد به ادعای تاگور مبنی بر اینکه همۀ ادیان یکسانند و سعادت هر انسان بسته به پیروی او از دینِ آبا و اجدادش است؛ در نتیجه، از نظر تاگور نیازی به جستجوی دین حق و پیروی از پیغمبر ختمی مرتبت حضرت محمد مصطفىصو دین اسلام وجود ندارد.
حسینقلی مستعان، شاگرد و مرید شیخ شریعت، یکی از شاهدان آن ملاقات و مناظره بود و وقایع آن را چنین ثبت کرد:
شریعت وقتی در اطاق داخل شد پا را از نعلین درآورد و بر روی صندلی زیر بدن قرار داد و:
شریعت: میخواهم بپرسم که به عقیدۀ شما چه چیز بیشتر سعادت مادی و معنوی میدهد و سعادت بشر چیست؟
تاگور: البته من در این موضوع و مسئله مهم عقیدهای دارم که شاید مطابق و موافق با نتایج تحقیقات و تجریبات شما نباشد؛ ولی چون پرسیدهاید عرض میکنم: انسان از یک ابدیت که نمیدانیم چیست و کاری به ماهیت آن نداریم و فکری در آن خصوص نمیکنیم، به این دنیا آمده است. این دنیا برای انسان به منزلۀ یک مزار یا یک معبد است و انسان زائری است که باید بیاید در حول آن طواف کند و از آن بگذرد. علت غائی خلقت بشر در واقع همین است که این مسافرت و این زیارات را طی کند؛ توقف او در این مزار موقتی است و باید از آن بگذرد. بهائم و حیوانات هم به این دنیا میآیند و میروند ولی فرق آنها با انسان این است که بهائم فقط برای خوردن و خوابیدن میآیند و میروند؛ جز حلق و جلق و دلق جویای چیزی نیستند؛ ولی انسان، که بالاتر از بهائم است، مانند هر انسانی، نه هر موجودی که از پشت آدم باشد، بلکه انسانی که قوۀ تعقل و تفکر داشته و لااقل این قوا بیش از بهائم در او باشد، سعادت این انسان آن است که نسبت به فکر بشریت خیری از او صادر شود که بشریت را به الوهیت نزدیک سازد؛ خدمت کند؛ هر طور که از دستش برمیآید خدمت کند؛ هر کس در هر علمی و هر رشتهای که وارد است فایدهای برساند: الهی در الوهیت، طبیعی در علم خود، نقاش با نقاشی خود، شاعر با اشعار خود، موسیقیدان با زیر و بم آلات موسیقى و بالاخره، هر کس با هر وسیلهای که میتواند، خدمت و کمکی به بشریت کند که او را به مقصد و مقصود او برساند. مقصد و مقصود همه یکی است؛ همه به یک سمت متوجه هستند. وقتی که ما از بشریت حرف میزنیم کاری به افراد و مسالک مختلف ندرایم؛ بشریت را به معنى کلی میگوییم.
وقتی که من به اورپا رفتم، دیدم که عظمت علوم آن، انسان را میگیرد. اروپاییها در یک جنبه خیلی ترقی کردهاند که متأسفانه جنبه مادی است؛ ولی در جنبه روحانی و معنوی متأسفانه ترقیاتی نکردهاند و شرق در این قسمت از غرب بزرگتر و جلوتر است. به هر حال خدمت میکنند و برای بشریت فوائد بسیار دارند.
در بین ملل اشخاصی هستند که مقام عالیترى نسبت به دیگران دارند؛ برای هدایت بشر آمدهاند خدمت خود را به وسیلۀ هدایت انجام میدهند؛ جنبۀ رسالت و تبلیغات و روحانیت دارند؛ ندایی به آنها میرسد [که] به حکم آن ندا بشر را به مبدأ واحدى که برای همه یکی است میخوانند. مقصودم روحانیت و رسالت واقعی است که عواطف بشر را به نوع خود زیاد میکند وهمه را متوجه مبدأ واحدی میسازد که برای همه یکی است؛ منتها اسامی مختلف دارد و هرکس آن را اسمی مینامد. این مبدأ را باید انبیا و رسل و کسانی که ندای آسمانی بر آنها میرسد نشان دهند؛ من خود را از آن دسته میدانم.
من عالم طبیعیدان یا دانشمند فلکی و ریاضی نیستم؛ من رسالتی برای خود دارم و ندایی به من میرسد.من خود و هموطنان خویش را دعوت به سعادت میکنم؛ مختصر خدمتی از این راه انجام میدهم؛ زائری هستم که در این مزار آمدهام؛ در توقف موقتی، عهدهدار خدمتی هستم و مردم را هدایت میکنم. حاصل آنکه، سعادت بشر، سعادت فردی نیست، بلکه سعادت عمومی در این است که هرکس به سهم خود مطابق قوه و استعداد و ظرفیت خود به بشریت خدمت کند و او را به کمال برساند و هر کس استعدادی که دارد به نحو اَکمَل و اَتَمّ بروز دهد.
شریعت: بسیار خوب، این سخن حق است و صوفی گفته است: تقریباً تحقیقی که بزرگان در خصوص سعادت میکند، همین رسیدن به کمالات است، ولی میخواهم بپرسم که ...
تاگور: اجازه بدهید. در راه نیل به این مقصود، موانع و مشکلات است که انسان را از راه باز میدارد. شهوات انسانی، یکی از این موانع است؛ جهالت مانع دیگری است. البته در همۀ افراد و اشخاص جنبۀ روحانی و معنوی نیست. بر اغلب مردم حیوانیت و شهوترانی غلبه دارد. باید افرادی که به مقام عقل رسیدهاند، برای رفع این موانع کمک کنند. ممکن است این موانع و زیادهروى در اصول مادی، این سعادت را متزلزل کند. وظیفۀ آن اشخاص و صاحبان آن ندا و شنوندگان آن ندا این است که این موانع را بردارند؛ تبلیغ کنند؛ وظیفۀ خود را از این راه انجام دهند.
شریعت: این مطلب صحیح است و اشکالی در آن نیست؛ ولی ما میدانیم که یک راه کمال و سعادت حقیقی برای بشریت هست و آن رسیدن به کمال لایق است؛ چنانکه همه متوجه کمالی هستند که همه سوى آن میروند و آن کمال، همان است که خداوند در قرآن ما میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدۡحٗا فَمُلَٰقِيهِ﴾[الإنشقاق: ۶]، یعنی:
«ای انسان تو به سوى خدا میشتابی و او را دیدار خواهی کرد»،
به عبارت دیگر، انسان سفرِ إلىالله و یا به تعبیر واضحتر، به سوى کمال دارد. در این سفر، بشر باید یک سلسله دستوراتی داشته باشد. من میدانم موانع این راه چیست؛ ولی میخواهم بدانم که چه چیزها ما را به این راه میرساند؟ مکمل یا مُنَقِّص [= ناقصکننده] ما چیست؟ مُبَعَّد [= دور شده] یا مُقرّب کدام است؟ این دستور از کجا است؟ از چه کسی این دستور را بگیریم؟ کدام دستور را ترجیح دهیم و یقین کنیم که ما را به خلاف وارد نمیکند و از طریق سعادت حقیقی منحرف نمیسازد؟ کدام فیلسوف، کدام دانشمند، کدام نبی، این راه را بهتر و صحیح نشان داده است؟
تاگور: البته این ندای آسمانی از آغاز تاریخ تا کنون برای خیلی اشخاص آمده و همۀ این بزرگان موظف بودهاند که این وظیفه را انجام دهند و این موانع را بردارند. پس میتوان گفت که همۀ شنوندگان این ندا در یک مرتبه هستند. هر کس به زائران مزار انسانیت و عابدان معبد بشریت خدمتی کند، خوب است؛ هر راهی که برای این خدمت باشد، پسندیده است. انبیا و رسل همه یک وظیفه داشتهاند و دستور همه خوب است. من هم در این مرتبه خدمتی میکنم، باید به وسیلۀ حقیقت و کفّ نفس [= خویشتنداری] و محبت، این خدمت و وظیفه را به انجام رسانید. شخصی که این وظیفه را دارد، باید بیشتر محبت کند؛ باید به آنها بدهد و از آنها بگیرد؛ نمیشود گفت که یک راه بهتر و یک راه بدتر است. من مثلا طُرُق مختلفی برای خدمت به بشریت دارم. من از خاندان قدیمی بزرگی هستم؛ همه مکنت خود را صرف این راه میکنم؛ در وطن خود مدرسهای تأسیس کردم و تربیت میکنم. همۀ فلاسفه و علما خدمت به بشریت میکنند؛ اشعار مرا در همه دنیا میخوانند. هرکس آنها را بخواند، البته عواطف قلبی او و حبّ او زیاد میشود. من به همه جا سفر میکنم؛ نطق میکنم؛ سعى میکنم که از راه تهییج [= برانگیختن] عواطف بشری، وظیفۀ خود را انجام دهم. امیدوارم به وسیلۀ این فداکاری بتوانم عواطف خوب بشر را به جوش آورم.
شریعت: جواب مطلب من داده نشد. گویا نتوانستهام مقصود خود را بفهمانم. خوب دقت کنید. شکی نیست که راه حقیقت و راه کمال و راه نجات، یک راه بیشتر نیست. از طرف دیگر که سادات و بزرگان بشر، چه انبیا و رسل و چه فلاسفه و دانشمندان، هر کدام این راه را به قسمتی دیگر و از طریقی نشان دادند و دستوراتی که منتسب به انبیا است، اختلاف بسیار دارد؛ فلاسفه هر کدام چیزی میگویند؛ فلسفۀ مشاء یک دستور دارد؛ دستور اشراق طور دیگر است؛ عرفا راه دیگری نشان میدهند؛ تورات یک طریقه میگوید؛ انجیل صورت دیگری دارد؛ دستور محمد بن عبداللهصغیر از همۀ اینهاست.
خوب که دقت کنیم میبینیم که هزارها راه و هزارها حرف مختلف است. ما طلب حقیقت و جویای راه نجات و سعادت و کمال هستیم. میخواهیم راهی را انتخاب کنیم؛ [ولی] در بین این همه راه گیج میشویم. هر یک از این بزرگان یا به قول شما شنوندگان ندای آسمانی یک راه نشان میدهند. فلان فیلسوف میگوید، آن راه بد است و این راه خوب؛ دیگری میگوید: هر دو بد است؛ راه من خوب است؛ فلان پیغمبر میگوید: از این راه بروید. کلام منتسب به پیغمبر دیگر به ما میفهماند که باید راه دیگری را در پیش گرفت. پس کدام یک را باید قبول کرد؟ و قدم در کدام راه باید گذاشت که ما را زودتر به مقصود برساند؟
فیلسوف هندی میگوید: قتل حیوانات و خوردن گوشت آنها بد است؛ باید از کشتن و خوردن آنها، احتراز کنی تا به این کمال و سعادت برسی. میآییم به اورپا؛ فیلسوف اروپائی میگوید: کشتن و خوردن حیوانات لازم است؛ باید بکشی و بخوری تا به این سعادت برسی. اسلام میگوید: فلان چیز حلال است. دیانت دیگر میگوید: بد است. پس ما حرف کدام را قبول کنیم و در این طرق گوناگون کدام طریق را بر گزینیم؟ و میزان تشخیص بین این طرق چیست؟
تاگور: اولاً: میزان تشخیص، عقل هر کس است؛ ثانیاً: طریق بسته به این است که شخص در کجا متولد شده باشد و تربیتشدۀ چه محیطی باشد. مملکت ایران مسلمان است؛ در هندوستان دین دیگری دارند؛ این به مقتضای تولد است. از طرف دیگر، باید دید که چه فلسفهای را خواندهاند. من وقتی متولد شدم، بودایی بودم؛ به دین پدرانم باقی ماندم. هر کس به دین پدران خود و به عقیدۀ ایشان است. پس تعیین طریق، بسته به این اصل کلی است که انسان در کجا متولد شده باشد و چه محیطی داشته باشد [۶۲].
اما این طریق برای من اهمیتی ندارد. من شاعرم؛ طریق شاعر، عشق است. هر کس که عاشق باشد، خوب است. عاشق به هر راهی که رود خوب است. شاعر با عشق خود به مردم خدمت میکند؛ من هم شاعرم.
شریعت: تا کنون بحث ما عقلی و فلسفی بود؛ بر روی مبانی عقلی سخن میگفتیم. اکنون شما مطلب را از مجرای برهانی و عقلی خارج کرده [و] روی عشق آوردید. عشق طوری است وراء طور عقل. خوب است که صحبتها بر روی مبانی برهان و استدلال باشد.
تاگور: متأسفانه بسیار خسته شدهام و به علاوه، ساعت ده به دیگری وقت دادهام. از شما معذرت میخواهم.
حسینقلی مستعان که شاهد و حاضر در این مباحثۀ فلسفی بوده است و مصاحبۀ فوق را به قلمی شیوا به رشتۀ تحریر در آورده است، در پایان مقالۀ خود چنین نوشت:
«صحبت به همین جا خاتمه یافت. آقای دکتر تاگور با نهایت مهربانی با سیمای گشاده از همه وداع کرده، به رسم خود با یکایک حاضرین دست داده از اطاق بیرون رفت. من بیاندازه متأسف شدم که صحبت، قبل از تمام شدن قطع شد و موفق نشدم تا بیینم که پایان این بحث شیرین به کجا میرسد» [۶۳].
[۶۱] رابیندرانات تاگور (۱۸۶۱ تا ۱۹۴۱م) شاعر، فیلسوف، موسیقیدان و چهرهپرداز اهل بنگال هند بود. نامآوریش بیشتر برای شاعری اوست. وی نخستین آسیایی برنده جایزه نوبل بود. تاگور در شهر کلکته پایتخت استان بنگال هند به دنیا آمد؛ زبان سنسکریتی و انگلیسی را فراگرفت و در سال ۱۹۱۳م جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. تاگور بزرگترین شاعر ایالت بنگال بود که به دو زبان هندی و بنگالی شعر میسرود و اشعار خود را به انگلیسی نیز ترجمه میکرد. سرود ملی هند و بنگلادش از تصنیفات اوست (ویکیپدیا، دانشنامۀ آزاد). [۶۲] استاد مصطفى طباطبایی معتقد است که این حرف تاگور، ما را به یاد این گفتۀ مشرکین میاندازد که: ﴿بَلۡ قَالُوٓاْ إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّهۡتَدُونَ﴾[زخرف:۲۲] یعنی: «بلکه گفتند: ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و ما [هم با] پیگیرى از آنان راهیافتگانیم». [۶۳] مرتضی مدرسی چهاردهی، نشریۀ زبان و ادبیات «وحید»، دی ۱۳۵۲، شماره ۱۲۱، شریعت سنگلجی و تاگور، ص ۱۰۲۶ تا ۱۰۳۲.