نمونههایی از عمل صحابه بر سنّت پیامبر اکرم ج
۱- در ماجرای «بیعة الرضوان» در صلح حدیبیه، هنگامی که حضرت عثمان بن عفانسبه عنوان سفیر از طرف رسول خدا ججهت مذاکره با سرداران قریش به مکۀ مکرمه تشریف برد، و ابتدا در منزل پسر عموی خود «اَبّان بن سعید بن عاص» سکونت گزید، و وقتی میخواست همراه پسر عموی خود به نزد سرداران قریش برای مذاکره حاضر شود، پاچههای شلوارش را مطابق سنّت پیامبر جبالا زده بود. «ابان بن سعید» به ایشان گفت: ای عثمان! در این مجلس بزرگان قوم نشستهاند و این عمل را عیب میدانند و آن را به تمسخر میگیرند، پس شلوارت را پایین کن. ولی حضرت عثمانسبا قاطعیّت جواب داد: «لا، هكذا ازرة صاحبنا» «خیر! این چنین نخواهم کرد زیرا شلوار سرور و آقایم حضرت محمد جچنین است.» [۳۸]
باز پسر عموی او به ایشان گفت: ای عثمان! حرم و بیت را طواف کن. حضرت عثمان فرمود: «انا لانصنع شيئا حتی يصنع صاحبنا ونتبع اثره»؛ «ما قبل از اینکه سرور و آقای ما حضرت محمد جعملی را انجام ندهد، عملی را انجام نمیدهیم، بلکه ما پیرو و دنبالهرو آثار ایشان هستیم.»
وقتی حضرت عثمان از مکه برگشت، مسلمانان عرض نمودند: ای ابوعبدالله (کنیّت حضرت عثمان) حتماً با طواف بیت الله، دلت را خنک کردهای؟ حضرت عثمان در پاسخ چنین گفت: «چه گمان بدی نسبت به من کردهاید، قسم به ذاتی که جانم در دست اوست اگر تا یک سال در مکه میماندم و رسول اکرم جدر مدینه میبود، من هرگز قبل از رسول خدا جکعبه را طواف نمیکردم؛ البته قوم قریش از من خواستند که خانۀ کعبه را طواف کنم، ولی من قبول نکردم» [۳۹]
۲- در صلح حدیبیه، مشرکان مکه، پس از تبادل نظر و مشوره و رایزنی، «عروة بن مسعود ثقفی» را برای گفتگو و مذاکره، به نزد رسول خدا جمیفرستند. «عروة بن مسعود ثقفی» نیز نزد رسول خدا جآمد و با آن حضرت جگفتگو نمود. اصحاب، اطراف رسول خدا جرا گرفته بودند. «عروة» دید که اصحاب رسول خدا جچنان به او ارادت و محبت دارند که هر وقت آن حضرت جآب دهان میاندازد، فوراً یکی از صحابه آن را به دست میگیرد و بر پوست و صورت خود میمالد، و هرگاه دستوری میدهد، فوراً اجرا میکنند، و وقتی میخواهد وضو بگیرد، همه برای آب وضوی او از یکدیگر پیشی میگیرند، هنگام صحبت، همه صداهای خود را پائین میآورند و از فرط تعظیم و بزرگداشت، به سوی او نگاه نمیکنند. این صحنه، «عروة بن مسعود ثقفی» را سخت متأثر ساخت، او فوراً به سوی دوستانش برگشت و چنین گزارش داد:
«اَيْ قَوْمِ! وَ اللهِ لَقَدْ وَ فَدْتُ عَلَي الْمُلُوْكِ، وَ فَدْتُ عَليٰ قَيْصَرَ وَ كَسْريٰ وَ النَّجّاشِي، وَ اللهِ اِنْ رَأَيْتُ مَلِكاً قَطٌّ يُعَظِّمُهُ اَصْحٰابُهُ مٰا يُعَظِّمُ اَصْحٰابُ مُحَمَّدٍ مُحَمَّداً. وَ اللهِ اِنْ تَنَخَّمَ نُخٰامَةً اِلّا وَقَعَتْ فِيْ كَفِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ. فَدَلَكَ بِهٰا وَجْهَهُ وَ جِلْدَهُ، وَ اِذٰا اَمَرَهُمْ اِبْتَدَرُوْا اَمْرَهُ و اِذٰا تَوَضَّأَ كٰادُوْا يَقْتَتِلُوْنَ عَليٰ وَضُوْئِهِ، وَ اِذٰا تَكَلَّمَ خَفَضُوْا اَصْوٰاتَهُمْ عِنْدَهُ، وَ مٰا يَحُدُّوْنَ النَّظَرَ اِلَيْهِ تَعْظِيْماً لَهُ، وَ اِنْ قَدْ عَرَضَ عَلَيْكُمْ خُطَّةَ رُشْدٍ فَاقْبِلُوْهٰا.» [۴۰]
«ای قوم! من به دربار پادشاهان و فرمانروایانی همچون «کسری»، «قیصر» و «نجاشی» رفتهام؛ اما قسم به خدا هیچ پادشاهی را ندیدهام که پیروانش او را چنان تعظیم و بزرگداشت نمایند که اصحاب و یاران محمد جاو را تعظیم و بزرگداشت و تجلیل و احترام مینمایند. به خدا اگر آب دهان بیاندازد، همه دستها را پیش میآورند تا نصیب یکی از آن دستها بشود، و آن را به صورت و اندامش بمالد، و هرگاه به آنان فرمانی بدهد، بیدرنگ فرمانش را اطاعت میکنند و هرگاه وضو بسازد، برای گرفتن قطرههای آب وضوی او سر و دست میشکنند، و هرگاه سخن بگوید، همگی صداهایشان را نزد وی پائین میآورند و از فرط بزرگداشت وی به او خیره نمینگرند! هم اینک وی راه و روش و طرح مناسب و عاقلانهای به شما پیشنهاد کرده است، از او بپذیرید.»
براستی که صحابۀ کرامشدر هیچ لحظهای نمیخواستند از اتباع سنّت پیامبر جعقب بمانند چرا که قلبهای آنان با محبت و اطاعت رسول خدا جعجین گشته بود، از این رو آنها به حقیقت دین و حقیقت آئین محمدی جرسیده بودند و هیچگاه در راه تحقق تعالیم و آموزههای پیامبر جدر زندگی خویش از سعی و تلاش، دریغ نمیورزیدند، بلکه همواره سنّتهای رسول گرانقدر اسلام را نصب العین و آویزۀ گوش خویش داشتند.
۳- هنگامی که مسلمانان به «کسری» در ایران حمله کردند، ایرانیان حضرت «حذیفة بن یمان»س- فاتح ایران - را جهت مذاکره و رایزنی به قصر دعوت کردند.
حضرت حذیفه با هیئت همراه، وقتی به آنجا رسید، ابتدا با غذا پذیرایی شدند. هنگامی که حضرت «حذیفة بن یمان» در دربار کسری، مشغول تناول غذا بود، لقمهای از دستش افتاد، فوراً این حدیث رسول اکرم جبه یادش آمد که فرمود: «هنگام تناول غذا هرگاه لقمهای از دستتان افتاد، آن را ضایع نکنید. چون رزق خداوندی است و معلوم نیست که خداوند متعال در کدام حصه از رزق، برکت نهاده است، لذا آن را بردارید و تمیز کرده و تناول نمائید.»
لذا حضرت حذیفه به خاطر اطاعت از تعالیم و آموزههای پیامبر جدست خویش را دراز کرد تا آن لقمه را بردارد. نزدیک او کسی نشسته بود، او با اشاره فهماند که این چه عملی است که تو داری میکنی، این دربار ابر قدرت جهان «کسری» میباشد، اگر تو این لقمه را که سر سفره افتاده است، برداشته و تناول کنی، وَقعت و هیبت تو در دل آنان کم خواهد شد. گذشته از این، آنان فکر میکنند اینها افرادی هستند که چیزی برای خوردن ندیدهاند، لذا وقت آن نیست که آن لقمه را برداشته و تناول نمایی و بنابراین اینجا این عمل را ترک کن.
حضرت حذیفه در جواب او جملۀ بسیار عجیبی گفت و فرمود:
«أ أترك سنة رسول الله جلهؤلاء الحمقي؟»، «آیا من سنّت رسول خدا جرا به خاطر این احمقها ترک کنم؟ برای من فرقی ندارد که عزیزم بدارند یا با مسخره کردن، ذلیلم گردانند.» [۴۱]
متأسفانه برخلاف صحابۀ کرامشامروز مسلمانان عزتشان را در مال و متاع دنیا و ترقیشان را در رها کردن قرآن و سنّت میدانند و دنبالهروی غربیها و اروپائیان را در رسم و آئین زندگی، از اسباب فخر و مباهات خویش میپندارند. و بدون تردید ذلت و رسوایی مسلمانان در همین است که از سنّتهای حضرت رسول اکرم جاحساس ننگ و عار میکنند و نه تنها رغبتی به عمل نشان نمیدهند، بلکه افرادی را که راه و رسم زندگی آنان با شریعت اسلام و سنّتهای حضرت رسول جمطابقت دارد به باد استهزاء و تمسخر میگیرند. و بنا بر ضعف ایمانی که دارند از عمل کردن بر سنّتهای حضرت رسول اکرم جاحساس شرم و حیا میکنند اما در راه تقلید فرنگیان و غربیان و شیوۀ زندگی آنان یکهتاز میدان هستند.
۴- هنگامی که حضرت «حذیفة بن یمان» و «ربعی بن عامر» برای مذاکره خواستند با لباس سادۀ خویش وارد قصر «کسری» شوند، دربان و نگهبان قصر مانع ورود آنها شدند و گفتند: به قصر پادشاه با این لباس کهنه و ساده میروید؟ سپس جُبّهای آوردند و به حضرت ربعی بن عامر دادند و گفتند: این جبّه را پوشیده و به ملاقات پادشاه بروید. حضرت ربعی بن عامر گفت: اگر برای ورود به قصر، پوشیدن جبهای که خود پادشاه داده ضروری و الزامی باشد، ما برمیگردیم و از مذاکرۀ با او دست میشوئیم، و ما فقط با لباس خود به نزد او میرویم! و اگر پادشاه ما را با این لباس نمیپذیرد ما هم اشتیاقی برای ملاقات با او نداریم.
دربان به داخل قصر پیغام فرستاد که آدمهای عجیب و غریبی آمدهاند که حاضر نیستند جبّۀ مخصوص ملاقات با پادشاه را بپوشند! در این اثناء حضرت «ربعی بن عامر» به صاف کردن قسمتی از شمشیرش که به سبب شکستگی، دندانه و شیار برداشته بود، مشغول شد. نگهبان قصر بدو گفت: شمشیرت را بده ببینم. حضرت ربعی شمشیرش را به نگهبان داد. نگهبان نگاهی به شمشیر انداخته و با لحنی تحقیرآمیز پرسید: با این شمشیر میخواهی ایران را فتح کنی؟ حضرت ربعی بن عامر گفت: تو فقط شمشیر را دیدهای، بازویی که شمشیر را با قدرت به حرکت درمیآورد را هنوز ندیدهای!
نگهبان گفت: بازو را هم نشان بده. حضرت ربعی بن عامر، محکمترین سپرشان را طلبید. محکمترین سپر آهنین که دربارهاش گفته میشد که هیچ شمشیری نمیتواند آن را از بین ببرد، آورده شد. حضرت ربعی گفت: کسی این سپر آهنین را به دست گرفته و در جلوی من بایستد. پس حضرت ربعی با همان شمشیرِ دندانهدار خویش ضربهای بر سپر محکم فولادین فرود آورد که به دو نیم آن را تقسیم کرد. همه مات و مبهوت ماندند که اینها دیگر چه مخلوقاتی هستند!
به هر حال دربان پیغام فرستاد که مخلوقات عجیب و غریبی آمدهاند و لباسی که شما داده بودید را نمیپوشند و ظاهراً شمشیرشان شکسته است اما محکمترین سپرهایمان را دو نصف کرد. سرانجام اجازۀ ورود به آنها داده شد. طبق قانون قصر، «کسری» خودش بر تخت مینشست و دیگران جلوی او میایستادند. حضرت ربعی بن عامر گفت: ما از تعلیمات و دستورات فرستادۀ خدا حضرت محمد جپیروی میکنیم و ایشان ما را از اینکه یکی بنشیند و دیگران جلوی او بایستند بازداشتهاند، ما به این صورت حاضر به مذاکره نیستیم، یا برای ما هم تختی بیاورید تا بر آن نشینیم، و یا «کسری» از تخت و کرسی برخاسته و مقابل ما بایستد. به این شرط حاضر به مذاکره هستیم.» [۴۲]
براستی صحابه با چنین ایمان استوار و یقین مستحکم و عشق و محبت به سنّتهای حضرت ختمی مرتبت جتوانستند مستکبران زمان خویش را لرزه بر اندام کنند و سپاه و لشکریانشان را متزلزل نمایند. و در واقع بزرگترین عامل موفقیت آنان در صحنههای هولناک و تکان دهندۀ کارزار همین محبت و اعتقاد راسخ به تعالیم و آموزههای تابناک رسول اکرم جبود. و آنها به خوبی دانسته بودند که سنّتهای گرانبهای رسول خدا جنباید به خاطر مشتی نادان و از خدا بیخبر، به علت خوف استهزاء و تمسخر ترک گردد.
۵- از عمر بن خطابسروایت شده که ایشان هنگامی که «حجر الاسود» را میبوسید، میفرمود:
«إِنّي لأَعلَمُ اِنَّكَ حَجَرٌ لٰاتَضُرُّ وَ لٰاتَنْفَعُ وَ لَوْلٰا اَنِّيْ رَأَيْتُ رَسُوْلَ اللهِ جيُقَبِّلُكَ مٰا قَبَّلْتُكَ» [۴۳]، «ای «حجر الاسود»! من میدانم که تو سنگی بیش نیستی و سود و زیانی نداری، و اگر نمیدیدم که پیامبر جتو را میبوسد، هیچگاه تو را نمیبوسیدم. و بوسیدنم، فقط محضِ پیروی و اتباع از الگوی عملی پیامبر اکرم جاست، نه به خاطر اینکه تو به خودی خود سود و زیانی را به دنبال داری!»
و براستی که رمز پیروزی و سعادت دنیوی و اخروی، در اقتداء به سیرتِ پاک پیامبر اکرم جمیباشد و شایسته است که خردمندان و روشنفکران نه تنها در یک میدان بلکه در تمام شئون زندگی قدم به قدم، رسول اکرم جرا الگو و راهنمای خویش قرار داده و در این باره هیچ کوتاهی روا ندارند، تا به فیض برکت این اعمال، مراتبِ قُرب خداوندی و منازل محبت خدا و رسول را به سرعت طی نمایند و به محبوب حقیقی خویش برسند.
۶- «عن عُمَر قٰالَ: كُنْتُ أَنَا و جٰارٌ لِيْ مِنَ الْاَنْصٰارِ... وَ كُنّا نَتَنٰاوَبُ النُّزُوْلَ عَليٰ رَسُوْلِ اللهِ جيَنْزِلُ يَوْماً وَ أَنْزِلُ يَوْماً. فَاِذٰا نَزَلْتُ جِئْتُهُ بِخَبَرِ ذٰلِكَ الْيَوْمَ مِنَ الْوَحْيِ وَ غَيْرِهِ وَ اِذٰا نَزَلَ فَعَلَ مِثْلَ ذٰلِكَ» [۴۴]
«عمرسگوید: (مدتی خانهام از مسجد نبوی خیلی فاصله داشت) به همین خاطر برای شرکت در مجلس نبوی هر روز نمیتوانستم به مسجد نبوی بیایم. با همسایۀ خود که از انصار بود این قضیه را در میان گذاشتم، قرار بر این شد که به نوبت در مجلس نبوی شرکت کنیم؛ یک روز من به مسجد نبوی میرفتم و در بازگشت همسایۀ خود را از هر آنچه از رسول اکرم جشنیده بودم باخبر میکردم، روز دیگر همسایهام این کار را میکرد.»
آری! صحابۀ کرامشاین گونه به سنّتها جان میدادند و نمیگذاشتند سخنان حضرت رسول اکرم جبه آسانی از دستشان برود. و اگر در عصر کنونی ما نیز فردی اتباع و حفظ سنّت را نصب العین خویش قرار دهد و در هر امری قبل از آنکه به اعمال دیگر متوجه گردد، به عمل رسول اکرم جبنگرد و آن را سرلوحۀ اعمال خویش قرار دهد، بدون شک در همۀ مراحل زندگی خویش، زندگی نمونه و ایدهآلی خواهد داشت و میتوان او را سعادتمندترین و کامیابترین فرد جامعۀ اسلامی به شمار آورد.
۷- «عن ابن مسعودسانّه جٰاءَ يَوْمَ الْجُمْعَةَ وَ النَّبِيَّ جيَخْطُبُ فَسِمَعَهُ يَقُوْلُ: «اِجْلِسُوْا» فَجَلَسَ بِبٰابِ الْمَسْجِدِ، فَرَاٰهُ النَّبِيُّ جفَقٰالَ لَهُ: تَعٰال يا عَبدَ الله بن مَسعود...» [۴۵]
«روزی حضرت رسول اکرم جخطبه در مسجد نبوی جایراد میکردند و به چنین مردانی که در اطراف مسجد ایستاده بودند، فرمودند: «بنشینید». در آن وقت «عبدالله بن مسعود»سبیرون بود، و به طرف مسجد نبوی داشت میآمد. هنوز به مسجد نرسیده بود که فرمان «بنشینید» حضرت رسول اکرم جبه گوشش رسید. وی بیدرنگ همانجا (سر راه نشست).
در ملاقاتِ پس از خطبه، حضرت رسول اکرم جبه حضرت عبدالله بن مسعود فرمود: من به کسانی که در اطراف ایستاده بودند، گفتم بنشینید و منظورم تو نبودی که داشتی از بیرون میآمدی. حضرت عبدالله بن مسعود در پاسخ عرض کرد: بعد از شنیدن فرمانِ «بنشین» از سوی رسول خدا ج، عبدالله را مجال نداشت که یک قدم به جلو بردارد.»
به این میگویند اتباع و پیروی از اوامر و فرامین گهربار رسول خدا جکه فقط در گفتار و شعار خلاصه نمیشد، بلکه با عمل و کردار بر فرمودههای پیامبر گرامی اسلام، صحابه بودن خویش را به جهان و جهانیان ثابت نمودند.
فرمان و دستور رسول اکرم جچنان برای آنان قابل احترام و اتباع و پیروی بود که لحظهای درنگ را در امتثال و بجای آوری آن را روا نمیداشتند و برای انجام فرامین رسول خدا جو سنّتهای گرانبهای ایشان از جان و دل آماده بودند، گر چه مشکلات و سختیهای فراوانی در فراروی آنها قرار داشته بود، ولی باز هم مطیع تعالیم و آموزههای ایشان بودند.
۸- صحابۀ کرامشدر پرهیز و اجتناب از بدعت، گوی سبقت را از دیگران ربوده بودند. حضرت عبدالله بن عمربباری برای ادای نماز به مسجدی تشریف برد، هنوز جماعت بر پا نشده بود که مؤذن مسجد برای جمع کردن مردم بار دیگر بانگ داد: «الصلوة جامعة»[وقت اقامۀ نماز شده است]، شاید یکبار «حي علی الصلوة»نیز گفت تا مردمانی که تاکنون به مسجد نیامدهاند، به سرعت خویشتن را به مسجد برسانند.
حضرت عبدالله بن عمرببه محض شنیدن این کلمات از مؤذن، به همراهانش فرمود: «أخرج بنا من عند هذا المبتدع»مرا از پیش این بدعتگر ببرید، [۴۶]چرا که طبق طریقه و روش خدا و رسولش یک مرتبه اذان میشود، و پس از اذان، دوباره اعلان کردن، روش پیامبر جنیست، و برای بار دوم اعلان کردن بدعت است، لذا مرا از این مسجد ببرید.»
در حقیقت حضرت عبدالله بن عمر به خاطر محبت و عشق فوق العادهاش نسبت به رسول خدا جو پیروی مو به مو از تمام کارها و اعمال و کردار پیامبر اکرم ج(حتی کارهایی را که به خاطر تقرب به خدا نبوده است) و پیامبر آنها را از باب تقرب به خدا انجام نداده بود را پیروی میکرد، به همین جهت به «یارِ پیرو پیامبر اکرم ج» معروف گردید، چون به طور دقیق از اقوال و افعال آن حضرت جپیروی میکرد.
به عنوان مثال: «زید بن اسلم»سروایت نموده که «عبدالله بن عمر»برا دیدم که ازارش را باز کرده و نماز میخواند. در این مورد از او پرسیدم. او هم جواب داد: «من رسول خدا جرا دیدم که این کار را میکند، من نیز به تأسّی و اقتداء از ایشان این چنین میکنم.» [۴۷]«مجاهد» نیز میگوید: با ابن عمر مشغول مسافرت بودم، از جایی گذشت و از جاده خارج شد. از او پرسیدند که چرا این کار را کردی؟ او پاسخ داد: «رايتُ رسولَ الله جفعل هذا، ففعلتُ»؟ «من رسول خدا جرا دیدم که این کار را میکند، پس من هم این کار را به پیروی از ایشان کردم.» [۴۸]
«ابن سیرین» نیز میگوید: با ابن عمر در سرزمین عرفات بودیم؛ وقتی به راه افتاد من هم با او رفتم، به نزد امام رفت و نماز ظهر و عصر را با او خواند، سپس ایستاد؛ من و دوستانم نیز ایستادیم. وقتی امام به راه افتاد ما هم به راه افتادیم تا به تنگۀ قبل از «مأزین» رسید. ابن عمر شترش را در آنجا خواباند، ما هم شتران خویش را خواباندیم، ما گمان کردیم که میخواهد نماز بخواند، ولی غلامش (که مهار شترش را در دست داشت) گفت: او نمیخواهد نماز بخواند، بلکه او به یاد آورده که وقتی پیامبر اکرم جبه این مکان رسیده است، قضای حاجت نموده است، او هم دوست دارد که در اینجا قضای حاجت کند. [۴۹]
نیز میگویند: عبدالله بن عمر، هرگاه به درختی که در مسیر مدینه و مکه قرار داشت میرسید، به خواب نیمروزی فرو میرفت و خبر میداد که رسول خدا جهمین کار را میکرد. [۵۰]
باز از او میگویند: که عبدالله بن عمر از زمانی که دیده بود که آن حضرت جکفشهای چرمی میپوشد، و آنها را رنگ زرد میزند، از همان نوع کفشها استفاده میکرد و به رنگ زرد درمیآورد. [۵۱]
آری تمام این حکایات، بیانگر کمال حبّ عبدالله بن عمربو دیگر صحابه نسبت به پیامبر جو تعلیمات سرا پا تابناک و نورانی ایشان بود، چرا که هر فعل صحابه، انعکاسی بود از رفتار پیامبر جو میتوان گفت: نزد صحابۀ کرامشتخلف ورزیدن از راه و روش پیامبر جحتی در جزئیترین مسائل، امری محال بود؛ و همین نکتۀ ظریف بود که بزرگترین عامل موفقیت آنان در قبال رویدادهای بزرگ و حوادث روزگار به شمار میرفت.
آنها در صورت بروز کوچکترین اتفاقی، فوراً متوجه رفتار و کردار و گفتار پیامبر جمیشدند و از عملکرد ایشان در این زمینه سرمشق و خط و مشی میگرفتند و در این راستا چنان محتاطانه عمل میکردند که عینِ فعل پیامبر جرا با رعایت دقیق صفات آن اجراء مینمودند، و این درس بزرگی است برای کسانی که از عمل کردن بر سنّتهای حضرت رسول اکرم جاحساس شرم و حیاء میکنند اما در راه تقلید فرنگیان و غربیان و شیوۀ زندگی آنان، یکهتاز میدان هستند، حتی در لباس، مو، اصلاح سر و صورت و رفتارها و کردارها، همواره سعی بر آن دارند تا آنان را الگو و نمونۀ خویش قرار دهند.
۹- «عن ابن عمربانّه قال: «اِتَّخذ النَّبِيُّ جخٰاتَماً من ذَهَبٍ؛ فاتّخذَ الناسُ خوٰاتيمَ من ذهب. فقالَ النبيُّ ج: اِنّي اِتّخذتُ خاتَماً من ذهبٍ، فنبذَهُ و قال: انّي لَن أَلبِسَه أَبداً. فنبذَ الناسُ خَواٰتِيمَهُم» [۵۲]
«ابن عمربگوید: یک مرتبه رسول اکرم جانگشتری طلایی در انگشت خویش نهاد، و صحابه نیز به پیروی از ایشان، هر کدام برای خویش انگشتری طلایی تهیه کردند. مدتی بعد، پیامبر جبر بالای منبر، انگشتر خویش را از دست مبارک کشید و دور انداخت و فرمود: به خدا سوگند! دیگر هرگز آن را در انگشت نخواهم کرد. تمام صحابه به پیروی از رسول خدا جبیدرنگ و بدون هیچ وقفهای انگشترهایشان را بیرون کشیدند و دور انداختند.»
این روایت دلیل و برهانی واضح و روشن بر دوستی و محبت رسول اکرم جدر قلوب صحابهشبود و این عمل حاکی از محو شدن آنان در اطاعت رسول اکرم جمیباشد، بدون اینکه در پی تأویل و تحلیل گفتار رسول خدا باشند، و به خاطر محبت شدیدی که با رسول اکرم جداشتند، لحظهای در راه اتباع و اطاعت ایشان درنگ روا نمیداشتند و برای امتثال فرمان محبوب خویش از جان و دل مایه میگذاشتند.
۱۰- «عن ابي سعيد، عبدالله بن مغفلبقال: نهي رسول الله جعن الخَذْف. وقال: انّه لايقتل الصَّيدَ و لاينكَأُ العدوّ و انّه يَفقَأُ العينَ و يكسر السنّ». [۵۳]- و في رواية : - «انّ قريباً لا بن مغفل خَذَفَ فَنهاهُ و قال: انّ رسولَ الله جنهي عن الخَذْفِ و قال: انّها لاتَصيدُ صيداً؛ ثم عاد فقال: اُحَدِّثك انّ رسول الله جنهي عنه، ثُمَّ عُدْتَ تخذف؟ لا اُكَلِّمُكَ أبداً» [۵۴]
«از ابوسعید عبدالله بن مغفلبمروی است که گفت: رسول خدا جاز زدن سنگریزه منع کردند و فرمودند: با سنگریزه زدن نه میتوان شکار کرد و نه ضرری بر دشمن وارد آورد، و اگر اتفاقاً به چشم کسی بخورد، آن را کور میگرداند و یا دندانی را میشکند.»
و در روایتی دیگر چنین آمده است: «یکی از نزدیکان و خویشاوندان (برادرزادۀ) عبدالله بن مغفل داشت با سنگریزهها بازی میکرد و آن را پرتاب مینمود. عبدالله او را از این کار منع کرد و به او گفت: (برادرزاده این کار را نکن) رسول خدا جاز زدن سنگریزه منع کردند و فرمودند: با آن نمیتوان شکاری را صید نمود. (برادرزادۀ عبدالله به سبب کم عمری، دست از بازیگوشی برنداشت و چون عمویش را از خویش غافل دید) باز شروع به بازی کردن با سنگریزهها نمود. چون عبدالله متوجه شد، با عصبانیت گفت: من برایت فرمودۀ رسول خدا جرا بازگو میکنم و تو باز همان کار را میکنی؟ قسم به خدا ! هرگز با تو سخن نخواهم گفت.»
۱۱- عالیترین حاکمان اسلامی پس از رسول خدا جخلفای راشدین بودند، یعنی همان کسانی که روش و راه آنان الگو و سرمشق مسلمانان جهان است. خلیفۀ اول، حضرت ابوبکر صدیقسدر نخستین خطبهاش بعد از خلافت میفرماید: «انّي وَلَّيتُ عليكم ولَستُ بخير كم، فان رَأيتُموني علی حقٍّ فأعينوني، وان رَأيتُموني علی باطلٍ فَسدِّدوني... أَطيعوني ما اَطعتُ اللهَ (ورسولَه) فيكم واِنْ عَصيتُه فلا طاعة لي عليكم»، «ای مردم! من به پیشوایی شما برگزیده شدهام، در حالی که هیچ گونه برتری بر شما ندارم، اگر مرا به راه حق دیدید، یاریام کنید، و اگر دیدید که به بیراهه میروم مرا به راه راست گردانید. تا زمانی که در چهارچوب فرمانبرداری خدا [و رسولش] هستم فرمانبرداریام کنید و اگر او را نافرمانی نمودم هیچ لزومی ندارد از من اطاعت کنید.»
و نیز میفرماید: «هرگز کاری را که رسول خدا جانجام داده است ترک نداده و نخواهم داد و حتماً به آن عمل کردهام، میترسم اگر چیزی از دستوراتش را ترک دهم گمراه شوم» [۵۵]
۱۲- حضرت عمر فاروقسمردمان را برای مبارزه با مغالطه طلبان و سفسطهجویان و بیهودهسرایان، سفارش و توصیه به محکم گرفتن سنّت و تعلیمات سراپا نورانی آن حضرت جمیکند و چنین میفرماید:
«سَيأتي ناسٌ يُجادِلُونكم بِشُبَهاتِ القُران فَخُذُوهُم بالسُّنَن فان اَصحابَ السُّنَن اَعَلمُ بكتٰاب اللهِ.» [۵۶]، «عنقریب گروهی نزد شما خواهند آمد و با شبهات قرآنی بنای مجادله میگذراند؛ در مقابل شما با سنّتهای رسول خدا ججوابشان را بدهید، زیرا دانشمندانِ سنّتها، بهتر از هر کس دیگری به قرآن آگاهی دارند». در جایی دیگر در باب تمسک به سنّتِ آن حضرت ج، و دوری از هر گونه اظهار نظر شخصی پیرامون مسائل و احکام دینی چنین میفرماید:
«و اِيّاكم و اصحابُ الرأيِ فانّهم اَعدٰاءُ السُّنَّةِ، اَعْيَتْهُم اَحٰاديثُ رسولِ الله جاَنْ يحفظوها فقالوا بالرأي، فضلّوا و اَضلُّوا.» [۵۷]
«اصحاب رأی (کسانی که به سنّتهای رسول خدا جاهمیت نمیدهند) دشمنان سنّت هستند، پس از آنها دوری گزینید. حفظ احادیث برایشان مشکل افتاد (و شرم داشتند از اینکه در جواب سؤال بگویند: نمیدانیم) لذا با فکر ضعیف و عقل قاصر خویش به معارضه با سنّتها پرداختند و در نتیجه خود گمراه شدند و دیگران را نیز به خاطر دوری از سنّت و تمسک به رأی که اساس و پایهاش مبتنی بر هوا و هوس است، گمراه نمودند.»
۱۳- اگر ما میخواهیم به گنجینههای تعلیمات و فرامین و دستاوردهای رسول خدا جدست پیدا بکنیم و از اقیانوس بیکران آن حضرت جبهره و نصیبی را شامل حال خویش نمائیم، بر ما لازم است تا در این زمینه یاران جان بر کف و جان نثار و عاشق و شیفتۀ آن حضرت جرا الگو و سرمشق خویش قرار دهیم، تا در پرتو پیروی از صحابۀ کرام، که یکی از مهمترین و کلیدیترین و محوریترین راههای دستیابی به گنجینۀ تعلیمات اسلامی و دستاوردهای رسول اکرم جبه شمار میآید، استفادۀ درست و بهینه را ببریم.
حضرت عبدالله بن مسعودسیکی از برجستهترین اصحاب رسول خدا جمیفرماید:
«مَنْ كان مُسْتَنّاً فليَسْتَنَّ بمن قدماتِ، فانَّ الحَيَّ لاتؤمن عليه الفتنة، اُولٰئك أَصحابُ محمدٍ جكانوا افضلَ هذه الاُمَّة اَبرّها قلوباً و اَعمَقها علماً و اقلّها تكلّفاً؛ اِختارهُم اللهُ لِصحبةِ نبيّيه و لاِقامة دينه، فَاعْرِفُوا لهم فَضَلَهُم وَ اتّبعُوهُم عن اثرهم و تمسّكوا بِمَا اسْتَطَعْتُم مِن اخلاقهم و سِيَرِهِم فانّهم كانوا عَلي الهَدْيِ المُسْتَقيم» [۵۸]
«هر که از شما میخواهد، اقتدا کننده به کسی باشد، باید به آنکه مرده است تأسّی جوید، چون در هر صورت زنده از وقوع در فتنهها ایمن نیست. و آن گروه، اصحاب محمد جمیباشند، آنان از میان افراد امت، پاکترین قلب، ژرفترین علم، کمترین تکلّف و بهترین حال و موقعیّت را دارند. آنان گروهی هستند که خداوند متعال برای مصاحبت و همدمی رسول خویش و قائم نگهداشتن دین مبین خویش، انتخاب فرموده است، لذا نسبت به آنها قدرشناس باشید و قدم بر نقش قدمهایشان بگذارید و به آنچه که در توان دارید، از اخلاق و عاداتشان تقلید نمائید. براستی که اصحاب بزرگوار حضرت محمد جبر شاهراه هدایت و خط مستقیم قرار دارند.»
۱۴- «عن وائل بن حجر، قال: رَآني النبيُّ جوَ لِيْ شَعْرٌ طَوِيْلٌ. فقال: ذُبٰابٌ ذُبٰابٌ. فَانْطَلقتُ فَاَخْذتُه، فَراني النبيُّ جفقال: اِنّيْ لم اعنك و هذا احسن» [۵۹]
«وائل بن حجرسمیفرماید: یک بار خدمت آن حضرت جحاضر شدم، موهای سرم بسیار بزرگ شده بود، وقتی جلو آمدم، آن حضرت جفرمودند: «ذُبابٌ ذُبابٌ» من گمان کردم که دربارۀ موهای من چنین گفتند. بنابراین از آنجا بلند شدم و رفتم موهایم را تراشیدم، چون روز بعد حاضر شدم پیامبر جفرمودند: به تو نگفته بودم (که موهایت را بتراشی) اما خوب کردی که موهایت را کوتاه نمودی.»
آری حضرت وائل بن حجرسبه محضِ اشارۀ آن حضرت جاگر چه از گفتار و خواستۀ آن حضرت جاشتباه فهمیده باشند، باز هم با اشارۀ آن حضرت جدر انجام آن کار از خویشتن تأخیری را قائل نمیشدند، و امر و دستور رسول اکرم جچنان برای آنان محترم و قابل تقلید و اتّباع بود که لحظهای درنگ را در امتثال و به جای آوری آن روا نمیداشتند.
۱۵- «عن عمرو بن شعيب عن ابيه عن جده قال: اقبلنا مع رسول الله جمن ثَنيّة اَذٰاخر، فَالتفتَ اليَّ وَ عَليَّ رَيطة مضرّجة بالعُصفر فقال: ما هذه؟ فعرفتُ ما كَره، فاتيتُ اَهلي وهم يسجرون تنوّرهم. فقذفتُها فيه، ثم اتيتُه من الغد فقال: يا عبدالله! ما فعلت الريطة؟ فاخبرته. فقال: الا كسوتها بعض اهلك فانه لابأس بذلك للنساء» [۶۰]
«عبدالله بن عمرو بن العاص [جدّ عمرو بن شعیب] میگوید: با رسول خدا جدر سفری بودیم، یک وقت در محضر مبارکشان حاضر شدم در حالی که خودم را با چادری که به رنگ زعفران کمی نارنجی شده بود، پوشانده بودم. آن حضرت جمرا دیده و فرمودند: این چیست که پوشیدهای؟ از این سؤال آثار نارضایتی آن حضرت جبر من معلوم شد. پس از پایان سفر به محض اینکه به خانم رفتم، چادرم را در آتش دانی که افروخته بودند انداختم. روز بعد آن حضرت جاز همان چادر سؤال کردند و من جریان را برایشان تعریف کردم. فرمودند: چرا به زنان ندادی تا از آن استفاده کنند، چرا که در پوشانیدن زنان با آن چادر، ایرادی وجود نداشت.»
آری در اینجا احتیاجی به سوزاندن چادر و جود نداشت، اما کسی که بر دلش زخم ناگواری و نارضایتی محبوبش حضرت محمد جنشسته باشد، حتی حاضر نیست فکر کند که به گونهای دیگر میتوان شرّ چادر را برطرف ساخت.
۱۶- «عن رافع بن خديج قال: خَرَجَنٰا مَعَ رسولُ اللهِ جفي سَفَرٍ، فَرَأي رسولُ اللهِجعَلي رَوٰاحِلِنٰا وَ علي إِبِلنٰا أكسِيَة فيها خُطُوطُ عِهْنٍ حُمُرٍ، فقال رسولُ الله جألا أري هذه الحُمْرة قد عَلَتْكُم؟ فَقُمنٰا سِرٰاعاً لقول رسول الله جحتّی نَفِّر بعض ابلنا فاخذنا الا كسية فنزعناها عنها» [۶۱]
«حضرت رافع بن خدیج گوید: یکبار در سفری همراه رسول اکرم جبودیم، در آن سفر بر پشت شترهایمان چادرهایی گذاشته بودیم که تارهای قرمز رنگ داشتند. رسول اکرم جمتوجه شدند و فرمودند: میبینم که این سرخی بر شما غالب میشود.
به محضِ این فرمایش، همۀ ما چنان به شتاب و هراسان برای برکشیدن چادرها دویدیم که از سرعت عمل ما شترها به این طرف و آن طرف میدویدند و ما فوراً همه چادرها را پائین کشیدیم.»
از این حکایات و داستانها به خوبی دانسته میشود که مادۀ فرمانبرداری و اطاعت از سنّتها و تعالیم پیامبر جدر وجود صحابۀ کرامشآنچنان راسخ و استوار گشته بود که نه تنها از دستورات و نواهی صریح، بلکه اگر از سخنان آن حضرت جاشارتاً چیزی میفهمیدند، در امتثال آن لحظهای درنگ نمیکردند و سخن و فرمودۀ آن حضرت جرا بر دیده و سر میگذاشتند و به خود اجازۀ تخطّی و تجاوز از فرامین و دستورات روح بخش و حیاتآفرین پیامبر اکرم جرا نمیدادند و در پی تأویل و تحلیل گفتار رسول خدا جنمیرفتند.
۱۷- «عن انسٍ، اَنَّ رسولَ اللهِ جخرج يوماً و نحن معه فرأي قُبّةً مشرفةً فقال: ما هذه؟ قال له اصحابه: هذه لفلانٍ - رجلٌ من الانصار - قال: فسكت و حملها في نفسه حتّي اذا جاء صاحبها رسول الله جيسلّم عليه في الناس فاعرض عنه، فعل ذلك مراراً حتّي عرف الرجل الغضبَ فيه و الاعراض عنه، فشكا ذلك إلي اصحابه، فقال: و الله انّي لانكر رسول الله ج! قالوا: خرج فرأي قبتك. قال: فرجع الرجل الي قُبَّته فهدمها حتي سوّاها بالارض؛ فخرج رسول الله جذات يومٍ فلم يرها. قال: مافعلت القُبَّةَ؟ قالوا: شكا الينا صاحبها اعراضك عنه، فاخبرناه فهدمها. فقال: اما انّ كلّ بناء و بالٌ علي صاحبه اِلّا ما لا، اِلّا ما لا - يعني ما لا بُدَّ منه - » [۶۲]
«انس گوید: پیامبر جیک بار از منزل خویش بیرون تشریف بردند، در راه گنبدی را دیدند که بلند ساخته شده بود، از همراهان و یاران پرسیدند: این چیست؟ آنها گفتند: فلان انصاری این را ساخته و مال اوست. آن حضرت جچیزی نفرمودند: وقتی دیگر آن انصاری در خدمت پیامبر جحاضر شده و سلام عرض کرد، ولی آن حضرتجروی گردانی کردند و جواب سلامش را نداند؛ او به گمان اینکه شاید آن حضرت جمتوجه نشدهاند، دوباره سلام عرض کرد، ولی آن حضرت جباز هم روی گردانی کردند و جواب ندادند.
آن صحابی نتوانست ناراحتی رسول خدا جرا تحمل کند، از این رو از دیگر صحابه که آنجا حاضر بودند پرسید: که چه شده امروز نگاه مبارک آن حضرت جرا نسبت به خود طوری دیگر میبینم، آیا خبری شده است؟ آنها گفتند: آن حضرت جبیرون تشریف برده بودند، در میان راه خانۀ گنبدی تو را مشاهده نمودند و از ما سؤال نمودند که این خانه از کیست؟ آن فرد انصاری با شنیدن این خبر، فوراً رفت و خانهاش را چنان با زمین یکسان نمود که نام و نشانی از آن باقی نماند و به آن حضرت جهم چیزی نگفت.
اتفاقاً وقتی دیگر آن حضرت جاز آنجا عبور کردند و دیدند که آن خانه در آنجا وجود ندارد، سؤال کردند و صحابۀ کرام عرض نمودند که چند روز پیش، آن فرد انصاری علّت اعراض کردن شما را پرسید، ما به او گفتیم که آن حضرت جخانۀ شما را دیدهاند، از این رو او رفت و آن را کاملاً تخریب نمود. پیامبر جفرمودند: هر عمارتی برای انسان عذاب است، به جز عمارتی که بنا بر مجبوری و نیاز شدید ساخته شود.»
آری این داستان، بیانگر کمال عشق و محبّتِ صحابۀ کرام نسبت به ذات ذی جود رسول اکرم جاست، آنها این اندازه هم تحمل نمیکردند که برای یک لحظه، چهرۀ انور آن حضرت جرا نسبت به خود رنجیده ببیند، یا در طبیعت آن حضرت جنسبت به خود ناراحتی احساس کنند. آن فرد انصاری خانهاش را ویران کرد و حاضر نشد که برای خودنمایی پیش رسول خدا جبیاید و اظهار نماید که من به خاطر خشنودی شما آن را از بین بردم، تا اینکه خود آن حضرت جاز آنجا عبور کرده و مشاهده نمودند که وی چگونه امتثال امر نموده و سخن و فرمودۀ پیامبر جرا بر چشم و سر نهاده و برای اجرای اوامر و دستورات آن حضرت جچگونه از مال و منال و جاه و مقام میگذرد و در این راه از چیزی دریغ نمیورزد و مخلصانه و عاجزانه همه چیز را در طَبَق اخلاص میگذارد و تقدیم ذات باری تعالی میکند.
آری گردآوری مجموع داستانها، حکایات و سخنان صحابۀ کرامشدر مورد اهمیّتِ سنّت و تعالیم سراپا نورانی آن حضرت جکاری است که فرصت وسیعی میطلبد، و فقط میتوان گفت که آنان کارآیی و نقش اساسی و بنیادین سنّتها و تعالیم و دستورات و اوامر و فرامین رسول خدا جرا در امور دین به خوبی دریافته بودند، و اساساً زندگیشان را بر شالودۀ سنّت و تعلیمات آن حضرت جبنا نهاده و از بیان اهمیت و انتشار آن در اطراف و اکناف جهان کوچکترین اغماضی نداشتند.
آنها به خوبی دانسته بودند که قرآن عظیم الشأن و سنّت پیامبر اکرم جتنها منبعی هستند که به تنهایی حلّال مشکلات و معضلات، مجادلات و مشاجرات بیمحتوا و نامفهوم، نابسامانیها و نارسائیها، ناملایمات و شدائد، چالشها و دغدغههای جامعۀ اسلامی و انسانی، و کشمکشها و نزاعها و جدال و ستیزههای مذهبی، فرقه ای، گروهی و قومی است.
آنها به خوبی دانسته بودند که قرآن کریم و سنّت تابناک پیامبر اکرم جاست که در تمام ابعاد و زوایای مختلف زندگی مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی و... دستورالعملها و راهکارهای بسیار مفید، ارزنده و سازندهای ارائه نموده که اگر هر مسلمان به طور خاص و تمام مسلمانان به طور عام، احکام و فرامین و تعالیم و دستورات روحبخش و سعادتآفرین قرآن و سنّت را از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل مد نظر بگیرند و در تمام مراحل زندگی نصبالعین و آویزۀ گوش خویش قرار دهند و مطابق رهنمودها و آموزههای تابناک و تعالیبخش آن در عرصههای مختلف زندگی گام بردارند، بدون شک در میان جوامع جهانی از شأن و منزلت والا، و عزّت و اقتدار بس بالایی برخوردار میشوند، چنانچه صحابۀ کرام این قضیه را به کل جهانیان به اثبات رساندند و در مدت زمان کوتاهی دو ابر قدرت جهان (ایران و روم) را با الهامگیری از دستورات قرآن و فرامین انقلابی آن حضرت ج، به زانو درآوردند و آنها را تحت الشعاع و تحت تأثیر قدرت ایمانی و اخلاق خویش قرار دادند.
براستی که هر فعل صحابه انعکاسی بود از رفتار و کردار و گفتار پیامبر ج. و به جرأت میتوان گفت: نزد اصحاب و یاران پیامبر اکرم جتخلف از راه و روش رسول خدا جحتی در جزئیترین مسئله امری محال بود؛ و همین نکتۀ ظریف بود که بزرگترین عامل موفقیت آنان در قبال رویدادهای بزرگ و حوادث روزگار به شمار میرفت. آنها - آن پیشقراولان عرصۀ علم و دانش، و آن طلایهداران عرصۀ عمل و اخلاص، و آن پیشگامانِ پیشتاز عرصۀ جهاد و دعوت - در صورت بروز کوچکترین اتفاقی، فوراً متوجه رفتار و کردار و گفتار پیامبر جمیشدند و از عملکرد ایشان در آن زمینه سرمشق و الگو و خط و مشی میگرفتند و در این راستا چنان محتاطانه عمل میکردند که عینِ فعل رسول خدا جرا با رعایت دقیق صفات آن اجراء مینمودند، زیرا آنان به اصل عظمت رسالت آن حضرت جپی برده بودند، و قرآن نیز مکرراً آنان را به متابعت از رسول خدا جوامیداشت و متابعت هم چیزی جز موافقت در اصل و وصف نیست.
و در واقع آنان با چنین ایمان استوار و یقین مستحکمی توانستند مستکبران زمان خویش را لرزه بر اندام، و سپاه و لشکریانشان را متزلزل نمایند و بزرگترین عامل موفقیت آنان در صحنههای هولناک و تکان دهندۀ کارزار همین حبّ و اعتقاد راسخ به رسول اکرم جو سنّتهای گرانبهای ایشان بود. و براستی که اصحاب پیامبر جدر متابعت و پیروی از رفتار و گفتار ایشان بهترین و کاملترین نمونههای تاریخ هستند.
[۳۸] حیاة الصحابة، محمد یوسف کاند هلوی، ج ۴، ص ۴۹۹ [۳۹] سیرت ابن هشام، ج ۲، ص ۳۱۵، زاد المعاد، ج ۱، ص ۳۸۲ [۴۰] کتاب الشروط، صحیح البخاری، ج ۲، ص ۱۰ [۴۱] خطبههای اصلاحی - تربیتی، ج ۲، ص ۱۶۳ [۴۲] همان، ج ۲، ص ۱۶۵ [۴۳] بخاری، مسلم، احمد، ابوداود، نسایی، ترمذی و ابن ماجه [۴۴] بخاری، کتاب العلم [۴۵] ابوداود [۴۶] ترمذی [۴۷] ابن خزیمه و بیهقی [۴۸] مسند احمد و بزّاز [۴۹] مسند احمد [۵۰] الترغیب و الترهیب، علامه منذری [۵۱] الترغیب و الترهیب، فصل ترغیب در اتباع سنت [۵۲] بخاری [۵۳] متفق علیه [۵۴] ابن ماجه [۵۵] البدایة و النهایة، ج ۶، ص ۲۳۹ [۵۶] دارمی [۵۷] بیهقی [۵۸] مشکاة المصابیح [۵۹] ابن ماجه [۶۰] ابن ماجه [۶۱] ابوداود [۶۲] ابوداود و ابن ماجه