اصول و مبانی دعوت در سیرت پیامبر رحمت

فهرست کتاب

٢- مقاومت و ایستادگی پیامبر صلی الله علیه وسلم در برابر نمایندگان قریش و آزارها و فشارهای آنان

٢- مقاومت و ایستادگی پیامبر صلی الله علیه وسلم در برابر نمایندگان قریش و آزارها و فشارهای آنان

بالاخره قریش به این نتیجه رسید که برای جلوگیری از رشد دعوت، باید شیوه‌های دیگری که همراه با تشویق و تهدید بود، تجربه کند؛ بنابراین کسانی را نزد پیامبر  ج فرستاد تا هر امر دنیوی می‌خواهد به او بدهند؛ و نیز کسانی را نزد عمویش - حامی ایشان - فرستاد تا او را از عاقبت این تایید و حمایت برحذر دارند و از او بخواهند که از حمایت محمد و دینش دست بردارد[١١].

اما روش آنان در رسیدن به این اهداف

الف) بزرگان قریش نزد ابوطالب آمده و به او گفتند: ای ابوطالب، از تو سن و سالی گذشته و در بین ما از شرافت و بزرگی و جایگاه ویژه‌ای برخورداری، بارها از تو خواستیم که برادرزاده‌ات را از دعوتش بازداری؛ به خدا سوگند، نمی‌توانیم او را تحمل کنیم، او پدران ما را دشنام می‌دهد و عقاید و باورهای ما را باطل خوانده است و خدایان و معبودان ما را مردود دانسته است؛ بخدا تا او را باز نداری آرام نمی‌گیریم، یا اینکه تو را نیز به جنگ و مبارزه می‌طلبیم تا یکی از این دو گروه هلاک و نابود شوند.

این تهدید صریح و تند که پیامد آن جدایی از قوم و دشمنی با آنها بود، بر ابوطالب گران آمد. از طرفی تسلیم پیامبر  ج به آنان هم برایش ناخوشایند بود و به خواری پیامبر و شکست وی راضی نبود، به این ترتیب کسی را به دنبال پیامبر  ج فرستاد و به او گفت: ای برادرزاده، قومت نزد من آمدند و به من چنین و چنان گفتند، من و خود را حفظ کن و به کاری که توان آن‌را نداریم وامدار و از اقوالی که قومت نسبت به آنها احساس نارضایتی دارند، دست بردار.

اما رسول خدا  ج بر دعوتش به سوی خداوند متعال باقی و استوار ماند و در این راه از ملامت هیچ ملامت کننده‌ای نهراسید، زیرا او بر حق بود و می‌دانست که خداوند متعال دینش را یاری خواهد نمود و کلمه‌اش را بلند خواهد کرد.

زمانی‌که ابوطالب این ایستادگی و مقاومت را دید و از موافقت پیامبر  ج با خواسته‌های قریش که ترک دعوت به سوی توحید بود، ناامید شد، گفت:

وَاللَهِ لَن يَصِلوا إِلَيكَ بِجَمعِهِم
حتى أُوَسَّدَ في الترابِ دَفينا
اصدَعْ بأمرِك ما عليكَ غَضاضة ٌ
وأبشِـرْ بذاكَ، وقرَّ منهُ عُيونا

«به خدا سوگند تا زمانی‌که زنده‌ام، این جماعت هرگز به تو دست نخواهند یافت، مگر زمانی‌که مرا در گور بگذارند. آشکارا فعالیت کن که تو را هیچ مشکلی نیست و از این بابت شادمان و خشنود باش»[١٢].

ب) پس از اینکه حمزه بن عبدالمطلب و عمر بن خطاب اسلام آوردند، ابرهای تیره و تار پراکنده شده و بر قریشیان سایه افکند و اوضاع جدید مشرکان را به شدت نگران کرد و آسودگی را از آنان سلب نمود و افزایش مسلمانان و اعلان اسلام‌شان و عدم توجه به دشمنی مشرکان با آنها، آنان را به وحشت انداخت و بر وحشت و هراس‌شان بیش از پیش افزود.

امری که موجب شد قریشیان به چانه‌زنی با پیامبر  ج روی آورند. آری، باز آنان عتبه بن ربیعه را فرستادند تا اموری را به پیامبر  ج پیشنهاد کند، شاید برخی از آنها را بپذیرد و آنچه از امور دنیوی می‌خواهد، به او داده شود. عتبه آمد و روبروی پیامبر  ج نشست و گفت: ای برادرزاده، تو از ما بودی و می‌دانم که در میان قوم از منزلت و جایگاه بالا و نسبی والا برخورداری و با امری بزرگ نزد قومت آمده‌ای که با آن جمع ایشان را متفرق ساخته‌ و افکارشان را باطل و احمقانه دانسته‌ای و دین و معبودان‌شان را مردود شمرده‌ای و پدران و نیاکان‌شان را کافر خوانده‌ای، پس به من گوش بده که اموری را به تو پیشنهاد می‌کنم، در آنها تامل کن شاید برخی از آنها را بپذیری؛ رسول الله  ج فرمودند: «قل أبا الوليد أسمع»: «بگو ای ابوولید، می‌شنوم». گفت: ای برادرزاده، اگر با پیامی که آورده‌ای قصد جمع مال و ثروت داری، از اموال خود برایت جمع می‌کنیم تا اینکه ثروتمندترین ما شوی؛ اگر به دنبال رسیدن به جاه و مقام هستی، تو را بزرگ و سرور خود قرار می‌دهیم و هیچ کاری را بدون اجازه‌ی تو انجام نمی‌دهیم؛ و اگر در پی فرمانروایی و حکمرانی هستی، تو را پادشاه خود می‌کنیم تا هیچ کاری جز به فرمان تو انجام نشود؛ و اگر حالتی که داری، نوعی جن‌زدگی است و نمی‌توانی آن‌را از خود دور کنی، ما حاضریم برایت طبیبی بیاوریم و از اموال خود خرج کنیم تا از این بیماری بهبود یابی، چون بسیار اتفاق می‌افتد که جنی بر انسان غلبه می‌کند و انسان ناچار به مداوا شود...

و عتبه ادامه داد تا آنکه سخنانش را به پایان رسانید و رسول خدا  ج همچنان به سخنان وی گوش می‌داد. سپس رسول الله  ج فرمود: «أفرغت يا أبا الوليد؟»: «ای ابوالولید، سخنانت تمام شد؟» گفت: بله؛ فرمود: «فَاسْتَمِعْ مِنِّي»: «اکنون تو از من بشنو». گفت: آماده‌ام؛ رسول الله شروع به تلاوت این آیات کرد: ﴿حمٓ١ تَنزِيلٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ٢ كِتَٰبٞ فُصِّلَتۡ ءَايَٰتُهُۥ قُرۡءَانًا عَرَبِيّٗا لِّقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ٣ بَشِيرٗا وَنَذِيرٗا فَأَعۡرَضَ أَكۡثَرُهُمۡ فَهُمۡ لَا يَسۡمَعُونَ٤ وَقَالُواْ قُلُوبُنَا فِيٓ أَكِنَّةٖ مِّمَّا تَدۡعُونَآ إِلَيۡهِ ... [فصلت: ١-٥] «حم (حا. میم). نازل شدن (این کتاب) از سوی (الله) بخشنده مهربان است. کتابی است که آیاتش به روشنی بیان شده است، درحالی‌که (به زبان) عربی است، برای گروهی‌ که می‌دانند. بشارت‌دهنده و هشدار دهنده است، پس بیشتر آنها روی‌گردان شدند، پس آنها نمی‌شنوند. و گفتند: دل‌های ما از آنچه ما را به آن دعوت می‌کنی در پوشش‌هایی است».

رسول خدا  ج این آیات را تلاوت نمود. عتبه هنگام تلاوت پیامبر سراپا گوش بود و دستانش را پشت سر بر زمین تکیه‌گاه خود قرار داده بود و تلاوت رسول خدا را گوش می‌داد. چون رسول الله  ج به آیه‌ی سجده رسید، سجده نمود و سپس فرمود: «قَدْ سَمِعْت يَا أَبَا الْوَلِيدِ مَا سَمِعْت، فَأَنت وَذَاكَ»: «ای ابوالولید، شنیدی آنچه را شنیدی، از این پس خود می‌دانی و تصمیم‌ات»[١٣].

و در روایت دیگری آمده است که: عتبه به تلاوت پیامبر  ج گوش می‌داد تا اینکه رسول خدا  ج به این آیه رسید که: ﴿فَإِنۡ أَعۡرَضُواْ فَقُلۡ أَنذَرۡتُكُمۡ صَٰعِقَةٗ مِّثۡلَ صَٰعِقَةِ عَادٖ وَثَمُودَ١٣ [فصلت: ١٣]: «اگر (مشرکان مکه از پذیرش ایمان) روی‌گردان شدند، بگو: شما را از صاعقه‌ای همچون صاعقه عاد و ثمود می‌ترسانم».

(عتبه پس از شنیدن این آیه) درحالی‌که ترس و وحشت وجودش را فراگرفته بود، برخاسته و دهان پیامبر  ج را گرفت و می‌گفت: تو را به خدا سوگند می‌دهم، رحم کن؛ و از رسول خدا  ج خواست تا از ادامه‌ی تلاوت دست بردارد، سپس به سرعت نزد قومش بازگشت - گویا که صاعقه‌ها به وی رسیده بود - و به قریش پیشنهاد کرد که محمد را با کارش رها کنند و آنها را به این امر تشویق نمود[١٤].

این‌گونه بود که رسول الله  ج به فضل الهی و پس از آن با حکمت والایی که از آن برخوردار بود، از میان آیات وحی این آیات را انتخاب کرد تا عتبه حقیقت رسالت و رسول را بشناسند و بداند که محمد حامل کتابی از خالق به سوی بندگانش می‌باشد که آنها را از گمراهی‌ها نجات می‌دهد و هدایت می‌کند تا از فساد و تباهی نجات یابند؛ و در این میان محمد خود بیش از دیگران مکلف به تصدیق و عمل به آن و توقف در احکامش می‌باشد؛ و اگر خداوند متعال مردم را به استقامت بر امرش دستور می‌دهد، محمد سزاوارترین مردم به این امر می‌باشد. از این‌رو به خواسته‌های قریش توجهی نکرد و پیامش را بالاتر و برتر از آن دید که دست به سوی کالای ناچیز و بی‌ارزشِ فانی و نابودشدنی دنیا دراز کند، چون در دعوتش صادق و مخلص بود و دعوتش خالصانه برای رضای پروردگارش بود[١٥].

این موضع از بزرگ‌ترین مواضع حکیمانه‌ای است که به پیامبر  ج داده شده است، براستی که او در دعوتش ثابت قدم، صادق و استوار بود و در برابر عقب نشینی از آن، مال و پست و مقام و پادشاهی و ازدواجی را نپذیرفت؛ و در واقع پاسخ مناسب را در موضع مناسب اختیار نمود که این عین حکمت است.

٣- مشرکان قاطعانه تصمیم گرفته بودند از کمترین تلاشی در جنگ و مبارزه با اسلام و اذیت و آزار پیامبر  ج و کسانی که با او وارد اسلام می‌شوند، دریغ نکنند و تعرض به ایشان را با انواع شکنجه و در شکل‌های مختلف آن در دستور کار قرار دهند. و از زمانی‌که پیامبر  ج دعوت علنی را آغاز کرد و دروغ‌ها و کج‌روی‌های جاهلیت را بیان نمود، مکه سراسر خشم و غضب گردید و ده سال پی در پی مسلمانان را سرکشانی شورشی می‌خواندند. (و به تعبیر امروزی تروریست، تندرو، وهابی، مخل امنیت و...)

و این‌گونه زمین در زیر پا‌ی‌شان به لرزه درآمد و در حرم امن الهی، خون و اموال و آبروی‌شان را مباح دانستند و علاوه بر این، آتش تمسخر و تحقیر و استهزاء و تکذیب و واژگون جلوه دادن تعالیم و آموزه‌های اسلام و ترویج شبهات و انتشار ادعاهای دروغین و مخالفت با قرآن شعله‌ور گردید و قرآن را افسانه‌های پیشینیان خواندند و افزون بر این، مشرکان تلاش نمودند زمینه را فراهم کنند تا یک‌سال رسول خدا  ج معبودان‌شان را عبادت نماید و یکسال آنها الله را عبادت کنند و پیشنهادات مضحک دیگری که مطرح کردند...

اما به این مقدار هم اکتفا نکردند و پیامبر  ج را به جنون و سحر و دروغ و کهانت متهم نمودند، اما در مقابل پیامبر  ج ثابت قدم و صبور و امیدوار به نصرت و یاری خداوند متعال در مورد دینش و پیروز گرداندن آن بود[١٦].

در این میان مشرکان چنان رسول خدا  ج را مورد اذیت و آزار قرار دادند که هیچ یک از مومنان چنین اذیت و آزاری از آنان ندید. این ابوجهل است که به پیامبر  ج حمله می‌کند تا چهره مبارکش را به خاک بمالد، اما الله متعال پیامبرش را در برابر دشمن خدا و رسول، حمایت و حفاظت نمود و نیرنگ و مکرش را به خودش بازگرداند؛ ابوهریره روایت می‌کند که: ابوجهل گفت: محمد در برابر دیدگان شما صورتش را به خاک می‌مالد؟

ابوهریره می‌گوید: گفته شد: آری؛

ابوجهل گفت: سوگند به لات و عزی اگر ببینم چنین می‌کند، گردن او را لگد خواهم کرد تا صورتش با خاک و خون یکی شود یا گفت: چهره‌اش را به خاک می‌مالم. آنگاه به سوی رسول خدا  ج رفت درحالی‌که رسول الله  ج نماز می‌خواند؛

ابوجهل عزم را جزم کرده بود تا گردن پیامبر  ج را لگد کند، ناگهان همه‌ی کسانی که آنجا حاضر بودند متوجه شدند ابوجهل عقب عقب باز می‌گردد و دستانش را به نشان امان خواستن بلند کرده است؛ گفتند: ای ابوالحکم، چه شده؟ گفت: میان من و او خندقی پر از آتش، اشباح ترسناک و بال‌های فرشتگان مانع شده بود؛ پیامبر  ج فرمودند: «لَوْ دَنَا مِنِّي لَاخْتَطَفَتْهُ الْمَلَائِكَةُ عُضْوًا عُضْوًا»: «اگر به من نزدیک شده بود، فرشتگان او را می‌ربودند و تکه تکه می‌کردند».

ابوهریره می‌گوید: الله   آیات ٦ تا ١٩ سوره علق را نازل فرمود: ﴿كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ٦ ...: «هرگز، (چنین نیست که می‌پندارید) قطعا انسان طغیان (و سرکشی) می‌کند....»[١٧].

و این‌گونه خداوند متعال رسولش  ج را در برابر این طاغوت و امثال وی حفاظت نمود و در مقابل، پیامبر  ج در برابر این اذیت و آزار بزرگ، برای کسب رضای پروردگار صبر نمود و جان و مال و وقت خود را نثار راه خدا کرد.

٤- از دیگر اذیت و آزارهای این طاغوت نسبت به رسول خدا  ج، روایتی است که ابن مسعود ذکر می‌کند و می‌گوید: درحالی‌که پیامبر  ج کنار کعبه نماز می‌خواند، گروهی از قریش در مجلسی نشسته بودند و شتری روز گذشته ذبح شده بود؛ (ابوجهل که در میان آنان بود گفت:) کدام‌یک از شما شکمبه شتری را که بنی‌فلان کشته‌اند می‌آورد و چون به سجده رفت میان شانه‌هایش می‌گذارد؟ به این ترتیب بدبخت‌ترین آنها[١٨] فرستاده شد و همین که پیامبر  ج به سجده رفت، شکمبه را میان شانه‌های ایشان گذاشت و من نگاه می‌کردم، اگر قدرت داشتم آن‌را از روی رسول الله  ج برمی‌داشتم. رسول الله  ج بر اثر آن همچنان در سجده باقی ماند و کفار قریش چنان خندیدند که از فرط خنده روی یکدیگر می‌افتادند. فردی نزد فاطمه رفت، او که هنوز دختری کم سن و سال بود، دوان دوان آمد و شکمبه شتر را از میان شانه‌های پیامبر  ج برداشت و انداخت و رو به کفار نمود و آنها را ناسزا گفت؛ وقتی رسول خدا  ج نماز را تمام کرد با صدای بلند علیه آنها دعا نمود و هر دعا را سه بار تکرار ‌کرد و چون در پیشگاه حق درخواست می‌کرد سه بار درخواست می‌نمود و فرمود: خدایا، تو خود به حساب قریش برس. تا سه بار این دعا را تکرار نمود؛ چون صدای پیامبر  ج را شنیدند، خنده‌شان از بین رفت و از دعای رسول خدا  ج ترسیدند. سپس فرمود: خدایا عمرو بن هشام، عتبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، ولید بن عتبه، امیه بن خلف، عقبه بن ابی معیط را هلاک و نابود کن؛ و نفر هفتم را نیز ذکر نمود که آن‌را به خاطر ندارم.

ابن مسعود می‌گوید: به خدا سوگند در جنگ بدر همه‌ی آنها را دیدم که نقش بر زمین افتاده بودند، سپس به سوی چاه بدر کشانده می‌شدند و در آن انداخته شدند[١٩].

٥- از شدیدترین برخوردهای مشرکان با پیامبر  ج روایتی است که صحیح بخاری از عروه بن زبیر روایت می‌کند که: به عبدالله بن عمرو بن عاص گفتم: به من بگو بدترین و سخت‌ترین برخوردی که مشرکان با پیامبر  ج داشتند چه بود؟ گفت: پیامبر  ج در حجر اسماعیل به نماز ایستاده بود که عقبه بن ابی معیط آمد و یقه‌ی لباس ایشان را بر گلوی مبارک پیچاند و چنان فشار داد که نزدیک بود پیامبر  ج را خفه کند. ابوبکر  س به سوی عقبه شتافت و شانه‌اش را گرفت و او را کنار زد و از پیامبر  ج دور گردانید و می‌گفت: ﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ [غافر: ٢٨]: «آیا مردی را می‌کشید که می‌گوید: «فقط پروردگار من الله است؟».

و این‌گونه اذیت و آزار مشرکان نسبت به رسول الله  ج و اصحاب و یارانش شدت گرفت، تا جایی که برخی از صحابه نزد رسول الله  ج رفتند و طلب یاری می‌کردند و از پیامبر  ج می‌خواستند که آنان را یاری کند و دست به دعا بردارد؛ اما پیامبر  ج به یاری خداوند متعال مطمئن بود، چون عاقبت و سرانجام از آنِ پرهیزگاران و تقوا پیشگان خواهد بود.

خباب بن ارت روایت می‌کند که: درحالی نزد رسول الله  ج شکایت کردیم ‌که در سایه کعبه به ردای خویش تکیه کرده بود «و اذیت و آزارهای بسیاری از مشرکان دیده بودیم» گفتیم: آیا ما را یاری نمی‌کنید، آیا برای ما دعا نمی‌کنید؟ رسول الله  ج فرمودند: «قَدْ كَانَ مَنْ قَبْلَكُمْ، يُؤْخَذُ الرَّجُلُ فَيُحْفَرُ لَهُ فِي الأَرْضِ، فَيُجْعَلُ فِيهَا، فَيُجَاءُ بِالْمِنْشَارِ فَيُوضَعُ عَلَى رَأْسِهِ فَيُجْعَلُ نِصْفَيْنِ، وَيُمْشَطُ بِأَمْشَاطِ الحَدِيدِ، [مَا دُونَ عِظامِهِ مِن لَحم وَ عَصَب]، فَمَا يَصُدُّهُ ذَلِكَ عَنْ دِينِهِ، وَاللَّهِ لَيَتِمَّنَّ هَذَا الأَمْرُ، حَتَّى يَسِيرَ الرَّاكِبُ مِنْ صَنْعَاءَ إِلَى حَضْرَمَوْتَ، لاَ يَخَافُ إِلَّا اللَّهَ، وَالذِّئْبَ عَلَى غَنَمِهِ، وَلَكِنَّكُمْ تَسْتَعْجِلُونَ»:[٢٠] «پیش از شما کسانی بودند که اسیر می‌شدند و برای آنها گودالی در زمین حفر می‌شد و ایشان را در آن قرار می‌دادند، سپس ارّه می‌آوردند و بر سرشان قرار داده و آنها را به دو نیم‌ می‌کردند. و گوشت و استخوان‌هایشان را با شانه‌های آهنین شانه می‌کردند اما این شکنجه‌ها آنان را از دین و آئین‌شان باز نمی‌داشت. به خدا سوگند، تردیدی نیست که خداوند این امر (دین اسلام) را به اتمام می‌رساند تا جایی که مسافری از صنعا به حضرموت می‌رود و جز از الله و از گرگی که بر گوسفندانش حمله‌ور می‌شود، از چیزی نمی‌ترسد، ولی شما شتاب می‌کنید».

آری، اینچنین اذیت و آزارهای قریش نسبت به پیامبر  ج و اصحاب و یارانش شدید بود. و همه‌ی این اذیت و آزارها تنها به خاطر اعلای کلمه الله و دفاع از حق و استقامت بر آن و دعوت به سوی توحید خالص و دفع باورها و رسم‌های جاهلیت و خرافات شرک‌آمیز و بت‌پرستی بود.

٦- رسول خدا  ج در مسیر دعوت شدیدترین اذیت و آزارها را تحمل کرد تا جایی که اسم ایشان را به هدف تحقیر او و دینش تغییر دادند که این خود بیانگر شدت حسادت و دشمنی آنان با پیامبر بود. آری، مشرکان قریش از شدت نفرت و انزجاری که نسبت به رسول خدا  ج داشتند، ایشان را با اسمش که بیانگر مدح و ستایش وی بود، مخاطب قرار نمی‌دادند بلکه با اسمی که به معنای ضد آن بود یعنی مُذمَم، ایشان را صدا می‌زدند و از پیامبر  ج به بدی یاد می‌کردند و می‌گفتند: خداوند با مذمم چنان کند. اما مذمم اسم پیامبر  ج نبود و با آن شناخته نمی‌شد، پس هرچه می‌گفتند در واقع متوجه کسی غیر از پیامبر  ج بود. (چون رسول خدا محمد بود و آنان مذمم را دشنام می‌دادند).

رسول الله  ج فرمودند: «أَلاَ تَعْجَبُونَ كَيْفَ يَصْرِفُ اللَّهُ عَنِّي شَتْمَ قُرَيْشٍ وَلَعْنَهُمْ، يَشْتِمُونَ مُذَمَّمًا، وَيَلْعَنُونَ مُذَمَّمًا وَأَنَا مُحَمَّدٌ»:[٢١] «آیا تعجب نمی‌کنید چگونه خداوند متعال دشنام دادن و نفرین قریش را از من دفع نمود؟ آنها مذمم را دشنام می‌دهند و لعن می‌کنند، درحالی‌که من محمد هستم».

آری، رسول الله  ج پنج اسم داشت که هیچ‌یک از آنها مذمم نبود[٢٢]. هنگامی‌که ام جمیل (همسر ابولهب) آیاتی را که خداوند متعال در قرآن در مورد او و همسرش نازل نمود، شنید با مشتی از سنگ به سراغ رسول الله  ج رفت در‌حالی‌که پیامبر  ج با ابوبکر کنار کعبه نشسته بود؛ اما همین که در برابر آنها ایستاد، خداوند متعال بینایی چشمانش را از دیدن رسول خدا گرفت و فقط ابوبکر را می‌دید و گفت: ای ابوبکر، دوستت کجاست؟ به من خبر رسیده که از من بدگویی کرده است، به خدا سوگند اگر او را بیابم با این سنگ‌ریزه‌ها به دهانش می‌کوبم. و بخدا سوگند من شاعرم، سپس گفت: «مُذَمماً عصينا ... وأمره أبينا ... ودينه قلينا»:[٢٣] «از مذمم سر بر تافتیم و فرمانش را نپذیرفتیم و با دینش کینه و دشمنی ورزیدیم».

مشرکان پیوسته مشغول اذیت و آزار پیامبر  ج و یارانش بودند و چون تعداد مسلمانان افزایش یافت و رو به کثرت نهاد، خشم و کینه‌ی‌شان نسبت به مسلمانان افزایش یافت و با دست و زبان آنها را مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار می‌دادند.

زمانی‌که رسول الله  ج این وضع را مشاهده نمود و دید که خود در حمایت الله متعال و سپس عمویش ابوطالب است و نمی‌تواند مانع عذاب و شکنجه‌ی مسلمانان گردد، تا جایی که برخی از آنها شهید شدند و برخی عذاب و شکنجه می‌شوند و حتی به کسی‌که کور و نابینا بود، رحم نمی‌کردند، به یارانش اجازه داد به حبشه هجرت کنند.

کسانی که در این هجرت - که اولین هجرت به حبشه بود - شرکت داشتند، ١٢ مرد و ٤ زن بودند و رئیس‌شان عثمان بن عفان  س بود.

این‌گونه بود که سفر را آغاز نمودند و خداوند متعال برای آنان دو کشتی در کنار ساحل مهیا کرد و با آنها به سرزمین حبشه سفر کردند. این هجرت در ماه رجب و در سال پنجم بعثت بود. چون قریش از هجرت آنها مطلع شد، افرادی در پی ایشان فرستاد، حتی که جستجو را به دریا نیز رساندند اما هیچ‌یک از آنها را نیافتند.

پس از اینکه این گروه هجرت کرد، به آنها خبر رسید قریش از اذیت و آزار پیامبر  ج دست کشیده است، بنابراین از حبشه به مکه بازگشتند، اما پیش از آنکه به مکه برسند، اطلاع یافتند که این خبر دروغ بوده و همچون گذشته، قریش سرسخت‌ترین دشمنان رسول خدا  ج می‌باشد، به این ترتیب برخی از آنها برای دانستن حقیقت ماجرا به مکه آمدند - که یکی از آنها ابن مسعود بود - و این‌گونه دریافتند که خبر اسلام آوردن اهل مکه، دروغ بوده است. در نتیجه کسی از آنها وارد مکه نشد، مگر در پناهندگی کسی از اهل مکه - مانند ابن مسعود - یا مخفیانه.

پس از این، آزار و اذیت و شکنجه قریش نسبت به مهاجرانی که وارد مکه می‌شدند و نیز دیگر مسلمانان شدت گرفت و اذیت و آزارهای شدیدی را از قریش متحمل شدند لذا رسول خدا  ج برای بار دوم به هجرت به حبشه اجازه دادند، اما کسانی که این بار در این هجرت شرکت داشتند، ٨٣ مرد - اگر عمار بن یاسر جز آنها بوده باشد - و ٩٥ زن بودند. مهاجران در سرزمین حبشه که تحت فرمانروایی اصحمه نجاشی بود، در امن و امان بودند؛ اما چون قریش از این موضوع اطلاع یافت، دو نفر را همراه هدایا نزد نجاشی فرستاد تا به این ‌وسیله مهاجران را به‌ آنها تحویل دهد و به مکه بازگرداند، اما نجاشی از تسلیم مهاجران خودداری کرد و هدایای ایشان را نپذیرفت. و این‌گونه بود که مهاجران در حبشه، در امن و امان باقی ماندند تا در سال فتح خیبر نزد رسول الله  ج آمدند[٢٤].

٨- چون قریش انتشار اسلام و افزایش مسلمانان را مشاهده کرد و از طرفی به آنها خبر رسیده بود که مهاجران در سرزمین حبشه از احترام و امنیت برخوردارند و فرستاده‌ی آنها به حبشه ناکام بازگشته بود، کینه‌توزی و دشمنی آنها نسبت به اسلام افزایش یافت و اتفاق نمودند که بر علیه بنی‌هاشم و بنی‌عبدالمطلب و بنی‌ عبد ‌مناف هم‌پیمان شوند که با آنها خرید و فروش نکنند، ازدواجی میان آنها صورت نگیرد، با آنان سخن نگویند و نشست و برخاست نکنند تا اینکه رسول الله  ج را تسلیم کنند؛ و بر این مبنا قراردادی نوشتند و آن‌را داخل کعبه آویزان کردند؛ با بسته شدن چنین پیمان ظالمانه‌ای، بنی‌هاشم و بنی‌عبدالمطلب اعم از مومن و کافر بجز ابولهب، از پیامبر  ج حمایت کردند اما ابولهب در هم‌پیمانی قریش بر علیه رسول الله  ج و بنی‌هاشم و بنی‌عبدالمطلب باقی ماند.

آری، چنین بود که رسول الله  ج از شب اول محرمِ سال هفتم بعثت به مدت سه سال در شعب ابوطالب محاصره و شرایط دشواری را تحمل کرد. چنانکه به مواد غذایی دسترسی نداشتند، تا جایی که گرسنگی شدید بر آنان فشار زیادی وارد کرد و صدای گریه‌ی کودکان‌شان از شعب ابی‌طالب شنیده می‌شد؛ این وضعیت سه سال ادامه داشت تا اینکه خداوند متعال پیامبرش را از خورده شدن قرارداد توسط موریانه خبر داد همان قراردادی که قریش نوشته بود؛ از اینکه موریانه‌ همه بندهای ظالمانه و ستم‌گرانه‌ی پیمان قطع روابط را جز نام خداوند متعال خورده است؛ رسول الله  ج این خبر را به عمویش بازگو کرد و ابوطالب با آگاهی از این مساله نزد قریش رفت و به آنان اطلاع داد محمد چنین و چنان گفته است، اگر دروغ گفته باشد بگذارید تا آن قرارداد را ببینیم (تا دروغش آشکار گردد) و اگر راست گفته باشد از قطع روابط و ظلم و ستم بر ما دست بردارید؛ گفتند: منصفانه سخن گفتی و سپس قرار داد را آوردند. چون دیدند واقعیت همان است که رسول الله  ج خبر داده، بر کفرشان افزودند. و رسول الله  ج و کسانی که با ایشان در شعب بودند پس از سه سال محاصره، در سال دهم بعثت از آن شرایط دشوار رهایی یافتند و شش ماه پس از آن بود که ابوطالب وفات کرد و سه روز پس از وی ام المومنین خدیجه از دنیا رفت. البته در مورد فاصله‌ی زمانی میان وفات ابوطالب و خدیجه اقوال دیگری نیز گفته شده است.[٢٥]

پس از شکسته شدن پیمان قطع روابط قریش با مسلمانان، طولی نکشید که ابوطالب و خدیجه در یک زمان فوت کردند و میان فوت آنها فاصله‌ی اندکی بود. با وفات این دو حامی، اذیت و آزار پیامبر  ج به وسیله‌ی سفیهان و نابخردان قوم شدت گرفت و جسورانه به اذیت و آزار ایشان پرداختند؛

چنین بود که پیامبر  ج به امید اجابت دعوتش یا پناه دادنش یا یافتن کسانی که او را بر قومش یاری دهند، مکه را به قصد طائف ترک نمود، اما در طائف هم کسی را نیافت که او را یاری کند یا پناهش دهد؛ بلکه طائفیان با شدیدترین و بدترین رفتار از او استقبال کرده و به اذیت و آزار او پرداختند تا جایی که رسول الله  ج چنان رفتاری را از قومش هم ندیده بود[٢٦].

[١١]- نگا: البدایة و النهایة ابن کثیر (٣/٤١)؛ و فقه السیرة، محمد غزالی، ص ١١٢.

[١٢]- سیرة ابن هشام (١/٢٧٨)؛ و نگا: البدایة والنهایة (٣/٤٢)؛ وفقه السیرة للغزالی، ص١١٤؛ والرحیق المختوم، ص٩٤.

[١٣]- این داستان را ابن إسحاق در المغازی (١/٣١٣) از سیرة ابن هشام نقل نموده است وآلبانی می‌گوید: «سند آن حسن است إن شاء الله». نگا: فقه السیرة غزالی، ص١١٣؛ وتفسیر ابن کثیر (٤/٦١)؛ والبدایة والنهایة (٣/٦٢)؛ والرحیق المختوم، ص١٠٣.

[١٤]- البدایة والنهایة (٣/٦٢)؛ وتفسیر ابن کثیر (٤/٦٢)؛ وتاریخ الإسلام، ذهبی، بخش السیرة، ص١٥٨؛ و فقه السیرة لمحمد الغزالی، ص١١٤؛ وهذا الحبیب یا محبّ، ص١٠٢.

[١٥]- فقه السیرة، محمد الغزالی، ص١١٣.

[١٦]- فقه السیرة، محمد الغزالی، ص١٠٦؛ و الرحیق المختوم، ص٨٠، ٨٢؛ و التاریخ الإسلامی، محمود شاکر (٢/٨٥ و٨٨ و٩١ و٩٣ و٩٤)؛ وهذا الحبیب یا محبّ، ص١١٠.

[١٧]- مسلم، کتاب المنافقین، باب قوله تعالى: ﴿كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ٧ (٤/٢١٥٤)، (ش: ٢٧٩٧)؛ و شرح نووی (١٧/١٤٠).

[١٨]- در روایت صحیح مسلم (٣/١٤١٩) تصریح شده که این فرد عقبة بن أبی معیط بود.

[١٩]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب الوضوء، باب إذا أُلقي على ظهر المصلی قذر أو جیفة لم تفسد علیه صلاته (١/٣٩)، (ش: ٢٤٠)؛ ومسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب ما لقي النبی  ج من أذى المشرکین والمنافقین (٢/١٤١٨)، (ش: ١٧٩٤).

[٢٠]- بخاری مع الفتح فی کتاب المناقب، باب علامات النبوة فی الإسلام (٦/٦١٩)، (ش: ٣٦١٢)؛ وفی کتاب مناقب الأنصار، باب ما لقی النبی  ج وأصحابه من المشرکین بمکة (٧/١٦٤)، (ش: ٣٨٥٢)؛ وفی کتاب الإکراه، باب من إختار الضرب والقتل والهوان على الکفر (١٢/٣١٥)، (ش: ٦٩٤٣)، واللفظ من کتاب الإکراه، وما بین المعقوفین من مناقب الأنصار.

[٢١]- البخاری مع الفتح، کتاب المناقب، باب ما جاء فی أسماء رسول الله (٦/٥٥٤)، (ش: ٣٥٣٣).

[٢٢]- البخاری مع الفتح، کتاب المناقب، باب ما جاء فی أسماء رسول الله (٦/٥٥٤)، (ش: ٣٥٣٢).

[٢٣]- سیرة ابن هشام (١/٣٧٨)؛ نگا: تفسیر ابن کثیر (٤/٥٢٣).

[٢٤]- زاد المعاد، ابن القیم (٣/٢٣، ٣٦، ٣٨)؛ والرحیق المختوم، ص٨٩؛ وهذا الحبیب یا محب، ص١٢٠؛ وسیرة ابن هشام (١/٣٤٣)؛ والبدایة والنهایة (٣/٦٦)؛ والتاریخ الإسلامي، محمود شاکر (٢/٩٨، ١٠٩)؛ وتاریخ الإسلام، ذهبی، قسم السیرة، ص١٨٣.

[٢٥]- زاد المعاد (٣/٣٠)؛ وسیرة ابن هشام (١/٣٧١)؛ البدایة والنهایة (٣/٦٤)؛ والتاریخ الإسلامی، محمود شاکر (٢/١٠٩ و١٢٧ و١٢٨)؛ وتاریخ الإسلام للذهبی - قسم السیرة، ص١٢٦، ١٣٧؛ والرحیق المختوم، ص١١٢.

[٢٦]- زاد المعاد (٣/٣١)؛ والرحیق المختوم، ص١١٣.