فضیلت و اخلاق عمرس
پیامبر جشناخت بسیار خوبی از عمرسداشت. او شجاعت و شهامت وغیرت عمرسرا میدانست. لذا در حدیثی با اشاره به این صفات عمرسگفت: «من در خواب دیدم که دربهشت هستم زنی را دیدم که در کنار قصری نشسته ومی درخشد. گفتم: این قصر مال چه کسی است؟ گفتند: از عمرساست. من به یاد شهامت وغیرت او افتادم و از آنجا روی گردانده وبرگشتم. هنگامی که عمرساین سخن پیامبر جرا شنید به گریه افتاد و گفت: آیا ممکن است نسبت به شما غیرتم به جوش بیاید؟!».
عمرسمرد دلیری بود که مردم از او میترسیدند. شهامت و دلیری او در روزی که از مکه به سوی مدینه هجرت کرد متجلی گردید. هنوز پیامبر از مکه هجرت نکرده بود، مسلمانانی که از مکه به مدینه هجرت میکردند مخفیانه و به دور از چشم مشرکین هجرت میکردند. اما عمرسشمشیرش را به کمر بسته و تیر وکمان خود را برداشت و تیر به دست گرفته وبه کعبه رفت. مردم قریش اطراف کعبه جمع بودند عمرسهفت بار کعبه را طواف کرد و در مقام ابراهیم نماز گزارد، سپس به افراد قریش گفت: هر کسی میخواهد که مادر به عزایش بنشیند و فرزندانش یتیم و زنش بیوه شود پشت این دره با من در بیفتد. بعد از آن، به سوی مدینه حرکت کرد. و هنگامی که پیامبر جبه مدینه آمد او همراه مردم به استقبال پیامبر جرفت واز رسیدن پیامبر جشادی وصف ناپذیری به عمرسدست داد و عمرسبرای همیشه در مدینه ماند.
در روز صلح حدیبیه، پیامبر جبا کفار عهد نامه صلح امضاء نمود عمرسچون شرایط صلح را شنید و از آنجایی که به ظاهر، صلح نشانگر ضعف وناتوانی مسلمین بود، ناراحت و خشمگین شد ونزد ابوبکر آمد و گفت: ای ابوبکر! آیا این مرد پیغمبر خدا نیست؟ ابوبکر گفت: بله. عمر گفت: آیا ما مسلمان نیستیم؟ ابوبکر گفت: بله، ای عمر. عمر با سرزنش وخشم گفت: پس چرا ما در مورد دین خود ذلت را قبول کنیم وبپذیریم؟
بعد از آن عمرسپیش پیامبر جآمد وآنچه به ابوبکر گفته بود به پیامبر هم گفت، پیامبر جدر پاسخ او گفت: من بنده خدا و پیامبرش هستم، هرگز از دستور خدا سرپیچی نمیکنم، ونیز هرگز خداوند مرا شکست نخواهد داد [۱۸]. در این موقع عمرسسخنش را پایان داد و همه به مدینه برگشتند و در مدینه مژده از آسمان آمد وسوره فتح بر پیامبر جنازل شد: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١﴾[الفتح: ۱]. مشرکین شرایط صلح را نقض کردند وصلح حدیبیه که عمر برآن اعتراض میکرد سبب فتح مکه شد، فتح مکه، فتح بزرگی بود که مسلمین بعداز سالها دوری از مکه و در حالی که با ترس ووحشت از مکه هجرت کرده بودند، بار دیگر قدرتمندانه به مکه بازگشتند، مسلمانان در هنگام فتح مکه بتها را درهم شکستند. حضرت عمرسبه دنیا ومتاع آن بیعلاقه بود. در زمان خلافت ایشان سفیران پادشاهان وامرایشان که به مدینه میآمدند گمان میکردند امیرالمؤمنین دارای قصر بزرگی است که نگهبانان اطراف آن را گرفتهاند. اما هنگامی که عمرسرا فروتن وبا لباسهای ساده میدیدند، تعجب وحیرت آنها را فرا میگرفت. ام المؤمنین حفصهلدختر عمرسوقتی بیعلاقگی پدرش نسبت به دنیا را دید به او گفت: ای امیرالمؤمنین! اگر لباس میپوشیدی که از این لباس نرم تر میبود و غذایی میخوردی که از این غذایت بهتر بود بسیار خوب بود، چون خداوند روزی وخیر فراوان نصیب مسلمین کرده است. عمرسگفت: مگر به یاد نداری که پیامبر جچگونه با سختی زندگی میگذارانید؟ و همچنان عمر حالات زندگی پیامبر جو خلیفهاش ابوبکر را به حفصه یادآوری نمود تا اینکه حفصه به گریه افتاد سپس عمرسگفت: سوگند به خدا اگر بتوانم مانند آنها به سختی دنیا را بگذرانم امید است که در زندگی پرآسایش آخرت با آنها شریک شوم.
یاران عمرسبه قاطعیت وصلابت وی شهادت دادهاند، حضرت معاویهسمیگوید: عمر به خاطر خدا مردم را میترساند [۱٩]. حضرت عمرسعادل بود وقبل از همه عدالت را بر خود اجرا مینمود سپس بر دیگران، در طول سالهایی که مسلمانان از فقر و تنگدستی در مضیقه بودند او نیز جز نان وروغن چیز دیگری نمیخورد چون او میخواست هرچه مردم میخورند او نیز بخورد.
[۱۸] سیره ابن هشام ج ۳ ص ۳۳۱. [۱٩] مسلم کتاب الزکاة، باب نهی عن المسألة.