ده یار بهشتی

فهرست کتاب

داستان اسلام آوردن سعدس

داستان اسلام آوردن سعدس

اسلام آوردن سعد داستان زیبایی دارد که خودش آن را چنین روایت می‌کند: سه شب قبل از اینکه مسلمان بشوم در خواب دیدم که گویا من در میان امواج خروشان وظلمانی دریا در حال غرق شدن هستم. در این هنگام میان امواج غوطه می‌خوردم، چشمم به نور ماه درخشانی افتاد به سوی آن حرکت کردم. دیدم چند نفر قبل از من خود را به آن ماه رسانده‌اند. آن‌ها زید بن حارثه وعلی بن ابی طالب و ابوبکر صدیقشبودند، من به آن‌ها گفتم: شما کی به اینجا آمده‌اید؟! درجواب گفتند: همین حالا.

در فردای آن روز خبر شدم که پیامبر جمخفیانه به اسلام دعوت می‌دهد، دانستم که طبق خوابی که دیده‌ام خداوند اراده خیر نسبت به من دارد ومی خواهد مرا به وسیله پیامبر از تاریکی‌ها برهاند وبه سوی نور هدایتم بدهد. شتابان خود را به پیامبر جدر یکی از دره‌های مکه به نام جیاد، رساندم او نماز عصر را خوانده بود من آنجا اسلام آوردم، در اسلام آوردن به جز افرادی که در خواب دیدم هیچ کسی بر من پیشی نگرفته بود.

خداوند نعمت اسلام را به سعد ارزانی نمود، اما اسلام آوردن او باعث مشکلاتی برای او در خانه‌اش شد، اما این مشکلات از جانب چه کسی بود، همه از جانب مادرش بود. ادامه داستان را پی می‌گیریم.