کاروانی مبارک
مدینه تکان خوردوشنهای روان به هوا برخاست ومردم صدای شتران را میشنیدند همه به کاروان شترها خیره شده بودند، مدتی گذشت اما بازهم قطار شتران تمام نمیشد، مردم از هم میپرسیدند: این سر وصدا وهیاهو چیست؟ خبر رسید که این کاروان قافله عبدالرحمن بن عوف است، کاروان از هفتصد شتر تشکیل مییافت که انواع کالا وغذا ودیگری نیازمندیهای مردم را بار داشت. وقتی عایشه پرسید: این صدای چیست؟ به او گفته شد کاروان عبدالرحمن بن عوف است. هفتصد شتر از گندم و آرد و غذا، بر پشت دارند.
عایشه گفت: خداوند به آنچه در دنیا به او داده برکت بدهد، اما پاداش آخرت بزرگتر است من از پیامبر جشنیدهام که میگفت: عبدالرحمن بن عوف در حالی که به خود پیچیده ونشسته وارد بهشت خواهد میشود [۶۱].
وقبل از آمدن شترهای نر وماده به عبدالرحمن بن عوف مژده بهشت داد و گفته ام المؤمنین که او را مژده بهشت داده بود به اطلاع عبدالرحمن بن عوف رسید، عبدالرحمن بن عوف چون این مژده را شنید خودش را شتابان نزد ام المؤمنین عایشه رساند و گفت: مادرم! آیا تو این را از پیامبر جشنیدهای؟! ام المؤمنین عایشهلگفت: بله.
عبدالرحمن بسیار خوشحال شد و ازشادی در پوستش نمیگنجید و گفت: من ایستاده وارد بهشت میشوم پس تو را گواه میگیرم که تمام این کاروان شترها با بارشان در راه خدا صدقه میباشد [۶۲]. این مژده به عنوان انگیزه ومحرکی بود که عبدالرحمن بن عوف تمام مالش را در باقی مانده زندگیاش همواره در راه خدا صدقه کند، در روایت آمده است که او چهل هزار سکه طلا وچهل هزار نقره در راه خدا صدقه کرد وپانصد اسب در اختیار مجاهدین راه خدا قرار داد ونیز هزار وپانصد شتر برای سواری مجاهدین در اختیارشان گذاشت. اما عبدالرحمن که به بهشت وعده داده شده بود چه کسی است؟
[۶۱] سیر اعلام النبلاء ج ۱ ص ٧۶. [۶۲] با اندکی تصرف از الریاض النضرة ص ۳۰۵.