پیامبر خدا جکجاست؟
زبیر بن عوام در مکه بدون اینکه از کسی هراسی داشته باشد در حرکت بود، تمام آنچه در خاطر او بود ملاقات با پیامبر جدرخانه ارقم ابن ابی ارقم بود، جایی که مسلمانان به امید روزی که بتوانند آشکارا در خیابانهای مکه، اسلام خود را اظهار نمایند، پنهان شده بودند، زبیر به خانه ارقم بن ابی ارقم، جایی که پیامبر جمخفیانه در آنجا به اسلام دعوت میداد رسید، اما بر خلاف هر روز، آن حضرت در آن هنگام آنجا نبود، دروغ پردازان شایع کرده بودند که پیامبر توسط مشرکین به قتل رسیده است وبعضی میگفتند: آنها پیامبر را ربودهاند و درجایی دور وناشناخته بازداشت کردهاند.
در این هنگام زبیر شمشیر از نیام بیرون کشید ودیوانه وار در کوچه و خیابانهای مکه دور میزد وفریاد میکشید: اگر کسی از قریش بر پیامبر جتعدی کرده باشد، شمشیر من سر بسیاری از قریش را از تن جدا خواهد کرد.
و همچنان یار پیامبر به دنبال دوستش میگشت تا اینکه سراغ آن حضرت را در یکی از غارهای اطراف مکه گرفت که پیامبر مشغول نماز بود، زبیر منتظر ماند تا پیامبر جنمازش را تمام کرد آنگاه پیامبر جبه او گفت: زبیر چه خبر داری؟ زبیرسگفت: من آمدهام تا با شمشیر کسی را که تو را اسیر کرده است به دو نیم کنم.
پیامبر جلبخندی زد وبا نگاهی محبت آمیز ومهربانامه برای زبیر دعای خیرکرد و گفت: هر پیامبری یارانی دارد و تو ای زبیر یار من هستی.
اما این یار و دوست پیامبر جچگونه کسی است؟