موسی بر آب مدین
هنگامی که موسیجبه آب مدین رسید، آبی که اهالی مدین از آن استفاده میکردند، دید که مردمان زیادی بر آن ازدحام کرده بودند و پایینتر از آنان دو دختر بودند که گوسفندان خود را از آب باز میداشتند. وقتی که موسیجآن دو دختر را دید، دلش برای آنان سوخت و از آنها پرسید چرا به همراه مردم گوسفندان خود را آب نمیدهید؟
﴿قَالَتَا لَا نَسۡقِي حَتَّىٰ يُصۡدِرَ ٱلرِّعَآءُۖ وَأَبُونَا شَيۡخٞ كَبِيرٞ﴾[القصص: ۲۳].
«گفتند: ما گوسفندانمان را آب نمیدهیم تا اینکه چوپانان (گوسفندان خود را) بر میگردانند، و پدر ما پیرمرد کهنسالی است (که نمیتواند خود این کار را انجام دهد و بجز ما کس دیگری را ندارد)».
پس موسیجگوسفندانشان را آب داد و وقتی که دختران به سوی پدرشان برگشتند و جریان را برایش تعریف کردند، یکی از آنان را فرستاد تا موسی را دعوت کند که پیش او بیاید. خداوند متعال میفرماید:
﴿فَجَآءَتۡهُ إِحۡدَىٰهُمَا تَمۡشِي عَلَى ٱسۡتِحۡيَآءٖ قَالَتۡ إِنَّ أَبِي يَدۡعُوكَ لِيَجۡزِيَكَ أَجۡرَ مَا سَقَيۡتَ لَنَاۚ فَلَمَّا جَآءَهُۥ وَقَصَّ عَلَيۡهِ ٱلۡقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفۡۖ نَجَوۡتَ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ٢٥﴾[القصص: ۲۵].
«یکی از آن دو (دختر) که با نهایت شرم و حیاء گام برمیداشت به پیش او آمد و گفت: پدرم از تو دعوت میکند تا پاداش اینکه (گوسفندان ما را) برای ما آب دادهای، به تو بدهد. هنگامی که موسی پیش پدر او آمد و سرگذشت خود را برای وی بیان کرد، گفت: نترس که از مردمان ستمگر رهائی یافتهای».
سپس یکی از دختران شعیب به پدرش پیشنهاد کرد که موسیجرا بعنوان چوپان استخدام کند. خداوند متعال میفرماید:
﴿قَالَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا يَٰٓأَبَتِ ٱسۡتَٔۡجِرۡهُۖ إِنَّ خَيۡرَ مَنِ ٱسۡتَٔۡجَرۡتَ ٱلۡقَوِيُّ ٱلۡأَمِينُ ٢٦﴾[القصص: ۲۶].
«یکی از آن دو (دختر) گفت: ای پدر! او را (جهت چوپانی گوسفندانمان) استخدام کن. چراکه بهترین کسی که باید (برای چوپانی گوسفندانمان) استخدام کنی، شخصی است که بر انجام کارها توانمند و امین باشد» [۴۶].
این سخن دختر شعیبجیک قانون کلی است که باید در واگذاری وظائف و مسئولیتهای حکومتی مورد نظر قرار بگیرد.
وقتی که شعیب سخن دخترش را در مورد توان و عفت و امانتداری موسیجشنید، او را همتای دخترش دید و به او پیشنهاد کرد که با یکی از دختران وی ازدواج کند به شرط اینکه بمدت هشت سال برای او چوپانی کند و اگر هشت سال را به ده سال برساند، این کاری داوطلبانه از جانب موسیجخواهد بود. و سرانجام با این شرایط موسیجبا یکی از دختران شعیبجازدواج کرد. خداوند متعال در این باره میفرماید:
﴿قَالَ إِنِّيٓ أُرِيدُ أَنۡ أُنكِحَكَ إِحۡدَى ٱبۡنَتَيَّ هَٰتَيۡنِ عَلَىٰٓ أَن تَأۡجُرَنِي ثَمَٰنِيَ حِجَجٖۖ فَإِنۡ أَتۡمَمۡتَ عَشۡرٗا فَمِنۡ عِندِكَۖ وَمَآ أُرِيدُ أَنۡ أَشُقَّ عَلَيۡكَۚ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٢٧ قَالَ ذَٰلِكَ بَيۡنِي وَبَيۡنَكَۖ أَيَّمَا ٱلۡأَجَلَيۡنِ قَضَيۡتُ فَلَا عُدۡوَٰنَ عَلَيَّۖ وَٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٞ ٢٨﴾[القصص: ۲۷-۲۸].
«(حضرت شعیب) گفت: میخواهم یکی از این دو دخترم را به ازدواج تو درآورم، به شرط اینکه هشت سال برای من کار کنی. پس اگر هشت سال را به ده سال برسانی، کاری داوطلبانه است که خود انجام دادهای (و بر تو واجب نیست) من نمیخواهم بر تو سختگیری کنم. اگر خدا بخواهد مرا از صالحان خواهی یافت. (موسی پذیرفت و) گفت: این قراردادی میان من و تو است. هر کدام از این دو مدت را برآورم ستمی بر من نیست، خدا هم بر آنچه ما میگوئیم، شاهد و گواه است».
[۴۶] تفسیر قاسمی: ج ۱۳، ص ۱۰۲.