۳- محبت کعب بن عُجْرَه نسبت به پیامبر ج
طبرانی از کعب بن عجرهسروایت کرد که او گفت: روزی نزد پیامبر جرفتم و او را آشفته دیدم، پس به او گفتم، ای پیامبر خدا ج! پدر و مادرم فدایت باد، چه شده که شما را آشفته میبینم. فرمود: مدت سه روز است چیزی نخوردهام.
کعب گفت: بیرون رفتم، ناگاه یهودیی را دیدم که شترش را آب میداد، پس برای او سقایت کردم و به ازای هر سطل آب یک عدد خرما دریافت کردم، پس چند خرما را جمع کردم و نزد پیامبر جبردم. پیامبر جفرمود: ای کعب! اینها را از کجا آوردهای؟ پس آنچه را که روی داده بود باز گفتم، پیامبر فرمود: ای کعب! آیا مرا دوست میداری؟ گفتم: آری – پدرم فدایت باد – پیامبر جفرمود: فقر و تنگدستی سریعتر از رسیدن سیل به پایانش به کسی که مرا دوست داشت، سرایت کرد.
و فرمود: بیگمان دچار رنج و سختی خواهی شد، پس چیزی که تو را از آن باز دارد، برای آن روز فراهم کن.
پس مدتی پیغمبر جکعب را ندید، فرمود: کعب چه کار میکند؟ گفتند: کعب بیمار است، پیامبر جاز خانه بیرون آمد و پیش کعب رفت، و فرمود: مژده باد ترا، مادر کعب گفت: ای کعب، بهشت بر تو مبارک باد، پیامبر جفرمود: این چه کسی است که از غیب میگوید؟ گفتم: او مادر من است، فرمود: چه چیزی تو را آگاه کرد؟ شاید کعب چیزی گفته باشد که او را سود نرساند و دریغ دارد چیزی را که از انجام آن بینیاز باشد.