محبت پیامبر در قلب یارانش

فهرست کتاب

ناکامی و ناامیدی سراقه را غافل‌گیر کرد

ناکامی و ناامیدی سراقه را غافل‌گیر کرد

سراقه در این لحظات ناشناخته با خوشحالی زیاد به سر می‌برد، زیرا او مطمئن بود که در هدف و خواسته‌اش موفق و پیروز است، و مسلماً آن دو را خواهد یافت و آنان را به مکه باز می‌گرداند، و اگر بخواهند از خود دفاع کنند آنها را به قتل می‌رساند، هنگامی که در این آرزوی شیرین و گوارا بود ناگاه اسب را هوارش سخت بر زمین خورد و سراقه از پشت آن به شدت فرو افتاد، سوار نامدار و دلاور خود را بازیافت و عزمش را جزم کرد و کوشید تا غنیمت از دستش نرود، پس برخاست و بر اسبش نشست و برای تاختن بر آنها خود را آماده کرد. در این هنگام ابوبکر چون سوار شجاع و بی‌باک را دید که به اندازه فاصله یک یا دو نیزه به آنها نزدیک شده است، به گریه افتاد؛ پیامبر چون دوستش را گریان دید، از او پرسید که چرا گریه می‌کنی؟ ابوبکر گفت: سوگند به خدا که بر خود گریه نمی‌کنم، اما به خاطر سلامتی تو گریه می‌کنم، پس پیامبر جبه او اطمینان داد که آسیبی به آنان نخواهد رسید، و روی به سوی سوار آورد و به زیان او دعا کرد و گفت: پروردگارا! به آنچه دوست داری و می‌خواهی، ما را از گزند او در امان دار. در همین حال یاری الهی فرا رسید و چهار پای اسب سُراقه تا سینه و شکم در زمین فرو رفت.

اینجا سراقه یقین پیدا کرد که ناکام ماند و به مراد خود نرسید و آرزوهایش برباد رفت، و بی‌گمان خدای تعالی پیامبرش را از هر آسیب و بدی حفظ می‌کند.

هنگام روی‌دادن این حادثه، سُراقه به سوی پیامبر گرامی جروی آورد و گفت: ای محمد ج! به یقین دانستم که این حادثه به سبب تو می‌باشد، پس از خدای بخواه، از این وضعیتی که دارم مرا برهاند؛ سوگند به خدا کسانی را که پشت سرِ من در تعقیب تو هستند، گمراه می‌کنم، سپس از رسول خداجخواهش کرد، نامه‌ای برایش بنویسد، تا پیمانی و قراردادی میان هردو باشد. سپس پیامبر برای او دعا کرد، و اسب سراقه را از زمین رها کرد و از ابوبکر خواست تا بر استخوان یا سفالی تعهدی برایش بنویسد، پس نامه را نوشت و به سوی او انداخت، پس سراقه در حالی که آرزوهایش برباد رفته بود، نامه را گرفت و شخصاً به گمراه‌کردن کسانی که در تعقیب آن مهاجر بزرگوار بودند پرداخت.