محبت پیامبر در قلب یارانش

فهرست کتاب

۵- بیان آنچه که زید بن دثینه در محبت رسول خدا جگفته است

۵- بیان آنچه که زید بن دثینه در محبت رسول خدا جگفته است

برای توضیح و تبیین آنچه زید گفته است که بیانگر محبت فراوان و بسیار او به رسول خدا جمی‌باشد، ناگزیر باید از تمام رویدادی که زید در آن حادثه شهید شد، سخن گفت.

سیره‌نویسان نوشته‌اند که گروهی از قبایل «عَضَل» و «قاره» نزد رسول خدا جآمدند و گفتند: دین اسلام در میان ما رایج شده است، پس چند تن از یارانت را همراه ما بفرست تا دستورهای دین اسلام و قرآن را به ما بیاموزند، و پیامبر گرامی هرگاه چنین درخواستی از او می‌شد، گروهی از یارانش می‌فرستاد تا این وظیفه مهم دینی را به انجام برسانند، تا به این وسیله مردم را به راه راست و دین حق دعوت نموده و راهنمایی کنند، و به این ترتیب شش تن از یارانش – که از بزرگان اصحاب بودند – فرستاد که همراه آن گروه روانه آن دیار شوند، هنگامی که همه آنان به کنار آبی متعلق به قبیله هذیل در ناحیه حجاز – مشهور به رجیع – رسیدند، ناگاه آن گروه پیمان‌شکنی کردند و قبیله هذیل را برآنان شورانیدند و از آنان یاری خواستند، و آن شش مسلمانی که بر شتران‌شان سوار بودند ترس به خود راه ندادند، جز اینکه احساس کردند مردانی که شمشیر در دست داشتند برآنان حمله‌ور شدند. بنابراین، شمشیرها را از غلاف بیرون کشیدند تا با آنان بجنگند.

اما هذیلی‌ها به آنان گفتند: سوگند به خدا ما نمی‌خواهیم شما را بکشیم، فقط می‌خواهیم با تحویل‌دادن شما به مردم مکه چیزی به دست آوریم و نفعی به ما برسد، مسلمانان به همدیگر نگاه کردند و دریافتند که بردن آنها جداگانه و انفرادی و تحویل‌شان به مردم مکه خواری و ذلت آنان را به دنبال دارد، و آن چیزی است که بدتر از مرگ پس وعدۀ هذیلی‌ها را نپذیرفتند و آماده جنگ شدند، هرچند می‌دانستند که تعدادشان کم می‌باشد و یارای مقابله را با آنان ندارند، هذیلی‌ها سه نفر از آنان را کشتند و لذا سه نفر دیگر تسلیم شدند، پس [هذیلی‌ها] کمند انداختند و آنان را اسیر کردند و سپس برای فروش به مکه بردند.

هنگامی که مقداری راه پیمودند عبدالله بن طارق – یکی از ۳ اسیر مسلمان – زنجیر اسارت را از دستش بیرون آورد، سپس شمیر در دست گرفت و از دو نفر دیگر جدا شد، هذیلی‌ها او را دنبال کردند و آنقدر سنگ بر وی پرتاب کردند تا وی را به قتل رسانیدند، اما دو اسیر دیگر را به مردم مکه فروختند.

و زید بن دثینه سهم صفوان بن امیه شد و او نیز به شتاب او را خرید تا به انتقام پدرش «امیه» - که در جنگ بدر توسط مسلمانان کشته شده بود - به قتل برساند، پس زید را به تنعیم بردند تا او را در آنجا بکشند و گروهی از قریش جمع شدند تا شاهد کشتن او باشد و ابوسفیان هم در میان آنان بود، و هنگامی که او را به محل اعدام آوردند، ابوسفیان از او پرسید: ای زید! تو را به خدا سوگند می‌دهم، آیا دوست داری که محمد جای تو نزد ما باشد و گردنش زده شود و تو سالم در میان خانواده‌ات باشی؟! زید گفت: سوگند به خدا دوست ندارم، محمد در همان جایی که هست خاری به پایش فرو رود و او را بیازارد و من در میان خانواده ام سالم نشسته باشم، ابوسفیان تعجب کرد و گفت: از میان مردمان کسی را ندیده ام که یارانش او را دوست بدارند، آنگونه که یاران محمد جوی را دوست می‌دارند.