محبت پیامبر در قلب یارانش

فهرست کتاب

۹- داستان ابو ایوب و أمِ ایوبب

۹- داستان ابو ایوب و أمِ ایوبب

از ابو ایوب انصاریسروایت است که گفت: هنگامی که رسول خدا جبه خانه من فرود آمد، گفتم: ای رسول خدا جپدر و مادرم به فدایت باد، بر من ناخوشایند است که من در طبقه بالای خانه باشم و تو در طبقه پایین آن سکونت فرمایی. رسول خدا جفرمود: برای ما مناسبت‌تر است که در طبقه پایین باشیم، زیرا ما را از دید مردم می‌پوشاند، (ابو ایوب) گفت: شبی در خواب دیدم که کوزۀ آب ما شکست و آب آن ریخته شد، من و امّ ایوب برخاستیم و با تنها لحافی که داشتیم آب را از کف اتاق خشک می‌کردیم که مبادا از طرف سکونت ما چیزی به پیامبر برسد و او را بیازارد (و نیز گفت): برای پیامبر غذا می‌پختیم و وقتی باقی‌مانده غذا را برگشت می‌داد، ما به جای انگشتان پیامبر جتوجه می‌کردیم و به قصد تبرک از آن می‌خوردیم. باری، در غذای پیامبر جسیر یا پیاز ریختیم، و اثر انگشتان رسول خدا جرا برآن ندیدیم، پس دربارۀ غذایی که پخته بودیم و نحوه برگشت آن و از اینکه چرا پیامبر از آن نخورده است با او سخن گفتیم: پیامبر جفرمود: در آن طعام بوی این گیاه را احساس کردم، و من کسی می‌باشم که در راز و نیاز و مناجاتم و دوست نمی‌دارم که بوی آن در وجودم باشد، پس شما آن را بخورید [۲۹].

[۲۹] روایت از طبرانی و حاکم، و بنابر روایت مسلم حدیث صحیحی است.