مقدمه
بسم الله الرحمن الرحیم
خدای منّان را سپاس بیپایان میگویم و بر امین وحی و مبلغ پیامهایش «محمّد» درود میفرستم.
کتاب «بیست و سه سال» ماجرایی دارد که مناسب است در مقدمه این کتاب خوانندگان را از آن آگاه سازم.
چند سال پیش، زمانیکه هنوز از انقلاب اخیر ایران و جمهوری اسلامی خبر نبود یکی از آشنایان با اوراقی چند، به دیدنم آمد و حکایت کرد به محفلی راه یافته که در آنجا هر هفته عدهای از نمایندگان مجلس سنا از مرد و زن حضور پیدا میکنند و یکی از ایشان که در جوانی کسوت روحانیت داشته (و من در اینجا نام او را نمیبرم) دروسی را درباره سیرت پیامبر اسلامجتحت عنوان «بیست و سه سال» القاء میکند و میکوشد تا رسالت پیامبر را آنچنانکه مسلمانان باور دارند، نفی و انکار نماید و آن درسها هر هفته در اوراقی منعکس میشود و میان حاضران محفل، تقسیم میگردد، آنگاه چند ورقی را که با خود داشت به من نشان داد و خواست تا در ذیل هر صفحه به آنچه نوشته شده بود پاسخ دهم شاید به چاپ رسیده و انتشار یابد. من دعوت وی را پذیرفتم و بر آن اوراق، تعلیقاتی نگاشتم اما دروس مزبور تمام نبود و چنان مینمود که ادامه دارد و هرچه بود، آن آشنا چندی بعد آمد و اوراق را با خود برد. از این ماجرا دیری نگذشته بود که شنیدم دروس کذایی را از طریق سفارت شاهنشاهی! ایران در لبنان به بیروت بردهاند و در آنجا به چاپ رسانیده و به تهران آوردهاند و تقریباً مخفیانه به فروش میرسانند! در صدد یافتن کتاب مزبور برآمدم و بر آن دست یافتم، معلوم شد که حروف کتاب از نوع حروفی است که در لبنان رواج دارد و در ایران موجود نیست، کتاب نه نام و نشان نویسنده را با خود داشت و نه در آغاز یا پایان آن از چاپخانهاش - به خلاف رسم معمول- کمترین ذکری رفته بود. در اوائل انقلاب، بازار این کتاب گرم شد و نیاز به تجدید چاپ پیدا کرد و چپگراهای طرفدار روسیه اینکار را به عهده گرفتند و تصویری از نوع سیاه قلمهای روسی که معمولاً در کتابهای فارسی چاپ مسکو بچشم میخورد. بر روی کتاب و پشت جلد آن منعکس کردند. نقش روی جلد، أفعی مهیبی را نشان میدهد که بر اندام آن با جسارت تمام نوشتهاند:
«بسم الله الرحمن الرحیم یا علی یا عظیم یا غفور یا کریم أنت الرب العظیم الذي لیس کمثله شي وهو السمیع العلیم وهذا شهر عظّمته وکرّمته وشرّفته وفضّلته علی الشّهور وهو شهر رمضان الّذي أنزلت فیه القرآن وجعلت فیه لیلة القدر وجعلتها خیرأ من ألف شهر».
این افعی خطرناک! که بزعم بلشویکهای وطنی، مظهر توحید و اسلام و قرآن مجید است!! بر پیکر دهقان ناتوان و لاغر اندامی پیچیده است و در همان حال کارگر نیرومندی که بر پشت لب -ظاهراً به تقلید از استالین- سبیل کلفتی دارد به کشتن افعی مزبور همّت گماشته و سرانجام دهقان ناتوان را نجات بخشیده است!.
در چاپ تازه نام «دکتر علینقی منزوی» بر روی کتاب به چشم میخورد، این مرد همان کسی است که کتاب گلدزیهر Goldziher خاورشناس مغرض یهودی را پس از آنکه به عربی تحت عنوان: «العقیدة والشریعة في الإسلام» [۱]. ترجمه شده بود، به پارسی برگرداند و به نام «درسهایی از اسلام»!! انتشار داد. هرچند اصل این کتاب با «بیست و سه سال» پیوندی خاص دارد ولی بهر صورت «علینقی منزوی» در برخی از روزنامهها انتساب خود را به کتاب «بیست وسه سال» تکذیب کرده است و البتّه شیوۀ نگارش و اسلوب سخنپردازی از او نیست.
پس از تجدید چاپ، شهرت کتاب بیست و سه سال روزافزون شد بویژه که قاچاقگونه به فروش میرسید! و بیشترِ آدمیزادگان همینکه از چیزی منع شوند بر بدستآوردن آن حریصتر میشوند!.
تنی چند از دوستان تهرانی و شهرستانی و حتّی از خارج کشور، با بیتابی از من خواستند تا به این کتاب پاسخی بدهم، خود نیز به این کار راغب بودم بلکه آنرا وظیفهای میدانستم که أدای آن واجب بود، بویژه که میدیدم در جمهوری اسلامی از میان کسانی که رسماً عهدهدار دفاع از ساحت مظهر پیامبر اسلامجاز لوث تهمتها هستند تنها یک نفر، آنهم بطور ضمنی و در خلال درسهای خود، به برخی از مواضع بیست و سه سال پرداخته و بقیّه را بدون پاسخ گذاشته است. بنابراین در صدد برآمدم تا به رعایت شتاب دوستان پیش از آنکه پاسخ «بیست و سه سال» را در کتابی مستقلّ بیاورم آنرا در روزنامهای کثیرالانتشار به صورت «سلسله مقالات» نشر دهم تا فایدهاش عام باشد از همین رو، روزنامه «انقلاب اسلامی» را به ملاحظه کثرت تیراژ آن، برگزیدم و نخستین مقاله، را در «نقد کتاب بیست و سه سال» شخصاً به اداره روزنامه بردم و به دست سر دبیرش سپردم و از لزوم نقد کتاب مذکور سخن به کمال گفتم و قول مساعد گرفتم تا پس از بررسی مقاله به چاپ آن اقدام شود. ولی مدّتی مدید سپری شد و از چاپ مقاله هیچ خبری باز نیامد! ناچار با اداره روزنامه تماس گرفتم و پس از تلفنهای مکرّر سرانجام، پاسخ شنیدم که مقاله شما هر چند پسندیده بود ولی اینک مفقود شده است! و معلوم نیست در دست کیست؟! پس، بار دیگر مقاله را بازنویس کردم و به دست یکی از أعضای هیأت تحریریه سپردم و عهد را تجدید نمودم و میثاق را محکم کردم تا در چاپ آن اهمال نشود. امّا این بار نیز زمان، به طول انجامید و از درج مقاله اثری معلوم نگشت! و چون به مسؤول کار مراجعه شد به وعدههای مکرّر چاپ مقاله را از این هفته به آن هفته موکول میکرد و بالآخره پاسخ داد که یکی از اعضای هیأت تحریریه با درج این مقاله در روزنامه «انقلاب اسلامی» موافقت ندارد!!.
شگفتا که در کشوری اسلامی پاسخ به کتابی ضدّ اسلامی تا این اندازه با مشکلات روبرو شود! دلیل این فاجعه چیست؟ و مسؤول اینکار کیست؟ کتابی را سناتور طاغوتی با استعانت از خاورشناس یهودی مینویسد و به چپگرای فدایی! برای تجدید چاپ تحویل میدهد! و پاسخ آن در روزنامه «انقلاب اسلامی» مفقود میشود! با وجود این همه عدم تجانس، چرا باید چنین رویدادهایی پیش آید؟ این ماجرا هرچه بود، گذشت و حکایت از آن بر سبیل شکایت نیامد بلکه از آنروز گفته شد تا خوانندگان ارجمند از توطئههایی که بر ضدّ اسلام صورت میپذیرد آگاه شوند، شاید این آگاهی، از تکرار چنان دسیسههایی جلوگیری کند.
امّا اصل کتاب «بیست و سه سال» معجون غریبی است از تحریف قرآن و تفسیر و سیره و تاریخ و جز اینها. و خطر آن هم بیشتر از همین ناحیه است که کمتر کسی از خوانندگان درصدد برمیاید تا مندرجات کتاب را پیگیری کند و آنها را با منابع تاریخ اسلام تطبیق دهد که اگر کسی حوصلۀ این کار را داشته باشد بزودی در مییابد کتاب بیست و سه سال، آیتی است از تحریف تاریخ و قلب مدارک اسلامی و دگرگون ساختن مندرجات کتابها!.
گاهی متن قرآن و ترجمه آن را تغییر میدهد چنانکه در صفحه ۲۲ مینویسد:
آیا آیه: «والرجس فاهجر» «از پلیدی اجتناب کن» (سورۀ مدثر آیه: ۵) که سی سال بعد از دهان مبارکش بیرون آمده است مؤید این فرض و حدس نیست؟!.
در صورتی که میدانیم شکل اصلی آیه ۵ از سورۀ مدثّر:
﴿وَٱلرُّجۡزَ فَٱهۡجُرۡ ٥﴾[المدثر: ۵].
«از عذاب اجتناب کن».
است نه آنچه نویسنده ادعا دارد.
گاهی تاریخ را ناتمام نقل میکند مطهر اسلام را که به حق، پیغمبر عدالت و رحمت بوده، مردی ستمگر و سختدل و بیرحم جلوه دهد چنانکه در صفحه ۱۵۲ و ۱۵۳ مینویسد:
«یک زن را نیز گردن زدند و آن زن حسن القرظی بود که تا هنگام مرگ نزد عایشه نشسته و گفتگو میکرد، هنگامیکه نام او را بردند با گشادهرویی و خنده بسوی قتلگاه رفت. جرمش این بود که هنگام محاصره کوی بنیقریظه سنگی پرتاب کرده بود»!! و دنباله داستان را که در تاریخ آمده حذف میکند که:
«آن سنگ، سنگ زیرین آسیاب دستی بود و زن مزبور متعمداً آنرا از بلندی بر سر مردی مسلمانی به نام «خلاد بن سوید» کوفته و او را کشته بود!) همانگونه که ابن هشام در کتاب [«سیرة النبویة» (الجزء الثانی، صفحه ۲۴۲ چاپ مصر)] مینویسد: «وهي الّتي طرحتِ الرَّحا علی خلّاد بنِ سُوید، فَقتلتهُ»! [۲].
پیامبر گرامی اسلام هم به حکم عدالت فرمان داد تا آن زن یهودی را به سزای قتل، کیفر کنند. و گاهی بر نویسندهای دروغ میبندد تا ادعای خود را بر ضد اسلام به کرسی نشاند! مثل آنکه در اثبات! این پندار که همانند قرآن را میتوان آورد در صفحه ۸۵ مینویسد:
«بعضی را عقیده بر این است که «الفصول والغایات» را ابوالعلاء مَعری به قصد رقابت با قرآن انشاء کرده و از عهده بر آمده است»!.
در حالی که «الفصول والغایات» به هیچ وجه شباهتی با قرآن مجید از حیث اسلوب سخن ندارد و کمترین اشارهای در آن بر اینکه نویسندهاش قصد معارضه با قرآن را داشته نرفته است و به علاوه «ابوالعلاء مَعری» کسی است که خود در «رسالة الغفران» تصریح میکند:
«آنانکه به الحاد گراییدهاند و آنانکه بر هدایت دست یافتهاند و آنانکه از راه اعتدال به انحراف رفتهاند و آنانکه (از راهیافتگان) پیروی کردهاند، همگی اتفاق نظر دارند این کتاب که محمدجآنرا آورده با اعجاز خود همه را مغلوب کرده است ... و به یک آیه از آن یا بخشی از آیه، هرگاه در میان فصیح ترین سخنان که آفریدگان بر آن توانایی دارند، قرار گیرد مانند شهابِ درخشندهای است در پارهای از ظلمت شب»!.
«وأجمع ملحد ومهتد وناکب عن الـمحجة ومقتد أن هذا الکتاب الذي جاء به محمدجکتاب بهر بالاعجاز ... وأن الآیة منه أو بعض الآیة لتعترض في أفصح کلم یقدر علیه الـمخلوقون فتکون فیه کالشهاب الـمتلألی في جنح غسق» [۳].
آیا میتوان چنین کسی را متهم داشت که کتاب «الفصول و الغایات» را به معارض با قرآن کریم نگاشته است؟!.
علاوه بر شیوه تحریف و تهمت که موارد آن در کتاب بیست و سه سال به فراوانی یافت میشود نویسنده کتاب، غالباً ناآگاهی خود را از مسائل مربوط به قرآن و اسلام، مایه اعتراض به کتاب مقدس مسلمانان قرار میدهد! به عنوان نمونه در فصل سوم کتاب، اعتراضاتی را بر قرآن مجید آورده که نشانه بیاطلاعی او از علوم ادبی و فن تفسر است، از جمله در صفحه ۸۶ مینویسد:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ﴾[الحجرات: ٩].
چون فاعل جمله، کلمه طائفتان است بر حسب اصل در زبان عربی، فعل میبایستی (اقتتلتا) باشد تا با فاعل مطابقت کند!.
مقصود نویسنده آن است که «طائفتان» «دو گروه» تثنیه است و «اقتتلوا» «کارزار کردند» بلفظ جمع آمده و آنگاه اعتراض میکند که این دو با یکدیگر سازگاری ندارند! و اگر اهل عربیت بود میگفت که: فاعل در فعل «اقتتلوا» ضمیر بارز و جمع است و مرجع ضمیر، «طائفتان» میباشد که مثنی است پس چرا ضمیر با مرجع خود مطابقت ندارد؟ پاسخ این است که مرجع ضمیر یعنی «طائفتان» «دو گروه» در معنا، بر افراد بسیاری دلالت دارد و در حقیقت شکل کلی دو طائفه با یدیگر نمیجنگند بلکه افراد آنها با هم کارزار میکنند بنابراین قرآن مجید با لطافت خاصی ذهن را از دو طائفه (به اعتبار معنی) بر افراد معطوف میکند و این کار نه تنها مخالف با ادب عربی نیست بلکه نشانه بلاغت گفتار شمرده میشود و شگفت از کسی که نکات بلاغت را در سخن، دلیل نقصان آن بشمار میآورد! این نویسنده اگر نگاهی به کتب تفسیر میافکند میدید که این معنا، مورد اجماع مفسران و علمای زبان عرب است. از جمله:
«زمخشری» مینویسد: «هو مما حمل علی الـمعنی دون اللفظ، لأن الطائفتان في معنی القوم والناس» [۴].
بیضاوی میگوید: «والجمع باعتبار الـمعنی، فإن کل طائفة جمع» [۵].
عکبری مینویسد: «(اقتتلوا) جمع علی آحاد الطائفتین» [۶].
ولی چه میشود که گروهی، نه میدانند و نه میخواهند بدانند! و نادانی خود را مایه اعتراض به مقدّسات دیگران قرار میدهند؟!.
نویسنده، از نکتهگیری ادبی بر قرآن که فارغ شده بر ایراد به معانی آن روی آورده است! و در اینجا نیز جهالت وی از زبان عرب و اصطلاحات و کنایات زبان مزبور، دستاویز انکار معانی قرآن گشته است. مثل آنکه در صفحه ۳۶٩ از کتاب بیست و سه سال مینویسد: «آیهای دیگر در سورۀ انبیاست که آدم را به حیرت میاندازد.
﴿أَوَ لَمۡ يَرَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَنَّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ كَانَتَا رَتۡقٗا فَفَتَقۡنَٰهُمَا﴾[الأنبیاء: ۳۰].
«آیا کافران نمیبینند (نمیدانند) که آسمانها و زمین بسته بودند و ما آنها را باز کردیم».
نه تنها کافران، غیرکافران هم نمیدانند که آسمانها چگونه بسته بودند و چگونه گشاده شدند»؟!.
اگر نویسنده کتاب همّت داشت و به کتب تفسیر نظر میافکند از حیرت بیرون میآمد زیرا هرچند او این معنا را نمیداند ولی از عرب روزگار پیامبرج، مقصود قرآن کریم را میآموخت و میفهمید که بسته بودن آسمان، کنایه از آن است که آسمان نمیبارد و بسته بودن زمین اشاره به آن است که زمین گیاه برنمیآورد و با فروریختن باران و بیرون آمدن گیاهان، آسمان و زمین باز میشوند، چنانکه عکرمه (فرزند ابوجهل) گفته است: «کانتا رتقا لا یخرج منهما شیء، ففتق السماء بالـمطر وفتق الأرض بالنبات» [٧]. یعنی: «آسمان و زمین هر دو بسته بودند و چیزی از آند و بیرون نمیآمد آنگاه آسمان را با باران بگشود و زمین را با گیاه باز کرد».
هر چند ما پاسخ این خردهگیریها را در همین کتاب با شرح و بسط کافی آوردهایم ولی در اینجا مقصود آن است که خوانندگان محترم با شیوه کار نویسنده کتاب «بیست و سه سال» باجمالاً آشنا شوند و نیز توجّه داشته باشند که کتاب حاضر، در برابر کتاب «بیست و سه سال» چه وظیفهای بر عهده دارد و چه راه و روشی را پیش گرفته است که ذکر این معنا برای معرّفی کتاب درمقدمه آن لازم به نظر میآمد.
نکته دیگری که آوردنش در اینجا مفید و مناسب به نظر میرسد این است که اسلام از آغاز دعوت، از منطق مخالفان خود باک نداشته است. قرآن کریم در ضمن آیات متعدّدی به صراحت، سخنان مخالفانش را نقل کرده و ما با مطالعه قرآن، بسیاری از ایرادها و اعتقادات مخالفی را که در عصر نزول قرآن وجود داشته میشناسیم و جواب قرآن را در برار آنها نیز میدانیم. اگرچه منطق دشمنان قرآن، منطق سانسور بود ولی قرآن به آزاداندیشی سفارش میکرد. از همان روزهای نخستین، دشمنان پیامبر به همفکران خود توصیه مینمودند که:
﴿لَا تَسۡمَعُواْ لِهَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ وَٱلۡغَوۡاْ فِيهِ لَعَلَّكُمۡ تَغۡلِبُونَ﴾[فصلت: ۲۶].
«به این قرآن گوش فرا ندهید و به هنگام خواندن قرآن در میان آن یاوه بگویید شاید غلبه کنید»!.
این منطقِ مخالفان اسلام در مکّه بود امّا قرآن کریم در برابر طرز فکر مذکور چنین سفارش میکند:
﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓ﴾[الزمر: ۱٧-۱۸].
«پس آن بندگانم را نوید ده که به هر سخن گوش فرا میدهند سپس بهترین سخن را پیروی میکنند».
بنابراین ما نیز پروا نداریم که امثال کتاب «بیست و سه سال» از سوی مخالفان اسلام انتشار یابد، جز آنکه میگوییم نوشتن نقد و ایراد و اشکال درباره اسلام، در یک محیط اسلامی به شرطی مجاز است که دولتِ دادگر و مراقب و بیدار مسلمین بر آن نظارت داشته باشد و دانشمندان اسلام را به پاسخگویی دعوت کند (کاری که در مورد کتابهایی چون بیست و سه سال انجام نگرفته است!) تا مردم دچار قضاوتِ یکطرفه نشوند و بر طبق سفارش قرآن کریم بتوانند از بهترین منطق پیروی کنند، نه آنکه کسانی به قصد فریب دادن و اغوای مردم و ایجاد بلوا، در پنهان چیزی بنویسند و به طور قاچاق نشر کنند و در آن با تصاویر زننده به مقدّسات مسلمین توهین روا دارند و تاریخ و سیره و قرآن را تحریف نمایند. این کار مسلّماً از دیدگاه اسلام (و هر کس که بهرهای از انصاف دارد) محکوم و ممنوع است و دولت اسلامی در صورت سکوت، در پیشگاه خداوند مسؤول شمرده میشود.
پس ایراد ما به کتاب «بیست و سه سال» از این نظر است، نه از آنرو که چرا مخالفان قرآن سخنی گفتهاند و یا چیزی نوشتهاند. ما نگارش و نشر این کتاب را نوعی اقدام بر ضد اسلام میشمریم که متاسفانه با تحریف و فریبکاری و سوءنیت همراه بوده است و لذا هشدار میدهیم که مسلمین در برابر این شیوههای مخالف باید بیش از پیش احساس مسئولیت کنند.
با این همه خود را سخت موظف میدانیم که «آداب مناظره اسلامی» را در پاسخگویی به کتاب بیست و سه سال رعایت کنیم و از یاد نبریم که قرآن مجید به ما دستور داده است:
﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْ﴾[المائدة: ۸].
«دشمنی گروهی، شما را به بیعدالتی درباره آنها وادار نکند».
بنابراین در کتاب حاضر که فصل به فصل، کتاب «بیست و سه سال» را تعقیب کرده و به آن پاسخ دادهایم، راه هرگونه مغالطه و دروغپردازی و تعصب را به روی خود بسته میدانیم و تنها چشم به حقیقت دوختهایم و در پاس به شبهات کتاب مزبور و به همه مخالفان آیین خدا، از علم بیکران و قدرت نامحدود حق مدد میجوییم. ولا حول ولا قوّه الا بالله العلیِّ العظیم.
تجریش - ۱۴۰۱ هجری قمری
مصطفی حسینی طباطبایی
[۱] نام اصلی این کتاب به زبان آلمانی "Vorlesungen Über Islam" به معنای «سخنرانیهایی درباره اسلام» است. [۲] یعنی: «و این زن همان است که سنگ آسیاب دستی را بر سر خلاد بن سوید افکند و او را کشت». [۳] رسالة الغفران، صفحه ۴٧۲ و ۴٧۳، چاپ مصر. [۴] الکشّاف، ج ۴، صفحه ۳۶۴. یعنی: این جمع (در اقتتلوا) از قبیل حمل بر معنا است نه لفظ، زیرا دو طائفه در معنای گروه و افراد مردم میآمد. [۵] انوار التنزیل، ج ۲، صفحه ۴۰٩. یعنی: جمع (در اقتتلوا) به اعتبار معنا آمده زیرا هر طائفه، جعی هستند. [۶] التبیان، ج ۲، صفحۀ ۱۱٧۱. یعنی: «اقتتلوا» به اعتبار افراد دو طائفه، جمع بسته شده است. [٧] تفسیر طبری، ج ۱۶، صفحه ۱٩.