بازگشت به خبر موهوم!
نویسنده ۲۳ سال مینویسد:
«کدام آمار در مکّه وجود داشته است که نشان دهد در سال ۵٧۰ م. فقط چهل زن (و نه بیشتر) آبستن بوده و همه آنها هم بدون استثناء پسر زائیدهاند و نام همه آن پسرها هم محمّد بوده است و حضرت محمّد در دوران کودکی چهل محمّد هم سن، و سال داشته است» [۵۸].
این سخن بر مبنای نادرست بودن روایت طبری آمده که ما گفتیم اساساً چنین روایتی در تفسیر طبری نیست و انکار نویسنده به اصطلاح منطقی مصداق «سالبه به انتفاء موضوع» [۵٩]است! از این که بگذریم، نویسنده ۲۳ سال در ردّ این روایت موهوم، راه نفی و استبعاد را پیموده و راه اثبات و تحقیق را به دیگران سپرده است! زیرا پژوهش و جستجو البتّه زحمت دارد و گویا آقایان علاقهای به آن در خود احساس نمیکنند! و مایلند تنها از راه اینکه: فُلان موضوع بعید به نظر میرسد! و فُلان مطلب باورنکردنی است! مسائل را حل کنند و تاریخنگاری نمایند! شیوه صحیح تحقیق آن است که خاطرنشان سازیم مورّخان و لغوّیون و نَسَبشناسان عرب، اسامی کسانی را که پیش از ظهور اسلام، «محمّد» نام داشته ضبط کردهاند و این عدّه هرگز به بیست تن نرسیدهاند، (تا چه رسد به چهل نفر!) از آن جمله:
محمّد بن سُفیان بن مجاشع تمیمی،
محمّد بن عنوازه لیثی کنانی،
محمّد بن بلال بن عقبه بن احیحه جلال أوسی،
محمّد بن حمران بن مالک جعفی،
محمّد بن مُسلمه انصاری،
محمّد بن خزاعی بن علقمه،
محمّد بن حرماز بن مالک تمیمی،
بودهاند که اسامی ایشان را «ابن درید» در کتاب الإشتقاق (صفحه ۶ و ٧) و «ابن سعد» در کتاب الطّبقات الکبری (چاپ لندن، الجزء الأوّل، صفحه ۱۱۱) آوردهاند.
و درمیان همین عدّه نیز مثلاً محمّد بن مُسلمه انصاری را برخی نوشتهاند که بیش از پانزده سال پس از پیامبر اکرمجزاده شده استً و لذا در کتاب أنساب الأشراف اثر «بلاذری» وکتاب الرّوض الأنف اثر «سهیلی اندلسی» و کتاب السیّرة الحلبیة اثر «علی بن برهان الدّین حلبی» آمده که برخی گفتهاند: «لایعرف في العرب من تسمی بهذا الإسم یعنی محمداً قبله إلا ثلاثة»!! یعنی «درمیان عرب کسانی که پیش از پیامبر، محمّد نام داشتهاند جُز سه تن، کسی شناخته نشده است»!.
پس از زادهشدن آن حضرت نیز نامهایی را که برشمردهاند با آن روایت موهوم که نویسنده ۲۳ سال به طبری نسبت داده به هیچ وجه تطبیق نمیکند و در این باره بیش از این روا نیست که سخن به درازا کشیده شود.
[۵۸] صفحه ٧ کتاب ۲۳ سال. [۵٩] قضیّه «سالبه به انتفاء موضوع» در فنّ منطق قضیّهای را گویند که اساساً موضوع آن معدوم باشد مانند آنکه کسی بگوید: «شریک باریتعالی، متعدّد نیست»! پیدا است که خداوند سبحان شریکی ندارد تابحث از متعدد نبودنش بمیان آید!.