خاورشناسان بیغرض!
نویسنده بینام و نشان! سوّمین فصل کتاب خود را چنین آغاز میکند:
«در این اواخر محققان بزرگی از باختریان چون: نلدکه -گولدزیهر- کریمر -آدم متز- بلاشر. و دهها دانشمند دیگر در تاریخ پیدایش و نشو و نمای اسلام، در تنظیم و تفسیر قرآن و شأن نزول آیات آن، در کیفیّت پیدایش حدیث و تحوّلات و بسط و نموّ آن، تحقیقات دامنهداری کرده و مسئله را صرفاً از لحاظ علمی زیر ذرّهبین تحقیق گذاشته و هیچگونه تعصّبی در پائینآوردن شأن اسلام نشان ندادهاند و در تحقیقات و تتبّعات خود از مستندات و منابع موثّق اسلامی استفاده کردهاند. امّا با کسانی که تعصّب دینی، بینش آنها را تار کرده و حضرت محمّد را ماجراجو، ریاستطلب و در ادّعای نبوبت دروغگو خوانده و قرآن را وسیلهای برای نیل به مقصد شخصی و رسیدن به ریاست و قدرت گفتهاند، اگر اینان همین عقیده را دربارۀ حضرت موسی و عیسی ابراز میداشتند، مطلبی بود و از موضوع بحث ما خارج ولی آنها موسی و عیسی را مامور خدا میدانند و محمّد را نه! چرا؟ هیچگونه دلیل عقلپسند در گفتههای آنان دیده نمیشود. با اینان خوب است نخست در اصل نبوّت گفتگو کرد، چرا نبوّت را یک امر ضروری و مسلّم میدانند تا در مقام سبک سنگین کردن آن برآیند و آنگاه یکی را تصدیق و دیگری را انکار کنند» [۲۱۳].
شاید این سخنان برای برخی از خوانندگان مایه شگفتی شود که از چه رو، نویسنده در آغاز این فصل، به دفاع از پیامبر اسلامجهمّت گماشته؟! و آن حضرت را از ریاستطلبی و ادّعای دروغینِ نبوّت پاک شمرده است چطور با کسانی که موسی÷و عیسی÷را به نبوّت پذیرفتهاند ولی رسالت محمّدیجرا انکار میکنند به جدل برمیخیزد؟! گویی یکی از مبلّغان و مدافعان اسلام است که سخن میگوید! امّا ... اگر این خوانندگان اندکی شکیبایی ورزند و برداشت نویسنده را از سخنان خود مورد توجّه قرار دهند به نتیجهای جُز این خواهند رسید! و ضمناً با روش مداوم او نیز آشنا میشوند که معمولاً در گام نخستین، چهرهای منصفانه به خود میگیرد و از درِ دوستی درمیآید ولی دیری نمیگذرد که از دروغ و تهمت و ناروا درباره اسلام دریغ نمیورزد! و صحنه را به کلّی واژگونه مینماید!.
اینک پیش از آن که به نتایج گفتار وی بپردازیم سزاوار است تا در همین مقدّمه تامّل کنیم و مواضع انحراف آن را نشان دهیم.
نویسنده اظهار عقیده میکند که در این اواخر محقّقان بزرگی از باختریان چون «نولدکه»، «گولدزیهر» و غیرهما در تاریخ پیدایش و نشو و نمای اسلام، در تنظیم و تفسیر قرآن و شان نزول آیات و پیدایش و تحوّلات حدیث بدون «هیچگونه تعصّبی»!! به تحقیقات خالص علمی دست زدهاند!.
چنین نیست، بلکه در آثار اغلب خاورشناسان نشانههای دشمنی و غرضورزی نسبت به اسلام، نمایان است!.
و به قول قرآن کریم:
﴿قَدۡ بَدَتِ ٱلۡبَغۡضَآءُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡ وَمَا تُخۡفِي صُدُورُهُمۡ أَكۡبَرُ﴾[آلعمران: ۱۸۸].
و همچنین اکثریّت قریب به اتّفاق ایشان، جاهلانه با دقایق قرآن وحقایق اسلام روبرو میشوند! و مصداق: «الناس أعداء ماجهلوا» هستند. در اینجا ما دو تن از این «خاورشناسان نامدار»! را که از اعلام و اعاجیب! قومند، برمیگزینیم و چند نمونه از داوریهای ایشان را درباره پیامبرجو قرآن میآوریم تا سوءنیّت حضرات بر همه روشن شود و نیز معلوم گردد که معلومات این قبیل خاورشناسان درباره اسلام تا چه حدّ است؟!
این دو خاورشناس پرآوازه، یکی «گولدزیهر» آلمانی است و دیگری «بلاشر» فرانسوی که نام هر دو تن به عنوان «محقّقان بزرگ»! زینتبخش کتاب «بیست و سه سال» شده است!
از «گولذزیهر» چند کتاب در دسترس داریم، یکی از آنها با عنوان: «العقیدة والشریعة في الإسلام» به عربی ترجمه شده و از «بلاشر» کتاب کوچکی را تحت عنوان «قرآن =LECORAN» در اختیار داریم که در مجموعۀ «چه میدانم QUE SAIS - JE» به چاپ رسیده است و مقدّمه مشهور او را بر قرآن اخیراً به فارسی ترجمه کردهاند.
از جملۀ آراء «گولدزیهر» اینست که میگوید:
«آن سخنانی که محمّد به عنوان وحی در سرزمین مکّه پراکنده ساخت اشاره به دیانت تازهای نمیکرد»!! [۲۱۴] [۲۱۵]. (العقیدة والشّریعه، صفحه ۱٧).
راستی آقای «گولدزیهر» هیچ اندیشه کرده که آیین پیامبر اسلام، دیانت تازهای نبود چرا مکّیها با پیامبر به مخالفت برخاستند؟! چرا یارانش را شکنجهها دادند؟ چرا نیمهشب به خانهاش ریختند تا او را به قتل رسانند؟ چرا هنگامیکه به مدینه هجرت نمود، دست از دشمنی با وی برنداشتند؟ چرا جنگ بَدر و اُحُد و خَندق را به راه انداختند؟! و اگر دین پیامبر مثلاً همانند آیین یهود بود چرا در سورههای مکّیِ أنعام و نحل تصریح شده که پیامبرجبر آیین ابراهیم÷است (الأنعام: ۱۶۱) و حسابش از یهود و (مراسم روز شنبه) جدا است؟! چنانکه میخوانیم:
﴿ثُمَّ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ أَنِ ٱتَّبِعۡ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِيمَ حَنِيفٗاۖ وَمَا كَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٢٣ إِنَّمَا جُعِلَ ٱلسَّبۡتُ عَلَى ٱلَّذِينَ ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ﴾[النحل: ۱۲۳-۱۲۴].
«سپس تو را وحی کردیم که حقگرایانه آیین ابراهیم را پیروی کن و ابراهیم از مشرکان نبود. جز این نیست که (مراسم) روز شنبه (در آئین ابراهیمی نیامده ولی) بر یهودیانی مقرّر شده که درباره آن اختلاف کردند! ...».
و یا اگر آیین اسلام همچون دین نصاری بود، چرا مشرکین مکّه میگفتند:
﴿مَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِي ٱلۡمِلَّةِ ٱلۡأٓخِرَةِ﴾[ص: ٧].
«ما چنین چیزی در آخرین دین نشنیدهایم»!.
چرا مفاد سورههای مکّی با تورات و انجیل تفاوت دارد؟! و چرا ...
باز «گولدزیهر» مینویسد:
«راهبان مسیحی و علمای یهودی مورد هجوم محمّد قرار گرفتند با اینکه در واقع أستادان او بودند»!! [۲۱۶].
ولی «گولدزیهر» هرگز توضیح نمیدهد که پیامبر اسلامجچه وقت و در کجا و چگونه به نزد این «اساتید عظام»! درس خوانده است؟! و به هیچوجه ماخذ و مدرکی در اثبات ادّعای خود، ارائه نمیکند، جز آنکه او نیز مانند دیگر همکیشان و همصدا با کشیشان! مینویسد:
«به دلیل اینکه محمّد در ارتباط سطحی خود، ضمن مسافرتهای تجاری، هرچه را مییافت به هر صورت که بود میگرفت، سپس بدون دادن کمترین نظمی به آنها بیانشان مینمود»!! [۲۱٧].
در این صورت، قرآن کریم را به منزله «سفرنامهای درهمریخته»!! باید انگاشت تا سخن این خاورشناسِ بسیار با انصاف!! یهودی درست آید، آیا به راستی «گولدزیهر» با نوشتن این موهومات، حقیقت وحی و نبوّت را از راههای صددرصد علمی! تحلیل و کشف کرده است؟!.
باز استاد! «گولدزیهر» مینویسد:
«در اینجا گمراهی افسانهآمیزی در شیوه تصوّر محمّد از الله وجود دارد، چون میرساند که خدا از مقام والای آسمانی خود پایین میآید تا شریک و یاور پیامبر در جهاد او باشد»!! [۲۱۸].
گویا هنگامیکه جناب مستشرق این عبارات را مینوشته، «سِفْر خروج» از تورات را در برابر داشته که میگوید:
«خداوند در روز، پیشِ روی قوم در ستون ابر میرفت تا راه را به ایشان دلالت کند و شبانگاه در ستون آتش، تا ایشان را روشنی بخشد و روز و شب راه روند»!!. (خروج، باب سیزدهم)
«خداوند بر اردوی مصریان از ستون آتش و ابر نظر انداخت و اردوی مصریان را آشفته کرد و چرخهای عرّابههای ایشان را بیرون کرد تا آنها را به سنگینی برانند و مصریان گفتند از حضور بنیاسرائیل بگریزیم زیرا خداوند برای ایشان با مصریان جنگ میکند»!!. (خروج، باب چهاردهم)
آری استاد خاورشناس به کتاب دینی خود نظر داشته است وگرنه چنانکه پیش از این به تفصیل گفتیم، خدای قرآن در تصوّر هیچ مخلوقی هرچند پیامبر و برگزیده باشد، نمیآید، چنانکه میخوانیم:
﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا﴾[طه: ۱۱۰].
و در همه جا و بر همه اشیاء احاطه دارد، چنانکه میخوانیم:
﴿إِنَّهُۥ بِكُلِّ شَيۡءٖ مُّحِيطُۢ﴾[فصلت: ۵۴].
و به هیچ موجودی نمیماند، چنانکه میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ﴾[الشوری: ۱۱].
و بر همه موجودات غالب و فوق بندگان است، چنانکه میخوانیم:
﴿وَهُوَ ٱلۡقَاهِرُ فَوۡقَ عِبَادِهِۦ﴾[الأنعام: ۶۱].
بنابراین اگر در قرآن مجید سخن از این رفته که خداوند مدافع مؤمنان است
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُدَٰفِعُ عَنِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ﴾[الحج: ۳۸].
شکّ نیست که دفاع او از راه تحکیم روحیۀ آنان و القاء رُعب در دل کافران و امثال این أمور میباشد، چنانکه میفرماید:
﴿فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۚ سَأُلۡقِي فِي قُلُوبِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلرُّعۡب﴾[الأنفال: ۱۲].
نه خرامیدن از آسمان! و پایینآمدن به زمین برای شرکت در جنگ! چنانکه جناب «گولدزیهر» پنداشته است!.
ظاهراً أنس استاد! با عبارات تورات، او را برانگیخته تا برای آیات قرآن نیز معنایی ببافد که خدای سُبحان را چون آدمیان به میدان کارزار انگارد و سپس پندار خود را به پیامبر اسلامجنسبت دهد، زهی جسارت و نادانی!.
اگر «گولدزیهر» قصد خدمت به تورات را دارد بهتر است عبارات آنرا که ظاهر در «تجسّم» است تحریف شده بشمارد و یا لااقّل بر معانی مجازی و اشاری حمل کند نه آنکه تفسیری برای قرآن کریم بسازد که دهها آیه بر ضدّ آن گواهی میدهند!.
باز «گولدزیهر» حکایت میکند که آناتول فرانس از زبان یکی از قهرمانان داستانش گفته است: «به ندرت کسی از بنیانگذاران ادیان میفهمیده که نتیجۀ عمل او در تاریخ عالم چه خواهد بود»! آنگاه «گولدزیهر» میگوید: «و این سخن به بهترین شکل با محمّد تطبیق میشود! و درست است که ما به آن اضافه کنیم: پس از پیروزیهای جنگی که پیامبر آنها را ندید اینک خطّه پهناور و بزرگی برای اسلام در برابر دیدگان ما قرار گرفته که از حدود وطن پیامبر میگذرد» [۲۱٩].
آیا جناب خاورشناس که دربارۀ قرآن به پژوهشهای وسیع و مغرضانه! دست زدهاند یکبار این آیۀ کریمه را در سوره «نور» ندیدهاند که میفرماید:
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾[النور: ۵۵].
«خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، وعده داد که در زمین به آنها خلافت دهد».
و نیز این آیه را در سورۀ «صفّ» و «توبه» نخواندهاند که میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ﴾[التوبة: ۳۳ و الصف: ٩].
«او است که رسول خود را با هدایت و دین حقّ فرستاد، تا این دین را بر همۀ ادیان پیروز گرداند» [۲۲۰].
و همچنین در تاریخ اسلام نخواندهاند که به هنگام حفر خندق برای مدینه، یاران پیامبر به سنگی سخت برخوردند که هر چند بر آن ضربه میزدند از هم نمیپاشید، آنگاه پیامبرجراخبر کردند و او سه ضربه بر آن سنگ زد که هر بار برقی از سنگ میجهید و پیامبرجتکبیر میگفت و سنگ درهم شکست و پیامبرجبه یارانش خبر داد که درشعاع آن برقهای جهنده، کاخهای حیره و مدائن و قصور حُمْر (در روم شرقی) و صنعا (در یمن) را به او نشان دادهاند و فرشته وحی، نوید فتح آن نواحی را به دست امّتش آورده است؟! (تاریخ الطّبری، الجزء الثّانی، صفحۀ ۵۶٩ و سیرة ابن هشام، القسم الثّانی، صفحه ۲۱٩).
از شگفتیهای تحقیقات «گلدزیهر» یکی این است که کوشش نموده تا نشان دهد که قرآن مجید، پیامبر اسلامجرا به عنوان «أسوه» یعنی سرمشق و مقتدای مسلمین معرّفی نکرده است!! بلکه این «علم کلام اسلامی» است که چنین ادّعایی را به میان آورده! در این باره مینویسد:
«علم کلام در اسلام این مطلب را محقّق شمرده است، بدین ترتیب که صورتی از پیامبر ترسیم نموده که قهرمانی برجسته و نمونهای از بالاترین فضائل را مجسّم میسازد، نه کسی که تنها ابزار وحی الهی بوده و وسیله نشر کلام خدا درمیان مردم بیایمان شمرده میشده است! با اینکه به نظر میرسد این را خود محمّد نخواسته است زیرا وی گفته که خداوند او را به عنوان «گواه و نویدبخش و بیمرسان و دعوتگر به سوی خدا -به فرمان او- و چراغی تابان» فرستاده است [الأحزاب: ۴۵-۴۶] یعنی او راهنما است نه الگوی برتر(!!) یا لااقلّ او «سرمشق نیکو» نیست مگر در پرتو امید به خدا و یاد بسیار از خدا [الأحزاب: ۲۱] [۲۲۱].
چنانکه ملاحظه میشود، جناب خاورشناس! در پایان سخن، سخت به تنگنا افتاده است! زیرا آشکارا دیده که قرآن مجید در همان سوره «احزاب» که پیامبرجرا گواه و نویدبخش و بیمرسان و داعی الی الله و چراغ تابان خوانده، آن حضرت را «أسوة حسنة» «سرمشقی نیکو» نیز توصیف کرده است (و او این وصف را در قرآن، انکار میکند)! از اینرو چارهای اندیشیده و این قید را بر سخن خود میافزاید که از دیدگاه قرآن، پیامبر «سرمشق نیکو نیست مگر در پرتوامید به خدا و یاد بسیار از خدا»! بیخبر از آنکه این معنی، از جهالت او نسبت به زبان عرب حکایت میکند و استاد فنّ اسلامشناسی را رسوا میسازد! زیرا این قید در پی آیه، مربوط به کسانی است که باید از پیامبرجپیروی کنند و او را سرمشق قرار دهند، نه مربوط به خود آن حضرت! که اگر چنین بود جا داشت شرط مزبور به صورت: «لئن کان یرجوا الله ...» نازل شود نه به شکل «لـمن کان یرجوا الله...»!.
اصل آیه شریفه در قرآن کریم چنین است:
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا ٢١﴾[الأحزاب: ۲۱].
«برای شما (مسلمانان)، در رسول خدا سرمشقی نیکو است، برای هر کس که به خدا و روز بازپسین امیدوار باشد و خدا را بسیار یاد کند».
در اینجا به اصطلاح أدبی ﴿لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ﴾بدل از «لکم» شمرده میشود، چنانکه «زمخشری» در «کشّاف» گفته است [۲۲۲]. وانگهی به فرض آنکه قرآن کریم قید کرده باشد «پیامبر در صورتی سرمشق دیگران است که به خدا امید داشته و او را بسیار یاد کند» مگر پیامبر چنین امیدی به خدا نداشت و او را اندک یاد میکرد؟!.
از این هم که صرفنظر کنیم، مگر قرآن مجید تصریح نکرده است که:
﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤﴾[القلم: ۴].
«تو خلقی عظیم داری».
و مگر قرآن کریم نفرموده همه باید از پیامبر (که دارای خلق عظیم است) پیروی کنند؟
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ﴾ [۲۲۳][آلعمران: ۳۱].
﴿وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ﴾[الأعراف: ۱۵۸] [۲۲۴].
پس جناب مستشرق چه میگوید؟! و ادّعای ایشان که قرآن، محمّد را سرمشق اخلاقی مسلمانان قرار نداده است جز «اسلام ناشناسی!» چه معنی دارد؟!.
این چند نمونه از تحقیقات علمی!! «گلدزیهر» برای آشنایی با روش وی ما را کافی است و لغزشهای او چندان نیست که همه را در اینجا بتوان آورد که این کار به کتابی جداگانه و بحثی گستردهتر نیاز دارد.
امّا درباره «بلاشر» باید دانست که ایشان سالهایی چند از عمر خود را در راه شناسایی قرآن سپری کرده است ولی متأسفانه چون از حسن نیّت کافی برخوردار نبوده به لغزشهای فراوانی دچار شده است. شگفتاا که مسیو «بلاشر»! ادّعای قرآنشناسی دارد ولی نمیداند که «سوره» چه معنی میدهد؟!! وی در رسالهای که دربارۀ قرآن نوشته، میگوید: «قطعات قرآن را در مجموعههایی با طول کاملاً متفاوت جای میدادند و هر یک از آنها را (سورا) یا (سوره) مینامیدند که - لفظی غیرقابل فهم و مرموز = Terme enigme atique است» [۲۲۵].
میدانیم واژۀ «سوره» از «سور» ساخته شده که در معنای «بلندی» به کار میرود. ابنفارس در «مقاییس اللغة» مینویسد: «السین والواو والرّاء، أصل واحد یدل علی علو وأرتفاع» [۲۲۶]. از اینرو دیوار شهر را که به فارسی «باره» نام دارد، به عربی «سور» میگویند و این، به اعتبار بلندی آن است و در قرآن شریف آمده که:
﴿فَضُرِبَ بَيۡنَهُم بِسُورٖ﴾[الحدید: ۱۳].
«میان آندو گروه، دیواری بلند زده شد».
و نیز آمده است:
﴿إِذۡ تَسَوَّرُواْ ٱلۡمِحۡرَابَ﴾[ص: ۲۱].
«زمانی که از دیوار نمازخانه بالا رفتند».
همین معنی در شعر نابغۀ ذبیانی نیز به کار رفته است، آنجا که ممدوح خود «نعمان بن مُنذر» را میستاید و میگوید: ألم تر أن الله أعطاك سورة؟ تری کل ملك دونها یتذبذب [۲۲٧] «ندیدهای که خدایت چه «سورتی» بخشید؟، که صولتِ همه شاهان حقیر میبینی؟» [۲۲۸].
پس این کلمه برای نشاندادن مفهوم «بلندی» به کار میرود خواه ارتفاع مادّی در نظر باشد یا رفعت معنوی، و از اینجاست که خدای تعالی هر قطعه محدود و دیواربندی شده را در قرآن «سوره» نام نهاد تا به درجه رفیع و أهمّیّت شأن آن اشارت رفته باشد، ابوعلی طبرسی گوید: «فکل سورة من القرآن بمنزلة درجة رفیعة ومنزل عال رفیع یرتفع القاری منها إلی منزلة أخری إلی أن یستکمل القرآن» [۲۲٩].
یعنی: «هر سورهای از قرآن به منزله درجهای بلند و پایگاهی فرازمند است که خواننده از آن به منزلی دیگر بالا میرود تا خواندن قرآن را به کمال رساند».
مسیو «بلاشر»! معنای «سوره» را نمیداند و من هم نمیدانم که چرا او نمیداند؟ و سبب آن چیست؟ زیرا در اینجا مشکلی نیست!.
«بلاشر» در مقدّمه قرآن خود میکوشد (و در حقیقت دست و پا میزند)! تا نشان دهد پیامبر اسلامجهیچگاه نصّ قطعی و ثابتی از قرآن را در اختیار یاران خود ننهاد! و برای توجیه این ادّعا، میگوید نگارش وحی اساساً در «مدینه» آغاز شد نه در «مکّه»! (یعنی به زعم ایشان شاید بسیاری از آیات مکّی ضبط نشده باشد!) و مینویسد:
A près I’installation de Mahomet a Médine que surgit enfin
I’ idée de noter sur des matériaux frustes (omoplates de chameaux ou morceaux de cuir) Les plus importantes revelations recues au coursdes années precedents. [۲۳۰]
یعنی: «پس از استقرار محمّد در مدینه، سرانجام فکر نوشتن قرآن پدید آمد(!!) و مهمّترین الهامات سالهای گذشته را بر روی موادّ خشن (از قبیل استخوان شانه شتر و قطعات پوست) یادداشت میکردند».
مسیو «بلاشر» اشتباه کردهاند! زیرا وحی در مکّه، ضمن آنکه در حافظه مسلمانان نگاهداری میشد (چنانکه در سوره مکّی «عنکبوت» میخوانیم:
﴿بَلۡ هُوَ ءَايَٰتُۢ بَيِّنَٰتٞ فِي صُدُورِ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ﴾[العنکبوت: ۴٩].
«این، آیات روشنی است در سینههای کسانی که از دانش برخوردار شدهاند».
به کتابت نیز درمیآمد به نشان آنکه کتب قدیم سیره در ماجرای مسلمانشدن «عمر» که در مکّه» رخ داد نوشتهاند وی در خانه خاهرش صحیفهای یافت که سوره شریفه «طه» را بر آن نگاشته بودند، «ابن هشام» مینویسد: «فأعطته الصحیفة وفیها «طه» فقرأها، فلما قرأ منها صدرا قال: ما أحسن هذا الکلام ....» [۲۳۱].
یعنی: «خواهر (عُمَر) آن صحیفه [۲۳۲]را به او داد و در آن، سوره طه نوشته شده بود، همینکه اوائل سوره را خواند گفت چه نیکو سخنی است»! از سوی دیگر، علی÷و عثمان هر دو از مسلمانان مکّه بودند و نوشتن را نیز میدانستند، آیا ممکن است با حضور چنین کسانی پیامبرجسیزده سال از املاء وحی خودداری نموده باشد [۲۳۳]؟! به علاوه در سوره «فرقان» که در مکّه نازل شده از قول کافران میخوانیم که درباره آیات کریمه میگفتند:
﴿أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٱكۡتَتَبَهَا﴾[الفرقان: ۵].
«این قرآن، افسانههای پیشینان است که (محمّد) آنها را نسخهبرداری کرده»!.
هرچند این سخن درست نبود ولی میتوان گفت کفّار مکّه با توجّه به نسخههای قرآنی این دروغ را ساخته بودند! و اگر بخواهیم برخلاف اسناد موجود فرض کنیم که در دوران مکّه، وحی را نمینوشتند بازهم مشکلی پیش نمیآید زیرا آیات قرآن در اذهان حافظان نگاهداری میشد و مسلمانان، سُوَر قرآن را در نمازها قرائت میکردند و در تبلیغات و مناظرات خویش به کار میبردند و تلاوت قرآن را از جمله عبادات میشمردند و همراه به آن میپرداختند، بدانگونه که در سورۀ مکّی «عنکبوت» (چنانکه گذشت) از حافظان قرآن تجلیل شده است و از همه بالاتر، رسول خداجهمه آیات را دقیقاً در خاطر داشت و در دورانهای بعد املاء نمود و به کتاب درآمد، چنانکه ذکر بسیاری از این نوشتهها در تاریخ رفته است. پس آقای «بلاشر» چرا خود را به زحمت میافکند! و چه چیز را میخواهد اثبات کند؟! آری تمام تلاش ایشان بر این مطلب معطوف است که با لحن انکارآمیز از خواننده بپرسد: «چه دلایلی وجود داشته که محمّد را منصرف ساخته تا یک متن ثابت لایتغیّری از وحی را به جامعه خود بدهد»؟. (در آستانه قرآن، ترجمه دکتر رامیار، صفحه ۳٧) ما به این قرآنشناس! قرن بیستم پاسخ میدهیم انصراف پیامبر گرامی اسلام از اینکه متن قرآن را در اختیار امّتش قرار دهد، پنداری است که در زوایای ذهن و خیال شما راه یافته است! ولی در عالم خارج، پیامبر همۀ آیات قرآن را در میان مردم نهاده و به «رفیق أعلی» [۲۳۴]پیوسته است.
گواه روشن ما سخن پیامبرجدر خطبه متواتر «حجّة الوداع» است که با اسناد بسیار و از طُرق غیر قابل انکار نقل شده که آن حضرت مدّت کوتاهی پیش از وفات خود در حضور هزاران مسلمان ندا در داد:
«فاعقلوا أیها الناس قولی، فإنی قد بلغت وقد ترکت فیکم ما إن اعتصمتم به فلن تضلوا أبدا أمرا بینا، کتاب الله وسنة نبیه» [۲۳۵].
یعنی: «ای مردم سخن مرا به عقل دریابید که من پیام خدا را رساندم و در میان شما چیزی نهادم که اگر به آن چنگ درزنید هرگز گمراه نخواهید شد، امری است روشن، کتاب خدا و سنّت پیامبرش».
شگفتا! پیامبر اسلامجدر میان چندین هزار مسلمان فریاد میزند که: «من کتاب خدا را در میان شما نهادهام» ولی مسیو «بلاشر»! عقیده دارد که پیامبر چنین کاری نکرده است! و سپس از من و شما دلیل آن را میپرسد؟!.
اگر مقصود این است که چرا قرآن در عصر رسول خداجبر روی پوست و سنگ و استخوان نوشته شد و یک جا گرد نیامد در میان دو جلد قرار نگرفت؟! البتّه این کار در زمانی که رسول خداجدرمیان امّت بسر میبرد و آیات، به تدریج نزول مییافتند و سورهها بسته نشده بودند مقدور نبود امّا پس از اکمال دین و اتمام نعمت و رحلت رسول اکرمجالبتّه قرآن ازروی مدارک موجود، در کمال دقّت جمعآوری گشت [۲۳۶]. از اینرو حارث محاسبی (متوفبی به سال ۲۴۳ هجری قمری) در کتاب «فهم السّنن» مینویسد: «کتابة القرآن لیست بمحدثة فإنه جکان یأمر بکتابته ولکنه کان مفرقا في الرقاع والأکتاف والعسب فإنما أمر الصدیق بنسخها من مکان إلی مکان مجتمعا وکان ذلك بمنزلة أوراق وجدت في بیت رسول اللهجفیها القرآن، منتشرا فجمعها جامع وربط بخیط حتی لایضیع منها شیء» [۲۳٧].
یعنی: «نوشتن قرآن (پس از پیامبر) کار تازهای نبود زیرا آن حضرت خود به نوشتن آن فرمان میداد لیکن قرآن بر روی رُقعهها و استخوانهای شانۀ (شتر) و شاخههای درخت خرما به طور پراکنده نوشته شده بود و (ابوبکر) صدّیق دستور داد تا آنها را از این مکان و آن مکان برگیرند و در یک جا گرد آورند و این کار، به منزله آن بود که برگهای پراکندهای را در خانه پیامبرجبیابند که بر آن قرآن نوشته شده باشد آنگاه کسی همه را گرد آورد و با رشتهای بر بندد تا هیچ چیزش از میان نرود».
«بلاشر» نه تنها از مفهوم واژه «سوره» و یا مسائل تاریخی مربوط به قرآن آگاهی لازم را ندارد بلکه در مواردی از محتوای آیات نیز بیخبر است مثلاً مینویسد: «تمام این داستانها (داستان هود ونوح و موسی و ابراهیم) در آن زمان معروف بود(!) و مخالفان پیامبر خیلی خوب میتوانستند با شنیدن آنها ریشخندانه به پیغمبر بگویند: اینها چیزی نیست جز اساطیر الأوّلین اهمیت مطلب بیشتر در نوع جدیدِ به کار بردن به وسیله قرآن بود، در این کتاب هر یک از این داستانها در هر یک از موارد، خود تبدیل به استدلالی میشود». (در آستانه قرآن، صفحۀ ۲۰۳).
اگر مسیو «بلاشر»! از سر دقّت قرآن را خوانده بود هرگز چنین فتوائی صادر نمیفرمود! زیرا قرآن اجازه این برداشت ناشیانه را به او نمیداد، چرا که قرآن پس از آوردن داستان نوح÷به تصریح میفرماید: ﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَا﴾[هود: ۴٩].
«این از اخبار غیب است که بهسوی تو وحی میکنیم و پیش از این، نه تو آنها را میدانستی و نه قومت از آنها آگاهی داشتند».
در اینجا قصد ما آن نیست که به تفصیل از اشتباهات «بلاشر» و دیگر خاورشناسان سخن گوییم، امّا ذکر این چند نمونه از کارهای «گلدزیهر» و «بلاشر» لازم مینمود تا گمان نرود آنگونه که نویسنده بینام و نشان بیست سه سال اظهار داشته: این مستشرقان «محقّقانِ بزرگِ» تاریخ و علوم اسلامی شمرده میشوند! و در اسلامشناسی بیآنکه تعصّبی نشان دهند، به کارهای مهمّ علمی دست زدهاند! چنین نیست! بلکه آراء ایشان در بسیاری از موارد، دور از تامّل، و آمیخته با تعصّب، و خالی از تفطّن است و علمای اسلامی با چشمپوشی از آثار و پژوهشهای آنان -سپاس خدای را- کاستی ندارند.
امّا اینکه مینویسد: خاورشناسان در تاریخ پیدایش اسلام و نشو و نمای آن و تنظیم و تفسیر قرآن و شأن نزول آیات و کیفیّت پیدایش حدیث و تحوّلات و توسعۀ آن، تحقیقات دامنهداری کردهاند، این سخن با لحنی ادا شده که از یک سو نشانۀ کماطّلاعی و بیاعتنائی نویسنده نسبت به زحمات طاقتفرسای علمای اسلامی درگذشته است. و از سوی دیگر، نمایندۀ خودباختگی وی در برابر خاورشناسان غربی و ناآگاهی از شیوه کار آنها شمرده میشود!.
شرقشناسان غربی خود کوشیدهاند تا درباره علوم قرآن و حدیث و تاریخ و ادب و غیره به کتابهای اصلی مسلمین دست یابند و آنها را فهرستبندی کنند و یا به چاپ نسخ خطّی و کهن از میان آنها اقدام ورزند و کتابهایی چون: «تاریخ الأدب العربی» اثر «کارل بروکلمان» و یا «الـمعجم الـمفهرس لألفاظ الحدیث النّبوی» اثر چند تن از مستشرقان هلند و یا «مفتاح کنوز السنة» اثر دکتر «فِنسِنک» از این نمونه فهرستها به شمار میآیند و نیز کتاب «الـمقدّمتان في علوم القرآن» (شامل مقدّمه کتاب «الـمبانی» و مقدّمه «ابن عطیّه») به اهتمام «ارتور جفری» و کتاب «الـمصاحف» اثر «حافظ ابیبکر سجستانی» به اهتمام خاورشناس نامبرده، و کتاب «الطّبقات» اثر «محمّد بن سعد» به اهتمام «ادوارد سخو» و کتاب «تاریخ الأمم والـملوك» اثر «طبری» به اهتمام دکتر «هنس ارنست» و دهها کتاب دیگر گواه ما در این باره است. بنابراین اساساً علمای اسلامی با توجّه به قرب زمان و تسلّط در زبان، درباره علوم قرآن و تاریخ و حدیث و غیره به تحقیق و تصنیف پرداختند و غربیها از ایشان استفاده کرده و میکنند و پژوهشگران غرب در آنجا که به علمای اسلام متکّی نیستند و آراء شخصی خود را ابراز میدارند، کرامتی نشان نداده و خرق عادتی نکردهاند! بلکه دچار لغزشهای گوناگون نیز شدهاند!.
شاهد این مدّعا، کتاب «فرهنگ البسه مسلمانان» اثر خاورشناس هُلندی «رینحرت دُزی» است که اینجانب در مقدّمه چاپ تازه آن (بنگاه ترجمه و نشر کتاب سال ۱۴۰۱ ﻫ. ق) خطاهای وی را نشان دادهام و آشکار ساختهام که آقای «دُزی» در موارد متعدّدی نتوانسته است متون اسلامی را دریابد و به درستی ترجمه کند [۲۳۸].
البتّه نویسنده خود را کمتر از آن میدانم که بر خویشتن ببالم و یا آثار دیگران را اصولاً قابل بهرهبرداری نشمارم! چیزی که در اینجا مورد انکار من قرار دارد این است که پژوهشهای خاورشناسان را درباره اسلام بیش از اندازه مهمّ جلوه دهند (چنانکه نویسنده بیست و سه سال جلوه داده)! و خطاهای آنان را نادیده انگارند و به همین نسبت، از اهمیّت کار علمای اسلامی در سدههای گذشته بکاهند. ای کار به نظر من خیانت به فرهنگ اسلامی بلکه خیانت به فرهنگ بشر است.
[۲۱۳] صفحه ۳۰ و ۳۱ کتاب. [۲۱۴] «دشمنی از گفتههایشان پیدا شده و کینهای که سینههای آنان پنهان کرده بزرگتر است»! [۲۱۵] مترجمان عربی، عبارت «گلدزیهر» را چنین ترجمه کردهاند: «والوحی الذي نشره محمد في أرض مکة لم یکن لیشیر إلی دین جدید»!. [۲۱۶] العقیدة والشّریعه، صفحه ۲۰. در ترجمه عربی کتاب چنین آمده: «صار رهبان الـمسیحین وأحبار الیهود موضع مهاجمة منه وقد کانوا في الواقع اأساتذة له»!!. [۲۱٧] العقیدة والشّریعة، صفحه ۲۵. در ترجمه عربی کتاب چنین آمده: «ذلك بأن محمدا قد أخذ بجمیع ما وجده في اتصاله السطحی الناشیء عن رحلاته التجاریة مهما کانت طبیعة هذا الّذي وجده، ثم أفاد من هذا دون أی تنظیم»!. ما به این «اوهام» در فصل گذشته به اندازه کافی پاسخ دادیم و دریغ از نعمت عمر که در پاسخ به این موهومات تباه شود!. [۲۱۸] العقیدة والشریعة، صفحه ۳۸. عبارت عربی کتاب چنین است: «فهناك ضلال أسطوری في الطّریقة التي یتصور بها محمدٌ الله، إذ تؤدی إلی أن الله ینزل من علیائه السّماویه لیصبح الشّریك الـمعین للنبی في جهاده»!!. [۲۱٩] العقیدة والشریعة، صفحه ۴۳. مترجمین عرب گفتار «گولدزیهر» را چنین ترجمه کردهاند: «وهذه الکلمة تنطبق أفضل إنطباق علی محمد وأنه لیصح لنا أن نضیف أیضا إلی ذلك، أنه هذا الانتصارات الحربیة لم یشاهدها الرسول، وجدت أمام أعیینا رقعة فسیحة کبیرة للإسلام جاوزت حدود الوطن». [۲۲۰] این وعدهها در همان صدر اسلام، تحقّق پذیرفت و مسلمین در رویارویی با بُتپرستان و یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان، بر همه پیروز شدند و روزگار درازی، اسلام دین غالب جهان به شمار آمد. امید است با بازگشت به تعالیم قرآن و وحدت مسلمانان این پیروزیها تجدید شود. وما ذلك علی الله بعزیز. [۲۲۱] العقیدة والشّریعية، صفحه ۳۳. عبارت مترجمان کتاب چنین است: «إن علم الکلام في الإسلام قد حقق هذا الـمطلب بما رسم للنبي من صورة تمثله بطلا ونموذجا لأعلی الفضائل، لامجرد أداة للوحی الإلهی ولنشره بین غیر الـمؤمنین، علی أنه یبدو أن هذا لم یرده محمد نفسه فقد قال إن الله أرسله» ﴿شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ٤٥ وَدَاعِيًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ وَسِرَاجٗا مُّنِيرٗا ٤٦﴾[الأحزاب: ۴۵-۴۶]. أی أنه مرشد لا نموذج ومثل أعلی، أو علی الأقل أنه لیس کذلك﴿أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ﴾إلا بفضل رجائه في الله وذکره الله کثیرا» [الاحزاب: ۲۱]. [۲۲۲] لمن کان یرجوا الله بدل من لکم کقوله: ﴿لِلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ لِمَنۡ ءَامَنَ مِنۡهُمۡ﴾ تفسیر کشّاف، ذیل آیه ۲۱ سوره احزاب. [۲۲۳] «بگو اگر خدا را دوست دارید مرا پیروی کنید تا خداوند نیز شما را دوست بدارد». [۲۲۴] «او را پیروی کنید باشد که راه یابید». [۲۲۵] LECORAN, R. BLACHERE. Page ۱٩ (۱٩۸۰). [۲۲۶] الجزء الثّالث، صفحه ۱۱۵، چاپ مصر. [۲۲٧] آیا ندیدهای که خدا چه سورهای (مقام رفیعی) بر تو بخشید؟ که هر شهریاری را در برابر آن، حقیر میبینی!. [۲۲۸] ترجمه بیت، از نویسنده است. [۲۲٩] مجمع البیان في تفسیر القرآن، چاپ بیروت، الجزء الأوّل، صفحه ۱۳۴. [۲۳۰. ]_ LE CORAN, Page:۱٩. [۲۳۱] السّیرة النبویّة، القسم الأوّل، صفحه ۳۴۵. [۲۳۲] در الـمصنف عبدالرّزاق (الجزء الخامس، صفحۀ ۳۲۶) آمده که جنس این صحیفه از استخوان پهن شانه حیوان بوده است. [۲۳۳] ابن کثیر به مناسبتی در سیره خود تصریح نموده که در دوران مکه صحابه قرآن را مینوشتند و مینویسد: «قد کتبها الصحابة بمکة» (ج ۴، ص ۶۶٩). [۲۳۴] اشارهای است به آخرین سخن پیامبر، یپش از رحلت و به آیه شریفه: ﴿حَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا﴾ [۲۳۵] سیرة ابن هشام، القسم الأوّل، صفحه ۶۰۴ و تاریخ الطّبری، الجزء الثّالث، صفحۀ ۱۵۱ و الـمؤطأ اثر مالک، الجزء الثّانی، صفحۀ ۲۰۸. عبارت مذکور، در هر سه کتاب (ابن هشام و مالک و طبری) به لفظ «کتاب الله وسنة نبیّه» روایت شده است، امّا در «صحیح مسلم» (کتاب الحجّ، باب حجّة النبی، ج ۲ ص ۸٩۰) به لفظ «کتاب الله» ماثور است بدون لفظ «سنّة نبیّه» و در تاریخ یعقوبی (الـمجلّد الثانی، صفحه ۱۱۱) به لفظ «کتاب الله وعترتی اهل بیتی» آمده، پس آنچه در همه آثار، بدون اختلاف و به طور مسلم رسیده «کتاب الله» است که در تمام روایات مشترک میباشد. [۲۳۶] درباره اثبات عدم تحریف قرآن به کتاب: «راهی بسوی وحدت اسلامی» اثر نویسنده همین کتاب، از صفحه ٩۵ تا ۱۲۰ نگاه کنید. [۲۳٧] الإتقان علوم القرآن اثر جلال الدّین سیوطی، چاپ مصر، الجزء الأوّل، صفحه ۵۸. [۲۳۸] به مقدّمه بدون امضاء، در آغاز کتاب نگاه کنید.