قرآن و خاطرات کودکی پیامبر!
در آغاز این فصل، نویسنده بیست و سه سال، چنین آورده است:
«از دوران کودکی حضرت محمّد اطّلاعات زیادی در دست نیست. طفلی بدون وجود پدر و مادر در خانه عموی خویش زندگی میکند -عموئی با رافت و شفقت ولی کم بضاعت- برای اینکه عاطل و باطل نمانده و به زندگی او کمکی کرده باشد اشتران(!!) ابوطالب و دیگران را برای چرا به صحرا برده تا هنگام غروب در صحرای خشک و عبوس مکّه تک و تنها بسر میبرد...».
(صفحه ۲۰ کتاب)
در این چند سطر، خطائی وجود دارد که شاید به نظر خوانندگان، سخن گفتن از آن درخور اعتنا نباشد. ولی سیرهنویس جدید! بزودی خطای خود را مبنای پندارگرایی و خیالبافی درباره قرآن کریم قرار میدهد و مینویسد:
«کودکی تک و تنها هر روز با شُتران (!!) به صحرا میرود، در تنهایی این روزهای یکنواخت در خود فرو میرود و سرگرم تخیّلات و رؤیاها میشود. شاید آیات عدیده قرآنی که سی سال بعد، از روح متلاطم او فرو ریخته است نمونهای باشد از این تأمّلات و تأثّر از عالم خلقت. ﴿أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى ٱلۡإِبِلِ كَيۡفَ خُلِقَتۡ﴾﴿وَإِلَى ٱلۡأَرۡضِ كَيۡفَ سُطِحَتۡ﴾﴿وَإِلَى ٱلسَّمَآءِ كَيۡفَ رُفِعَتۡ﴾» (صفحه ۲۴ کتاب).
چنانکه ملاحظه میشود، چون ذکر «شتر» در قرآن کریم رفته، سیرهنویس جدید! آنرا ناشی از تأثّرات دوران کودکی پیامبرجمیشمارد؟ و با این پندار مرتکب چند خطای روشن میشود:
نخست آنکه: کتب تاریخ و سیره حکایت از آن میکنند که پیامبر اسلامجپیش از بعثت، مدّتی به شبانی گوسفندان پرداخته، نه چرانیدن شتران! چنانکه ابن سعد در کتاب الطّبقات الکبری تحت عنوان: «ذکر رعيه رسول اللهجالغنم بمکه» اخباری چند در این باره آورده و از جمله مینویسد:
«کان بین أصحاب الغنم وبین أصحاب الإبل تنازع فاستطال علیهم أصحاب الإبل فبلغنا والله أعلم أن النبیجقال بٌعث موسی وهو راعی غنم وبٌعث داود وهو راعی غنم وبٌعثتٌ وأنا أرعی غنم أهلی بأجیاد» [۱۲۳].
یعنی: «میان شبانان و شترچرانان نزاعی در گرفت و شتر چرانان، بر شبانان فخرفروشی و تکبّر کردند و آنگه این خبر به ما رسیده -و خدا داناتر است- که پیامبرجگفت: موسی که به رسالت برانگیخته شد، شبان گوسفند بود، و داود که بر انگیخته شد او نیز شبان بود و من هم که به رسالت برانگیخته شدم گوسفندان خانواده خود را در اجیاد شبانی کردم».
و سُهیلی اندلسی (متوفّی در سال ۵۸۱ ﻫ.ق) در کتاب «الروض الأنٌف» که آنرا در شرح «سیرة ابن هشام» نگاشته، گوید:
«والـمعروف أن رسول اللهجرعی الغنم في بنیسعد مع أخیه من الرّضاعة، وأنّه رعاها بمکة أیضا علی قراریط لأهل مکّة» [۱۲۴].
یعنی: «معروف چنان است که رسول خداجآنگاه که درمیان قبیله بنیسعد بود به همراه برادر شیری خود گوسفندان را به چَرا میبرد و نیز گوسفندان اهل مکّه را در برابر چند «قیراط» [۱۲۵]شبانی کرد».
بنابراین، پیامبرجدر کودکی شترچران نبوده تا بیاد آن دوران، آیه: ﴿أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى ٱلۡإِبِلِ كَيۡفَ خُلِقَتۡ ١٧﴾[الغاشیة: ۱٧]. را برخوانده باشد!.
دوّم آنکه: اگر قرار چنین است که هر آیهای از قرآن کریم را با مشاهدات پیامبرجدر کودکی تطبیق کنیم به ما بگویید که پیامبرج: دیوار متشکّل از آهن و مس را در کدام بیابان مشاهده کرده بود که آیه:
﴿ءَاتُونِي زُبَرَ ٱلۡحَدِيدِۖ حَتَّىٰٓ إِذَا سَاوَىٰ بَيۡنَ ٱلصَّدَفَيۡنِ قَالَ ٱنفُخُواْۖ حَتَّىٰٓ إِذَا جَعَلَهُۥ نَارٗا قَالَ ءَاتُونِيٓ أُفۡرِغۡ عَلَيۡهِ قِطۡرٗا ٩٦﴾[الکهف: ٩۶].
را پس از چهل سالگی بر زبان آورد؟! و بالعکس! پیامبرجدر کودکی بسیار دیده بود که عربها دستار بر سر میبندند و یا «بُرنُس» (کُلاهبلند) و «قَلَنسُوه» (کُلاه معمولی) بر سر میگذارند و «عبا» بر دوش میافکنند و شمشیر به کمر میبندند، با وجود این، چرا نام «عمامه» و «عبا» و «برنس» و به ویژه نام شمشیر (سیف – حُسام - صارم – صمصامه - مفقّر - مهنّد ...) در قرآن کریم نیامده است؟ و نیز چرا از نغمههای شبانان برای گوسفندان و آواز ساربانان برای شتران، سخنی در قرآن نیست؟!.
سوّم آنکه: سیرهنویس جدید! چندان در نقل مطالب (مانند حلّ مباحث!) دقّت دارد که آیات قرآن را با تقدیم و تاخیر و حذف و اسقاط نقل میکند!! چنانکه آیات مورد بحث را بدین صورت آورده است: «أفلا ینظرون إلی الإبل کیف خلقت، وإلی الأرض کیف سطحت، و إلی السّماء کیف رفعت» [۱۲۶].
با آنکه ترتیب آیات، در قرآن مجید بدین شکل است:
﴿أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى ٱلۡإِبِلِ كَيۡفَ خُلِقَتۡ ١٧ وَإِلَى ٱلسَّمَآءِ كَيۡفَ رُفِعَتۡ ١٨ وَإِلَى ٱلۡجِبَالِ كَيۡفَ نُصِبَتۡ ١٩ وَإِلَى ٱلۡأَرۡضِ كَيۡفَ سُطِحَتۡ ٢٠﴾[الغاشیة: ۱٧-۲۰].
در این آیات کریمه، خداوند مردم را به اندیشیدن درباره آفرینش شگفت شتر و بنای رفیع آسمان و استحکام کوهها و تفکّر در سطح زمین فرا میخواند تا قدرت و حکمت او را در اشیاء گوناگون ببینند، چنانکه در مواضع دیگر از زنبور عسل(النّحل) و ماده گاو (البقرة) و بادها (الرّیاح) و ابر (السّحاب) و دریاها (البحار) و مور (النّمل) مروارید و مرجان (اللّؤلؤ والـمرجان) سخن میگوید و آیات گوناگون خود را بر اهل فکرت، عرضه میدارد.
آیا این پندارگرایی نیست که بگوییم چون پیامبرجدر کودکی گوسفندان را به چراگاه میبرد در پنجاه سالگی از آفرینش شتر سخن گفته است؟!! راستی اینست معنای سیرهنویسی علمی و دورشدن از خرافهبافی؟!.
آنگاه نویسنده، تخیّلات خود را به جای اندیشههای پیامبرجمینهد و گفتارش را چنین ادامه میدهد:
«آنچه ما اکنون مینویسیم از حدود فرض و حدس خارج نیست، کودکی تک و تنها هر روز با شتران (!!) به صحرا میرود، در تنهائی این روزهای یکنواخت در خود فرو میرود و سرگرم تخیّلات و رؤیاها میشود ... تأمّل در سورههای مکّی جان پر از رؤیای کسی را نشان میدهد که از تنعمّات زندگانی بدور افتاده است و با خویشتن یا طبیعت نجوائی دارد و گاهی خشم خود را بر متکبّران مغرور و بیارزشی چون (ابولهب) و (ابوالأشدّ) فرو میریزد. بعدها که محمّد به دعوت برخاست مخصوصاً پس از توفیق یافتن و بالارفتن شأن او، مؤمنان از خزانه معمور تخیّلات خود حوادثی آفریدند که نمونهای از آنرا در فصل پیش از طبری و واقدی آوردیم» [۱۲٧].
در این باره از چند جهت سخن داریم:
اوّلاً، آغاز این گفتار، سراسرِ آن را بیاعتبار میکند، زیرا نویسنده اعتراف دارد که سخن او «از حدود فرض و حدس خارج نیست»! و به زودی خواهیم دید که پندارهای وی ازنوع حدسیّات عُقلائی نیز به شمار نمیآید.
ثانیاً، اینکه گوید چون پیامبر از «تنعمّات زندگی» به دور افتاده بود لذا بر ابولهب و أبوالأشد خشم آورده! سخنی گزاف و ناروا است زیرا پیامبر در کودکی تحت سرپرستی نیای خود «عبدالمطّلب» بود که به گواهی کتب سیره و تاریخ از إنعام و مهربانی درباره نواده کوچک خویش به هیچ وجه دریغ نداشت. سپس به خانه عمویش «ابوطالب» رفت که بنابر اسناد تاریخی، ابوطالب او را از فرزندان خویش عزیزتر میشمرد و به قول دکتر جواد علی در کتاب «تاریخ العرب في الإسلام» «أمّا ابوطالب، فقد کان یحب النبي حب عبدالـمطلب له وکان یقدمه علی أولاده» [۱۲۸]. یعنی: «ابوطالب مانند پدرش عبدالمطلّب همواره به پیامبر علاقمند بود و او را بر فرزندان خود مقدّم میداشت». چنانکه در سفر به شام فرزندانش را با خود نبرد ولی او را به همراه بُرد و تا پایان عمر در برابر کافران قریش از وی حمایت میکرد. و مورّخان آوردهاند که رسول خداجبه هنگام مرگ همسر ابوطالب، یعنی فاطمه دختر اسد، بسی افسرده شد، سبب این امر را از آن حضرت پرسیدند، پاسخ داد: «إنها کانت أمی، إن کانت لتجیع صبیانها وتشبعنی وتشعثهم وتدهننی، وکانت أمّی»!. یعنی: «او به راستی برای من مادر بود! کودکان خود را گرسنه میداشت و مرا سیر میکرد و آنها را گردآلود رها میکرد و مرا پاکیزه میساخت و روغن به سرم میمالید. او حقّاً برای من مادر بود»! [۱۲٩]. سپس پیامبر در جوانی با زنی ثروتمند و مهربان یعنی خدیجه پیمان زناشویی بست و سالها در نعمت وراحت بسر برد. پس آن محرومِ دورمانده از «تنعمّات زندگی» کدام بوده است؟!.
ثالثاً گیرم که پیامبرجاز نعمت هرگز نصیبی نداشت و ابولهب (عمویش) از نعمتخوارگان بود، امّا مگر پیامبر تنها یک عموی ثروتمند داشت تا او را مورد اعتراض قرار دهد؟ مگر «عبّاس» عموی دیگر پیامبر به شمار نمیآمد و مگر او هم مالدار و مرفّه نبود؟ پس چرا نام وی در قرآن کریم نیامده و مورد سرزنش قرار نگرفته است؟!.
آنچه که نویسنده نمیتواند دریابد این است که قرآن مجید با امثال ابولهب به خاطر عناد شدید او با حق و دفاع تند وی از باطل به مخالفت برخاسته نه به لحاظ آنکه او از سُفره نعمت برخوردار بوده و پیامبرجمحروم شده است! کسی که هر اختلافی را به «جنگ شکم»! باز میگرداند، کجا تواند اهداف عالیه قرآن مجید را دریابد و مقاصد بزرگ آنرا درک کند؟ شما که هر شعاری را به تنعّم مادّی رجعت میدهید، هنوز انسان را نشناختهاید و کمترین اختلاف شما با قرآن در ارزیابی مقام انسان است!.
باری، قرآن کریم از میان کافرانی که در روزگار پیامبرجمیزیستند، نام هیچکس رانیاورده و از کفّار، به صورت عمومی یاد کرده است، چنانکه میخوانیم: ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾، ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾، ﴿جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِين﴾... و از میان کافران تنها کسی که در قرآن مجید به طور مشخّص، یاد شده ابولهب، عموی مالدار و معاند پیامبرجبوده است! تا همه بدانند که به هنگام مخالفت با حق، خویشاوندی با پیامبرجکمترین سودی نمیدهد، همچنانکه ثروت و اعتبار هیچ بکار نمیآید! در این مرحله است که قرآن شریف میفرماید:
﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا كَسَبَ ٢ سَيَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ٣﴾[المسد: ۱-۳].
«کار [۱۳۰]ابیلهب به زیان انجامید و جانش به خسارت پیوست. مالش برای وی کاری نکرد و دستآوردش مفید نیفتاد. بزودی در آتشی شعلهور خواهد افتاد».
امّا از «أبوالأشدّ» (که مردی از «بنی جُمَح» بود) در قرآن میجد به هیچ وجه نامی نرفته است، جُز آنکه برخی از مفسّران گفتهاند آیه:
﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِي كَبَدٍ ٤﴾[البلد: ۴].
درباره او نازل شده [۱۳۱]، ولی چنانکه ملاحظه میشود، لفظ آیه، کلّی و عام است و اختصاص به یک تن ندارد.
آری، قرآن مجید افرادی را بدون ذکر نامشان مذمّت نموده و صفات ناپسند آنان را آورده است تا دیگران از داشتن چنان صفاتی بپرهیزند، و روشن است که مقاصد آیات مقصور و محدود به آنها نیست.
رابعاً، نویسندهای که در آغاز سخن اعتراف دارد: «آنچه ما اکنون مینویسیم از حدود فرض و حدس خارج نیست» چگونه به خود اجازه میدهد در چند سطر بعد بنویسید: «مؤمنان از خزانۀ معمور تخیلات خود حوادثی آفریدند که نمونهای از آنرا در فصل پیش، از طبری و واقدی آوردیم»؟! جای دارد که از سیرهنویس جدید! پرسیده شود: مگر شما خود به خیالپردازی متوسّل نشدید و فرض و حدس (آنهم غیر عُقلائی) را به میان نیاوردید؟ پس چطور دیگران را برای تخیّل سراپا دروغی که به آنها بستهاید (و در فصل پیشین به اثبات رسید) سرزنش میکنید؟!.
نویسندهای که ادّعا دارد: آنچه پیامبر بزرگوار اسلامجدر چهل و اند سالگی بر مردم تلاوت کرده، نتیجه خیالات او، مثلاً در دوازده سالگی بوده است!! آیا از خود نمیپرسد: چگونه این خیالات! سی سال از بروز و ظهور خودداری کردند؟ چرا پیش از زمان رسالت، مردم مکّه از این نمونه سخنان از پیامبرجنشنیدند؟ چرا پس از تلاوت آیات، دیگران نتوانستند از پیامبرجتقلید کنند و آیهسازی نمایند؟ چرا امروز که صدها سال از نزول قرآن کریم سپری میشود، شما منکران نبوّت، از آوردن کتابی چون قرآن عاجزید؟ در دنیا هر شاعری که سبک تازهای در شعر ابداع کرده، پس از چندی، دیگران هزاران بیت به همان سبک و شیوه سرودهاند، امّا چرا کسی تاکنون نتوانسته سبک قرآن را تقلید کند و همانند آن سورهها بیاورد؟! چرا شیوه بیان قرآن در جهان یگانه مانده ولی از نوع غزل و قصیده و مثنوی و رباعی و مخمّس و جُز اینها صدها هزار بیت ساختهاند؟ مگر قرآن کریم مکرّر مخالفانش را به آوردن سورهای مانند آن دعوت نکرده، پس چرا این عُلما و فضلا! زبانشان بسته است و قدرت تقلید از درس ناخوانده چهارده قرن پیش را ندارند؟!.
در منطق ما، این کار میسّر نشده است مگر به وحی الهی و اشراق باطنی و تأیید رّبانی، امّا در منطق شما این کار مولود شترچرانی!! زمان کودکی است! به قول حافظ «ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجا»؟!.
[۱۲۳] الطبقات الکبری، چاپ لندن، الجزء الأوّل، صفحه ۸۰. [۱۲۴] سیره ابن هشام، القسم الأوّل، پاورقی صفحه ۱۶٧. [۱۲۵] گفتهاند هر قیراط معادل با یک پنجم دینار است. [۱۲۶] صفحه ۲۴ کتاب. [۱۲٧] صفحه ۲۴ و ۲۵. [۱۲۸] تاریخ العرب في الإسلام (السیرة النبویة)، چاپ بغداد، صفحه ۱۰۴. [۱۲٩] تاریخ الیعقوبی، طبع بیروت، الـمجلد الثّانی، صفحه ۱۴. [۱۳۰] ذکر دو دست ابیلهب (یدأ ابیلهب) در آیه شریفه کنایه از عمل اوست، چه معمولاً کارها با دست انجام میشود و نظائر آن در قرآن کریم فراوان آمده، مانند: ﴿ذَٰلِكَ بِمَا قَدَّمَتۡ يَدَاكَ﴾[الحج: ۱۰]. ﴿يَنظُرُ ٱلۡمَرۡءُ مَا قَدَّمَتۡ يَدَاهُ﴾[النبأ: ۴۰]. [۱۳۱] به تفسیر «بیضاوی» و «روح الـمعانی» ذیل آیه ۴ از سوره «البلد» رجوع شود.