سوابق پیامبر قبل از بعثت
نویسنده بیست و سه سال در پی سخنان گذشته خود مینویسد:
«از این طفل تا سال ۶۱۰ م. یعنی هنگامی که به سنّ چهل سالگی رسیده است، اثر مهمّی در تاریخ نیست و حتّی در سیرهها و روایات آن زمان، خبر چشمگیر و فوقالعادهای نمیبینیم» [۳۲].
این ادّعا دو صورت دارد، یکی آنکه در کتابهای سیره، کرامات و معجزاتی از دوران کودکی و جوانی پیامبر نقل نشده، دوّم آنکه مجاهدات علمی و مباحثات دینی و نبوغ سیاسی و اجتماعی از آن حضرت سرنزده است. مطلب نخست را در جای خود توضیح خواهیم داد امّا درباره موضوع دوّم باید دانست که نبودن چنین آثاری بهترین دلیل بر آنست که نبوّت پیامبر، امری طبیعی یا «خودساخته» نبوده که نیاز به گذراندن مقدّمات پیشین و زمینهسازی قبلی داشته باشد و پیامبر را به تدریج برای مراحل آینده آماده سازد. و البتّه اگر حوادث برجستهای در دوران چهل ساله قبل از بعثت روی داده بود با وجود آگاهی یاران و معاصران پیامبر از زندگانی او، قطعاً حوادث مزبور ضمن أخبار و آثار، نقل و گزارش میشد، پس سکوت تاریخ در این زمینه دلیل روشنی است بر آنکه پیامبر اسلامجسابقهای چشمگیر نداشته که بتوان دعوت و رسالت او را مرحله بلوغ طبیعی آن سوابق شمرد و حیثیّت خداییِ رسالتِ وی را انکار کرد و قرآن مجید همین معنا را از جمله براهین صدق دعوی پیامبر اسلام میشمرد، چنانکه میفرماید:
﴿قُل لَّوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا تَلَوۡتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ وَلَآ أَدۡرَىٰكُم بِهِۦۖ فَقَدۡ لَبِثۡتُ فِيكُمۡ عُمُرٗا مِّن قَبۡلِهِۦٓۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ١٦﴾[یونس: ۱۶].
«به مخالفان خود بگو: اگر خواستِ خدا جُز این بود، من قرآن را بر شما نمیخواندم و خدا بواسطۀ من از آن آگاهتان نمیکرد، چنانکه پیش از این، عُمری درمیان شما درنگ کردم و هیچ سُخنی از این بابت از من نشنیدید، آیا عقل را به کار نمیبرید؟».
کسی که مدّت چهل سال در قریهای کوچک میان مردمی اندک زندگی کرده و اغلب از احوال او با خبر بودند و به گواهی ایشان، در این مدّت نه از حکما و دانشمندان علم آموخته و نه در هیچیک از مذاهب و ادیان عالم داخل شده، و نه اهل تشریع و قانونگذاری بوده، و نه از شاعران و خطیبان بشمار میآمده و نه بکار جنگ و سیاست و مبارزه قدرت پرداخته و نه دانش و حکمتی از او بروز کرده است، چنین مردی ناگهان خود را فرستاده خدا معرّفی میکند و کتابی میآورد سرشار از مباحث حکمت و اخلاق و سیاست و قانون و آداب و تاریخ و جُز اینها با اسلوبی بیسابقه که سخنوران عرب از آوردن سورهای همانند آن ناتوان میمانند و شاعران در برابر آن عاجز میگردند، دانایان آیین او را پذیرا میشوند و خردمندان بر حکمت او دل میبندند. و او بدون هیچ تجربه پیشین، یک تنه قیام مینماید و تنها با امید و توکّل بخدا، عرب را در عین تعصّب شدید منقلب میسازد و جامعه و نظامی نوین بر پا میکند و دعوت توحیدی خود را به جهانیان اعلام می دارد.
آیا رواست که انسانِ عاقل و مُنصف در برابر چنین کسی راه لجاج و عناد پیش گیرد و انکار نبوّت و ماموریّت او را آسان شمارد؟!.
آری، آنچه درباره پیشینه پیامبر، قبل از بعثت باید گفت، اینست که او دارای سرشت اخلاقیِ پسندیدهای بود. او را محمّد امین میگفتند و راستگو و پاکدامن میشمردند [۳۳]. چنانکه جعفر بن أبیطالبسآنگاه که نجّاشی پادشاه حبشه از وی پرسید که چرا او و همراهانش از آیین قوم خود روی گرداندهاند؟ چنین پاسخ داد: «أیها الـملك، کنا قوما أهل الجاهلیة، نعبد الأصنام ونأکل الـمیتة ونأتی الفواحش ونقطع الأرحام ونسیء الجوار ویأکل القوی منا الضعیف، فکنا علی ذلك حتی بعث الله إلینا رسولا منا نعرف نسبه وصدقه وأمانته وعفافه...» [۳۴].
یعنی: «ای پادشاه، ما قومی نادان بودیم که بُتها را عبادت میکردیم و به کارهای زشت میپرداختیم و از خویشان خود میبُریدیم و با همسایگان بدرفتاری میکردیم و آنکس که در میان ما نیرومند بود ناتوان را میخورد! و بر این احوال بودیم تا خداوند رسولی ازخودمان به سوی ما فرستاد که نژاد و راستگویی و امانت [۳۵]و پاکدامنی او را میشناسیم...» [۳۶]تا آخر گفتارش.
و شبیه این سخن را مغیره بن زراره در حضور یزدگرد پادشاه ایران اظهار داشت، چنانکه محمّد بن جریر طبری در تاریخ خود ضمن ماجرای فتح ایران آورده است [۳٧]و ابوسفیان بن حرب در حضور هرقل امپراطور روم شرقی به همین معنا اعتراف نمود چنانکه در صحیح بُخاری و دیگر کتب از خود او نقل کردهاند [۳۸].
و در قرآن کریم نیز به همین معنی اشارت رفته است آنجا که میفرماید:
﴿أَمۡ لَمۡ يَعۡرِفُواْ رَسُولَهُمۡ فَهُمۡ لَهُۥ مُنكِرُونَ ٦٩﴾[المؤمنون: ۶٩].
«مگر رسول خود را (به صدق و پاکدامنی و امانت) نشناختند که او را مُنکرند»؟!.
گویی آیه کریمه این معنا را تلقین میکند:
کسی که عمری در میان خلق زیسته و با آنها جُز به راستی سخن نگفته چگونه میشود در سنین متانت و پختگی بدون هیچ نیازی خود را به دروغ، فرستاده خدا بشمرد و اندیشههایش را کلام خدا معرّفی کند؟!.
آن کس که از دروغبستن بر خلق دریغ میورزد چگونه از افترای بر خالق ابا نکند؟! همین سوابق پاکیزه و لیاقت ذاتیِ پیامبر برای احراز نبوّت سبب شد که نور الهی بر او بتابد که به قول قرآن مجید:
﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥ﴾[الأنعام: ۱۲۴].
«خداوند بهتر میداند تا رسالت خویش را در کجا نهد و بار آنرا بر دوش چه کس گذارد».
پس، اظهار این معنا که پیش از سنین چهل سالگی اخبار چشمگیری درباره پیامبر نمیبینیم! (با اینکه اخباری دیده میشود که از متانت عقل و طهارت خُلق آنحضرت حکایت میکند [۳٩]نه تنها موجب طعن و وهن مقام نبوّت او نمیشود بلکه مؤیّد درجه رفیعه آن حضرت است. آری، دوران اخیر عمر پیامبر که مقارن با طلوع وحی و ماوریت الهی بوده طبیعتاً باید از دوران قبل به اندازۀ اهمیّت نبوّت و رسالت! ممتاز باشد و در حادثه آفرینی مؤثرتر افتد.
[۳۲] ۲۳ سال، صفحه: ۶. [۳۳] بعلاوه، پیامبر جانبدار ستمدیدگان و آزردگان نیز بود چنانکه پیش از اسلام برخی از افراد قومش در یاری مظلومان با یکدیگر همپیمان شدند و پیامبر نیز با آنان همراهی و موافقت نمود و در روزگار نبوّت فرمود: «لقد شهدت في دار عبدالله بن جدعان حلفا لودعیت به في الاسلام لأجبت، تحالفوا أن یردوا الفضول علی أهلها وأن لایعز ظالم مظلوم». (سیرة ابن کثیر، الجزء الأول: صفحه ۲۵۸) یعنی: «من در خانه عبدالله بن جدعان شاهد پیمانی بودم که اگر در اسلام به آن فراخوانده شوم بیتردید آنرا میپذیرم، سوگند خوردند و پیمان بستند که هر مالی را به صاحبش برگردانند و نگذارند تا ستمگری، بر ستمدیدهای چیره شود». [۳۴] سیرة ابن هشام، چاپ مصر، القسم الأوّل، صفحه: ۳۳۶. [۳۵] ماجرای نزاع قریش هنگام تعمیر کعبه در تواریخ مشهور است که بر نصب «حجر الأسود» میان ایشان رقابت و خلاف افتاد و به پیشنهاد «ابا امیه بن مغیره» همه پذیرفتند که در این کار داوری را به نخستین کسی سپارند که به کعبه داخل میشود و اوّلین کس که آنروز پای به درون خانه نهاد محمدجبود همه گفتند: «هذا الأمین، رضینا، هذا محمد این امین» است راضی شدیم، این محمّد است! محمّدجچون از اختلافایشان با خبر شد پارچهای را گرفت و بر زمین گسترد و سنگ را درمیان آن نهاد و فرمود تا هر کدام گوشهای از پارچه را برگیرند و بنزد خانه ببرند و سپس با دست خود آنرا برداشت و به جایگاهش نهاد. (به سیرة ابن هشام، القسم الأول، صفحه: ۱٩٧، و به التاریخ الطبرّی، الجزء الثانی، صفحه: ۲٩۰ و السیرة النبویّة، اثرحافظ ذهبی، چاپ بیروت، صفحه: ۳۳ نگاه کنید). [۳۶] تمام سخن «جعفر بن ابیطالب» را در آینده میآوریم و در این باره علاوه بر سیره ابن هشام، به سیره ابن کثیر، چاپ مصر (الجزء الثّانی، صفحه: ۲۰) و سیرة الحلبیّة، چاپ مصر (الجزء الثّانی، صفحه: ۳۱) نیز رجوع کنید. [۳٧] تاریخ الطّبری، چاپ مصر (الجزء الثّالث، صفحه: ۵۰۰). [۳۸] صحیح بخاری، چاپ مصر (الجزء الرّابع، صفحه ۵۵، باب دعاءالنّبیّ إلی الإسلام والنبوّة...). [۳٩] به پاورقیهای صفحات پیشین بنگرید.