خیانت در گزارش تاریخ - جلد اول

مسلمین و ماجرای معراج

مسلمین و ماجرای معراج

نویسنده بیست و سه سال دنباله سخن را بدینگونه ادامه می‌دهد:

«یک نمونه و شاهدروشن و غیر قابل انکار بما نشان می‌دهد که چگونه بسیاری از تصوّرات و پندارها جان می‌گیرد و فرع زائد بر اصل می‌شود. قرآن محکم‌ترین سند مسلمین است. در آغاز سوره «الاسرا» [٧۳]که از سوره‌های مکّی است و قضیه معراج از آن سرچشمه می‌گیرد آیه‌ای است ساده و قابل توجیه و تعقّل:

﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَيۡلٗا مِّنَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ إِلَى ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡأَقۡصَا ٱلَّذِي بَٰرَكۡنَا حَوۡلَهُۥ لِنُرِيَهُۥ مِنۡ ءَايَٰتِنَآۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١[الإسراء: ۱].

هیچ‌گونه ابهامی در این آیه شریفه نیست. می‌فرماید: بزرگ و منزّه است خدایی که بندۀ خود را شبانه از مسجد الحرام به مسجد الاقصی که پیرامون آنرا مبارک ساخته‌ایم سیر داد تا آیات خود را بدو نشان دهد [٧۴]. این آیه را می‌توان بر یک سیر معنوی حمل کرد، این‌گونه سیرها برای اشخاصیکه در خویش فرو می‌روند و سرگرم رؤیای روحی خویشند روی می‌دهد ولی در میان مسلمین پیرامون این آیه ساده داستان‌های حیرت‌انگیز پیدا شده است که به هیچوجه با موازین عقلی سازگار نیست در اینجا فقط شکل ساده و روایت معقول‌تر را از تفسیر جلالین می‌آوریم:

تفسیر جلالین از معتبرترین و موجّه‌ترین تفسیرهای قرآن است، زیرا نویسندگان آن از انتساب به فرقه‌های مختلف دور و کم‌تر آلوده به تعصّب و جانبداری از این و آنند [٧۵]. در هر صورت مطلبی را که از قول پیغمبر آورده‌اند بدون سند است و حتّی اشاره‌ای نمی‌کنند که این مطلب را کدام راوی گفته است هرچند آن راوی معتبر و قابل وثوق نباشد و خود این امر نشان‌دهندۀ این معنی است که دو مفسّر محترم به روایتی که نقل می‌کنند اطمینان ندارند. باری مطلبی که از زبان پیغمبر نقل می‌کنند چنین است:

«آن شب جبرئیل آمد و چارپائی همراهش بود که از الاغ بزرگ‌تر و از استر کوچک‌تر، سفید رنگ، سم‌هایش در کناره پا و مایل به خارج بود، بر آن سوار شدم، به بیت‌ المقدّس رفتم، افسار براق را به حلقه‌ای بستم که معمولاً انبیاء می‌بستند در مسجد الأقصی دو رکعت نماز خواندم، پس از بیرون ‌آمدن، جبرئیل دو ظرف لبریز از شیر و شراب برایم آورد، من ظرف شیر را اختیار کردم و جبرئیل مرا بدین اختیار تحسین کرد، سپس بسوی آسمان اول پرواز کردیم دم در آسمان موکّل پرسید کیست؟ جبرئیل گفت: جبرئیل است موکّل پرسید: که همراه تُست؟ گفت محمد. موکّل پرسید آیا او را احضار کرده‌اند؟ جبرئیل گفت آری. پس در آسمان را باز کرد، حضرت آدم به پیشوازم شتافت و خیر مقدم گفت ... (به همین ترتیب هفت آسمان را می‌پیماید و در هر یک از آسمان‌ها یکی از انبیاء به استقبال وی می‌شتابد) در آسمان هفتم ابراهیم را دیدم که به «بیت المعمور» که روزی هفتاد هزار فرشته وارد آن می‌شوند و بیرون نمی‌آیند تکیه کرده است. پس از آن مرا به سدره ‌المنتهی برد که برگ‌هایش مثل گوش فیل بود و ثمره‌اش ... سپس بمن وحی شد که شبانه روز پنجاه نماز بخوانم بعد حضرت موسی در مراجعت بمن گفت پنجاه نماز زیاد است از خداوند بخواه تخفیف بدهد پس بسوی خدا برگشتم و تقاضای تخفیف کردم. خداوند آنرا به چهل و پنج نماز تخفیف داد. باز موسی گفت من این مطلب را در قوم خود آزموده‌ام مردم نمی‌توانند شبانه‌روز چهل و پنج نماز بخوانند، دوباره بسوی خدا باز گشتم (خلاصه آنقدر چانه زده است تا خداوند راضی شده است که فقط پنج نماز خوانده شود)...» [٧۶].

می‌دانیم که نویسنده بیست و سه سال در صدد است تا نشان دهد کتاب‌هایی که مسلمین درباره معرّفی اسلام و سیره پیامبر نگاشته‌اند، آکنده از موهومات است و ما پیش از این گفتیم که روش علمای مسلمین در روزگار قدیم بر این پایه استوار بوده که آثاری را با اسناد آنها در مجموعه‌هایی گرد می‌آوردند و در دسترس اهل تحقیق قرار می‌دادند و گاهی خود نیز با نقد و تحقیق اثری را از آن میان اختیار می‌کردند (مانند تفسیر طبری) و أحیاناً در مقدّمه کتاب، ذکری از این مقوله به میان می‌آوردند که آنچه در این مجموعه گردآوری شده بر حسب نقل راویان است نه آنکه همگی با رأی مؤلّف، موافق باشد. (مانند تاریخ طبری)

اینک می‌بینیم که نویسنده کتاب بیست و سه سال به قبول این حقیقت نزدیک می‌شود! و ضمن آنکه روایتی را در معراج پیامبرجاز تفسیر جلالین بازگو می‌کند، می‌نویسد: «مطلبی را که از قول پیغمبر آورده‌اند بدون سند است و حتّی اشاره‌ای نمی‌کنند که این مطلب را کدام راوی گفته هرچند آن راوی معتبر و قابل وثوق نباشد و خود این امر نشان‌دهنده این معنی است که دو مفسّر محترم (جلال‌ الدّین محلّی و جلال ‌‌الدّین سیوطی) به روایتی که نقل می‌کنند اطمینان ندارند»! اگر این استنباط نویسنده بیست و سه سال درست باشد، پس اعتراض او به عموم کتب تفسیر و سیره و تاریخ بیجا و نادرست است! زیرا بسیاری از نویسندگان این کتاب‌ها تصریح کرده‌اند که به تمام روایات منقول اعتماد ندارند با اینکه در «تفسیر جلالین» به این معنی تصریح نشده است و نویسنده ۲۳ سال کوشیده تا از راه قرائن و امارات، عدم اعتماد نویسندگان تفسیر را به روایت مزبور ثابت کند. بدتر از همه اینکه نویسنده بیست و سه سال هرچند حرفه نویسندگی داشته، ولی اهل تحقیق و دقّت و استنباط نیست (و این دو را نباید با یکدیگر اشتباه کرد) زیرا در «تفسیر جلالین» برخلاف قول نویسنده که می‌گوید: «حتّی اشاره‌ای نمی‌کنند که این مطلب را کدام راوی گفته؟» آمده است که: «رواه الشیخان واللفظ لـمسلم» [٧٧]یعنی: «این مطلب را شیخین روایت کرده‌اند و الفاظی که ما بازگو کرده‌ایم از مسلم است»!. و اهل حدیث می‌دانند که مقصود از شیخین هنگامی که سخن از روایت می‌رود، «محمّد بن اسماعیل بُخاری» (متوفّی در سال ۲۵۶ ﻫ . ق) و «مُسلم بن حجّاج نیشابوری» (متوفّی بسال ۲۶۱ ﻫ‍ . ق)‌اند و چون سخن از خلافت به میان آید، مقصود «ابوبکر بن ابی‌قحانه» و «عمر بن خطّاب» است.

نویسنده بیست و سه سال به آغاز روایت در تفسیر جلالین نظر افکنده و پایان آنرا بررسی نکرده که عبارت مذکور در آنجا آمده است و اگر مراد او از اینکه می‌نویسد: «کدام راوی گفته؟» آخرین راوی حدیث باشد با رجوع به کتاب «مسلم بن حجّاج» می‌توانست راوی مزبور را که «انس بن مالک» بوده بشناسد. در کتاب مسلم، سند حدیث چنین آمده است: «حَدَّثَنَا شَيْبَانُ بْنُ فَرُّوخَ حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ حَدَّثَنَا ثَابِتٌ الْبُنَانِىُّ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِجقَالَ...» [٧۸].

نویسنده بیست و سه سال علاوه بر آنکه به مدارک تفسیر جلالین توجّه نکرده در ترجمه عبارات تفسیر نیز دچار برخی از اشتباهات شده که نشان می‌دهد با زبان و تعبیرات متون اسلامی به درستی آشنا نیست. از جمله آنکه در روایت مورد بحث مکرّر آمده در هر آسمان همینکه جبرئیل÷، محمّدجرا معرّفی می‌کرد از او می‌پرسیدند: «وقد أرسل إلیه؟» یا سؤال می‌شد: «وقد بعث إلیه؟» یعنی: «آیا پیام خدا بسوی او فرستاده شده؟». و «آیا به پیامبری مبعوث گشته است؟» نویسنده بیست و سه سال که مقصود از این تعبیر را در نیافته در ترجمه آن آورده است: «آیا او را احضار کرده‌اند؟»!.

در بخش دیگر از روایت آمده که هر روز هفتاد هزار فرشته، به درون بیت‌ المعمور می‌رفتند و پس از این، دیگر به آنجا باز نمی‌گشتند. «یدخله کل یوم سبعون ألف ملك ثم لا یعودون إلیه». مُراد آن است که عدد فرشتگان چندان زیاد بود که بار دیگر نوبت به آنان (که طواف کرده بودند) نمی‌رسید تا دوباره به درون خانه آیند ولی نویسنده بیست و سه سال می‌نویسد: «روزی هفتاد هزار فرشته وارد آن می‌شدند و بیرون نمی‌آمدند(!!)».

با وجود این قبیل ترجمه‌ها که حدود آگاهی مترجم را می‌رساند جای بسی شگفتی است که نویسنده چگونه جسارت ورزیده‌ و بخود حقّ داده تا قرآن عظیم را از دیدگاه أدبی موردنقد قرار دهد؟! (چنانکه خواهد آمد).

امّا اعتراض او به اصل روایت، چیزی نیست که زاییده ابتکار وی باشد و از این بابت، مسلمین را مدیون افادات خود کند! چرا که از قدیم گروهی از علمای اسلامی حدیث مذکور را از درجه اعتبار ساقط دانسته‌اند، فخر الدّین رازی (متوفّی ۶۰۶ ﻫ.ق) در تفسیر بزرگ خویش از قول مخالفان این حدیث می‌نویسد:

«إن حدیث الـمعراج أشتمل علی أشیاء بعیدة منها ما روی من شق بطنه وتطهیره بماء زمزم وهو بعید لأن الذي یمکن غسله بالـماء هو النجاسات العینیة ولا تأثیر لذلك في تطهیر القلب عن العقائد الباطلة والأخلاق الـمذمومة ومنها ما روی من رکوب البراق وهو بعید لأنه تعالی لـما سیرة من هذا العالم إلی عالم الأفلاك فأی حاجة إلی البراق؟ ومنها ما روی أنه تعالی أوجب خمسین صلوة ثم إن محمداجلم یزل یتردد بین الله تعالی وبین موسی إلی أن عاد الخمسون إلی خمس بسبب شفقة موسی÷. قال القاضی وهذا یقتضی نسخ الحکم قبل حضوره وأنه یوجب البداء وذلك علی الله تعالی محال فثبت أن ذلك الحدیث مشتمل علی ما لا یجوز قبوله فکان مردودا» [٧٩].

یعنی: «حدیث معراج چیزهایی را در بردارد که دور ازعقل است از جمله آنکه روایت شده شکم پیامبر را شکافتند و آنرا به آب زمزم تطهیر کردند و این بعید است زیرا آنچه امکان دارد با آب شُسته شود پلیدی‌های ظاهری است و در پاکیزه ‌ساختن دل از عقاید نادرست و اخلاق ناپسند این کار مؤثّر نتواند بود. دیگر آنکه روایت شده پیامبر بر بُراق سوار گشت و این نیز بعید است زیرا که چون خدای تعالی پیامبر را از این جهان به عالم افلاک سیر داد چه نیازی به بُراق داشت؟! و دیگر آنکه در روایت آمده که خدای تعالی پنجاه نماز را فریضه ساخت سپس محمّدجچندان میان خدای تعالی و موسی÷رفت و آمد کرد تا به سبب مهربانی موسی÷پنجاه نماز به پنج نماز برگشت! و قاضی [۸۰]گوید این امر مقتضی آن است که حُکم خدا پیش از آنکه به مردم برسد نسخ گردد و این موجب بداء (یعنی تغییر مشیّت الهی) می‌شود که بر خدایتعالی محال است بنابراین ثابت شد که حدیث مزبور چیزهایی را در بردارد که پذیرش آنها روا نیست، پس این حدیث، مردود است».

ما در صدد آن نیستیم که در اینجا از درجه قوّت و ضعف یکایک این ایرادها سخن به میان آوریم همین اندازه می‌‌خواهیم بگوییم که نقد نویسنده بیست و سه سال از این حدیث، تحفه تازه و تحقیق جدیدی نیست که راه تهذیب و تصحیح کتب سیره را به مسلمانان بیاموزد زیرا نزدیک به هزار سال پیش، عدّه‌ای از مسلمین حدیث مزبور را مخدوش و مردود شمرده‌اند و بطور کُلّی چنان نیست که هر حدیثی را «بخاری» یا «مُسلم» آورده باشند مورد قبول علمای اسلام واقع گردد، حافظ بن حجر (متوفّی به سال ۸۵۲ ﻫ.ق) در مقدّمه کتاب معروفش «فتح الباري بشرح صحیح البُخاري» که آنرا در توضیح کتاب بُخاری نگاشته، می‌گوید: «وقد انتقده الحفاظ في عشرة ومئة حدیث» [۸۱]. یعنی: «کتاب بخاری از سوی حافظان احادیث، در صد وده حدیث موردنقد قرار گرفته است»!. و همچنین بخشی از احادیث مُسلم، از سوی علمای اسلام مردود تلقی شده است به عنوان نمونه، ابن تیمیّه (متوفّی در سال ٧۲۸ ﻫ.ق) در تفسیر «سورة الإخلاص» می‌نویسد: «إن الحدیث الذي رواه مسلم في خلق التربة یوم السبت حدیث معلول قدح فیه أئمة الحدیث» [۸۲]. یعنی: «حدیثی که مُسلم درباره آفرینش خاک در روز شنبه! آورده حدیثی نادرست است که مورد طعن ائمۀ حدیث واقع شده است».

باز می‌نویسد: «ولهذا الحدیث نظائر عند مسلم فقد روی أحادیث عرف أنها غلظ مثل قول أبی سفیان لـما أسلم أرید أن أزوجك أم حبیبة! ولا خلاف بین الناس أن النبي قد تزوجها قبل إسلام أبی سفیان» [۸۳]. یعنی: «نظائر این حدیث (نادرست) در کتاب مسلم آمده است و او احادیثی را گزارش کرده که معلوم شده احادیث مزبور غلط است مانند آنکه روایت نموده چون ابوسفیان، اسلام آورد به پیامبر گفت: می‌خواهم أم حبیبه (دخترم) را به همسری تو در آورم! با اینکه میان مورّخان خلاف نیست که پیامبرجمدّتها پیش از آنکه ابوسفیان، اسلام آورد با أمّ حبیبه ازدواج کرده بود»!.

مقصود آن است که کار نویسنده بیست و سه سال در نقد احادیث چنان است که به قول عرب: «کنا قل التمر إلی هجر!». و به قول ما پارسی زبانان: «زیره به کرمان آورده است»! آری، قرن‌ها پیش از آنکه او درباره خُرده‌گیری از حدیث بیندیشد! علمای اسلامی، احادیث را نقد کرده‌اند ولی محقّقانی امثال ایشان که غوّاصی در دریای علوم اسلامی و کتب فراوان را کاری دشوار می‌بینند علاقه دارند تا بدون ذکر آثار دیگران، این قبیل امور را از نوآوری‌های خود قلمداد کنند!.

امّا اصل بحث از معراج که آیا آن را سیری روحانی باید شمرد یا آنکه پیکر شریف پیامبرجنیز عروج کرده است؟ هر دو قول، از روزگار کهن درمیان مسلمین طرفدارانی داشته است.

نزدیک به هزار و سیصد سال پیش، «ابن اسحاق» در سیره خود نوشته: «حدثني بعض آل أبي بکر: أن عائشة زوج النبيجکانت تقول: ما فقد جسد رسول اللهجولکن الله أسری بروحه» [۸۴]. یعنی: «کسی از خاندان ابی‌بکر مرا حدیث کرد که عائشه همسر پیامبرجمی‌گفت: پیکر رسول خداجناپدید نشد ولیکن خداوند روح آن حضرت را سیر داد». و بر اکثر تفاسیر قرآن که می‌نگریم می‌بینیم همین قول را به گروهی از علمای اسلامی و مفسّران قرآن نسبت داده‌اند، مانند: تفسیر ابن جریر طبری و تفسیر قرطبی و تفسیر زمخشری و تفسیر فخر رازی و تفسیر بیضاوی و تفسیر شوکانی و تفسیر ابن کثیر و تفسیر شیخ طوسی و تفسیر شیخ طبرسی و تفسیر ابو الفتح رازی و جز اینها ... .

ما در اینجا نمی‌خواهیم از حقیقت معراج سخن گوییم چراکه این بحث ما را از غرض اصلی در تألیف این کتاب -که پاسخ ‌دادن به کتاب ۲۳ سال است- دور می‌کند، لذا تحقیق از این موضوع را به تفسیر بزرگ قرآن کریم که در صدد نگارش آن هستیم موکول می‌نماییم و در اینجا به این مساله می‌پردازیم که معراج پیامبر خداجهرچه بوده با آن تعبیر نادرست نویسنده بیست و سه سال سازگاری ندارد! یعنی آن عبارت که نویسنده می‌گوید: «این‌گونه سیرها برای اشخاصی که در خویش فرو می‌روند و سرگرم رؤیای روحی خویشند، روی می‌دهد»! با سیر روحانی پیامبر خداجهرگز موافق نیست چرا که رسول اکرمجدر حرکت روحی خود با اذن خالق جهان به ابعادی فراتر از عالم مادّی عروج کرد و به مشاهدات غیبی نائل آمد و به رؤیت آیات کبرای الهی فائز گردید، چنانکه در سوره «نجم» از قرآن کریم می‌خوانیم:

﴿مَا زَاغَ ٱلۡبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ ١٧ لَقَدۡ رَأَىٰ مِنۡ ءَايَٰتِ رَبِّهِ ٱلۡكُبۡرَىٰٓ ١٨[النجم: ۱٧-۱۸].

«دیدگان او از دیدار آن حقایق منحرف نشد و از آنها درنگذشت. او برخی از بزرگ‌ترین آیات خداوندش را رؤیت کرد».

نویسنده بیست و سه سال با آوردن آیه‌ای از قرآن بدون آنکه از دیگر آیات ذکری به میان آورد، بی‌پروا سیر شگفت‌آور آخرین پیامبر حق را با حالت در خود فرورفتن خیالبافان! یگانه پنداشته و تعبیری آورده است که نشان می‌دهد به گمان او انسان هر چند مهذّب و مجرّد باشد از حصار خیالات درون، بیرون نتواند رفت! و این از اندیشه مادّی او ریشه می‌گیرد و بزودی در بحث از مساله «وحی» بُنیاد فکرش ظاهر می‌شود و پاسخی را که در خور آن است إن شاء الله تعالی به او خواهیم داد.

[٧۳] الإسراء، صحیح است. [٧۴] (نشان دهیم) باید ترجمه شود (لتریه ...). [٧۵] این ادّعا بر بی‌اطّلاعی نویسنده از کتب تفسیر، گواه صادقی است! تفسیر جلالین در برابر تفاسیری چون تفسیر طبری و زمخشری و فخررازی و قرطبی و طبرسی و ابن ‌کثیر و آلوسی و محمّد عبده و ... از اهمیّت و اعتبار کم‌تری برخوردار است و نویسندگان آن نیز از انتساب به مذهب و فرقه خاص دور نیستند. [٧۶] صفحه ۱۱ و ۱۲ و ۱۳ کتاب. [٧٧] «تفسیر جلالین» چاپ مصر، (سورة الإسراء، صفحه ۲۳۱). [٧۸] «صحیح مُسلم» چاپ مصر، (الجزء الأوّل، باب الإسراء برسول اللهجإلی السّموات و فرض الصّلوات، صفحه ۱۴۵). [٧٩] تفسیر مفاتیح الغیب، چاپ مصر، الجزء الخامس، صفحه ۳۶۶. [۸۰] ظاهراٌ مقصود، قاضی عبدالجبّار همدانی (متوفّی در ۴۰۲ هجری قمری) است. [۸۱] مقدّمه «فتح الباری» چاپ مصر، صفحه ۸۱. [۸۲] تفسیر سورة الإخلاص، صفحه ۱۶. [۸۳] تفسیر سورة الإخلاص، صفحه ۱۶. [۸۴] سیرة ابن هشام، الجز الأوّل، صفحه: ۳٩٩.