کیش پیامبر، پیش از اسلام
سیرهنویس جدید! دوباره به خیالبافی میپردازد و از فاصله ۱۴ قرن، اندیشههای پیامبرجرا در کودکی تشریح میکند! و چنین مینویسد:
«طوایف بیشمار، چرا به کعبه روی میآورند و مایه ثروت و سیادت قریش میشوند؟ برای اینکه خانه کعبه مقرّ بُتهای نامدار است، برای اینکه در کعبه سنگ سیاهی قرار داد که در نظر اعراب مقدّس است و طواف بدور آنرا مایه خوشبختی و نجات میدانند ... با آن هوش تند و با آن حسّاسیّت شدید اعصاب و اندیشه روشن، محمّد یازده و دوازده ساله از خود میپرسد: آیا در این سنگ سیاه نیرویی نهفته است و آیا از این مجسمّههای بیحسّ و حرکت کاری ساخته است؟ و شاید این شک و بدگمانی به سنگ سیاه و بتان گوناگون، ناشی از تجربه و آزمایش شخصی سرچشمه گرفته باشد(!!) [۱۳۲].
هیچ بعید نیست که خود او با شوق وامید یک قلب شکسته و روح رنجدیده بدانها روی آورده و اثری نیافته باشد. آیا آیه: «والرّجس فاهجر» «از پلیدی اجتناب کن». که سی سال بعد از دهان مبارکش بیرون آمده است مؤیّد این فرض و حدس نیست؟ همچنین آیه شریفه:
﴿وَوَجَدَكَ ضَآلّٗا فَهَدَىٰ ٧﴾[الضحی: ٧].
«خداوند ترا گمراه یافت پس هدایتت فرمود».
قرینهای مثبت بر این احتمال نیست؟ (صفحه ۲۱ و ۲۲ کتاب).
این سخنان ناپخته و مغلوط، کدامیک از زوایای حیات پیامبر اسلامجرا روشن میکند؟ به زودی معلوم میشود که بر این پندارها هیچ اثر مثبتی در تبیین سیره پیامبر، مترتّب نیست! چرا که اوّلاً خود نویسنده ۲۳ سال در فصل پیشین مینویسد:
«چنانکه میدانیم عقایدی از طفولیّت به شخص تلقین شده و زمینه اندیشههای او قرار میگیرد و آنوقت میخواهد همه حقایق را با آن اعتقادات تلقینی که هیچ مصدر عقلانی ندارد منطبق سازد. حتّی دانشمندان نیز بجز عدّهای انگشت شمار به این درد دچارند و نمیتوانند قوّه إدراک خود را بکار اندازند و اگر هم بکار اندازند برای تأیید عقاید تلقینی است» [۱۳۳].
هنگامی که همه خلق گرفتار تلقینهای دوران کودکی هستند و تنها دانشمندانی انگشتشمار از این ورطه رهایی مییابند، ما میپرسیم: یک چوپان بیسواد ۱۲ ساله چگونه میتوانسته به کلّی برخلاف تلقینهای محیط بیندیشد؟! مگر او در شمار آن دانشمندان معدود و برجسته بوده است؟!.
ثانیاً، اگر پیامبرجبر طبق تجربه شخصی به سنگ سیاه (حجرالأسود) بیاعتقاد شده بود چرا همانگونه که به هنگام رسالت، بُتان را نفی نمود و با رسیدن به قدرت، آنها را درهم شکست نسبت به سنگ سیاه چنین رفتاری را در پیش نگرفت؟! چرا «استلام» یعنی دست سودن بر آنرا منع و تحریم نکرد؟! [۱۳۴].
ثالثاً، کسانی که به معبودی (حق یا باطل) عقیده دارند مگر ممکن است با یک بار مستجاب نشدن دعا، از آن معبود روی گردانند؟ اگر چنین باشد، پس باید تاکنون نه یک تن بُتپرست در روی زمین یافت شود و نه یک خداپرست در دنیا!.
رابعاً، آیهای به صورت: «والرّجس فاهجر» اساساً در قرآن کریم نداریم! و آنچه نویسنده نشانی میدهد در سورۀ مدثّر به صورت ﴿وَٱلرُّجۡزَ فَٱهۡجُرۡ ٥﴾آمده است و به هیچ وجه دلالت ندارد بر آنکه پیامبر خداجپیش از نزول این آیه کریمه به عبادت بُتان، عقیده داشته است! [۱۳۵]شگفتا از سیرهنویس ناشی که خود اقرار دارد پیامبر در سنّ دوازده سالگی نسبت به بُتان بیعقیده شده بود و با وجود این، هیچ نمیاندیشد چگونه پیامبر در چهل سالگی به عبادت آنها عقیده داشت!! تا لازم آید که قرآن کریم او را از این کار بازدارد؟!. چشم باز و گوش باز و این عَمی حیرتم از چشمبندیِّ خدا! راستی کسی که تا این درجه بیدقّت است و در هر مبحث از مباحث کتابش دچار تناقضگویی میشود چرا به جای کتابنویسی در اندیشه معالجه حافظه و متفکّره خود بر نمیآید؟ بلکه چرا در فکر درمان روح و قلب خود نیست؟! یا حسرة علی العباد!.
خامساً، آنجا که خدای تعالی گوید: ﴿وَوَجَدَكَ ضَآلّٗا فَهَدَىٰ ٧﴾ مقصود آن نیست که پیامبرش پیش از نزول وحی، بُتپرست بوده است! زیرا این معنی را قرآن کریم ردّ کرده و میفرماید:
﴿وَلَآ أَنَا۠ عَابِدٞ مَّا عَبَدتُّمۡ ٤﴾[الکافرون: ۴].
«بگو: من عبادتکننده آنچه شما پرستیدید نبودهام».
چنانکه زمخشری در تفسیر کشّاف ذیل همین آیه مینویسد: «أی وما کنت قط عابدا فیما سلف ما عبدتم فیه یعنی لم تعهد مني عبادة صنم في الجاهلیة، فکیف ترجی مني في الإسلام» [۱۳۶].
گوید: «معنی آیه آن است که (بگو) من هیچگاه در گذشته آنچه را که شما پرستیدید، عبادت نکردهام، یعنی سابقۀ پرستش هیچ بتی را در جاهلیّت نداشتهام چگونه امید این کار در اسلام از من میرود»؟!.
این تفسیر بر وفق قاعده، درست است زیرا به قول علمای اصول: «مشتقّ، حقیقت در ما مضی است به خصوص که متعلّقش فعل ماضی باشد». و کلمه (عابِد) مشتقّ و (عَبَدْتُم) فعل ماضی است.
از علی÷نیز مأثور است که گفت: «قیل للنبیجهل عبدت وثنا قط؟ قال: لا، قالوا: هل شربت خمرا قط؟ قال: لا ومازلت أعرف أن الذي هم علیه کفر وما کنت أدري ما الکتاب ولا الإیمانُ» [۱۳٧].
یعنی:« از پیامبرجپرسیدند: آیا هیچگاه بُتی را پرستیدهای؟ پاسخ داد: نه، گفتند: آیا هیچ شراب انگور نوشیدهای؟ گفت: نه و پیوسته میدانستم آیینی که بُتپرستان برآنند، کُفر است، ولی در عین حال نمیدانستم که کتاب چیست و ایمان کدام است».
این است معنای آن آیه که فرمود:
﴿وَوَجَدَكَ ضَآلّٗا فَهَدَىٰ ٧﴾[الضحی: ٧].
«و خداوند ترا راه نیافته دید و هدایت کرد».
و مفاد این خبر همان است که در قرآن کریم میخوانیم:
﴿مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ وَلَٰكِن جَعَلۡنَٰهُ نُورٗا نَّهۡدِي بِهِۦ مَن نَّشَآءُ مِنۡ عِبَادِنَاۚ وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾[الشوری: ۵۲].
«و تو نمیدانستی که (این) کتاب چیست، و ایمان (به آن) کدام است، ولی ما این کتاب را (چون) نوری قرار دادیم که هر کس از بندگان خود را (شایسته بدانیم و) بخواهیم (راه یابد) هدایتش میکنیم و تو، بهسوی راهی راست مردم را رهبری مینمایی».
در این آیه تصریح شده که پیامبرجپیش از تابش نور وحی، خبر از قرآن نداشت و از ایمان به آن دور بود (چنانکه از دیگر کتب آسمانی نیز بیخبر بود) یعنی شریعت خدا را نمیشناخت [۱۳۸]، امّا این منافات ندارد با آنکه پیامبر اسلامجبُتپرستی را کاری نامعقول میشمرد و شرابخوارگی را ناپسند میداشت.
آری، کتب سیره این آگاهی را در اختیار ما مینهند که پیامبر اسلامجبه عنایت خداوند و از راه فطرت، پیش از نبوّت خود از پرستش بُتها و شعر سرایی گریزان بود. چنانکه در حدیث از آن حضرت آمده است که: «لـما نشأت بغضت إلی الأوثان وبغض إلی الشعر» [۱۳٩]. یعنی: «چون رو به بزرگشدن نهادم بُتها در نظرم منفور و ناپسند آمدند و نیز از شعر تنفّر پیدا کردم»!. و این از علامات نبوّت و آیات رسالت است که پیامبر اسلامجبا وجود آنکه در محیط مکّه پرورش یافت و در آنجا فنّ شعر رواج فراوان داشت ولی آن حضرت در مدّت چهل سال زندگی با مکّیان یک بیت شعر نسرود و هرگز تمرین شعرسازی و عبارتپردازی نکرد. (که اگر کرده بود آن شعرها و سخنان بر سر زبانها میافتاد و در تاریخ ضبط میشد). ولی در چهل سالگی ناگهان قرآنی را آورد که شاعران و خطیبان عرب جملگی در برابر آن حیران شدند، إنصافاً از این معنی جز «وحی إلهی و تأیید باطنی» چه تعبیر میتوان کرد؟
آری، خدایی که به محمّدجقرآن و حکمت آموخت، فطرت او را علاوه بر بتپرستی از شعرسرایی دور ساخت تا به هنگام نزول قرآن، اهل باطل نتوانند ادّعا کنند که: «او شاعر یا سخنوری بیش نیست، زیرا پیش از قرآن نیز سخنان موزون و یا گفتار حکمتآمیز از وی بسیار شنیدهایم»!! و پس از نزول قرآن نیز آیه ۶٩ سوره «یس»
﴿وَمَا عَلَّمۡنَٰهُ ٱلشِّعۡرَ وَمَا يَنۢبَغِي لَهُۥٓ﴾[یس: ۶٩].
«ما به او شعر نیاموختیم و این کار سزاوار وی نیست».
جدایی آن حضرت را از شعر و شاعری تثبیت کرد.
خلاصه آنکه: نه قرآن کریم، انعکاس دوران شبانی یا جوانی پیامبرجاست و نه مبارزه با بتپرستی، مولود حاجتی است که پیامبر در کودکی یا در میانسالی از بُتی خواسته و روا نشده! که اینها همه مولود خیالپروری و کجاندیشی سیرهنویس جدید! به شمار میآید و حق این است که دستگاه آفرینش به اراده الهی، پیامبر را برای قبول رسالت عظیم وی، آماده میساخت چنانکه با فطرت سلیم و عقل هشیارش او را از بُتپرستی و شرابخواری و بیعفّتی پاک و برکنار داشت و به امانت و صداقت و خوشخویی رهبری کرد و لذا پس از إظهار نبوّت هیچکس نتوانست ادّعا کند که محمّد بن عبداللهجبه دلیل سوابق ناروای اخلاقی، شایستگی نبوّت را ندارد و اگر گروهی دعوت آن حضرت را نپذیرفتند، تعصّب در عقیده و تصلّب در پیمودن راه پدران و از دست دادن منافع ناصواب و غیره در این کار مؤثر بود نه نقائص اخلاقی پیامبرجو از همین رو قرآن مجید مشرکان را ملامت و سرزنش میکند که:
﴿أَمۡ لَمۡ يَعۡرِفُواْ رَسُولَهُمۡ فَهُمۡ لَهُۥ مُنكِرُونَ ٦٩﴾[المؤمنون: ۶٩].
«مگر آنان رسول خود را نشناختند که منکر او شدهاند»؟!.
آری، مخالف و مؤالف و دوست و دشمن، همه اذعان داشتند که محمّد بن عبداللهج، مردی امین و راستگو و پاکدامن است و از خود آن حضرت هم آمده که گفت: «ما هممت بقبیح مما هم به أهل الجاهلیة إلا مرتین من الدهر، کلتاهما عصمنی اللهﻷمنهما» [۱۴۰]. یعنی: «پیش از اسلام هیچگاه به کارهای ناپسندی که اهل جاهلیّت بدانها تن در میدادند مصمّم نشدم مگر دوبار که چون اندیشهاش در من راه یافت خدای بزرگ در هر دو مورد مرا حفظ کرد (و کار ناپسندی انجام ندادم)».
[۱۳۲] ذکر «ناشی» و «سرچشمه گرفته باشد» در این جمله حکایت از ناشیگری نویسنده معروف! در سخنپردازی میکند. [۱۳۳] صفحه ۱۸ و ۱٩. [۱۳۴] پاسخ این سؤال از دیدگاه اسلامی روشن است (نه از دیدگاه مادّی نویسنده ۲۳ سال که جواب ندارد) «حجر الأسود» را «سنگ مرّۀ» گویند که طواف کعبه، از محاذات آن آغاز میشود و برای گم نکردن شمارش طواف، آنرا در خانه نصب کردهاند. به علاوه در حدیث آمده که: «الحجر یمین الله تعالی فمن مسحه فقد بایع الله» (جامع الصّغیر، ج ۱، ص ۱۵۱) یعنی: «حجر الأسود به منزله دست راست خدا است که هر کس بر آن دست نهد در حقیقت با خدا بیعت کرده تا گرد گناهان نگردد». [۱۳۵] زیرا «رجز» در لغت به معنای «عذاب» و نیز «گناه» آمده و مقصود آن است که: همواره از گناه یا از عذاب الهی با طاعت حق، هجرت کن. و این سخن را به هر انسان پاک و یکتاپرستی میتوان گفت و لازم نیست مخاطب آن، حتماً مشرک باشد تا لایق این خطاب آید!. [۱۳۶] تفسیر الکشّاف، چاپ بیروت، الـمجلّد الرّابع، صفحه ۸۰٩. [۱۳٧] السیّرة الحلبیّة، الجزء الأوّل، صفحه ۲۰۴؛ الدّرّ الـمنثور، الجزء السّادس، صفحه ۱۳. [۱۳۸] «عن أبي حمزة قال، قال لي ابوعبدالله الصّادق÷: أیّ شیء یقول أصحابکم في هذه الآیة، أیقرون أنه کان في حال لایدري ما الکتاب ولا الإیمان؟ فقلت: لا أدري جعلت فداك ما یقولون، فقال لي: بلی قد کان في حال لایدري ما الکتاب ولا الإیمان حتی بعث الله تعالی الروح التي ذکر في الکتاب، فلما أوحاها إلیه علم بها العلم والفهم». (الأصول من الکافی، الجزء الأوّل، چاپ طهران «دارالکتب الإسلامیّة»، صفحه ۲٧۴) یعنی: «ابوحمزه گوید امام صادق÷از من پرسید: اصحاب شما درباره این آیه چه گویند؟ آیا اقرار میکنند پیامبر در حالی بود که نمیدانست کتاب و ایمان چیست؟ گفتم: فدایت شوم نمیدانم که در این باره چه میگویند گفت: آری پیامبر در حالی بود که نمیدانست کتاب و ایمان چیست تا آنکه خداوند آن روحی را که در کتاب یاد کرده به سوی او فرستاد و چون (به وسیله آن روح) به او وحی کرد، دانش و فهم را به وی آموخت». [۱۳٩] السیّرة الحلبیة، الجزء الأوّل، صفحه ۲۰۵. [۱۴۰] السیّرة الحلبیّة، الجزء الأوّل، صفحه ۲۰۰؛ تاریخ الطبری، الجزء الثانی، صفحه ۲۳٧٩.