خیانت در گزارش تاریخ - جلد اول

حدوث یا قدم جهان؟

حدوث یا قدم جهان؟

سیره‌نویس تازه! می‌کوشد تا به هر صورت و از هر راه که در نظرش جلوه کند نبوّت انبیاء را انکار نماید! گاهی در وادی «جبر» گام می‌نهد و منکر تاثیر تربیت در انسان می‌شود و زمانی راه عناد در برابر حق تعالی را پیش می‌گیرد و به دستاویز شبهاتی که بحث از آنها موجب شرمساری عقل! است وجود آفریدگار متعال را قابل اثبات نمی‌پندارد! و از رؤیت همه شواهد عقلی و آیات عینی، خویشتن را محروم نشان می‌دهد و ماجرای خفّاش و آفتاب را به یاد می‌آورد!.

آری در حقیقت ریشه انکار او و همفکرانش را در همین جا باید یافت که به قول قرآن حکیم:

﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦٓ إِذۡ قَالُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَىٰ بَشَرٖ مِّن شَيۡءٖ[الأنعام: ٩۱].

«خدا را چنانکه سزاوار اوست نشناختند که به نفی نبوّت پرداختند و ادّعا کردند که هیچ وحی و خبری بر هیچ بشری از سوی خدا نرسیده است»!.

اینک بنگریم نویسنده‌ای که تاکنون با لحن اهل ایمان از خدای جهان سخن می‌گفت درباره خداشناسی چه ادّعای تازه‌ای ساز کرده است؟ وی در پی سخنان گذاشته‌اش می‌نویسد:

«اثبات نبوّت عامّه که علماء کلام، خواه در دنیای اسلام خواه در سایر ادیان، سخت بدان کوشیده‌اند یک امر شک‌پذیر و با موازین عقلی غیرقابل اثبات است. زیرا اثبات وجود پروردگار که انبیا، خود را فرستادۀ او می‌دانند متوقّف بر این است که جهان را حادث و مسبوق به عدم بدانیم. اگر دنیای هستی نبوده و بود شده است طبعاً آفریننده‌ای آنرا ایجاد کرده است ولی خود این امر قابل اثبات نیست. ما چگونه می‌توانیم به یک شکل قطعی بگوئیم زمانی بوده است که جهان نبوده و نشانی از هستی نبوده است»؟ [۲٧۵].

البتّه بدین شکل (که در جمله اخیر آمده) از حدوث جهان سخن گفتن، نه با عقل سازگار و نه با علم توافق دارد! زیراتصوّر اینکه به قول نویسنده: «زمانی بوده است که جهان، نبوده»! مستلزم آن است که ما به وجود «زمان» پیش از جهان قائل باشیم! با اینکه زمان از حرکت اشیاء و توالی حوادث در این عالم، سرچشمه می‌گیرد و به ذهن می‌آید. بنابراین، زمان از حیث مرتبه، بر عالم تقدّم ندارد و لذا جهان را مسبوق به «نیستی» باید دانست نه مسبوق به «زمان»! و متکلّمان ما تصریح کرده‌اند که لحظه ظهور عالم، لحظه شروع زمان است بدون آنکه پیش از آن زمانی وجود داشته باشد، چنانکه خواجه نصیرالدّین طوسی در «تجرید الاعتقاد» می‌گوید: «والحدوث اختص بوقته إذلا وقت قبله» [۲٧۶]یعنی: «پیدایش جهان به زمان خود اختصاص دارد زیرا پیش از آن، زمانی وجود نداشته است»!.

علاوه بر این، مدتی است که با پیدایش نظریّه نسبیّت در فیزیک، موهوم ‌بودن «زمان مطلق» (نه زمان نسبی و اضافی) از بحث فلسفی تجاوز کرده و صورت علمی به خود گرفته است. امّا سیره‌نویس تازه! چنان عامیانه در این مساله وارد می‌شود که گویی نه از کلام و فلسفه چیزی می‌داند و نه از دانش جدید خبری دارد.

آری، رای متکلّمان در حدوث عالم، به نظر ما صائب است و براهین آن به زودی خواهد آمد ولی پیش از ورود در این بحث باید بگویم متفکّرینی بوده و هستند که جهان را به لحاظ زمان، حادث نمی‌دانند با این حال به خدای متعال ایمان دارند و نبوّت پیامبرانرا نیز پذیرفته‌اند. و این رأی در فلسفه، شایع و رایج است و از روزگار قدیم درمیان مسلمین گروهی به آن عقیده داشته‌اند. دستۀ مزبور جهان را ذاتاً به آفریدگار و فیض او نیازمند می‌دانند و بنابراین، به جای «حدوث زمانی عالم» به نظریه «حدوث ذاتی جهان» گراییده‌اند و عالم را به اعتبار زمان، قدیم و أزلی می‌شمرند، چنانکه ابن سینا و صدرالدّین شیرازی و سبزواری و دیگران بر این باور بوده‌اند. اینان می‌گویند فیض خداوند هیچگاه تعطیل نشده و همواره تجلّی کرده است از اینرو به نظر ایشان، عالم که مظهر فیض خدا می‌باشد به طور دائم برقرار بوده و جریان دارد. (در این باره به نمط خامس از کتاب «اشارات» اثر ابن‌سینا و جزء ثالث از کتاب «اسفار» اثر صدر الدّین شیرازی و بخش حکمت از کتاب «منظومه» اثر سبزواری [۲٧٧]رجوع شود).

بنابراین، آنچه نویسنده ۲۳ سال آورده که: «اثبات وجود پروردگار که انبیاء، خود را فرستاده او می‌دانند متوقّف بر این است که جهان را حادث و مسبوق به عدم بدانیم».

غلط دیگری است! زیرا چنانکه گفتیم برخی از مشاهیر حکماء جهان را مسبوق به عدم نمی‌دانستند ولی به وجود پروردگار از راه برهان «صدّیقین» یا «امکان» با «حرکت» یا «نظم» یا غیر آن، عقیده داشته‌اند. و حقّاً من از نویسنده ۲۳ سال در شگفتم که یک بار در صدد برنیامده تا بر ساده‌ترین کتب کلامی یا فلسفی نظر افکند و از آراء متفکّران در مورد حدوث و قدم عالم آگاهی یابد و آنگاه به اظهار نظر در این باره پردازد! باری، نویسنده سخن گذشته را چنین ادامه می‌دهد:

«این فرض که زمانی بوده است که جهان نبوده و خورشید ما و کره‌های تابع آن وجود نداشته‌اند قابل تصوّر و تصدیق است امّا اینکه موادّ تشکیل‌دهنده آن نیز نبوده است و هستی آنها از عدم به وجود آمده است چنان معقول به نظر نمی‌رسد بلکه معقول خلاف آنست یعنی موادّی وجود داشته است که از پیوستن آنها به یکدیگر خورشیدی متولّد شده است بدون اینکه از عوامل این ترکیب و کیفیّت این پیدایش اطّلاعی قطعی داشته باشیم. به همین دلیل این فرض موجّه و معقول است که پیوسته خورشیدها خاموش می‌شوند و خورشیدهای دیگر پا به عرصۀ هستی می‌گذراند و به عبارت دیگر «حدوث» به «صورت» تعلّق می‌گیرد نه به «ماهیّت» و اگر چنین باشد اثبات وجود صانع دشوار می‌شود» [۲٧۸].

در این گفتار چنانکه ملاحظه می‌شود سیره‌نویس ناشی! «مادّه عالم» را قدیم و ازلی می‌شمرد ولی «صورت جهان» را حادث می‌داند هر چند در بیان ادّعا تعبیر دقیقی به کار نبرده است زیرا اینکه گوید: «حدوث به صورت تعلّق می‌گیرد نه به ماهیّت»! خالی از نقض نیست چراکه ماهیّت، اعمّ از صورت و مادّه می‌باشد یعنی ماهیّت هر جسم، شامل صورت و مادّۀ آن می‌شود (که به نظر نویسنده، حدوث به بخشی از آن تعلّق می‌گیرد) پس اگر کسی بخواهد ادّعای سیره‌نویس جدید! را بگونه‌ای دقیق ادا کند باید بگوید: حدوث به «صورت» تعلّق می‌گیرد نه به «مادّه»! با وجود این، ادّعای مذکور از ریشه باطل است! به چند دلیل: [۲٧٩]

دلیل نخست آنکه: ما آشکارا ملاحظه می‌کنیم که شکلها و رنگ‌ها و آثار و خواصّ اجسام دائماً در معرض تغییرند و به اصطلاح، حادثند. اگر کسی ادّعا کند که جوهر یا مادّه اجسام، قدیم بوده و آفریده نشده است در این صورت باید «مادّه اصلی» را مستقل و بی‌نیاز از غیر یعنی «غنی بالذّات» بشمارد! امّا جدایی و استقلال «مادّه» از «صورت» ممکن نیست و «جوهر مادّی» بدون «عَرَض» وجود ندارد، یعنی مادّه‌ای که از شکل و رنگ و آثار و خواصّ جدا و بی‌نیاز باشد یافت نمی‌شود. پس اصل مادّه یا جوهر جسمانی، مستقّل و غنّی بالذّات نمی‌باشد و در نتیجه، نمی‌تواند قدیم و ازلی و واجب‌الوجود باشد! به ویژه که آنچه مادّه به او نیاز دارد (یعنی صورت) حادث است! و چه کسی می‌پذیرد که موجود قدیم و مستقلّ، در قرار و قوام خود به شیء حادث نیازمند باشد؟!.

دلیل دوّم اینکه : شک نیست صورت‌های مادّی عالم دائماً در معرض زوال و تغییرند، صورتی می‌رود و صورت تازه‌ای می‌آید، انسان و حیوان به لحاظ صورت، محو و فانی می‌گردند و صورت دیگری که مثلاً خاک باشد به جای آنها ظاهر می‌شود. ضمناً می‌دانیم که ظهور صورت‌های عالم، مشروط به «توالی صُوَر» است یعنی هر کدام از صورت‌ها پس از دیگری باید به ظهور پیوندد چنانکه صورت انسان، پیش از مرحله نطفه، تحقّق نمی‌پذیرد و صورت درخت، قبل از آنکه مرحله دانه یا ساقه طی گردد پدید نمی‌آید.

در اینجا مناسب است به این مثال توجّه کنیم که اگر از خمیر مایه‌ای پنج صورت، متوالیاً ساخته شود، صورت پنجمین به اندازه زمانی که بر چهار صورت پیشین می‌گذرد به تاخیر می‌افتد، چنانکه با همین خمیر به سرعت عمل گذشته، شش صورت متوالیاً ساخته شود تاخیر ششمین صورت، بیشتر خواهد شد و اگر ادّعا کنیم که از آن خمیر مایه «بی‌نهایت صورت» متعاقباً پدید آمده است، قطعاً یکی از صورت‌ها ملازم با تاخیر نامحدود شده است. اینک چنانچه فرض شود که مادّه یا جوهری پایدار در جهان همیشه در حال حرکت و تحوّل موجود بوده است، لازم می‌آید که مادّه اصلی عالم، تاخیر نامحدود را طی کرده باشد! یعنی زمان و حرکت بی‌نهایت را پیموده و خود را به صورت کنونی جهان (صورت متاخّر عالم) رسانده باشد. امّا این حکم از چند جهت با محال عقلی روبرو می‌شود:

یکی آنکه مادّه اصلی دیگر نمی‌تواند تغییر صورت دهد! زیرا فرض آن است که مادّه، تاکنون «بی‌نهایت صورت» به خود پذیرفته و قبول صورت «بیشتر از بی‌نهایت» محال است.

دوّم آنکه با پیشروی عالم لازم می‌آید عُمر مادّه، از بی‌نهایت نیز بگذرد که این نیز معقول نیست.

سوّم آنکه حدّاقل لازم می‌آید مادّه و صورت به مرز بی‌نهایت رسیده باشند! و حال آنکه «بی‌نهایت» را مرز و پایانی نیست! بنابراین ناگزیریم بپذیریم که مادّه جهان، تا کنون «بی‌نهایت صورت» به خود نپذیرفته و صورت‌هایی که قبول کرده محدود بوده است و چون مادّه، بدون صورت موجود نیست پس مادّه و صورت هر دو، سرآغازی دارند.

دلیل سوّم آنکه: میان مادّه و صورت نوعی از ترکیب وجود دارد که بیشترِ حکما آنرا «ترکیب انضمامی» دانسته‌اند و برخی به «ترکیب اتّحادی» میان آندو قائل شده و گفته‌اند: «فی حال الـمصحاحبة هما متحدان» [۲۸۰]. آنچه که مسلّم است اصل ترکیب مادّه و صورت می‌باشد که میان عقلا درباره آن خلاف نیست. از سوی دیگر ترکیب دو چیز با یکدیگر در عالم طبیعت حکایت از نوعی «سنخیّت» در میان آنها می‌کند از اینرو می‌بینیم که در موجودات طبیعی، هر عنصری با همۀ عناصر میل ترکیبی ندارد و تنها با برخی از آنها ترکیب می‌شود. اساس علم شیمی نیز بر همین امر استوار است که تحقیق کنیم چه موادّی، در تحت چه شرائطی با موادّ دیگر قابل ترکیبند. در ترکیب مادّه و صورت نیز چنین قانونی حاکم است و هر مادّه‌ای، تمام انواع صُوَر را نمی‌پذیرد بلکه تغییرات و صُور خاصّی را قبول می‌کند که با او همسنخ و متناسب باشد، از اینرو کسی انتظار ندارد تا دانه گندم در زمین بیفشاند و برنج، درو کند! یا مادیان او، شیر نر بزاید! حتّی کسانی که به «تکامل انواع» عقیده دارند ناچارند بپذیرند که در نطفه فلان حیوان (نسبت به اسلافش) دگرگونی و تغییری ایجاد شده و در نتیجه، منشأ پیدایش نوع تازه‌ای از حیوانات گشته است که اگر نطفه حیوان مزبور عینا مانند گذشتگانش بود علت نداشت حیوان جدیدی از آن پدید آید یعنی همان مادّه، صورت تازه و نودرآمدی به خود بگیرد! این قانون، حاکم بر مادّه و صورت است و در عالم طبیعت نفوذ وجریان دارد. (و البتّه اراده خداوند فوق هر قانونی است).

اینک باید از کسانی که ادّعا می‌کنند صورت‌های موجودات حادثند و مواد آنها قدیمند پرسید آیا مادّه و صورت، نباید سنخیّت و تناسبی با یکدیگر داشته باشند؟! شکّ نیست که ترکیب مادّه و صورت (خواه انضامی باشد یا اتّحادی) از سنخیّت و نسبتی میان آندو حکایت می‌کند از طرفی «قدیم» و «حادث» دو صفت مغایر و نامتناسب با یکدیگرند پس چگونه ممکن است به طور طبیعی در مادّه و صورت با یکدیگر گرد آمده وترکیب شده باشند؟! البتّه ما توجه داریم که«قدیم» و «حادث» دو وصف یا نسبت عقلی به شمار می‌آیند که ما از موجودات در ذهن داریم ولی اوّلاً این دو وصف در عالم خارج از ذهن، به حقیقت و مصداقی اشاره دارند (یعنی وصف مُشیر می‌باشند) و ثانیاً آنچه که موجب شده مادّه (به قول مادّیون) قدیم باشد و صورت، حادث گردد، اقتضای ذات مادّه است (نه تاثیر علّت خارجی) وما از ترکیب همین دو اقتضای ناموافق در مادّه سؤال می‌کنیم!.

به ویژه که می‌دانیم نحوه قیام صورت بر مادّه، «قیام حلولی» است نه «قیام صدوری» (چنانکه در علّت و معلول گفته‌اند). پس سؤال ما این است دو اقتضای متباین چگونه رابطه حلول با یکدیگر یافته‌اند و نسبت به هم تدافع ندارند؟! حلّ این مشکل عقلی با نویسنده ۲۳ سال است و با أقران مادّی مسلک وی!.

در اینجا شایسته می‌دانم پرتوی از سخنان منسوب به پیامبر راستین و بزرگ اسلامجرا بیاورم که طیّ آن، از «حدوث عالم» سخن رفته است زیرا محور مباحِث این کتاب چنانکه می‌دانید، نقض و ردّ شبهاتی است که ارباب غرض در پیرامون رسالت خدایی آن بزرگوار آورده‌اند و چه بهتر که شبهۀ أخیر نویسنده ۲۳ سال، با اقتباس از سخنان رسول خداجپاسخ داده شود که گفتار پیامبر، بحقّ سر چشمه حکمت و کوثر معرفت است.

ابومنصور احمد بن علی بن ابیطالب طبرسی (متوفّی در سال ۵۳۱ هجری قمری) که از قدمای امامیّه به شمار می‌رود در کتاب «الاحتجاج علی أهل اللّجاج» ضمن حدیث مفصلّی، از قول امام حسن عسکری، مناظرات رسول اکرمجرا با ملل گوناگون (از مشرکان و یهودیان و مسیحیان و دهریّه و غیر ایشان) نقل کرده است، درباره گفتگوی رسول خداجبا «دهریّه» [۲۸۱]می‌نویسد:

«... ثم أقبل رسول اللهجعلی الدهریة فقال: وأنتم فما الذي دعاکم إلی القول بأن الأشیاء لابد [۲۸۲]لها وهی دائمة لم تزل ولا تزال؟ فقالوا: لأنا لانحکم إلا بما نشاهد ولم نجد للأشیاء حدثا فحکمنا بأنها لم تزل ولم نجدلها انقضاء وفناء فحکمنا بأنها لاتزال! فقال رسول اللهج: أفوجدتم لها قدما أم وجدتم لها بقاء أبدا الأبد؟ فإن قلتم إنکم وجدتم ذلك أنهضتم لأنفسکم إنکم لم تزالوا علی هیئتکم وعقولکم بلانهایة [۲۸۳] ولا تزالون کذلك ولئن قلتم هذا دفعتم العیان وکذبکم العالـمون و [۲۸۴] الذین یشاهدونکم! قالوا: بل لم نشاهد لها قدما ولا بقاء أبد الأبد. قال رسول اللهج: فلم صرتم بأن تحکموا بالقدم والبقاء دائماً، لأنکم لم تشاهدوا حدوثها وانقضاءها أولی من تارك التّمیز لها(؟!) مثلکم فیحکم لها بالحدوث والإنقضاء والإنقطاع لأنه لم یشاهد لها قدما ولابقاء أبدا؟! ... ثم قالج: أتقولون ما قبلکم من اللیل والنهار متناه أم غیر متناه؟ فإن قلتم أنه غیر متناه فقد [۲۸۵]وصل إلیکم آخر بلا نهایة لأوله! وإن قلتم متناه فقد کان ولا شیء منهما. قالوا: نعم! قال لهم: أقلتم أن العالم قدیم غیر محدث وأنتم عارفون بمعنی ما أقررتم به وبمعنی ما جحد تموه؟! قالوا: نعم! قال رسول اللهج: فهذا الذي تشاهدونه من الأشیاء بعضها إلی بعض یفتقر لأنه لاقوام للبعض إلا بما یتّصل به، نری البناء محتاجا بعض أجزائه إلی بعض وإلا لم یتسق ولم یستحکم و کذلك سائر مانری. قال: فإذا کان هذا الـمحتاج بعضه إلی بعض لقوته وتمامه هو القدیم، فأخبرونی أن لو کان محدثا کیف کان یکون؟ وماذا کانت تکون صفته؟! فبهتوا وعلموا أنه لایجدون للمحدث صفة یصفونه بها إلا وهی موجودة فی هذا الذي زعموا أنه قدیم فرجعوا وقالوا سننظر في أمرنا ...» [۲۸۶].

یعنی: «... سپس رسول خداجبه دهریّه روی نمود و گفت: چه چیز باعث شده که شما به بی‌آغازبودن أشیاء و اینکه همیشه بوده و خواهد بود، قائل شوید؟ آنها گفتند: برای آنکه ما جز بر طبق مشاهدات خود حکم نمی‌کنیم و برای اشیاء این جهان، «حدوث» و سرآغازی نیافته‌ایم بنابراین به ازلی بودن آن حکم کرده‌ایم و همچنین ما پایان و زوالی برای موجودات نیافته‌ایم و از اینرو به ابدیّت آنها حکم نموده‌ایم! رسول خداجفرمود: آیا ازلی‌بودن اشیاء را دیده‌اید؟! یا بقاء و ابدیّت موجودات را یافته‌اید؟! اگر چنین گویید ادعای شما این است که برای همیشه و بگونه‌ای نامحدود با همین شکل و عقل به همراه جهان بوده‌اید و همواره خواهید بود! در این صورت، امرِ آشکار و محسوس را انکار نموده‌اید و جهانیان که بر شما می‌نگرند دروغگویتان می‌شمارند! گفتند: خیر! ما ازلیّت و ابدیّت اشیاء را ندیده‌ایم. رسول خداجفرمود: پس چرا همینکه پیدایش و فنای عالم را ندیده‌اید به ازلی و ابدی ‌بودن جهان گراییده‌اید؟! و سزاوارتر آن است که اظهارنظر در این باره را ترک کنید و ممکن است کسی مانند شما بر پیدایش و فنای عالم حکم کند از آنرو که ازلیّت و ابدیّت جهان را ندیده است!...

سپس پیامبر خداجاز ایشان پرسید: درباره شب و روزی که پیش از شما سپری ‌شده‌اند چه می‌گویید؟آیا آنها متناهی بوده‌اند یا نامتناهی؟ اگر بگویید نامتناهی بوده‌اند، چگونه چیزی که آغاز ندارد، پایانش به شما رسیده است؟! واگر بگویید: متناهی بوده‌اند، پس قبلاً وجود نداشته (و سرآغازی داشته‌اند) گفتند: آری!.

پیامبر فرمود: آیا شما که ادّعا دارید جهان «قدیم» بوده و «حادث» نیست معنای آنچه را که ادّعا کرده‌اید و نیز آنچه را که انکار نموده‌اید می‌دانید؟ (یعنی قدیم و حادث را از راه علائم و نشانه‌های هر کدام می‌توانیدتمیز دهید)؟ گفتند: آری! رسول خداجفرمود: این اشیاء که بر آنها می‌نگرید برخی نیازمند به برخی دیگرند زیرا که قوام و پایداری بعضی از آنها موکول به اشیاء دیگر است که با آنها پیوند دارند، چنانکه ما خانه را می‌بینیم که پاره‌ای از اجزاء آن به پاره دیگر نیازمند می‌باشد وگرنه، نظم و استحکام برای آن پدید نمی‌آید و سائر اشیاء که ما آنها را مشاهده می‌کنیم نیز چنین‌اند. پس چنانچه این جهان، که بخشی از اجزائش در قوّت و کمال به بخش دیگر محتاج است همان موجود «قدیم» باشد مرا خبر دهید که اگر این جهان، «حادث» بود درچه وضعی قرار داشت؟ و صفتش چگونه بود؟!.

دهریان، حیران شدند زیرا فهمیدند که برای موجود «حادث» هیچ صفتی نمی‌یابند (از نیاز و دگرگونی و ترکیب اجزاء و غیره) مگر آنکه در این جهان که گمان کرده‌اند «قدیم» است وجود دارد! از اینرو بازگشتند و گفتند: در عقاید خود فکر خواهیم کرد...».

این است نمونه‌ای از دلائلی که مسلمین از پیامبر اکرمجدرباره حدوث جهان روایت کرده‌اند.

امّا اینکه نویسنده ۲۳ سال می‌گوید: «این فرض موجّه و معقول است که پیوسته خورشیدها خاموش می‌شوند و خورشیدهای دیگر پا به عرصۀ هستی می‌گذارند». و از این سخن نتیجه می‌گیرد که: «اگر چنین باشد اثبات وجود صانع دشواری می‌شود»! این گفته نیز مانند سایر سخنان او از تعقّل صحیح فاصله دارد!.

زیرا گذشته از آنکه ثابت شد مادّۀ اصلی جهان دارای سرآغازی است و طبعاً مبدأ و «آغازگری» دارد باید از سیره‌نویس نو درآمد! پرسید که:

اوّلاً، خورشیدهای تابان و نظامات حکیمانه جهان، تحت تاثیر چه عاملی ظهور و بروز می‌کنند؟ اگر برای پدیدآمدن چنین صحنه‌هایی «ضرورت و ایجاب» بر ذات مادّه حاکم است پس چرا -به قول شما- این نظامات محو و فانی می‌گردد؟ چرا همان ضرورت ذاتی، حافظ نظام نیست؟! و چنانچه برای پیدایش این نظام، «ضرورت درون ذات» بر مادّه حکومت نمی‌کند پس تحت تأثیر کدام «عامل برون ‌ذات» این تحوّلات واقع می‌شود؟ و آیا این بحث به اثبات قدرت سازنده‌ای بیرون از ذات مادّه برنمی‌گردد؟ همان قدرتی که سیره‌نویس کذایی! آن را انکار می‌کند!.

ثانیاً پیدایش خورشیدها و نظامات عالیه و فروریختن، و دوباره بر پاشدن آنها اگر هزاران بار تکرار شود، نه تنها وجود خداوند را نفی نمی‌کند بلکه هزاران بار آنرا اثبات می‌کند! زیرا چون ضرورت ذاتی برای قوام و دوام نظام عالم در کار نبود، دست قدرت خداوند باید پیاپی در کار آفرینش متصرّف باشد.

ثالثاً وجود هدفداری در نظام دقیق عالم، چنانکه در ساختمان موجودات دیده می‌شود نشانه آن است که این ظهور و بروزها، مولود ذات مادّه نیست و مادّه برای ورود به حوزۀ هدفداری و نظام غائیّت، هدایت و رهبری می‌شود زیرا تدبیر و هدفداری از نشانه‌های بارز و مخصوص «علم واراده» به شمار می‌آید، پس طرح‌ریزی و فرمانروایی مادّه از سوی مقام دیگری -والاتر از مادّه- سرچمه می‌گیرد که جز خدای جهان کسی نیست.

بنابراین إشکالی که سیره‌نویس تازه! آورده و فرضیّه‌ای که از دیگران گرفته، خود مایه وصول به معرفت الهی و شناخت قدرت ربوبی است امّا البته نه برای کسی که دیده بصیرتش نابینا و دلش بیمار است!.

سیره‌نویس ناشی! سخن را چنین ادامه می‌دهد: «اگر فرض کنیم جهان هستی نبوده و به اراده خداوند قادر، هست شده، عقل در علّت غائی آن حیران می‌شود و با همه جهد و پرش فکر، نمی‌تواند به حلّ این غامض دیگر دست یابد که چرا عالم بوجود آمد و قبل از آن چرا عالمی وجود نداشت؟ چه امری خداوند را به آفرینش برانگیخت؟ پس همه این امور از لحاظ استدلال عقلی صرف لاینحل می‌ماند، چنانکه اثبات وجود صانع یا نفی آن با استدلال عقلی صرف دشوار و تقریباً ممتنع است» [۲۸٧].

متأسفانه نویسنده ۲۳ سال علاوه بر آنکه قدرت «تحلیل» مسائل را ندارد، از داشتن نیروی «تفکیک» مباحث از یکدیگر نیز محروم است! عدّم آگاهی از «علّت غایی» در نظر هیچ عاقلی! موجب نفی و انکار «علّت فاعلی» نمی‌شود! اگر شما ندانید که چرا و برای چه هدف، فلان دستگاه را ساخته‌اند هرگز به خود حق نمی‌دهید تا به استناد این ناآگاهی، سازنده آن را انکار کنید! جهان آفرینش چه سیره‌نویس تازه! بخواهد و چه نخواهد «حادث» است و قدرت خلّاقه‌ای آن را به وجود آورده، اما جهالت او و اقران و امثالش نسبت به هدف خداوند، آنچه را که واقع شده نفی نمی‌کند. اگر ما ندانستیم که مثلاً «آفرینش تدریجی موجودات» چه حکمتی دارد؟ و چرا همه اشیاء از جماد ونبات و حیوان و انسان، بطور ناگهانی ظهور نمی‌کنند؟ آیا این ناآگاهی، چهره واقعیّت را تغییر می‌دهد؟! البتّه خیر! همچنین است ماجرای حدوث جهان و آفرینش خداوند که بی‌اطّلاعی ما از اهداف عالیه او، نه دلیل می‌شود تا پیدایش عالم را انکار کنیم و نه دستآویز انکارمبدا تواند بود.

کسی که از ما می‌پرسد: «چرا عالم به وجود آمد»؟ لازم است ابتداء به ما پاسخ دهد: چرا عالم نباید به وجود آید؟!.

اگر قادر متعال که در ذاتش بخل راه ندارد، به طور مطلق از فیض‌بخشی خودداری می‌کرد این کار نسبت به او نقص بود! ولی اینک که جهانی (بلکه جهانهایی) را با نظامات شگرف و حکیمانه آفریده، چه جای ایراد به خداوند سبحان است؟ از فیّاض مطلق، امساک فیض شایسته نیست نه إعطای فیض! تعطیل هستی سزاوار نیست نه تفویض هستی!.

امّا آنچه سیره‌نویس نو درآمد! می‌پرسد که: «قبل از آن چرا عالمی وجود نداشت...»؟! چنانکه دانستیم دو نوع پاسخ برای این سؤال هست که حکمای الهی بنابر تفاوت مشرب خود داده‌اند.

یکی آنکه اگرچه نظام کنونی عالم همیشه برقرار نبوده و به مشیّت خداوند پدید آمده است ولی فیض هستی هیچگاه از سوی خداود قطع ‌نشده و بنابراین، حق‌ تعالی پیش از نظام موجود، همواره جهان‌های دیگری آفریده است. این رای، در آثار ابن رشد و ابن سینا و صدرالدّین شیرازی و گروهی از حکما و عرفای اسلامی دیده می‌شود.

دوّم آنکه هرچند تعطیل فیض به طور مطلق سزاوار آفریدگار متعال نیست و به رحمت حق‌تعالی نسبتی ندارد امّا اگر خداوند به مقتضای حکمت برای کائنات سرآغازی قرار داده باشد این امر مباینت با فیض‌بخشی خداوند ندارد و مایه نقص برای کمال مطلق نیست (هرچند ما از اسرار حکمت الهی در این باره آگاه نباشیم) و این قول، در کتب غزّالی و خواجه طوسی و فخر رازی و فقهای اسلامی آمده است و ادلّۀ حدوث عالم و ازلی‌نبودن موجودات نیز بر این معنی دلالت می‌کند.

نکته‌ای که در اینجا لازم می‌دانم به آن اشاره کنم این است که «ممکن الوجود» از هر جهت مورد احاطه «واجب الوجود» می‌باشد و محال است که در هیچ مرتبه‌ای با وی همشان باشد. از طرفی، ازلیّت وصفی الهی است و بنابراین تنها با مقام «واجب الوجود» مناسبت دارد امّا استمرار و دوام ممکنات در ازلیّتِ خداوند «محاط» است، لذا نمی‌تواند ازلی باشد پس هیچ چیز جز خدا قدیم نیست، بدون آنکه از ناحیه حق‌تعالی امساک فیض شده باشد.

امّا اینکه برخی از حکماء فرموده‌اند ازلیّتِ خداوند، ازلیّت زمانی نیست و ازلیّت ماسِوَی‌الله، زمانی است! این اعتبار، مشکل را حلّ نمی‌کند زیرا زمان، متأخّر از ذات عالم است، و اگرعالم امکان (نه صُوَر جُزئیّه موجودات) ازلی فرض شود ازلیّت آن نیز زمانی نمی‌‌باشد. البتّه ما قصد آن نداریم که در اینجا به طور تفصیل این بحث فنّی را دنبال کنیم و اختلاف مشرب خود را با برخی از حکمای اسلامی بیان نماییم زیرا این کتاب چنانکه مکرّر گفته‌ایم برای هدف دیگری نوشته شده و حکیم موحّد الهی، هرکه هست نزد ما محترم است. امّا نویسنده کتاب ۲۳ سال بدون اطّلاع و آگاهی از فنّ حکمت، قدم در این وادی نهاده و جهالت خود را دلیل «غیرقابل حلّ‌بودن» مشکل حدوث عالم دانسته است! و از سر غرور ادّعا می‌کند که: «با همه جهد و پرش فکر نمی‌تواند به حلّ این غامض دیگر دست یابد که چرا عالم بوجود آمد»؟ کدام جهد و پرش؟! آیا مطالب سطحی و مغلوط کتاب شما، پرش فکر نام دارد؟! انسان چه اندازه باید مغرور به آراء خود و ناآگاه از تحقیقات دیگران باشد تا این چنین سخن گوید؟! به قول امیر مؤمنان علی÷: «إعجاب الـمرء بنفسه دلیل علی ضعف عقله» [۲۸۸]. این غرور از چیست؟ از «خودمحوری» است مردره جویای از خود، برتری است راه را گم کرده‌ای در طور جان چون نگشتی در پی موسی روان [۲۸٩] [۲٧۵] صفحه ۳۴ کتاب. [۲٧۶] کشف التمراد في شرح تجرید الاعتقاد، چاپ قم، صفحه ۱۲٩. [۲٧٧] سبزواری در منظومه پس از ذکر آراء متکلّمان در باب حدیث زمانی عالم می‌گوید: «وعندنا الحدوث ذاتی ولا شیء من الذاتی» جامعلا استرابادی در «شرح فصوص الحکمة» می‌نویسد : «ابداع پیش فلاسفه، وجود باشد «بعد ما لم یکن في طباع ذاته أن یکون موجوداً»!، و این است معنی حدوث ذاتی (شرح فصوص، چاپ تهران، صفحه ۸۰). [۲٧۸] صفحه ۳۴ کتاب. [۲٧٩] در این دلائل، روی سخن ما با نویسنده مادّی مسلک ۲۳ سال و عموم ماتریالیست‌ها است، امّا با فلاسفه معظّم الهی بحث دیگری درباره حدودث عالم داریم که به توفیق إلهی و عنایات او در کتاب جداگانه‌ای از آن سخن خواهیم گفت. [۲۸۰] منظومه سبزواری، چاپ سنگی، صفحه ۱۰۵. [۲۸۱] دهریّه منکر ماوراءاطبیعت بودند و حیات و مرگ را تنها موکول به گذشت روزگار (بی‌هیچ حکمت و تدبیری) می‌شمردند و به قول قرآن مجید ادّعا داشتند که: ﴿مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا نَمُوتُ وَنَحۡيَا وَمَا يُهۡلِكُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُ[الجاثیة: ۲۴]. ایشان زمان را قدیم می‌پنداشتند و با ماتریالیست‌های زمان ما به لحاظ انکار مبدا و قدیم ‌شمردن عالم هم عقیده بودند. [۲۸۲] و في نسخة: لابدع لها. [۲۸۳] وفي نسخة: بلابدایة. [۲۸۴] وفي نسخة: الّذین. [۲۸۵] وفي نسخة: فکیف. [۲۸۶] الإحتجاج، چاپ نجف (چاپ سنگی)، صفحه ۱۰. [۲۸٧] صفحه ۳۵ کتاب. [۲۸۸] شگفتی انسان از خودش! دلیل ناتوانی عقل اوست. (مستدرک نهج‌ا لبلاغة، چاپ بیروت، صفحه ۲۰). [۲۸٩] شعر از نویسنده این کتاب است.