سیما و اخلاق پیامبر
سخنِ سیرهنویس تازه! در فصل رسالت به پایان رسید و جز چند جملهای که به ناچار! درباره جمال ظاهر و کمال اخلاقی پیامبر آورده در این فصل چیزی ندارد و ما نیز بنا به وعدهای که داده بودیم -پس از بازآوردن سخنان او درباره سیما و اخلاق پیامبر، چند کلمهای از خوی عظیم آنحضرت و رفتار کریمانهاش با دوست و دشمن گزارش میکنیم تا به مصداق آیه شریفه:
﴿خِتَٰمُهُۥ مِسۡكٞ﴾[المطففین: ۲۶].
پایان سخن از بوی دلاویز أخلاق محمّدی معطّر شود و بقیّۀ گفتار را به دیگر اجزای این کتاب موکول مینماییم.
نویسنده بیست و سه سال چنین مینویسد:
«حضرت محمد هنگام بعثت چهل سال داشت، قامت متوسط، رنگ چهره سبزه مایل به سرخی، موی سر و رنگ چشمان سیاه. کمتر شوخی میکرد و کمتر میخندید و هرگاه میخندید دست جلو دهان میگرفت. هنگام راه رفتن بر هر گامی تکیه میکرد و خرامش در رفتار نداشت و بدین سوی و آن سوی نمینگریست. از قرائن و امارات بعید نمیدانند که در بسیاری از رسوم و آداب قوم خود شرکت داشت ولی از هرگونه جلفی و سبکسری جوانان قریش بر کنار بود و به درستی و امانت و صدق گفتار (حتّی درمیان مخالفان خود) مشهور بود. پس از ازدواج با خدیجه که از تلاش معاش آسوده شده بود به امور وحی و معنوی میپرداخت. چون اغلب حنیفان، حضرت ابراهیم در نظر وی سرمشق خداشناسی بود و طبعاً از بُتپرستی قوم خود بیزار... .
در سخنگفتن تأمّل و آهنگ داشت و میگویند حتّی از دوشیزای باحیاتر بود. نیروی بیانش قوی و حشو و زوائد در گفتار نداشت. موی سر او بلند و تقریباً تا نیمهای از گوش او را میپوشانید. غالباً کلاهی سفید بر سر میگذاشت و بر ریش و موی سر عطر میزد و طبعی مایل به تواضع و رأفت داشت و هرگاه به کسی دست میداد در واپسکشدین دست پیشی نمیجست. لباس و موزه خود را خود وصله میکرد. با زیردستان معاشرت میکرد. بر زمین مینشست و دعوت بندهای را نیز قبول کرده و با وی نان جوین میخورد. هنگام نطق مخصوصاً در موقع نهی از فساد صدایش بلند، چشمانش سرخ و حالت خشم بر سیمایش پیدا میشد:
حضرت محمّد شجاع بود و هنگام جنگ بر کمانی تکیه کرده مسلمانان را به جنگ تشجیع میکرد و اگر هراسی از دشمن بر جنگجویان اسلام مستولی میشد محمّد پیشقدم شده و از همه به دشمن نزدیک تر میشد. معذلک کسی را به دست خود نکشت جز یک مرتبه که شخصی به وی حمله کرد و حضرت پیشدستی کرده و به هلاکتش رساند.
از سخنان اوست:
«هر کس با ستمگری همراهی کند و بداند که او ستمگر است مسلمان نیست.
مؤمن نیست کسی که سیر باشد و در همسایگی، گرسنهای داشته باشد.
حُسن خلق نصف دین است.
بهترین جهادها کلمه حقّی است که به پیشوای ظالم گویند.
نیرومندترین شما کسی است که بر خشم خویش مستولی شود». (صفحه ۳٩-۴۰)
آنچه سیرهنویس! در اینجا گزارش کرده در برابر دیگر سخنان وی که پیش از این گذشت و در آینده خواهد آمد به انصاف نزدیکتر است و با مدارک تاریخی کمتر فاصله دارد، با وجود این نتوان بر همه آنچه آورده اعتماد کرد و مثلاً در آنجا که مینویسد: «بعید نمیدانند که در بسیاری از رسوم و آداب قوم خود شرکت داشت»! جا دارد یادآور شویم در کتب سیره آوردهاند که پیامبر پیش از بعثت اغلب از حضور در مراسم قریش به ویژه مراسمی که با بُتپرستی همراه بود خودداری میکرد چنانکه در سیرة الحلبیّة آمده است:
«عن أم ایمن أنها قالت: کان بوانه صنما تحضره قریش وتعظمه وتنسك وتحلق عنده وتعکف علیه یوما إلی اللیل في کل سنة فکان أبوطالب یحضر مع قومه ویکلم رسول اللهجأن یحضر ذلك العید معه فیأبی ذلك، حتی قالت رأیت اباطالب غضب علیه، ورأیت عمّاته غضبن علیه یومئذ أشدّ الغضب وجعلن یقلن إنّا لنخاف علیك ما تصنع من اجتناب الهتنا ویقلن: ما ترید یا محمد أن تحضر لقومك عیدا ولا تکثر لهم جمعا...» [۳۴۸].
یعنی: «از اُمّ ایمن رسیده که گفت (بُوانَه) بُتی بود که قریش نزد آن حضور مییافتند و بزرگش میداشتند و برای آن قربانی میکردند و در کنارش سر را میتراشیدند و در هر سال یک روز را تا به شب بعبادت آن بُت میگذراندند ابوطالب نیز به همراه قوم خود در این مراسم شرکت میکرد و با پیامبرجگفتگو نمود تا او نیز در آن عید با وی حضور یابد ولی آن حضرت از اینکار خودداری ورزید تا بدانجا که أمّ ایمن گفت: ابوطالب را دیدم که بر پیامبر خشم گرفته و عمّههای آن حضرت همه در آنروز به سختی خشمناک شدند و میگفتند: ما از این کار که از خدایان ما دوری میورزی بر تو بیم داریم! و به او میگفتند: ای محمّد مقصود تو چیست که در مراسم عید قوم خود حضور نمییابی و بر جمع ایشان نمیافزایی»؟.
و در پایان همین خبر آمده است که: «قالت فما عاد إلی عید لهم حتی تنبأ ج». «أمّ ایمن گفت: از آن پس در هیچیک از أعیاد ایشان شرکت نکرد تا آنگاه که نبوّت خود را إعلام نمود، درود و سلام خدای بر وی باد».
و نیز آنچه سیرهنویس تازه! آورده که پیامبر [کمتر میخندید]! سخنی خطا است چرا که در کتب تاریخ و سیره تصریح کردهاند:
«کان الغالب من أحواله جالتّبسّم» [۳۴٩]
یعنی: «آن حضرت، در بیشتر أحوال خویش، خندان لب بود».
از اینها که صرفنظر کنیم در آنجا که سیرهنویس، پیامبر اسلامجرا با «حنفاء» میسنجد نیز دچار لغزش شده است و ما در این باره ضمن فصول گذشته به اندازه کفایت سخن گفتهایم و معلوم شد که آن حضرت از زمره حنیفان نبوده است و ایشان، او را از دسته خود نمیدانستند و اغلب به پیامبر ایمان آوردند.
اینک به مختصر گزارشی در باب اخلاق پیامبرجمیپردازیم:
پیامبر اسلام -که درود و رحمت خدای بر وی باد- در حُسن خلق و فضائل معنوی مقامی بس ارجمند و والا دارد و کتابهایی که در سیرت پسندیده آن حضرت نوشتهاند سرشار از شواهدی است که از زاویههای گوناگون، خصلتهای ممتاز اخلاقی پیامبر را نشان میدهد و قرآن مجید که پیامبر را در حضور دوستان و دشمنان، به:
﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤﴾ [۳۵۰][القلم: ۴].
توصیف نموده آنچه را که همه میتوانستند گواه باشند گفته است و سخن پیامبر که «بُعِثْتُ لأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الأَخْلاَقِ» [۳۵۱]. بر اهتمام اساسی او نسبت به امور اخلاقی دلالت میکند. از یاران وی، کسانی که شب و روز با آن حضرت همراه بودند بر این معنا گواهی دادهاند چنانکه علیّ بن ابیطالب÷گزارش نموده که: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِجأَحْسَنَ النَّاسِ خُلُقًا» [۳۵۲]. یعنی: «پیامبر خداجاز همۀ مردم در خصلتهای اخلاقی بهتر بود». و أنس بن مالک، خادم پیامبر گفته است: «خَدَمْتُ رَسُولَ اللَّهِجعَشْرَ سِنِينَ فَمَا قَالَ لِى أُفٍّ قَطُّ» [۳۵۳].
یعنی: «ده سال پیامبر خداجرا خدمت کردم و در این مدّت یکبار مرا اُف نگفت»!. و چون از عائشه همسر پیامبر درباره احوال خصوصی آنحضرت در خانه پرسیدند گفت: «كان ألين الناس وأكرم الناس...» [۳۵۴]. یعنی: «پیامبرجنرمخوترین و کریمترین مردم بود».
از جملۀ فضائل بزرگ اخلاقی آن حضرت، عفوها و گذشتهای مکرّر از موضع قدرت و به هنگام پیروزی بود چنانکه فرمان خدا او را بدین کار مأمور داشت که:
﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ﴾[الأعراف: ۱٩٩].
«عفو را شعار خویش کن و به کار پسندیده فرمان بده».
و پیک وحی فرمان الهی را برای او چنین تفسیر نمود که: «إن الله یأمرك أن تعفو عمن ظلمك وتعطی من حرمك وتصل من قطعك» [۳۵۵]. یعنی: «خداوند ترا فرمان میدهد از کسی که دربارهات ستم کرد، درگذری و به کسی که تو را محروم ساخت، ببخشی و با کسی که از تو بُرید، بپیوندی».
از این رو گزارش شده که چون در جنگ «أحد» دندانهای پیشین پیامبر شکست و چهرهاش زخم برداشت و خونین شد این امر بر یاران آن حضرت بسی گران آمد و گفتند: چه میشود که بر دشمنان نفرین کنی؟ پیامبرجپاسخ داد: «إنی لم أبعث لعانا ولکنی بعثت داعیا ورحمة، اللهم أهد قومی فإنهم لایعلمون» [۳۵۶]. یعنی: «من، به لعن و نفرین مبعوث نشدهام بلکه برای دعوت و رحمت برانگیخته شدهام، بارخدایا قوم مرا هدایت کن که ایشان (خیر و صلاح خود را) نمیدانند».
از عائشه رسیده که گفت: «مَا خُيِّرَ رَسُولُ اللَّهِجفِى أَمْرَيْنِ قَطُّ إِلاَّ أَخَذَ أَيْسَرَهُمَا مَا لَمْ يَكُنْ إِثْمًا فَإِنْ كَانَ إِثْمًا كَانَ أَبْعَدَ النَّاسِ مِنْهُ وَمَا انْتَقَمَ رَسُولُ اللَّهِجلِنَفْسِهِ إِلاَّ أَنْ تُنْتَهَكَ حُرْمَةُ اللَّهِ فَيَنْتَقِمُ لِلَّهِ» [۳۵٧].
یعنی: «هیچگاه پیامبر میان دو کار اختیار پیدا نکرد مگر آنکه کار آسانتر را برگزید تا آنجا که گناه درمیان نبود و چون به گناه میرسید بیش از همه مردم از آن فاصله میگرفت و پیامبرجهرگز برای خودش از کسی انتقام نگرفت جز آنکه چون محرّمات الهی پردهدری میشد در آن صورت برای خدا انتقام میگرفت».
و از برجستهترین گذشتهای آن حضرت، عفوی است که درباره زنی یهودی معمول داشت، زنی که بر آیین پیامبر نبود و به قصد کشتن رسول خداجگوشت گوسفند را مسموم ساخت و به رسم هدیّه برای پیامبر آورد. چون رسول خداجچیزی از آنرا در دهان نهاد، دانست که به سمّ آلوده شده زن یهودی ناگزیر اعتراف کرد و رسول خداجکه بقول عائشه از انتقام شخصی رویگردان بود آن زن را عفو فرمود: «فتجاوز عنها رسول اللهج» [۳۵۸]. و از انس بن مالک رسیده که گفت: «کنت مع النبيجوعلیه برد غلیظ الحاشیة فجبذه أعرابی بردائه جبذة شدیدة حتی أثرت حاشیة البرد في صفحة عاتقه ثم قال یا محمد أحمل لي علی بعیریّ هذین من مال الله الذي عندك فإنك لا تحمل لي من مالك و لا من مال أبیك! فسکت النبيجثم قال: الـمال مال الله وأنا عبده ثم قال ویقاد منك یا أعرابی ما فعلت بي! قال لا! قال لم؟ قال لأنك لا تکافی السیئة بالسیئة فضحك النبیجثم أمر أن یحمل له علی بعیر شعیر وعلی الآخر تمر» [۳۵٩]. یعنی: «با پیامبر همراه بودم و آن حضرت جامهای یمنی بر دوش داشت که کنارهاش زِبْر بود، مردی از بادیهنشینان عرب وارد شد و اطراف ردای او را گرفته بسختی کشید تا آنجا که حاشیه لباس بر سر شانه آن حضرت اثر نهاد، سپس گفت: ای محمّد این دو شتر من را از مال خدا که نزد خود، داری بار کن! زیرا که از مال خودت و پدرت برای من بار نمیکنی! پیامبر لحظهای خاموش ماند آنگاه گفت: این مال، مال خدا است و من بنده خدایم و از تو نیز برای کاری که با من کردی دادخواهی میشود. آن مرد گفت: خیر، دادخواهی نخواهد شد! پیامبر فرمود: چرا؟ گفت: زیرا که تو بدی را با بدی کیفر نمیدهی! پیامبر خندید سپس فرمان داد بر یک شتر او، جو و بر شتر دیگرش خرما بار کنند» [۳۶۰].
آثاری که از بردباری و گذشت پیامبر آمده نه چندانست که در این مختصر بگنجد و ما در بخشهای دیگر از همین کتاب در تعقیب گفتار نویسنده ۲۳ سال، بیش از این سخن خواهیم گفت، و در اینجا کافی است توجه کنیم که پیامبر اسلام پس از آن همه فشارها و آسیبها که خود و یارانش از مشرکان قریش دیدند به اتّفاق ارباب سیره و تاریخ، در روز فتح مکّه، عفو عمومی اعلام داشت «فقال: أقول کما قال أخي یوسف﴿لَا تَثۡرِيبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡيَوۡمَۖ يَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَكُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ﴾[یوسف: ٩۱]. إذهبوا فأنتم الطلقاء»!. «فرمود: من همان سخن را به شما میگویم که برادرم یوسف به برادرانش گفت: (امروز سرزنشی بر شما نیست خدا شما را میآمرزد و او از همۀ رحمتآوران، مهربانتر است) بروید که آزادید»!.
امّا پیامبر خدا در شجاعت و پردلی چنان بود که در هیچ نبردی از برابر دشمن نگریخت با آنکه دشمنانش بیش از هر کس قصد جان او را داشتند! و در جنگ «أحُد» که یاران منهزم شده گریختند بنصّ قرآن مجید و گواهی تاریخ، آن حضرت بر جای ایستاده مردم را به بازگشت دعوت مینمود، چنانکه میخوانیم:
﴿إِذۡ تُصۡعِدُونَ وَلَا تَلۡوُۥنَ عَلَىٰٓ أَحَدٖ وَٱلرَّسُولُ يَدۡعُوكُمۡ فِيٓ أُخۡرَىٰكُمۡ﴾[آلعمران: ۱۵۳].
«لحظههایی را به یاد آرید که با شتاب (از صحنه پیکار) دور میشدید و به کسی اعتناء نمیکردید و پیامبر در دنبالتان شما را (به بازگشت) فرا میخواند...»!.
و از علی÷با آن همه دلیری و پردلی رسیده است که گفت:
«کنا إذا احمر البأس اتقینا برسول اللهجفلم یکن أحد منا أقرب إلی العدوّ منه» [۳۶۱].
یعنی: «هنگامی که آتش جنگ برافروخته و خونین میشد ما به پشتیبانی رسول خداجخود را از خطر محفوظ میداشتیم با آنکه هیچیک از ما نزدیکتر به دشمن از پیامبر نبود»!.
از انس بن مالک رسیده است که گفت:
«کان رسول اللهجأحسن الناس وأشجع الناس وأجود الناس، کان فزع بالـمدینة فخرج الناس قبل الصوت فاستقبلهم رسول اللهجقد سبقهم فاستنبأ الفزع علی فرس عری لأبی طلحة ما علیه سرج في عنقه سیف فقاللم تراعوا وقال للفرس: وجدناه بحرا وإنّه لبحر»! [۳۶۲].
یعنی: «رسول خداجبهترین و دلیرترین و بخشندهترین مردم بود. روزی صدای ترسناکی در مدینه شنیده شد مردم از خانهها بیرون ریختند و به سویی که صدا از آنجا برخاست روان گشتند در میان راه با رسول خداجروبرو شدند که زودتر از ایشان برای خبرگیری از آن صدا رفته بود و بر اسب عریان و بدون زینی که به ابیطلحه تعلّق داشت نشسته و بر گردنش شمشیری آویخته بود. مردم را دلداری میداد که اعتناء نکنید! و (شاید برای آنکه اذهان را از موضوع منصرف کند) درباره اسب ابیطلحه میگفت: این اسب را چون دریایی یافتم، او دریایی (موج زن) است»! [۳۶۳].
و امّا در تواضع و فروتنی، پیامبرجنمونهای کامل و سرمشقی جامع بود. از ابیامامه رسیده است که گفت: «خَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِجمُتَوَكِّئًا عَلَى عَصًا فَقُمْنَا إِلَيْهِ فَقَالَ: لاَ تَقُومُوا كَمَا تَقُومُ الأَعَاجِمُ يُعَظِّمُ بَعْضُهَا بَعْضًا» [۳۶۴].
یعنی: «پیامبر خداجدر حالی که عصیانی به دست داشت بر ما وارد شد همگی (به احترام آن حضرت) از جای برخاستیم! فرمود: مانند مردم غیرعرب که برای بزرگداشت یکدیگر از جای برمیخیزند (در برابر من) بلند نشوید». انس گوید: «لم یکن شخص أحب الیهم من رسول اللهجوکانوا إذا رأوه لم یقوموا له لـما یعرفون من کراهیّته لذلك» [۳۶۵]. یعنی: «هیچکس نزد یاران پیامبر از آن حضرت محبوبتر نبود با وجود این چون او را میدیدند برای وی از جای برنمیخاستند زیرا که میدانستند این کار را نمیپسندد»!.
پیامبر با مساکین همنشین میشد و دعوت غلامان را میپذیرفت و از فقراء دیدن میکرد و از انس بن مالک رسیده است که گفت:
«أن امرأة کان فی عقلها شیء جاءته فقالت: إن لي الیك حاجة قال: أجلسی یا أم فلان في أی طرق الـمدینة شئت، أجلس الیك حتی أقضی حاجتك قال فجلست فجلس النبيجإلیها حتی فرغت من حاجتها» [۳۶۶].
یعنی «زنی که اندکی سبک عقل بود به نزد پیامبر آمد و گفت: مرا به تو نیازی است، پیامبر فرمود: ای مادر فلانکس (نام پسرش را یاد کرد) در هر کدام از راهگذارهای مدینه که میخواهی بنشین تا من نیز با تو بنشینم و حاجتت را روا دارم. انس گوید آن زن به زمین نشست و پیامبر خدا نیزدر کنار او برخاک جلوس کرد تا از نیازش فراغت یافت». پیامبر از غلوّ و مبالغه در حق خود، مسلمانان را برحذر میداشت، روزی فرمود: «لاَ تُطْرُونِى كَمَا أَطْرَتِ النَّصَارَى ابْنَ مَرْيَمَ ، فَإِنَّمَا أَنَا عَبْدُهُ ، فَقُولُوا عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ» [۳۶٧].
یعنی: «درباره من مبالغه نکنید چنانکه مسیحیان در حقّ فرزند مریم از حدّ درگذشتند. جز این نیست که من بندهای هستم، بنابراین بگویید: بنده خدا و فرستاده او».
از ابن عبّاس گزارش شده که گفت: «کان رسول اللهجیجلس علی الأرض ویأکل علی الأرض ویعتقل الشاة و یجیب دعوة الـمملوك» [۳۶۸].
یعنی: «رسول خداجمتواضعانه بر زمین مینشست و روی زمین غذا میخورد و گوسپندان را بدست خود میدوشید و دعوت غلامان را میپذیرفت».
و از ابن مسعود آمده است که گفت: «أتی النّبیجرجل یکلمه فأرعد! فقال هون علیک فلست بملك إنما أنا ابن أمراة کانت تأکل القدید»! [۳۶٩].
یعنی: «مردی به حضور پیامبر آمد و از هیبت آن حضرت به لرزه درآمد! پیامبر فرمود: آسوده باش من شاه نیستم! من فرزند زنی هستم که گوشت خشکیده میخورد»!.
از أنس بن مالک رسیده است که گفت: «إن رسول اللهجمر علی صبیان فسلم علیهم» [۳٧۰].
یعنی: «رسول خداجبر کودکان میگذشت و به ایشان سلام میکرد».
و از ابیهریره آمده است که گفت: برای خریدن جامهای به همراه پیامبر به بازار رفتیم، مرد جامهفروش خواست تا دست پیامبر را ببوسد پیامبر دست خود را کشید و فرمود: «هذا تفعله لأَعَاجِمُ بِمُلُوكِهَا ، وَلَسْتُ بِمَلِكٍ ، إِنَّمَا أَنَا رَجُلٌ مِنْكُمْ»!.
یعنی: «این کاری است که عجمها با پادشاهان خود میکنند و من شاه نیستم، من مردی از خودتان هستم»!. ابوهریره گوید: من خواستم جامۀ پیامبر را بجای آن حضرت، حمل کنم (تا رعایت تشریفات شده باشد)!! فرمود:
«صاحب الشییء أحق بشیئه أن یحمله» [۳٧۱]. یعنی: «مالک هر چیزی سزاوارتر است که خودش آنرا حمل کند»!.
امّا زهد پیامبرجچنان بود که با وجود آنهمه اموال و غنائمی که در اختیار داشت بقول عائشه: «ما شبع رسول اللهجثلاثة أیام تباعا من خبز حتی مضی لسبیله». یعنی: «رسول خداجسه روز در پی یکدیگر از نان سیر نشد تا آنکه از دنیا برفت». و هنگام رحلت، از دینار و درهم و گوسفند و شتر، هیچ از خود بجای نگذاشت زیرا همه را در راه خدا به مستمندان میداد چنانکه عائشه گفت: «ما ترك رسول اللهجدینارا ولا درهما ولاشاة ولا بعیرا» [۳٧۲].
امّا عدالت پیامبرجگزارش آن زینتبخش کتب سیره و تاریخ است و همواره مایه افتخار مسلمین خواهد بود و رسول خداجدر اجرای عدالت پافشاری غریبی داشت تا آنجا که نوشتهاند:
«کان یعدّل صفوف أصحابه یوم بدر وفی یده قدح یُعدّل به القوم، فمر بسوّاد بن غزیّة وهو نائی من الصف، فطعن في بطنه بالقدَح وقال: استو یا سوّاد! فقال: یا رسول الله أوجعتنی وقد بعثك الله بالحقّ فأقدِنی! فکشف رسول اللهجعن بطنه وقال: استقد یا سوّاد! فعانقه سوّاد وقبَّل بطنه فقال الرّسول: ما حملك علی هذا یا سوّاد؟ قال یا رسول الله حضر ما تری، فلم آمن القتل فأردت أن یکون آخر العهد بك أن یمس جلدی جلدك فدعا له رسول الله بخیر» [۳٧۳]. یعنی: «پیامبرجصفوف یارانش را در روز بدر مرتّب میکرد و در دستش ترکهای بود که با آن گروهش را در خطّ واحدی نظم میداد، در آن هنگام از مقابل سوّاد بن غزیّه گذر کرد که از صف منحرف شده بود، پیامبر با ترکهای که در دست داشت به شکم او زد و گفت: ای سوّاد راست بایست! سوّاد گفت: ای رسول خدا مرا به درد آوردی با آنکه خدا تو را به حق فرستاده است پس اجازه قصاصم ده! پیامبر شکم خود را عریان نمود و گفت: قصاص کن!
سوّاد، پیامبر را در آغوش گرفت و بر شکمش بوسه زد! پیامبر فرمود چه چیز تو را بر این کار واداشت؟ گفت ای رسول خدا چنانکه میبینی جنگ پیش آمده و خاطرم از کشته شدن آسوده نیست خواستم تا در آخرین دیدار پوست بدنم پیکرت را لمس کند! پیامبر در حقّ او دعای خیر کرد».
امّا چگونگی دعوت رسول خداجبه همان صورت بود که وحی الهی او را مأمور داشت.
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ﴾[النحل: ۱۲۵].
«مردم را بهسوی راه خداوندت با حکمت و اندرز نیکو، فراخوان و به بهترین صورت با ایشان گفتگو کن».
از ابیامامه گزارش شده که گفت: «إن فتی شاباً أتی النبیجفقال یا محمد لِى فى الزِّنَا، فَأَقْبَلَ الْقَوْمُ عَلَيْهِ فَزَجَرُوهُ، وَقَالُوا: مَهْ مَهْ، فَقَالَ: ادْنُهْ، فَدَنَا مِنْهُ قَرِيبًا، فَقَالَ: أَتُحِبُّهُ لأُمِّكَ؟ قَالَ: لاَ وَاللَّهِ جَعَلَنِى اللَّهُ فِدَاءَكَ، قَالَ: وَلاَ النَّاسُ يُحِبُّونَهُ لِأُمَّهَاتِهِمْ، قَالَ: أَفَتُحِبُّهُ لابْنَتِكَ؟، قَالَ: لاَ وَاللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ جَعَلَنِى اللَّهُ فِدَاءَكَ، قَالَ: وَلا النَّاسُ يُحِبُّونَهُ لِبَنَاتِهِمْ، قَالَ: "أَفَتُحِبُّهُ لأُخْتِكَ؟ قَالَ: لاَ وَاللَّهِ جَعَلَنِى اللَّهُ فِدَاءَكَ... قَالَ: فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَيْهِ، وَقَالَ: اللَّهُمَّ اغْفِرْ ذَنْبَهُ وَطَهِّرْ قَلْبَهُ وَحَصِّنْ فَرْجَهُ. فَلَمْ يَكُنْ بَعْدُ ذَلِكَ الْفَتَى يَلْتَفِتُ إِلَى شَىْءٍ» [۳٧۴].
یعنی: «مرد جوانی به حضور پیامبرجآمد و گفت: ای محمّد مرا در زناکاری رخصت ده! یاران پیامبر بروی بانگ زدند و او را از این سخن بازداشتند. پیامبر فرمود: ای جوان پیش آی! مرد جوان بنزد رسول خدا آمد و نشست پیامبر به او فرمود: آیا این کار را برای مادر خود دوست داری؟ جوان گفت: نه به خدا فدایت گردم! پیامبر فرمود: سایر مردم نیز این کار را برای مادرانشان دوست ندارند! سپس، همین پرسش را درباره دختر و خواهر و عمّه و خاله جوان نمود و همان جواب را از جوان شنید و همان پاسخ را به او داد. آنگاه دست بر پیکر وی نهاد وی گفت: بار خدایا گناهش را بیامرز و دلش را پاک ساز و عفّتش را مصون دار. ابیامامه گفت: جوان مزبور پس از آن به هیچ وجه گرد این امور نمیگشت».
اما سیمای پیامبرجاغلب خندان بود چنانکه از عبدالله بن حارث آمده که گفت: «مَا رَأَيْتُ أَحَدًا أَكْثَرَ تَبَسُّمًا مِنْ رَسُولِ اللَّهِج» [۳٧۵]. یعنی: «هیچکس را ندیدم بیش از پیامبرجلبخند بر لب داشته باشد».
با وجود این رسول خداجوقار وهیبت ویژهای داشت چنانکه مرد اعرابی از صلابت حضرتش به لرزه درآمد و ذکر آن پیش از این گذشت.
از علی÷آمده است که گفت: رسول خداجچنان بود که کسی چون بیمقدّمه او را میدید از هیبتش بیم میکرد و همینکه به وی نزدیک میشد و او را میشناخت، به وی عشق میورزید! «من رآه بدیهة هابه ومن خالطه معرفة أحبه» [۳٧۶].
چهره پیامبر در عین مهابت، سخت صادقانه بود.
عبدالله بن سلام که از دانشمندان و احبار یهود به شمار میرفت و در مدینه اسلام را پذیرفت گفته است:
«لـما قدم النبیجالـمدینة انجفل الناس وکنت فیمن أتی، فلما رأیت وجهه عرفت أنه غیر وجه کذاب» [۳٧٧].
یعنی: «چون پیامبرجبه مدینه وارد شد مردم برای دیدن او از جای کنده شدند و حرکت کردند و من در میان کسانی بودم که به دیدار آن حضرت رفتند، همینکه رخسار او را دیدم دانستم که با چهرهای روبرو شدهام که با سیمای دروغگو تفاوت بسیار دارد».
أنس بن مالک، خادم رسول خداجگفته است: «صحبت رسول اللهجعشر سنین وشممت العطر کله فلم أشم نکهة أطیب من نکهته» [۳٧۸].
یعنی: «ده سال با پیامبرجهمراه بودم و در این مدّت همواره بوی خوش از او به مشامم میرسید و چیزی خوشتر از وی نبوییدم».
فضائل اخلاقی و محاسن جسمانی آن حضرت به آنچه گفتیم محدود نیست و در اینجا به ذکر اندک از بسیار، اکتفا کردیم و در خلال بخشهای آینده چنانکه وعده دادیم به گزارش نمونههای دیگر نیز خواهیم پرداخت و در حقیقت کتاب خود را با یاد کمالات آن حضرت، زینت خواهیم بخشید: ما إن مدحت محمداً بمقالتی لکن مدحت مقالتی بمحمد نستودهام مقام محمّد بدین مقال با وصف او مقاله خود را ستودهام [۳٧٩]
پایان بخش نخست
[۳۴۸] السّیرة الحلبیّة، الجزء الأوّل، صفحه ۲۰۰-۲۰۱. [۳۴٩] وسائل الوصول إلی شمائل الرسول، اثر نبهانی، چاپ بیروت، صفحه ۵۶. [۳۵۰] الشفاء اثر قاضی عیاض أندلسی، الجزء الأول، صفحه ٩۶ و الـموطأ اثر مالک الجزء الثانی صفحه ۲۱۱ «همانا تو بر سیرت اخلاقی بزرگی هستی». [۳۵۱] برانگیخته شدهام تا فضائل اخلاق را به درجه نهایی برسانم. در موطّاً مالک ابن انس، عبارت حدیث بدین صورت آمده است: «بُعِثْتُ لأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الأَخْلاَقِ». [۳۵۲] الشّفاء، الجزء الأوّل، صفحه ۶٩. [۳۵۳] صحیح مسلم. [۳۵۴] الطّبقات، اثر ابنسعد، الجزء الأوّل، بخش دوم، صفحه ٩۱. [۳۵۵] تفسیر طبری، ذیل آیه ۱٩٩ از سوره اعراف. [۳۵۶] الشّفاء بتعریف حقوق الـمصطفی، الجزء الأوّل، صفحه ۱۰۵. [۳۵٧] طبقات ابن سعد، الجزء الأوّل، بخش دوّم، صفحه ٩۱. [۳۵۸] سیرة ابن هشام، القسم الثانی، صفحه ۳۲۸ و تاریخ طبری، الجزء الثالث، صفحه ۱۵. [۳۵٩] الشّفاء، الجزء الأوّل، صفحه ۱۰۸، الوفا بأحوال الـمصطفی، صفحه ۴۲۱. [۳۶۰] بادیهنشینان عرب اغلب بیچیز و نیازمند بودند و پیامبر از بیتالمال به ایشان کمک میکرد بنابراین اعرابی مذکور، استحقاق کمک مالی را داشت جز آنکه با خشونت و جسارت میخواست از بیتالمال برخوردار شود و پیامبر اکرم نیز این خشونت را تحمّل نمود نه آنکه بدون استحقاق اموال فقرا، را در اختیار او نهاده باشد. [۳۶۱] نهج البلاغة، کلمات قصار بخش ٩ و تاریخ طبری، الجزء الثانی، صفحه ۴۲۶. [۳۶۲] الوفا بأحوال الـمصطفی، اثر ابن جوزی، چاپ مصر، صفحه ۴۴۳. [۳۶۳] وجه تشبیه در حرکت اسب به دریا، فراز و نشیب آن است و مقصود رسول خداجآن بوده که اسب را هوار ابیطلحه، مانند موج بلند میشد و به جلو میرفت (بخلاف بسیاری از اسبها که در امتداد مستقیمی حرکت میکنند و کمتر به بالا متمایل میگردند). [۳۶۴] الشّفاء، الجزء الأوّل، صفحه ۱۳۱. [۳۶۵] مکارم الأخلاق طبرسی، چاپ تهران، صفحه ۱۴. [۳۶۶] الشّفاء، الجزءالأوّل، صفحه ۱۳۱، الوفا بأحوال الـمصطفی، صفحه ۴۳٧. [۳۶٧] صحیح بخاری، الجزء الرّابع، صفحه ۲۰۴ چاپ مصر. [۳۶۸] مکارم الأخلاق طبرسی، صفحه ۱۴. [۳۶٩] الشفاء، الجزء الاول، صفحه ۱۳۳ و مکارم الأخلاق، صفحه ۱۴. [۳٧۰] مکارم الأخلاق، صفحه ۱۴، والوفا باحوال الـمصطفی، صفحه ۴۳۸. [۳٧۱] الشفاء، الجزء الأوّل، صفحه ۱۳۳. [۳٧۲] الشفاء الجزء الأوّل، صفحه ۱۴۱. [۳٧۳] من اخلاق النبي، چاپ مصر، صفحه ٩٧، سیرة ابن هشام القسم، الاول صفحۀ ۶۲۶ و تاریخ طبری، الجزء الثانی، صفحه ۴۴۶. [۳٧۴] الوفا بأحوال الـمصطفی، صفحه ۴۳۱. [۳٧۵] الوفا بأحوال الـمصطفی، صفحه ۴۶۲. [۳٧۶] طبقات ابن سعد، الجزء الأوّل، بخش دوّم، صفحه ۱۲۲. [۳٧٧] الوفا بأحوال الـمصطفی، صفحه ۲۵۳. [۳٧۸] الوفا بأحوال الـمصطفی، صفحه ۳٩۱. [۳٧٩] ترجمه بیت مذکور، از نویسنده است.