تهمت نویسنده بر «واقدی»!
نویسنده ۲۳ سال مینویسند:
«واقدی به شکل دیگر از تولّد آن حضرت سخن میگوید: همین که از مادر متولّد شد گفت: الله أکبر کبیراً. در ماه اوّل میسُرید، ماه دوّم میایستاد، ماه سوّم راه میرفت، ماه چهارم میدوید ... و ماه نهم تیر میانداخت!.
آیا ممکن است چنین چیزی روی داده باشد و تمام ساکنان شهر کوچک مکّه از آن مستحضر نشده باشند و مردمانی که بت سنگی میپرستیدند در قبال محمّد به خاک نیافتاده باشند؟» [۶۰].
باید دانست که مقصود از واقدی هنگامی که از سیره پیامبر سخن میرود ابوعبدالله محمّد بن عمر واقدی (متوفی در سال ۲۰٧ هجری قمری) است امّا کتاب مشهور واقدی که آنرا درباره رویدادهای عصر پیامبر تالیف کرده «مغازی رسول الله» نام دارد و چنانکه از اسم کتاب پیدا است در زمینه جنگهایی که در روزگار رسول خداجرخداده تالیف شده است بنابراین در چنین کتابی اساساً از ولادت و پرورش پیامبر ذکری به میان نمیآید و معلوم نیست نویسنده بیست و سه سال این عبارت فارسی را از کجا آورده! و مضمون انرا بدون ذکر ماخذ به واقدی نسبت دادهاست؟! واقدی در کتابش پس از آوردن مقدمهای، جنگ «بدر» را مطرح میسازد و حوادث آنرا با اسناد خود گزارش میدهد و سپس بهمین شیوه، دیگر پیکارهای پیامبررا تا غزوه «تبوک» یاد میکند و کتاب خود را با «حدیث وفاه النبیج» به پایان میرساند [۶۱]. بنابراین بحث از اینکه پیامبر در ماه اوّل ولادت چه میکرد؟ و در ماه نُهم چگونه بود؟ جایی در این کتاب ندارد.
امّا درباره رُشد پیامبر خدا در کودکی، کتابهای سیره روایتی از دایه آن حضرت یعنی «حلیمۀ سعدیّه» آوردهاند، از جمله بنا به گزارش ابن اسحاق در سیره، حلیمه گفته است: «حتی مضت سنتاه وفصلته وکان یشب شبابا لا یشبه الغلمان فلم یبلغ سنتیه حتی کان غلاما جفرا» [۶۲]. یعنی: «تا آنکه دو سالش سپری گشت و او را از شیر گرفتم و چنان رشد میکرد که از این حیث به هیچیک از پسرکان نمیماند و به دوسالگی نرسیده بود مگر اینکه پسرکی درشت گردید».
واقدی که به کنایه مورد تمسخر نویسنده بیست و سه سال قرار گرفته از همین ماجرا تعبیر دیگری دارد وی (نه در کتاب مغازی بلکه) به نقل شاگردش «ابن سعد» در «طبقات» گفته است: «مکث عندهم سنتین حتی فطم و کأنه ابن أربعة سنین» [۶۳]. یعنی: «دو سال نزد ایشان (خانواده حلیمه) بماند تا آنکه از شیر گرفته شد و چنان بود که کودکی چهار ساله است».
پیدا است که مقصود گوینده آن است که تندرستی و بالندگی پیامبر را دوره کودکی به خوبی برساند، اینک اگر کسی این تعبیرات را مایه مبالغه و غلوّ قرار دهد و سخنان گزاف گوید، مورّخ و سیرهنویس اسلامی را چه جُرمی است؟
از این گذشته «واقدی» در آثارش بیشتر به جمع روایات نظر داشته و ما قبلاً گفتیم که رایِ واقدی و أمثال او با روایت واقدی و اقرانِ وی، تفاوت دارد. محدّثان و مورّخان گذشته، روایات را با اسناد آن ذکر میکردند تا مجال نقد و اعتراض برای اهل فنّ باشد و روایت هر مفسّر و فقیه و مورّخی بویژه اگر با ذکر سند یعنی سلسله روات همراه باشد همیشه برابر با رأی و نظر او نیست، رایِ وی از نگرش به مجموعه آثار و جرح و تعدیل و نقد و تفسیر آنها به دست میآید، نویسنده بیست و سه سال که از این ماجرا آگاهی ندارد و شیوه کار علمای اسلامی را نمیداند در پی سخنان گذشته خود مینویسد:
«این یک نمونه از طرز تاریخنویسی و افسانهسرایی مسلمین است» [۶۴].
من نمیدانم به کسی که گرفتار اوهام شخصی است و خبر از روش تحقیق در تاریخ ندارد و از اسلوب «فقه السیّرة» بیاطّلاع است و آنگاه به همه مسلمین میتازد و همگان را افسانهسرا معرّفی میکند چه بگویم؟!.
قُرآن مجید و رسول اکرمجما را زشتگویی باز داشتهاند و به:
﴿وَإِذَا مَرُّواْ بِٱللَّغۡوِ مَرُّواْ كِرَامٗا﴾[الفرقان: ٧۲].
عادت دادهاند لذا با «ابوالأسود دوئلی» همزبان میشویم و به رسم نصیحت به نویسنده بیست و سه سال و همفکران و همراهان او میگوییم:
یا أیها الرجل الـمعلم غیره
ابدا، وأنت من الرشاد عدیم
هلا لنفسك کان ذا التعلیم
إبدا بنفسك فانهها عن غیها
وأراك تلقح بالرشاد عقولنا
فإذا أنتهت عنه فأنت حکیم
[۶۵]
سپس نویسنده ۲۳ سال مینویسد:
«از طرف دیگر أغراض دینی، ترسایان باختری را بر آن داشته است که محمّد را درغوگو، جاعل، حادثهجو، جاهطلب و شهوتران بگویند بدیهی است که هیچیک از این دو طائفه نتوانستهاند وقایع را چنانکه هست دنبال کنند» [۶۶].
در اینجا نویسنده به حقایقی درباره پیامبر اسلام اعتراف کرده که خود در خلال کتابش بر ضدّ آنها سخن گفته است! خوانندگان ارجمند این اعترافات را بیاد داشته باشند تا به گفتارهای دیگر او که با این سخنان مغایر و معارضند برسیم.
نویسنده ۲۳ سال چنین ادامه میدهد:
«علّت، این است که معتقدات، خواه سیاسی و خواه دینی و مذهبی مانع است که انسان خرد خود را بکار اندازد و روشن بیندیشد. پیوسته پردهای از خوبی و بدی روی موضوع بحث کشیده میشود، مهر و کین، تعصّب و لجاج و عقاید تلقینی، شخص مورد مطالعه را در بُخار و مه تخیّلات فرو میپیچد» [۶٧].
از بیان نویسنده: این نتیجه به دست میآید که چون آدمی با داشتن عقیده نمیتواند حقیقتی را درک کند و بطور صحیح بیندیشد، پس باید ترک عقیده نماید تا به روشناندیشی نائل آید!.
امّا اوّلاً بسیار بودهاند کسانی که با داشتن اعتقادات نادرستِ مذهبی یا سیاسی در اثر تحقیق و دقّت، خطای خویش را دریافتهاند و از عقاید خود روی برتافتهاند. شگفتا از نویسنده بیست و سه سال که مدّتها در کسوت روحانیّون شیعه بوده و به عقاید پدری دلبستگی داشته است با اینهمه درباره خود عقیده دارد که توانسته است از بخار مهآلود تخیّلات به درآید و در آفتاب روشن واقعیّات قدم گذارد! و سیره پیامبر اسلام را بدون آمیختگی با موهومات! بنگارد، امّا این توانایی را از دیگران سلب کرده و مِلک طِلق خویش میپندارد، عجبا! خودپسندی تا چه اندازه؟! خود بزرگبینی تا چه حدّ؟!! این تحقیر انسان و تخفیف مشاعر او است که گمان کنیم آدمی همینکه به چیزی عقیده داشته باشد دیگر ممکن نیست بتواند حقایقی را که احیاناً با عقاید او نمیسازند بفهمد و از این راه افکارش را اصلاح کند.
در طول تاریخ بارها دیده شده که بیدینان به دینداری روی آوردهاند و یا دیندارها به سوی بیدینی رفتهاند، نویسنده بیست و سه سال هر کدام از این دو دسته را مُحقِّ بشمارد باید بپذیرد که میتوان در عین اعتقاد به باطل، کوشش کرد تا حق را دریافت و به جانب آن شتافت.
ثانیاً عقیده استوار به اسلام مستلزم داشتن تقوای فکری و انصاف نیز هست که همین موضوع خود مانع میشود از اینکه محقّق مسلمان، بدون علم و اطمینان هر افسانهای را به پیامبرخویش ببندد، یا نسبتِ آن را به حضرتش قبول کند، یا به آراء مختلف نظر نیفکند و درباره رای ویژهای تعصّب به خرج دهد، و همچنین مانع میشود از اینکه به خاطر دشمنی با کسانی سخنان حکمیانه یا درستِ آنها را انکار کند، زیرا همه این امور از منهیّات اسلام است و همۀ مسلمین به پرهیز از آنها مکلّفند، چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ﴾[الإسراء: ۳۶].
«چیزی را که به آن علم نداری پیروی مکن».
و نیز میخوانیم:
﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓ﴾[الزمر: ۱٧-۱۸].
«پس آن بندگانم را نوید ده که به هر سخن گوش میدهند، سپس بهترین سخن را پیروی میکنند».
و دربارۀ تعصّبهای جاهلانه میفرماید:
﴿إِذۡ جَعَلَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَأَلۡزَمَهُمۡ كَلِمَةَ ٱلتَّقۡوَىٰ وَكَانُوٓاْ أَحَقَّ بِهَا وَأَهۡلَهَا﴾[الفتح: ۲۶].
«آنگاه که کافران دل را به تعصّب واداشتند، تعصّب جاهلیّت، و خدا آرامش و متانت را بر رسولش و مؤمنان فروفرستاد و کلمۀ تقوی رابا ایشان قرین ساخت که سزاوارتر از هر کس به آن بودند و أهلیّتش را داشتند».
و پیامبر خداجدربارۀ حکمت (یعنی سخن محکم و پرعمق) میفرماید: «الْكَلِمَةُ الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَحَيْثُ وَجَدَهَا فَهُوَ أَحَقُّ بِهَا» [۶۸]. یعنی: «سخن حکمتآمیز، گمشدۀ مؤمن است بنابراین هر جا (نزد هر کس) آنرا یافت او سزاوارتر از دیگران به (آموختن) حکمت است».
کسی که به این تعالیم پایبند باشد، همچون جاهلان در عقاید نامعقول تعصّب نمیورزد و حکمت رااز هر کس -هرچند کافر باشد- میگیرد و هر افسانهای را به دین خدا نسبت نمیدهد و به پیامبر او نمیبندد و اگر روایاتی را که مشکوک است نقل کرد، مانند برخی از مورّخان و محدّثان اسلامی، مشکوک بودن آن روایات را در مقدّمه کتابش خاطرنشان میسازد یا اسناد روایات مزبور را در اختیار خواننده مینهد تا بهتر بتواند درباره آنها تفتیش و تحقیق کنند، بویژه که درمیان مسلمین (صرفنظر از عدّهای از محدّثینِ سادهلوح و زودباور) علمای محقّق و با انصاف و ژرفنگر بسیار بودهاند.
اسلام، گذشته از خاندان و یاران بزرگ پیامبرج، دانشمندان و نویسندگانی را تربیت نموده که چون محمّد بن ادریس (صاحب کتاب الأم در سنّت رسول الله) میگفتند: «ما ناظرت أحدا قط ، فأحببت أن يخطأ» [۶٩]. «هیچگاه با کسی مناظره نکردم که دوست داشته باشم او در مناظره به خطا افتد»!.
اسلام در طول تاریخ خود مجتهدانی اسلام شناس ساخته که «نادانسته سخن گفتن» را حرام میدانستند و به هنگام استفتاء مردم، از گفتن «نمیدانم»! خودداری نمیورزیدند. شافعی گفته است: «إنی شهدت مالکا قد سئل عن ثمان وأربعین مسألة فقال في اثنتین وثلاثین منها: لا أدری!» [٧۰]. «من در مجلسی شاهد بودم که از مالک (امام مدینه) چهل و هشت مساله سؤال کردند و او درباره سی و دو مساله از آنها گفت: نمیدانم»!. و این مالک، همان کسی است که کتاب الموّطأ را نگاشته و از راههای دور برای فهمیدن سُنن پیامبر و شیوه زندگانی آن حضرت، بار سفر میبستند و بسوی او میشتافتند. إلیه یشد الرحال!
غزالی در آداب مناظره گوید: «علی الـمناظر أن یکون في طلب الحق کناشد ضالة لایفرق بین أن تظهر الضاله علی یده أو علی ید من یعاونه، ویری رفیقه معینا لاخصما ویشکره إذا عرفه الخطا وأظهر له الحق» [٧۱]. یعنی: «آن کس که مناظره میکند باید در جستجوی حقّ مانند شخصی باشد که گمشدهای دارد و به دنبال آن میگردد و هیچ تفاوت ننهد که گمشدهاش به دست او پیدا شود یا به دست یارش که با او مناظره میکند و باید تا بر همسخن خود، نه چون دشمن، بلکه ماند یاوری بنگرد و هرگاه او را با خطایش آشنا کرد و حق را برای وی آشکار ساخت اورا سپاس گزارد».
ما میپرسیم اگر کسی با چنین روحیهای (که غزالی تذکار میدهد) به تحقیق در تاریخ اسلام پردازد آیا به درک صحیح سیره پیامبر اسلام نائل خواهد آمد؟ و آیا همه علمای اسلامی فاقد این روحیه بودهاند و تنها نویسنده کتاب ۲۳ سال از این نعمت برخوردار است؟!.
ثالثاً راه حلّی که نویسنده ۲۳ سال پیشنهاد مینماید یعنی «بدون داشتن هیچ عقیدهای به پژوهش پرداختن»، مشکل گرایش به موهومات را حلّ نمیکند! زیرا چه بسا که آدمی در همان بیعقیده بودن متعصّب گردد و تمایل بر حفظ آن حالت در او راسخ شود، به طوریکه، اگر دلائل مثبتی هم بر لزوم داشتن عقیدهای پیدا کند، دست از آن حالت بر ندارد که به قول حکمیان: «خوپذیر است نفس انسانی»! بنابراین راه چاره همان است که آدمی برای وصول به تقوای علمی، خود را تربیت کند، یعنی دقّت و انصاف در تحقیق را همواره پیشه سازد. تنها از این طریق است که دسترسی به حقایق برای انسان میسّر میشود، خواه آدمی عقیدهای داشته باشد و خواه از عقیده، عاری باشد و این همان راه حلّی است که قرآن مجید بندگان خدا را بدینگونه به آن ترغیب میکند:
﴿وَٱلَّذِينَ جَٰهَدُواْ فِينَا لَنَهۡدِيَنَّهُمۡ سُبُلَنَا﴾[العنکبوت: ۶٩].
«کسانی که به سختکوشی درباره ما پردازند آنانرا به راههای خویش هدایت میکنیم».
﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَىٰهُمُ ٱللَّهُۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٨﴾[الزمر: ۱٧-۱۸].
«پس آن بندگانم را نوید ده که به هر سخن گوش میدهند سپس بهترین سخن را پیروی میکنند، آنها را خدا هدایت کرده است» [٧۲].
نویسنده ۲۳ سال در پی سخنان گذشته شرحی آورده مبنی بر اینکه حضرت محّمدجاز معاصرین خویش کاملاً متمایز بوده است ولی مردم روزگار او چون به عقاید و رسوم خرافی، خوگرفته بودند و یا مانند ابوجهل داعیه تفوّق بر «بنی عبدمناف» را داشتند با آن حضرت به ستیزه برخاستند بویژه که برخی از آنان در اثر خودخواهی و به اتّکای مالداری، متوقّع بودند که اگر رسالتی در کار باشد نصیب ایشان شود! البتّه گروهی روشنبین و نیکاندیش چون ابوبکر هم در میان آنان بسر میبردند که سخن حق را از پیامبر پذیرفتند... . (صفحه ۸ و ٩ و ۱۰ کتاب)
این گفتار متناسب با بحث گذشته نیست و گویا رشته سخن در اینجا از کف نویسنده به در رفته است! زیرا سخن اصلی او بر سر آن بود که «مسلمین و ترسایان باختری به علّت داشتن عقاید پیشین، هیچکدام نتوانستهاند وقایع زندگانی حضرت محمّدجرا به درستی بنویسند»!.
اگر مسلمانانِ نخستین چون ابوبکر، یا کافران روزگار پیامبر چون ابوجهل، درباره سیره پیامبر کتابی نگاشته بودند البتّه جا داشت که نویسنده ۲۳ سال در اینجا ذکری از ایشان به میان آورد و با شواهدی از آثار هر کدام نشان دهد که در تحقیقات تاریخ، داشتن عقاید پیشین، مانع درک صحیح تاریخ میشود، امّا نه ابوبکر کتابی در سیره النّبی نگاشته و نه ابوجهل در این باره اثری به جای گذاشته! ناچار باید گفت که نویسنده ۲۳ سال در اینجا به پریشانگویی درافتاده است!.
از اینکه بگذریم، مگر نه آنکه دین ابوبکر و ابوجهل یپش از ظهور اسلام یکی بود و هر دو بُتپرستی میکردند؟ پس چرا عقیده پیشین مانع نشد تا ابوبکر سخن حق را از پیامبر بپذیرد ولی همان عقیده، ابوجهل را از پذیرش حقایق باز داشت؟
آری! عقاید پیشین همواره مانع درک صحیح و ایمان سلیم نمیشود، آنچه مردم را از فهمیدن حقایق و گرایش به آنها باز میدارد نداشتن «دقّت و انصاف» است که خود علل گوناگون میتواند داشت و از عوامل مختلف سرچشمه میگیرد.
[۶۰] صفحه ٧ و ۸ کتاب ۲۳ سال. [۶۱] به «مغازی رسول الله» چاپ مصر، الطّبعة الأولی، رجوع شود. [۶۲] سیرة ابن هشام، جلد ۱، صفحه ۱۶۴. [۶۳] الطبقات الکبری، اثر ابن سعد، چاپ اروپا -لندن- الجزء الأول صفحه ٧۰. [۶۴] صفحه ۸ کتاب. [۶۵] «ای آنکه در اندیشه علم دگرانی! چونست که خود جاهل و از بیخبرانی؟ با ما چه سخنها که ز إرشاد نگویی با اینهمه خود گمره و از خیرهسرانی! آغاز ز خود کن بدر آی از دل ظلمت گر خویش هدایت کنی از راهبرانی!». (ترجمه اشعار از نویسنده این کتاب است) [۶۶] صفحه ۸ کتاب. [۶٧] صفحه ۸ کتاب. [۶۸] صحیح ترمذی، چاپ مصر، الجزء الخامس، حدیث شماره ۲۶۸٧. [۶٩] احیاء علوم الدّین، چاپ لبنان، الجزء الأوّل، صفحه ۳۶. [٧۰] احیاء علوم الدّین، چاپ لبنان، الجزء الأوّل، صفحه ۳۶. [٧۱] احیاء علوم الدّین، الجزء الأول، صفحه ۴۴. [٧۲] این آیه شریفه، بندگان خدا را هم به کسب معلومات و احاطه بر اقوال و آراء تشویق میکند و هم به انصاف و تقوای علمی و عملی سفارش مینماید و ما در هر موضع به یکی از این دو مفهوم و گاهی به هر دو، نظر داشتهایم.