انکار خصائص بشری در پیامبر!
نویسنده کتاب «بیست و سه سال» به دنبال سخنان گذشته خود مینویسد:
«مسلمین نیز به تاریخ حقیقی روی نیاورده و پیوسته کوشیدهاند از وی یک وجود خیالی، وجودی مافوق بشر و نوعی خدا در لباس یک انسان بسازند و غالباً خصایص ذات بشری او را نادیده گرفتهاند و در این کار حتّی رابطه علّت و معلول را که اصل عالم حیات است به چیزی نشمرده و به همه آنها صورت خرق عادت دادهاند» [۱۶].
اینگونه مطلقگرایی و ادّعای اینکه: «مسلمین ... پیوسته کوشیدهاند ... الخ» جز مایۀ ملامت برای نویسندۀ «بیست و سه سال» اثری ببار نخواهد آورد، زیرا خود وی در صفحۀ ۱۰٧ از کتابش اعترافش میکند که:
«محمّد عبدالله السّمان در کتاب محمّد رسول بشر مینویسد: محمّدجچون انبیاء دیگر بشر بود، مانند سایر آدمیان متولّد شد زندگی کرد و مُرد، شؤون رسالت او را از حدود بشریّت خارج نکرد». باز خود نویسنده «بیست و سه سال» در صفحه ۱۰٧ و ۱۰۸ گزارش میدهد که:
«محمّد عزّت دروزه، نویسنده فلسطینی ... با کمال تأسّف اعتراف میکند که «غُلاه» مسلمین چون قسطلانی راه کج در پیش گرفته و به مبالغاتی دست زدهاند که ابداً با نصوص قرآن کریم سازگار نیست و حتّی در احادیث معتبر موثوق صدر اسلام نشانی از آنها نمییابیم ... نویسنده روشنفکر مسلمان اضافه میکند که: مطابق نصوص قرآن همه انبیاء، بشرهای عادیند که حقتعالی آنها را برای هدایت مردم برگزیده است».
اینها نمونهای از آثار مسلمین معاصر، که نویسنده «بیست و سه سال» در کتابش آورده است. امّا به نمونههایی از کتب مسلمانان دیرینه در همین کتاب بنگرید که نویسنده مزبور بازگو میکند! در صفحۀ ۱۱۰ مینویسد:
«در صحیح بخاری [۱٧]حدیثی است از پیغمبر که: «أَنَا بَشَرٌ أَغْضَبُ كَمَا يَغْضَبُ الْبَشَرُ». یعنی: «من بشرم چون سایر آدمیان به خشم میآیم و متأثّر میشوم». و در صفحه ۱۰۵ و ۱۰۶ مینویسد:
«گولدزیهر نیز معتقد است روایات و احادیث و سیرههایی که صورتی قطعی و روشن از شارع اسلام ترسیم میکنند، در هیچیک از تواریخ دینی جهان دیده نمیشوند و همۀ آنها محمّد را با تمام عوارض بشری نشان میدهند. در این مستندات تلاشی صورت نگرفته است که وی را از تمایلات بشری دور کنند بلکه بالعکس او را به مؤمنان و اطرافیانش نزدیک میسازند».
آیا این کتابها و سیرهها را مسلمین گذشته و معاصر ننوشتهاند؟! و با وجود این، آیا رواست که کسی بنویسد:
«مسلمین نیز به تاریخ حقیقی روی نیاورده و پیوسته (!!) کوشیدهاند از وی (پیامبر) یک وجود خیالی، وجودی مافوق بشر و نوعی خدا در لباس یک لباس بسازند».؟! زهی بیانصافی و تناقضگویی!.
اگر ایراد نویسنده «بیست و سه سال» بر غُلاه است، (چنانکه در سخنان محمّد عزّت گذشت) پس چرا عموم مسلمین را از زمره ایشان میشمارد و از گروههای معتدل نامی نمیبرد؟ آیا در طول تاریخ، علمای معتدلی که با غلوّ و گزافهگویی درباره پیامبر خداجمخالفت ورزیدهاند، وجود نداشتهاند؟
هنگامی که قرآن مجید به پیامبر فرمان میدهد:
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ﴾[الکهف: ۱۱۰].
«به مردم بگو: من فقط بشری هستم مانند شما که به من وحی میرسد».
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ﴾[الأنعام: ۵۰].
«بگو: من به شما نمیگویم که گنجهای خدا نزد من است و غیب نمیدانم» [۱۸].
﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ﴾[الأحقاف: ٩].
«بگو: من نو درآمدِ پیامبران نیستم و نمیدانم که با من و با شما چه رفتاری خواهد شد جز آنچه به من وحی میشود تابع چیزی و کسی نیستم».
﴿قُلۡ سُبۡحَانَ رَبِّي هَلۡ كُنتُ إِلَّا بَشَرٗا رَّسُولٗا﴾[الإسراء: ٩۳].
«بگو: منزّه است خداوندم، آیا من جز بشری هستم که رسالت یافته است؟».
﴿قُلۡ إِنَّمَا ٱلۡأٓيَٰتُ عِندَ ٱللَّهِ وَإِنَّمَآ أَنَا۠ نَذِيرٞ مُّبِينٌ﴾[العنکبوت: ۵۰].
«بگو: همۀ معجزهها تنها نزد خدا است و من فقط بیمرسانی آشکارم».
﴿قُلۡ إِنِّيٓ أُمِرۡتُ أَنۡ أَعۡبُدَ ٱللَّهَ مُخۡلِصٗا لَّهُ ٱلدِّينَ ١١﴾[الزمر: ۱۱].
«بگو: من فرمان یافتهام که خدا را بندگی کنم و دین خود را برای او خالص سازم».
﴿قُلۡ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ ١٣﴾[الزمر: ۱۳].
«بگو: من اگر نافرمانی خدای خود کنم از عذاب روزی بزرگ میترسم».
﴿قُلۡ إِنِّي لَن يُجِيرَنِي مِنَ ٱللَّهِ أَحَدٞ وَلَنۡ أَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدًا ٢٢﴾[الجن: ۲۲].
«بگو: هیچکس مرا در برابر خدا، پناه نمیدهد و جز او پناهگاهی نمییابم».
﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُ﴾[الأعراف: ۱۸۸].
«بگو: من مالک هیچ سود و زیانی برای خودم نیستم مگر آنچه خدا خواسته باشد».
﴿قُل لَّوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا تَلَوۡتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ﴾[یونس: ۱۶].
«بگو: اگر خواستِ خدا آن بود که به من وحی نشود، تلاوت قرآن بر شما نمیکردم».
﴿قُلۡ أَفَغَيۡرَ ٱللَّهِ تَأۡمُرُوٓنِّيٓ أَعۡبُدُ أَيُّهَا ٱلۡجَٰهِلُونَ ٦٤﴾[الزمر: ۶۴].
«بگو: آیا مرا فرمان میدهید که جز خدا را بندگی کنم ای جاهلان»!.
با وجود این فرمانهای صریح قرآنی که پیامبر اسلامجهمه آنها را در اختیار مردم قرار دادهاست آیا همه علمای اسلامی میتوانستند یا میتوانند پیغمبر خود را به قول نویسنده بیست و سه سال: «نوعی خدا در لباس انسان»!! معرّفی کنند؟
مگر نه آنکه گروهی از علمای اسلام در طول تاریخ، کتابهایی متعدّد بر ضدّ غُلاه و گزافهگویان نوشتهاند؟! مانند کتاب «الرد علی الغلاة» [۱٩]اثر «ابوعلی یحیی بن کامل»، کتاب «الرد علی الغالیة» [۲۰]اثر «حسین بن سعید اهوازی»، کتاب «الرد علی الغُلاة» اثر «ابومحمّد حسن بن موسی نوبختی» و بسیاری از کُتب دیگر که آوردن نام همه آنها رشته سخن را به داراز میکشاند [۲۱].
مگر نه آنکه بسیاری از علمای فنّ رجال در کتابهای خود گروهی از روایان حدیث را از آنرو که به غلوّ شهرت داشتهاند، موثَّق نشمرده و روایات آنها را مقبول ندانستهاند؟ آیا چند بار در کتب «رجال» ملاحظه میشود که درباره کسی نوشتهاند:
«کان غالیا في الـمذهب فاسدا في الروایة لا یکتب حدیثه ولایعتمد علی ما یروی» [۲۲]. یعنی: «او در مذهب از غالیان شمرده میشود و در روایت فاسد است و حدیث وی نوشته نمیشود و اهل فنّ بر آنچه روایت میکند، اعتماد نشان نمیدهند»!.
مگر نه آنکه هزاران محدّث و فقیه و عالم اسلامی (از سنّی و شیعی) راویان احادیثی بر ضدّ غلاه در طول تاریخ اسلام بودهاند؟ نظیر اینکه از پیامبر خداجروایت کردهاند که فرمود: «لاَ تُطْرُونِى كَمَا أَطْرَتِ النَّصَارَى ابْنَ مَرْيَمَ ، فَإِنَّمَا أَنَا عَبْدُهُ ، فَقُولُوا عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ» یعنی: «درباره من مبالغه نکنید چنانکه مسیحیان درباره فرزند مریم، از حدّ درگذشتند. جز این نیست که من بندهای هستم، بنابراین بگویید: بنده خدا و فرستاده او» [۲۳].
و فرمود: «لا تَرْفَعُونِي فَوْقَ حَقِّي، فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى اتَّخَذَنِي عَبْدًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَنِي نبیاً». «مرا از آنچه حقّ من است بالاتر نبرید. که خداوند پیش از آنکه مرا به پیامبری گیرد به بندگی گرفته است» [۲۴].
و به مردی که به او گفت: «ما شاء الله وشئت» «هرچه خدا خواست و تو خواستی»! فرمود: «أجعلتني لله ندا قل ما شاء الله وحده» «آیا مرا همتای خدا قرار دادهای؟! بگو: هر چه خدای یکتا خواست» [۲۵].
و به مرد دیگری که به او گفت: «السّلام علیك یا ربّی»!! «درود بر تو ای خداوند من»!!. فرمود: «ما لك، لعنك الله، ربي وربك الله» «چیست ترا، خدا از رحمتش دورت کند، خداوندِ من و خداوند تو «الله» است» [۲۶].
و برای پس از مرگش در دُعا به درگاه خداوند گفت: «اللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلْ قَبْرِى وَثَنًا يُعْبَدُ» «خدایا مگذار قبر من همچون بُتی شود که آنرا عبادت کنند!» [۲٧].
و نیز فرمود: «لا تتخذوا قبری قبلة ومسجدا» «قبر مرا قبله قرار مدهید و آنرا سجدهگاه نکنید» [۲۸].
و به دخترش فاطمۀ زهرا÷سفارش نمود: «يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّدٍ أَنْقِذِى نَفْسَكِ مِنَ النَّارِ فَإِنِّى وَاللَّهِ مَا أَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً» «ای فاطمه دختر محمّد، تو خود را از آتش نجات ده که سوگند بخدا من در برابر خدا کاری برایتان نتوانم کرد!» [۲٩].
و احادیث بسیار دیگر از این نمونه، که ذکر همه آنها در اینجا میسّر نیست و در کُتب حدیث به فراوانی یافت میشوند. آیا راویان این احادیث چه کسانی جز علمای مسلمین بودهاند؟ و آیا چنین روایتکنندگانی، پیامبر را به صفات خدایی متّصف کردهاند؟
شاید گفته شود که ما امروز بسیاری از مسلمانان را میبینیم که دربارۀ پیامبر اسلامجو امامان خود از اندازه در میگذرند و سخنان غلوّآمیز میگویند و اوصافی به آنان نسبت میدهند که به صفات کبریایی میماند!.
پاسخ آنست که همه مسلمین چنین نیستند و در گذشته نیز بر این طریقه نبودهاند، این قبیل اندیشهها در دورانهای اخیر میان گروههایی راه یافته است چنانکه برخی از مشاهیر امامیّه به این حقیقت اشاره کردهاند، از جمله «ممقانی» صاحب کتاب: «تنقیح الـمقال في أحوال الرّجال» که از مهمترین کتب رجال اخیر شیعه امامیّه بشمار میآید مینویسد: «إن أکثر مایعد الیوم من ضروریات الـمذهب في أوصاف الائمة†کان القول به معدودا في العهد السابق من الغلو»! [۳۰]. یعنی: «بیشتر أوصاف ائمّه†که امروز از ضروریّات مذهب شمرده میشود در روزگار گذشته اعتقاد به آنها غلوّ به شمار میآمده است»!.
به عنوان نمونه، درمیان گروهی از معاصران چنان شهرت دارد که امامان†از احوال عموم خلق باخبرند و از اعمالشان آگاهی دارند و برخی از مردم را به زیارت مرقد خود میطلبند! ولی نزدیک به هشت قرن پیش، یکی از دانشمندان برجسته امامیّه به نام «شیخ عبدالجلیل قزوینی رازی» کتابی تصنیف کرده که آنرا «نقض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض» نام نهاده است، در این کتاب که حدود سال ۵۶۰ هجری نگاشته شده مینویسد: «مصطفی با جلالت و رفعتِ درجه نبوّت، در مسجد مدینه با آنکه زنده بود نمیدانست که در بازارها چه میکنند و احوالهای دیگر تا جبرئیل نیامدی و معلوم نکردی ندانستی، پس أئمّه که درجه انبیاء ندارند و در خاک خراسان و بغداد و حجاز و کربلاء خُفتهاند و از قید حیات برفته، چگونه دانند که احوال جهانیان بر چه حدّ است؟ این معنی هم از عقل و هم از شرع بیگانه، و جماعتی حشویان که پیش از این خود را بر این طائفه بستهاند، این معنی گفتهاند بحمدالله از ایشان بسی نماند و اصولیان شیعه از ایشان و از چنین دعاوی تبرّی کردهاند» [۳۱].
آری، عقاید اصیل مذهب شیعۀ امامیّه را در دورانهایی که به روزگار ائمّه - علیهم السّلام - نزدیکتر بودند و بامذاق ایشان آشنایی بیشتری داشتند، باید یافت نه در ادواری که فاصلۀ زمانی و أحادیث آنچنانی! گروهی را به خروج از حدّ اعتدال افکنده و به پیمودن راه حشویان و اخباریها کشیده است، بویژه که اسلوب فلسفی و عرفانی را در تفسیر متون دینی نیز دخالت دادهاند و از این راه به مبالغه و غلوّ در افتادهاند و البته علمای معتدل و محقّق در میان این فرقه از روزگاران کهن تاکنون بوده و هستند.
به هر حال عموم مسلمانان را درگذشته و حال در شمار غُلاه آوردن، خود غلوّی ناروا و زشت شمرده میشود و برای کسانیکه مخصوصاً داعیه علمی دارند زشتتر و نارواتر است.
[۱۶] ۲۳ سال، صفحه ۶. [۱٧] تألیف محمّد بن اسماعیل بخاری، متوّفّی در سال ۲۵۶ هجری قمری. [۱۸] پیامبر اسلامجبه گونهای مطلق از غیب باخبر نبود ولی به حکم نبوّت و وحی، أخباری را درباره آینده دریافت میکرد که در قرآن مجید و احادیث صحیح آمده است و ما در همین کتاب بخشی از آنها را نشان دادهایم و البته غیب مطلق را تنها خدا میداند و پیامبر جز مواردی که به او وحی شده بود راهی به غیب نداشت. [۱٩] به صفحه ۲٧۲ فهرست «ابن النّدیم»، چاپ مصر، مطبعة الإستقامة رجوع شود. [۲۰] به صفحۀ ۳۲۴ فهرست «ابن النّدیم»، چاپ مصر، مطبعة الإستقامة رجوع شود. [۲۱] به «تاریخ بغداد» اثر «خضیب بغدادی» (۶: ۳۸) رجوع شود. [۲۲] این عبارت، در کتاب «خلاصة الأقوال في أحوال الرّجال» درباره «محمبد بن جمهور» آمده است و در کتب «رجال» با این قبیل تعبیرات مکرّر برخورد میکنیم. [۲۳] بخاری سُنّی در صحیح خود، الجزء الرّابع، صفحه ۲۰۴، چاپ مصر. [۲۴] ابن بابویه شیعی در «عیون أخبار الرّضا»، صفحه ۳۲۴، چاپ سنگی. [۲۵] ابن کثیر سُنّی در تفسیرخود، ذیل آیه: ۲۱ بقره، چاپ مصر. [۲۶] ابوعمرو کشّی شیعی در رجال خود، صفحه ۲۵۴، چاپ نجف. [۲٧] مالک بن أنس سنّی در کتاب الـموطّأ، الجزء الأوّل، صفحه: ۱۴۳، چاپ مصر. [۲۸] ابن بابویه شیعی در من لایحضره الفقیه، باب التّعزیه والجزع عند الـمصیبه، صفحه ۳۵، چاپ سنگی. [۲٩] طبری سُنّی در تفسیر خود، ذیل آیه: ۲۱۴ سوره شعراء، چاپ مصر. [۳۰] تنقیح الـمقال، الـمجلّد الأوّل، صفحه ۲۱۲، چاپ سنگی. [۳۱] النقض، چاپ تهران، به کوشش جلال الدّین محدّث، صفحه ۳۰۴ به بعد.