احوال عرب پیش از اسلام
سیرهنویس جدید! مینویسد:
«در اینجا اشارهای هر چند مختصر به یک مطلب ضرورت دارد: مسلمانان، اوضاع حجاز و بخصوص مکّه را قبل از بعثت تاریکتر از آنچه هست ترسیم میکنند و معتقدند ابداً فروغی از فکر سلیم و توجّه به خداوند در آن نتابیده و جز عادات سخیف و احمقانه ستایش اصنام چیز دیگری مشاهده نشده است. شاید اصرار در این امر بدین منظور بوده است که ارزش بیشتری به ظهور و دعوت حضرت رسول بدهند» [۱۵۰].
ای سخن نیز مانند بسیاری از سخنان دیگر نویسنده، بدون ذکر سند و ماخذ و بیآنکه حساب و دقّتی در کار باشد، ادا شده است!.
آیا همه مسلمانان گفتهاند که در حجاز کسی توجّه به خداوند نمیکرد و جز ستایش اصنام به کاری نمیپرداخت؟! یا برخی از مسلمین این عقیده را ابراز داشتهاند؟ و اگر برخی چنین گفتهاند پس چرا سیرهنویس جدید! همگی را متّهم میکند؟! مایه تعجّب است که خود او اعتراف دارد:
«بسیاری از نویسندگان محقّق عرب چون «علی جواد» [۱۵۱]«عبدالله سمان»، «دکتر طه حسین»، «هیکل»، «محمّد دروزه»، «استاد حدّاد» و غیر هم معتقدند که حجاز در قرن ششم میلادی بهرهای از تمدن داشته و خداشناسی آنقدرها که خیال میکنند مجهول نبوده است» [۱۵۲].
باید پرسید جایی که بسیاری از مسلمانان چنین سخنی را إظهار داشتهاند، شما چگونه به خود حقّ میدهید که ادّعا کنید: مسلمانان معتقد هستند پیش از اسلام، جز ستایش بُت ها چیزهای دیگری در حجاز مشاهده نشده است؟! با اینکه مسلمانان نامبرده، بر مبنای نوشتههای قدمای خود، اینگونه اظهارنظر کرده اند، زیرا در گذشته نیز مسلمین ادّعا نداشتهاند که پیش از اسلام، همۀ مردم بُتپرست بودهاند!.
مورّخان اسلامی اتّفاق دارند که در شبهجزیره، صرفنظر از چند تن که آیین حنیف داشتند، جماعتی از یهودیان و گروهی از مسیحیان نیز بسر میبردند، که با بُتپرستی موافق نبودند، بنابراین چرا جناب سیره نویس! عموم مسلمین را در معرض تهمتهای گوناگون قرار میدهد؟ آیا رعایت امانت و راستگویی در تاریخنویسی، به نزد ایشان معتبر نیست؟! آری، مورّخان اسلامی انکار نکردهاند که پیش از اسلام در سرزمین حجاز، ادیان توحیدی، طرفداران و پیروانی داشتهاند، چیزی که هست اوّلاً از کتب تاریخ به وضوح برمیآید که اکثریّت قریب به اتّفاق مردم در شبهجزیرۀ عربستان، گرفتار بُتپرستی و جهالت وخرافات بودند و این معنی را خود نویسندۀ ۲۳ سال اقرار نموده چنانکه مینویسد:
«اکثریت قاطع جزیرهالعرب در تاریکی جهل و خرافات فرو رفته بودند و پرستش أصنام شیوۀ غالب ساکنان این سرزمین بود». (صفحه ۲۶ کتاب)
ثانیاً توحیدی که پیامبر اسلامجاز سوی خدا آورد با عقاید یهود و نصاری اختلاف داشت زیرا یهودیانی که ساکن جزیره بودند، میگفتند: عُزَیْر [۱۵۳]پسر خدا است!!.
چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:
﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ عُزَيۡرٌ ٱبۡنُ ٱللَّهِ﴾[التوبة: ۳۰].
و در «سِفر پیدایش» از تورات نیز آمده است که: «چون آدمیان شروع کردند به زیادشدن بر روی زمین و دختران برای ایشان متولّد گردیدند، پسران خدا(!!) دختران آدمیان را دیدند که نیکو منظرند و از هر کدام که خواستند زنان برای خویشتن میگرفتند»! [۱۵۴]. ولی قرآن این عقیده را محکوم میکند و میگوید:
﴿وَخَرَقُواْ لَهُۥ بَنِينَ وَبَنَٰتِۢ بِغَيۡرِ عِلۡمٖۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يَصِفُونَ﴾[الأنعام: ۱۰۰].
«برای خدا به نادانی پسران و دخترانی تراشیدند، خدا پاک و والا است از آنچه وصف میکنند».
تورات میگوید: «آدم و زنش خویشتن را از حضور خدا درمیان باغ پنهان کردند»!! [۱۵۵].
قرآن میگوید:
﴿ لَا يَخۡفَىٰ عَلَيۡهِ شَيۡءٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِي ٱلسَّمَآءِ﴾[آلعمران: ۵].
«هیچ چیز در زمین و آسمان بر خدا پنهان نمیشود».
تورات میگوید: «در شش روز خداوند آسمان و زمین را ساخت و در روز هفتمین آرام فرموده استراحت یافت»!! [۱۵۶].
قرآن میگوید:
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٖ ٣٨﴾[ق: ۳۸].
«در شش روز آسمانها و زمین و هر چه را که میان آنهاست آفریدیم و خستگی به ما نرسید» [۱۵٧].
تورات میگوید: «خدا به موسی گفت دست خود را خواهم برداشت تا پشت سرم را ببینی امّا روی من دیده نمیشود»!! [۱۵۸].
قرآن میگوید:
﴿قَالَ لَن تَرَىٰنِي﴾[الأعراف: ۱۴۳].
«خدا به موسی گفت هرگز مرا نخواهی دید».
این است نمونههایی از اوصاف خدای سبحان در توراتی که یهود به آن عقیده داشته و دارند و قرآن مجید آنرا تحریف شده [۱۵٩]نمایش میدهد. در آثار اسلامی نیز آمده که یهودیان بر سر این قبیل اختلافات با پیامبر اسلامج، از آیین او رویگردان بودند، چنانکه از ابن عبّاس رسیده که گفت:
«أتی رسول اللهجسلام بن مشکم ونعمان بن أوفی ومحمد بن دحیة وشاس بن قیس ومالك بن الصیف، فقالوا کیف نتبعك وقد ترکت قبلتنا وأنت لا تزعم أن عزیرا ابن الله! فأنزل الله فی ذلك: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ عُزَيۡرٌ ٱبۡنُ ٱللَّهِ وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَى ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ ٱللَّهِۖ ذَٰلِكَ قَوۡلُهُم بِأَفۡوَٰهِهِمۡۖ يُضَٰهُِٔونَ قَوۡلَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبۡلُ﴾[التوبة: ۳۰]» [۱۶۰].
یعنی: «سلام بن مشکم و نعمان بن أوفی و محمّد بن دحیه و شاس بن قیس و مالک بن صیف (که همگی یهودی بودند) به نزد رسول خداجآمدند و گفتند: ما چگونه ترا پیروی کنیم با اینکه قبلۀ ما را ترک کردهاید و گمان داری که عُزَیر، پسر خدا نیست؟! آنگاه خداوند این آیه [۱۶۱]را فرستاد (که مفهومش این است): یهود گفتند عُزَیر پسر خدا است و نصاری گفتند مسیح، پسر خدا است، اینست گفتار محض و بیحقیقتی که به دهان آوردهاند و در این گفتار از کافران پیشین تقلید میکنند...».
در این آیه، تصریح شده که یهودیان و مسیحیان با اینکه در اصل یگانهپرست بودند، از باورهای مشرکان پیش از خود، تأثیر پذیرفتهاند و تاریخ قدیم بُتپرستی نشان میهد که پیش از قوم یهود و مسیحیان، براهمه هند و بودائیان چین و مصریان و یونانیان و همچنین مشرکین عرب این پندار خرافی را که خدای سبحان دارای فرند است،باور داشتند و اهل کتاب تحت تأثیر فرهنگ شرک به این عقیده آلوده شدهاند.
مسیحیان عرب نیز مانند یهود، از توحید راستین إنحراف داشتند و مسیح÷را پسر خدا میپنداشتند!! و به تثلیث قائل بودند، چنانکه در قرآن شریف از قول ایشان آمده:
﴿قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَةٖۘ﴾[المائدة: ٧۳].
«گفتند که خدا اقنومی از أقانیم سهگانه است»!!.
و این پندار نادرست که مسیح با ذات خدای سُبحان متّحد بوده و از او تولّد یافته است! مقبول نظر آنها بود و هم اکنون نیز میان ایشان رواج دارد و در انجیل موجود است، بطوریکه در باب اوّل از «انجیل یوحنّا» میخوانیم: «در ابتداء کلمه بود و کلمه، نزد خدا بود و کلمه خدا بود، همان در ابتداء نزد خدا بود، همه چیز بواسطه او آفریده شد ... و کلمه جسم گردید میان ما ساکن شد پر از فیض و راستی، و جلال او را دیدیم جلالی شایستۀ پسر یگانه پدر»!.
علاوه بر این مسیحیان عرب، مریم مادر عیسی†را نیز پرستش میکردند، چنانکه آیه شریفه: ﴿وَإِذۡ قَالَ ٱللَّهُ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾[المائدة: ۱۱۶].
اشارت بر این معنی میکند و اساساً رفتار مسیحیان با علمای دینی و راهبان خود بگونهای بود که گویی آنها شُرکای خداوند سُبحانند!! و لذا در تفسیر طبری از قول «عدی بن حاتم» (فرزند حاتم طائی) آمده که گفت: «سمعت رسول اللهجیقرأ سورة براءة، فلما قرأ: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾قلت یا رسول الله أما إنهم لم یکونوا یصلون لهم؟ قال: صدقت و لکن کانوا یحلون لهم ما حرم الله فیستحلونه، و یحرمون ما أحل الله فیحرمونه» [۱۶۲].
یعنی: «شنیدم رسول خداجسوره برائت را میخواند، چون این آیه را قرائت کرد که:
﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾[التوبة: ۳۱].
«به جز خدا، علما و راهبان خویش را به ربوبیّت گرفتند»!.
گفتم: ای رسول خدا مگر نه اینکه نمازگزار برای آنها نبودند؟ (پس چگونه ایشان را به خدایی گرفتهاند؟!) پیامبرجپاسخ داد: راست گفتی ولی علماء و راهبان ایشان حرامهای خدا را حلال میکردند و آنها نیز میپذیرفتند، و حلالها را حرام میساختند و آنان قبول میکردند، سپس پیامبر فرمود: «فتلک عبادتهم!». یعنی: «اینست معنای بندگی علمای دینی و رُهبانان»!.
خلاصه آنکه یهودیان در عالم خیال خدا را تا مرتبۀ بشر تنزّل داده بودند! و مسیحیان بشر را به مقام خدایی رسانده بودند!! امّا اسلام از هر دو دسته دور و منزّه بود و میگفت:
﴿سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يَصِفُونَ﴾[الأنعام: ۱۰۰].
آری، خداوند منزّه از شباهت به انسان (و دیگر آفریدگان) است و والاتر از آن است که انسان (و همۀ آفریدگان) به مقام رفیع و منیع او نائل آیند.
امّا درباره فساد شایع در عربستان پیش از بعثت پیامبرج، مناسب است به گواهی جعفر بن ابیطالب در حضور نجاشی پادشاه حبشه نظر افکنیم که به روایت ابن اسحق در سیره، گفت:
«أَيُّهَا الْمَلِكُ كُنَّا قَوْماً أَهْلَ جَاهِلِيَّةٍ نَعْبُدُ الأَصْنَامَ وَنَأْكُلُ الْمَيْتَةَ وَنَأْتِى الْفَوَاحِشَ وَنَقْطَعُ الأَرْحَامَ وَنُسِىءُ الْجِوَارَ يَأْكُلُ الْقَوِىُّ مِنَّا الضَّعِيفَ فَكُنَّا عَلَى ذَلِكَ حَتَّى بَعَثَ اللَّهُ إِلَيْنَا رَسُولاً مِنَّا نَعْرِفُ نَسَبَهُ وَصِدْقَهُ وَأَمَانَتَهُ وَعَفَافَهُ فَدَعَانَا إِلَى اللَّهِ لِنُوَحِّدَهُ وَنَعْبُدَهُ وَنَخْلَعَ مَا كُنَّا نَعْبُدُ نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِنْ دُونِهِ مِنَ الْحِجَارَةِ وَالأَوْثَانِ وَأَمَرَنَا بِصِدْقِ الْحَدِيثِ وَأَدَاءِ الأَمَانَةِ وَصِلَةِ الرَّحِمِ وَحُسْنِ الْجِوَارِ وَالْكَفِّ عَنِ الْمَحاَرِمِ وَالدِّمَاءِ وَنَهَانَا عَنِ الْفَوَاحِشِ وَقَوْلِ الزُّورِ وَأَكْلِ مَالِ الْيَتِيمِ وَقَذْفِ الْمُحْصَنَةِ وَأَمَرَنَا أَنْ نَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَأَمَرَنَا بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَالصِّيَامِ - قَالَ فَعَدَّدَ عَلَيْهِ أُمُورَ الإِسْلاَمِ - فَصَدَّقْنَاهُ وَآمَنَّا بِهِ وَاتَّبَعْنَاهُ عَلَى مَا جَاءَ بِهِ فَعَبَدْنَا اللَّهَ وَحْدَهُ فَلَمْ نُشْرِكْ بِهِ شَيْئاً وَحَرَّمْنَا مَا حُرِّمَ عَلَيْنَا وَأَحْلَلْنَا مَا أُحِلَّ لَنَا فَعَدَا عَلَيْنَا قَوْمُنَا فَعَذَّبُونَا وَفَتَنُونَا عَنْ دِينِنَا لِيَرُدُّونَا إِلَى عِبَادَةِ الأَوْثَانِ مِنْ عِبَادَةِ اللَّهِ وَأَنْ نَسْتَحِلَّ مَا كُنَّا نَسْتَحِلُّ مِنَ الْخَبَائِثِ فَلَمَّا قَهَرُونَا وَظَلَمُونَا وَشَقُّوا عَلَيْنَا وَحَالُوا بَيْنَنَا وَبَيْنَ دِينِنَا خَرَجْنَا إِلَى بَلَدِكَ وَاخْتَرْنَاكَ عَلَى مَنْ سِوَاكَ وَرَغِبْنَا فِى جِوَارِكَ وَرَجَوْنَا أَنْ لاَ نُظْلَمَ عِنْدَكَ أَيُّهَا الْمَلِكُ...» [۱۶۳].
یعنی: «ای پادشاه، ما مردمی بودیم نادان، که بُتان را پرستش میکردیم و مُردار میخوردیم و کارهای زشت بجا میآوردیم و از خویشاوندان پیوند میبریدیم [۱۶۴]و با همسایگان بدرفتاری میکردیم و نیرومند ما ناتوانمان را میخورد، پس بر این احوال بودیم تا خدا رسولی از خودمان بهسوی ما فرستاد که از نژاد و راستگویی و امانتداری و پاکدامنی وی آگاه بودیم. او ما را بهسوی خدا فراخواند تا وی را به یگانگی بشناسیم و بندگی او کنیم و هرچه را که ما و پدرانمان جز خدا میپرستیدیم، از سنگها و بُتها، همه را به دور افکنیم و به ما فرمان داد تا راست بگوییم و امانت را به صاحبان بازدهیم و با خویشاوندان پیوند داشته باشیم و با همسایگان به نیکی رفتار کنیم و از کارهای ناروا و خونریزی خودداری ورزیم و ما را از زشتکاریها و دروغگویی و خوردن مال یتیم و تهمتزدن به زنان پاکدامن بازداشت و فرمان داد تا خدا را به یگانگی بپرستیم و چیزی را با او شریک نشماریم و ما را به نماز وزکات و روزه دستور داد –و احکام اسلام را بر نجاشی برشمرد- آنگاه ما او را تصدیق کردیم و به وی گراییدیم و آنچه را که از سوی خدا آورده بود پیروی نمودیم و تنها خدا را بندگی کردیم و هیچ چیز را شرک او نگرفتیم و هر چه را بر ما ناروا شمرد، ناروا شمردیم و هرچه را برای ما روا دانست، روا دانستیم، پس قوم ما دست تعدّی بر ما گشودند و ما را شکنجه دادند و به امید آنکه از دینمان دست برداریم به بلا گرفتارمان ساختند تا از عبادت خدا به پرستش بُتان بازگردیم و چیزهای پلیدی را که پیش از آن حلال میشمردیم، دوباره روا شماریم. چون بر ما خشونت کردند و ستم نمودند و سخت گرفتند و میان ما و دینمان حائل شدند، به کشور تو آمدیم و از میان همه، تو را انتخاب کردیم و در جوار تو رغبت بستیم و امید چنان داریم که نزد تو ستم بر ما نرود، ای پادشاه»! [۱۶۵].
اینک جا دارد که گفتار جعفر بن ابیطالبسرا با شواهد دیگری قرین کنیم تا بیش از این معلوم شود که پیش از اسلام، عرب در چه احوالی بسر میبرده است. در اینباره معتبرتر از همه مدارک و مطمئنتر از همه مآخذ، قرآن کریم است که چون آینهای احوال عرب را در خود منعکس ساخته و به ما خبر میدهد که:
﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِٱلۡأُنثَىٰ ظَلَّ وَجۡهُهُۥ مُسۡوَدّٗا وَهُوَ كَظِيمٞ ٥٨ يَتَوَٰرَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ مِن سُوٓءِ مَا بُشِّرَ بِهِۦٓۚ أَيُمۡسِكُهُۥ عَلَىٰ هُونٍ أَمۡ يَدُسُّهُۥ فِي ٱلتُّرَابِۗ أَلَا سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ ٥٩﴾[النحل: ۵۸-۵٩].
«همینکه به یکی از ایشان خبر داده میشود که دختردار شده است! چهرهاش تاریک گشته و درونش پر از خشم میشود (در اندیشه فرو میرود که) به سبب خبر ننگینی! که به او داده شده از قوم خود فرار کند؟ آیا با خفّت و خواری دخترک را نگاه دارد یا او را در خاک پنهان سازد؟ بدانند که بد قضاوت میکنند»!.
آیه اخیر تردید مرد متعصّب عرب را به هنگامی که خداوند دختری نصیب وی میکرد به خوبی نشان میدهد، امّا آیا سرانجامِ این تردیدها به کجا میکشید و بر سر دخترک چه میآمد؟ از آیه دیگری در قرآن، فرجام این کار دانسته میشود، آنجا که میخوانیم:
﴿وَإِذَا ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ سُئِلَتۡ ٨ بِأَيِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ ٩﴾[التکویر: ۸-٩].
«زمانی خواهد آمد که از دخترکان زندهبگور شده پرسیده میشود که بکدام گناهی کشتهشدهاند»؟!.
و در تفسر «قرطبی» آمده که: «جَاءَ قَيْسُ بْنُ عَاصِمٍ إِلَى رَسُولِ اللهِجفَقَالَ : يَا رَسُولَ اللهِ ، إِنِّي وَأَدْتُ ثمان بَنَاتٍ كان لِي فِي الْجَاهِلِيَّةِ!! قال: فأعتق عن کل واحدة منهن رقبة ...» [۱۶۶].
یعنی: «قیس پسر عاصم به نزد پیامبرجآمد و گفت: من هشت دختر داشتم که در جاهلیّت همه را زنده بگور کردم!! پیامبرجبه او فرمود به جای هر یک از آنها بردهای [۱۶٧]را آزاد کن ...».
«زمخشری» در کشّاف مینویسد: «کان الرجل إذا ولدت له بنت فأراد أن یستحییها، ألبسها جبة من صوف أو شعر ترعی له الأبل والغنم في البادیة، و إن أراد قتلها ترکها حتی إذا کانت سداسیة، فیقول لأمها: طیبیها وزینیها حتی أذهب بها إلی أحمائها، وقد حفر لها بئرا فی الصّحراء فیبلغ بها البئر فیقول لها: أنظری فیها! ثم یدفعها من خلفها ویهیل حتی تستوی البئر بالأرض!!» [۱۶۸].
یعنی: «در روزگار جاهلیّت هر مردی که همسرش دختری برای او میآورد و میخواست تا او را زنده نگاه دارد جامهای از پشم یا موی بر او میپوشانید و او را برمیگماشت تا در صحرا شتر و گوسفند بچراند و اگر میخواست وی را بکشد رهایش میکرد تا به سنّ شش سالگی برسد، آنگاه به مادرش میگفت: دختر را پاکیزه کن و او را بیارای تا من به نزد خالوهایش ببرم سپس با دخترک به راه میافتاد تا بر سر گودالی که پیش از این، آنرا در بیابان حفر کرده بود میرسیدند و به دخترک میگفت: به درون چاه نگاه کن! آنگاه از پشتِ سر، دخترک را در گودال میافکند و بر او خاک میریخت تا گودال با زمین یکسان شود»!!.
آری! بتپرستی، مظهر انحطاط فکر عرب بود چنانکه دخترکان را زنده به گورکردن، انحطاط اخلاقی آنان را آشکار مینمود و هرچند کار اخیر میان همه عرب شایع نبود ولی در برانداختن این رسم جنایتآمیز تا ظهور پیامبر اسلامجاقدام اساسی نشد و سکوتی که میتوان آنرا نشانۀ رضایت یا بیتفاوتی شمرد بر جامعۀ عرب حاکم و غالب بود.
هر یک از این دو نقیصه، توابعی مناسب با خود داشتند، انحطاط فکری عرب، اورا به سنن خرافی و آداب نامعقول کشانده بود و انحطاط عاطفی، وی را به فساد و بدرفتاری با دیگران واداشته بود.
مُسلم در صحیح خود آورده است: «کانت الـمرأة تطوف بالبیت في الجاهلیة وهی عریانه فتقول من یعیرنی تطوافا تجعله علی فرجها و تقول: الیوم یبد وبعضه أو کله وما بدا منه فلا أحله! فنزلت هذه الآیة: ﴿خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ﴾[الأعراف: ۳۱]» [۱۶٩].
یعنی: «زنان در دوان جاهلیّت برهنه به دور کعبه طواف میکردند و میگفتند: کیست که لباس طواف بما دهد؟ - تا عورات خود را بپوشانند! - و این بیت را میخواندند:
امروز برخی از آن، یا همهاش آشکار میشود! و هر چه از آن پیدا شد حلالش نمیکنم»!.
آنگاه این آیه کریمه از قرآن نازل شد:
﴿خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ﴾[الأعراف: ۳۱].
«در هر عبادتگاهی جامه خود را که زینتِ شما است بر تن گیرید»».
از روایت طبری فهمیده میشود که گروهی از مردان نیز برهنه طواف میکردند! چنانکه مینویسد: «کان رجال یطوفون بالبیت عراة ...» [۱٧۰].
سبب این کار چه بود؟ ابوالفتوح رازی در تفسیر «روح الجنان» مینویسد: «مفسّران در آن که عرب کردندی از طواف برهنه و در مسجدها شدندی برهنه، دو وجه گفتند. یکی آنکه گفتندی این جامههای مُدَنَّس است به معصیت. دوّم آنکه به فال کردندی به آنکه ما از گناه برهنه خواهیم شد چون برهنه طواف کنیم»! [۱٧۱].
در اینجا نشانهای از کوتهفکری تازیان و فساد عصر جاهلی را بخوبی میبینیم که به هنگام طواف کعبه نیز خودنمایی میکرد! امّا نمازگزاردن عرب به هنگام حضور در کعبه چگونه بود؟ قرآن کریم چنین خبر میدهد:
﴿وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمۡ عِندَ ٱلۡبَيۡتِ إِلَّا مُكَآءٗ وَتَصۡدِيَةٗ﴾[الأنفال: ۳۵].
«نماز ایشان بنزد کعبه، جز صفیرکشیدن و دست به هم کوفتن چیزی نیست»!.
و چون از آنگونه طواف و اینگونه نماز!! فراغت مییافتند و مصمّم میشدند تا به خانههای خود بازگردند بر خویشتن روا نمیشمردند که از درِّ خانه به درون روند بلکه از پشت خانهها بالا میرفتند! قرآن کریم به همین عمل اشاره میکند آنجا که میفرماید:
﴿وَلَيۡسَ ٱلۡبِرُّ بِأَن تَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنِ ٱتَّقَىٰۗ وَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِنۡ أَبۡوَٰبِهَا﴾[البقرة: ۱۸٩].
«نیکوکاری به آن نیست که (در مراسم حجّ) از پشت خانهها به درون آیید لیکن نیکوکاری، کار کسی است که تقوی پیشه کند، و از درخانهها به درون آیید...».
بُخاری در صحیح خود مینویسد:
«كَانُوا إِذَا أَحْرَمُوا فِى الْجَاهِلِيَّةِ أَتَوُا الْبَيْتَ مِنْ ظَهْرِهِ ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ: ﴿وَلَيۡسَ ٱلۡبِرُّ بِأَن تَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنِ ٱتَّقَىٰۗ وَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِنۡ أَبۡوَٰبِهَا﴾[البقرة: ۱۸٩]» [۱٧۲].
یعنی: «در جاهلیّت چون إحرام میبستند از پشت خانهها به درون میآمدند تا آنکه خدایتعالی این آیه فرو فرستاد: ﴿وَلَيۡسَ ٱلۡبِرُّ﴾».
عادات و رسومخرافی گوناگونی در عرب رواج داشت که از آن جمله: «رقی السن فی الشمس= دندان در خورشید افکندن»! و «نار الاستمطار= آتشافروزی در طلب باران»! و «جلس البلایا= شتران صاحب مُرده را زندانی کردن»! و «ضرب الثور= گاو نر را زدن»! و جز اینها است که شرح هر کدام، سخن را به درازا میکشد و در این باره کتب و آثار متعددی نوشته شده که مفصّلتر از همه، «تاریخ العرب قبل الإسلام» تألیف دکتر جواد علی را باید نام برد [۱٧۳]که در ده مجلّد به چاپ رسیده است.
از آداب جاهلانه که بگذریم، فساد اخلاق در عربِ پیش از اسلام به جایی رسیده بود که برخی از فواحش مکّه بر دَرِ خانههای خود پرچم میافراشتند!! و به «ذوات الرّایات = پرچمداران»! معروف بودند و مردِ عرب، همسر خود را با همسر دیگری چند روزی مبادله میکرد! و این کار را «نکاحُ البدّل» نام نهاده بودند!
در تفسیر قُرطبی اندلسی میخوانیم:
«دَخَلَ عُيَيْنَةُ بْنُ حِصْنٍ الْفَزَارِىُّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِجوَعِنْدَهُ عَائِشَةُ فَدَخَلَ بِغَيْرِ إِذْنٍ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِج: يَا عُيَيْنَةُ فَأَيْنَ الاِسْتِئْذَانُ. فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا اسْتَأْذَنْتُ عَلَى رَجُلٍ مِنْ مُضَرَ مُنْذُ أَدْرَكْتُ قَالَ مَنْ هَذِهِ الْحُمَيْرَاءُ الَّتِى إِلَى جَنْبِكَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِج: هَذِهِ عَائِشَةُ أُمُّ الْمُؤْمِنِينَ. قَالَ أَفَلاَ أَنْزِلُ لَكَ عَنْ أَحْسَنِ الْخَلْقِ قَالَ: يَا عُيَيْنَةُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَرَّمَ ذَلِكَ. قَالَ فَلَمَّا أَنْ خَرَجَ قَالَتْ عَائِشَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ هَذَا قَالَ: هَذَا أَحْمَقُ مُطَاعٌ وَإِنَّهُ عَلَى مَا تَرَيْنَ لَسَيِّدُ قَوْمِهِ!!» [۱٧۴].
یعنی: «مردی به نام عُیینه پسر حِصن فَزاری بر پیامبرجوارد شد و عائشه همسر پیامبر نزد آن حضرت بود، عُیینه بدون آنکه اجازه طلبد به درون خانه رفت پیامبر فرمود: ای عُیینه اجازهخواستن کجا رفت؟! گفت ای رسول خدا تا این روزگار از هیچ مردی از قبیله مُضرّ اجازه نخواستهام! (سپس نگاهی به عائشه افکند و گفت:) این زن سرخروی که در کنارت نشسته کیست؟ پیامبر پاسخ داد: این عائشه مادر مؤمنان است. عیینه گفت: آیا میخواهی که از بهترین زنان برای تو پایین آیم؟! (و این عبارت را هنگامی میگفتند که تبدیل همسران خود را با یکدیگر پیشنهاد میکردند!) رسول خداجپاسخ داد: ای عیینه این کار را خدا حرام کرده است. آنگاه چون عیینه از منزل پیامبر بیرون رفت عائشه از آن حضرت پرسید: این مرد چه کسی بود ای رسول خداج؟ پیامبر پاسخ داد: مرد احمقی که قبیلهاش از او اطاعت میکنند و با وجود آنچه از وی دیدی مهتر طائفۀ خویش است»!!.
مورّخان عرب و مفسّران قرآن آوردهاند که عربها در جاهلیّت با همسران پدر خود ازدواج میکردند! بلکه جز مادر خویش، بقیّۀ زنان پدر را به «میراث»! میبردند، طبری در تفسیر آیۀ ۱٩ از سورۀ نساء مینویسد
«لـما توفی أبوقیس بن الأصلت أراد أبنه أن یتزوج أمرأته وکان ذلك لهم في الجاهلیّة فأنزل الله: ﴿لَا يَحِلُّ لَكُمۡ أَن تَرِثُواْ ٱلنِّسَآءَ...﴾».
یعنی: «چون ابوقیس بن اصلت وفات یافت پسرش تصمیم گرفت تا با زن پدر خود ازدواج کند و این رسم در دوران جاهلیّت رواج داشت آنگاه خداوند این آیه را فرو فرستاد: ﴿لَا يَحِلُّ لَكُمۡ أَن تَرِثُواْ ٱلنِّسَآء...﴾یعنی: «بر شما حلال نیست که زنان را به میراث برید»».
و نیز آیه ۲۲ از سوره نساء در همین باره نازل شده چنانکه میفرماید:
﴿وَلَا تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ ءَابَآؤُكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ...﴾[النساء: ۲۲].
«با همسران پدران خود زناشویی مکنید».
درمیان عرب، بادهگساری نیز رونقی تمام داشت و کمتر شاعری را از عرب جاهلی میتوان یافت که از مجالس میگساری، و انواع بادهها، و جامها، و ندیمان مجلس شراب، و فوائد میخواری!! تعریف و توصیف نکرده باشد!.
حَسّان بن ثابت (که پس از ظهور اسلام در دفاع از پیامبر شعرها سرود) در جاهلیّت گفته است: ونشربها فتترکنا ملوکاً وأسداًً ما ینهنهنا اللقاء! «باده مینوشیم و آنگه چون امیران میشویم، وقت دیدار رقیبان همچو شیران میشویم!» [۱٧۵].
در سیره ابن هشام آمده که «أعشی» شاعر معروف عرب ابیاتی بلیغ در مدح رسول خداجسرود و ضمن آن احکام و شرایع اسلام را ستود و به سوی پیامبرجحرکت کرد، همینکه به نزدیک مکّه رسید یکی از مشرکان او را ملاقات کرد چون از قصد وی آگاه شد برای اینکه او را از رفتن به حضور پیامبرجباز دارد گفت:
«یا أبابصیر إنه یحرم الزناً!».
«ای ابابصیر، محمّد زنا را حرام میشمرد!».
اعشی پاسخ داد:
«والله إن ذلك لأمر ما لی فیه من أرب».
«سوگند به خدا، این کاری است که من به آن نیاز ندارم».
دوباره آن مرد گفت:
«یا أبا بصیر فإنه یحرم الخمر!».
«ای ابابصیر، محمّد میخواری را نیز حرام میشمرد!» [۱٧۶].
اینجا بود که سخن وی در أعشی مؤثّر افتاد و گفت:
«أما هذه فوالله إن في النفس منها لعلالات ولکني منصرف فأتروی منها عامی هذا ثم آتیه فأسلم!».
یعنی: «امّا درباره شرابخواری، بقایای این هوس هنوز در دل هست بنابراین برمیگردم و امسال خود را از باده سیر میکنم سپس نزد او خواهم آمد و مسلمان میشوم»!.
آنگاه راه بازگشت پیش گرفت و در همان سال مرگش فرا رسید! و بهسوی پیامبرجبرنگشت [۱٧٧].
عربها در خوردن مُردار یعنی لاشه حیوانات با همه عفونت و زیانش پافشاری شگفتی داشتند تا آنجا که بر سر این کار با مسلمین به جدل برمیخاستند و چنانکه در آثار آمده میگفتند:
«أما ماقتلتم بأیدیکم فتأکلونه، وأما ما قتل الله فلاتأ کلونه!» [۱٧۸].
یعنی: «شما حیواناتی را که به دست خود کشتهاید میخورید ولی حیواناتی را که خدا کشته است (یعنی مُردار) را نمیخورید»؟!. و البته این سفسطه! در مسلمانان مؤثّر نمیافتاد زیرا حیوانات پیر و بیمار هرچند بر طبق قانون خدا میمیرند، ولی خداوند برای اینکه انسان لاشه آنها را بخورد، حیوانات مزبور را نمیکشد!.
أکل خبائث (مانند خوردن خون و خوک و جلاله [۱٧٩]و حشرات و امثال اینها) در عرب جاهلی، امری عادی تلّقی میشد و حتّی گروهی از قبیله «فقعس» سگ میخوردند! قرطبی در این باره مینویسد: «وقد زعم ناس أنه لم یکن في العرب من یأکل لحم الکلب إلا قوم من قفعس!» [۱۸۰].
یعنی: «دستهای چنین گمان کردهاند که در میان عرب جز گروهی از قفعس، کسی گوشت سگ را نمیخورد»!.
امام علّی بن ابیطالب÷گاهی در سخنان خود، روزگار گذشته را به یاد عرب میآورد از جمله آنکه فرموده است:
«وأنتم معشر العرب علی شر دین وفي شر دار ... تشربون الکدر وتأکلون الجشب» [۱۸۱]. یعنی: «شما مردم عرب بدترین دین را داشتید و در بدترین سرای بسر میبردید، آب لجن میآشامیدید و غذای خشن میخورید...»!.
عرب جاهلی، پاکیزگی را کمتر رعایت میکرد، سر و بدن را بهجای شستن، روغن میمالید و در آفتاب سوزان عربستان بویی تند و ناخوش از اندام وی به مشام میرسید.
این دورنمایی از احوال و اخلاق عرب پیش از اسلام بود، البتّه همه مردم عرب در رفتار ناپسند و اخلاق ناستوده یکسان نبودند و بعلاوه درمیان آنان بخشش و میهماننوازی و دلیری و فصاحت نیز وجود داشت ولی آنچه بطور نمونه آوردیم در جامعه عرب ظاهر و غالب بود و اگر به ندرت کسانی پیدا میشدند که دامن خود را به این پلیدیها نمیآلودند در دگرگون ساختن احوال عرب نیز به کار مؤثّری دست نزدند، تنها محمّد بن عبداللهجبود که عرب را منقلب ساخت و بُتپرستی را به خداپرستی، و دخترکشی را به یتیمنوازی، و زناکاری را به عفّتگزینی، و خوردن خبائث را به طیّبات، و آلودگی را به نظافت، و پراکندگی را به وحدت، و نادانی را به حکمت، و ناتوانی را به قدرت... تبدیل کرد آنچنانکه عرب در مدّت کوتاهی بر بزرگترین ابرقدرتهای زمان یعنی بر ایران و روم شرقی (بیزانس) و مصر فائق آمد و به تمدّن و شکوهی عظیم در صفحنه گیتی دست یافت.
آیا این آب حیات از کدام ابر رحمت باریدن گرفت که جامعهای مُرده را زنده ساخت؟ و آیا این نور تابنده از کدام مِشْکات طلوع کرد که تاریکیهای انبوه را از ظلمتکده عرب بزدود؟
راستی این کار عظیم از یتیم عبدالله، و گوسفند چران قراریط [۱۸۲]، و درس ناخوانده قریش سرزده که یکی دو بار به قصد تجارت به بُصری رفته و سپس در کنار خدیجه از تلاش معاش آرام گرفته بود؟! یا باران وحی و فیض روح القدس بود که به فرمان خدا بر جان پاک وی فرو ریخت و جامعۀ عرب را به دست او، حیاتی دیگر بخشید؟! نور حق بود که از فراسوی عالم محسوس بر دل وی تافت و آفاق تیرۀ ایّام را روشن ساخت؟!.
﴿وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ وَلَٰكِن جَعَلۡنَٰهُ نُورٗا نَّهۡدِي بِهِۦ مَن نَّشَآءُ مِنۡ عِبَادِنَاۚ وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٢﴾[الشوری: ۵۲].
«و چنین بود که روحی را به فرمان خود بر تو به وحی فرستادیم، تو نمیدانستی کتاب چیست و نه ایمان کدامست؟ ولیکن ما آن کتاب را نوری گرداندیم و با آن هر کس از بندگان خود را بخواهیم (شایسته بدانیم) هدایت میکنیم و اینک تو به راه راست رهبری میکنی».
سیرهنویس جدید! برای آنکه نشان دهد دعوت پیامبر اسلامجتازگی نداشته و توحید در عربستان بیسابقه نبوده است چنین مینویسد:
«در خود حجاز مخصوصاً یثرب به سبب وجود طوایف مسیحی و یهودی پرستش خدای یگانه امر تازهای نبود. قبل از حضرت محمّد انبیائی در نقاط مختلف عربستان به دعوت مردم و نهی از پرستش اصنام برخاسته بودند که ذکر چند تن از آنها در قرآن آمده است مانند: هود در قوم عاد، و صالح در قوم ثمود، و شعیب در مدین» [۱۸۳].
پیش از این، بخش اوّل از گفتار مذکور را در حقیقت پاسخ دادیم و معلوم شد مسلمین ادّعا ندارند که مردم عربستان همگی بُتپرست بودهاند! در عین حال گفتیم توحیدی که یهودیان و مسیحیان از آن سخن میگفتند با آموزشهای اسلام درباره خداشناسی و یگانهپرستی تا چه اندازه تفاوت داشت. امّا بخش دوّم از گفتار سیرهنویس! ما را با نویسندهای روبرو میسازد که گویی از احوال عرب در قدیم، کمترین آگاهی ندارد و نمیداند در روزگار پیامبراسلامجاز ظهور هود و صالح و شعیب قرنها سپری میشد و کتاب و تعلیم و امّت و خلیفهای از ایشان باقی نمانده بود و عرب بُتپرست، از دعوت توحیدی و رسالت آنها به واسطه قرآن مجید و پیامبر اسلام آگاه شد، نه از راه کتاب و مبلّغین دیانت ایشان! کسی که ادّعای سیرهنویسی میکند چگونه بدیهیات تاریخ عرب را نمیداند؟! و به مصداق: «الغریق یتشبت بکل حشیش»، برای اثبات مدّعای خود به هر نامربوطی! متوسّل میشود؟!.
عرب، دین حنیف ابراهیم÷را که اندک آثاری از آن درمیان ایشان دیده میشد، به شرک و بُتپرستی آلوده بود و معبد بزرگ او یعنی کعبه را از اصنام و اوثان پرساخته بود تا چه رسد به آیین هود و صالح و شعیب†که نه مَعْبَد و مَنْسَکی از آنها باقی مانده بود و نه کتاب و اثری!.
سیرهنویس جدید! دوباره مینویسد:
«در نیمه دوم قرن ششم میلادی عکسالعملی بر ضد بتپرستی در حجاز ظاهر شده بود. این عکسالعمل تا درجهای مرهون تاثیر طوایف یهود که بیشتر در یثرب بودند و مسیحیانی است که از شام به حجاز میآمدند و تا درجهای مولود فکر اشخاصی است که بنام حنیفان مشهورند» [۱۸۴].
عجبا! یهودیان عرب که بر سر «پسر خدا بودن عُزَیْر: با پیامبر اسلامجمناقشه داشتند چگونه در کتاب سیرهنویس جدید! منادیان توحید در جزیرة العرب به شمار آمدهاند؟! کدام یهودی از یثرب آهنگ مکّه کرده بود و با قریش درباره بُتپرستی به مباحثه و منازعه برخاسته بود تا مشرکان حجاز، متأثّر از او شده باشند؟ کدام تاریخ نشان میدهد که یهود، عربها را به دین توحید فرا میخواندند؟ سیرهنویس جدید! نه تنها از اسلام، بلکه از دیانت یهود هم بیخبر است و نمیداند که یهودیان اساساً کاری به کار ادیان دیگر نداشته و ندارند، آنها اقوام بیگانه را به آیین خود دعوت نمیکنند، چراکه دین یهود را مخصوص قوم برگزیده! بنیاسرائیل میشمرند! همین یهودیان یثرب بودند که به نقل قرآن مجید و به گواهی تاریخ، میگفتند:
﴿هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا﴾[النساء: ۵۱].
«اینان (بتپرستان) از کسانیکه ایمان آوردهاند (مسلمانان) راه یافتهترند»!!.
و بدین وسیله، شرک و بُتپرستی را در برابر اسلام و توحید، تأیید و تقویت مینمودند، زیرا که ایشان در آن روزگار (مانند امروز) به دنیا چشم دوخته بودند و سرگرم رباخواری و گردآوردن مال بودند و اندیشه اصلاح آیین مشرکان را در سرنداشتند.
طبری و زمخشری و ابن کثیر و سیوطی و دیگران نوشتهاند که: «أن حیًی بن أخطب وکعب بن الأشرف الیهودیین خرجا إلی مکة مع جماعة من الیهود یحالفون قریشاً علی محاربة رسول اللهجفقالوا: أنتم أهل کتاب و أنتم أقرب إلی محمد منکم إلینا، فلا نأمن مکرکم فاسجدوا لالهتنا حتی نطمئن إلیکم ففعلوا، فنزلت الآیة: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا ٥١﴾[النساء: ۵۱]» [۱۸۵].
یعنی: «حیی پسر أخطب و کعب پسر أشرف، که از رؤسای یهود بودند با گروهی از یهودیان به مکّه آمدند و برای قریش سوگند یاد کردند که با پیامبر اسلامجخواهند جنگید، بُتپرستان قریش گفتند: شما اهل کتاب هستید و آیینتان به دین محمّد نزدیکتر از ما است و ما از نیرنگ شما ایمن نیستیم، پس به خدایان ما سجده کنید تا بر شما اعتماد ورزیم! یهودیان در برابر بُتهای مشرکان سجده کردند و این آیه از قرآن مجید در این باره نازل گردید: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ...﴾یعنی: آیا کسانی را که بهرهای از کتاب آسمانی به ایشان داده شده، ندیدی که به جبت و طاغوت (بُتهای مشرکان) گرایش نشان میدهند و درباره کافران میگویند که ایشان از مؤمنان، راهیافتهترند»؟!.
امّا مسیحیان! احوال آنان بهتر از یهود نبود چرا که جز شرک به خدا و پرستش عیسی÷و مریم÷هنری نداشتند! به همین جهت قرآن کریم در سوره «الزخرف» که از سور مکّی است آورده: ﴿وَلَمَّا ضُرِبَ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ مَثَلًا إِذَا قَوۡمُكَ مِنۡهُ يَصِدُّونَ ٥٧ وَقَالُوٓاْ ءَأَٰلِهَتُنَا خَيۡرٌ أَمۡ هُوَ...﴾[الزخرف: ۵٧-۵۸].
«همینکه به عیسی بن مریم مثلی زده شود، ناگهان قوم تو فریاد برمیآورند و گویند که خدایان ما بهترند یا او ...»؟!.
آری مشرکان قریش، خدایان خود را با عیسی بن مریم÷میسنجیدند، زیرا خبر داشتند که مسیحیان نیز عیسی÷را به خدایی گرفتهاند و میپرستند! بنابراین، مسیحیان عیسی پرست! چه اثری میتوانستند در مشرکین به جای گذارند جز اینکه آنها را در شرک خود استوارتر سازند؟!.
بُتپرستان مکّه که ۳۶۰ بت در خانۀ کعبه داشتند. تمثال عیسی÷و مریم÷را برای هماهنگی با خدایان خود در کعبه نقش کرده بودند! و پیامبر اسلامجبود که پس از فتح مکّه فرمود تا آنها را محو سازند [۱۸۶].
امّا اینکه سیرهنویس میگوید توحید تا درجهای مولود فکر اشخاصی بوده که به حنیفان مشهورند! این نیز از دروغهای رسوا و واضح اوست که قرآن کریم و تاریخ صحیح آن را ردّ میکنند، زیرا هر چند پیش از اسلام چند نفری در عربستان از بتپرستی کنارهگیری کرده بودند، امّا هیچگاه ایشان اهل تبلیغ و تأثیر در دیگران نبودند تا رواج توحید در عربستان «مولود فکر آنها»! شمرده شود. دکتر جواد علی که مخصوصاً سیرهنویس جدید! او را از نویسندگان محقّق عرب میشمارد، ضمن تاریخ مبسوط و مفصّل خود مینویسد:
«وقد اکتفی الأحناف، علی ما یظهر من روایات أهل الأخبار، بالابتعاد عن الـمجتمعات وبالنفرة من تقدیس الأوثان فلم یتقربوا إلیها، اکتفوا بذلك ورضوا بعقیدتهم هذه وباقتناعهم بفساد معتقدات قومهم، دون أن یکلفوا أنفسهم مشقة الجهر بآرائهم والـمناداة بها علنا في الـمحلات العامّة، ظلّوا علی ذلك إلی مماتهم ولهذا لم تکن علاقتهم مع قومهم سیئة ولم یصطدموا معهم» [۱۸٧].
یعنی: «حنیفان، بنابر نقل اهل خبر به همین بسنده کرده بودند که از مراکز گردآمدن مردم دور باشند و از تقدیس بُتها بگریزند و به آنها نزدیک نشوند. آنها به همین اکتفا کرده بودند و دل را به این عقیده خوش داشتند و قانع بودند که عقاید قومشان فاسد است، بدون اینکه خود را به زحمت تبلیغ و دعوت بیفکنند و آرائشان را آشکار کنند و در محلّات عمومی علناً ندا دردهند! و بدینسان تا هنگام مرگ بسر میبردند و از اینرو روابط آنان با قومشان بد نبود و هیچاه برخوردی با ایشان پیدا نکردند».
باز دکتر جواد علی درباره حنفاء مینویسد: «وقد عاشوا في عزلة، في تأمل وتفکیر، في حالات انفرادیة، إذ لم یکن هولاء شیعة وفرقة ولا کان لهم دین له قواعد معینة ثابتة» [۱۸۸].
یعنی: «آنان در گوشهگیری روزگار میگذرانیدند، در تأمّل و اندیشه بودند و حالتهای انفرادی داشتند و هیچگاه به صورت گروهی متشکّل و فرقه و دستهای نبودند و دین و آیینی نداشتند که احکام ثابت و معیّنی داشته باشد».
قرآن کریم نیز خبر میدهد که چون پیامبراسلامجقوم خود را به توحید فراخواند به سختی عکس العمل نشان دادند و آشکارا گفتند که این سخنان بیسابقه است و ما گفتاری بدینگونه در آخرین دین روی زمین هم نشنیدهایم! چنانکه در سوره مکّیِ «صاد» میخوانیم:
﴿وَعَجِبُوٓاْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٞ مِّنۡهُمۡۖ وَقَالَ ٱلۡكَٰفِرُونَ هَٰذَا سَٰحِرٞ كَذَّابٌ ٤ أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥ وَٱنطَلَقَ ٱلۡمَلَأُ مِنۡهُمۡ أَنِ ٱمۡشُواْ وَٱصۡبِرُواْ عَلَىٰٓ ءَالِهَتِكُمۡۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٞ يُرَادُ ٦ مَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِي ٱلۡمِلَّةِ ٱلۡأٓخِرَةِ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا ٱخۡتِلَٰقٌ ٧﴾[ص: ۴-٧].
«از اینکه بیمدهندهای از خودشان به سوی آنان آمده شگفتزده شدهاند! و کافران گفتند: این جادوگری بس دروغگو است! آیا همۀ خدایان را یک خدا کرده؟ همانا این چیزی بسیار شگفت است! و بزرگانشان به راه افتادند که بروید و بر خدایانتان پایدار باشید که این کاری مطلوب است! ما چنین چیزی را حتّی در آخرین دین هم نشنیدهایم، این جز إفتراء و دروغ نیست»!.
آیا اگر حنفاء از آراء خود با مردم سخن گفته بودند، چنین حیرتی درمیان بتپرستان پدید میآمد؟! [۱۸٩].
آری، کسی که آیین بتپرستی را به توحید مبدّل نمود و فساد اخلاقی را به صلاح تبدیل کرد و پراکندگی عرب را به وحدت برگردانید، جز محّمد بن عبداللهجدیگری نبود و این رسالت خدایی و افتخار جاوید، بدون تردید از آن اوست، چنانکه سیرهنویس جدید! ناگزیر به این حقیقت اعتراف کرده و مینویسد:
«اعجاز محمّد در این است که از پای ننشست و با تمام آزارها مقاومت کرد و از هیچ تدبیری روی نگردانید تا اسلام را بر جزیرة العرب تحمیل [۱٩۰]کرد. قبائل مختلف اعراب را در تحت یک لوا درآورد، اعرابی که از امور ماوراءالطّبیعه بکلّی بیگانه بودند و مطابق طبیعت بدوی خود به محسوسات روی میآوردند و جز جلب نفع آنی هدفی ندارند، جز تعدّی و دستدرازی به خواستۀ دیگران کاری از آنها ساخته نیست» [۱٩۱].
پس حماسه توحید از آن محمّدجبوده و دیگران، نقشی در ایجاد آن نداشتهاند. با این همه سیرهنویس جدید! از لجاجت خود باز نمیایستد و میکوشد تا نشان دهد که حنفاء پیش از پیامبر اسلام دعوت توحید را میان عرب آورده بودند! و در این باره دروغهایی چند بهم بافته و روایات تاریخی را دگرگونه ساخته تا بلکه بتواند ادّعای خود را به جایی برساند و از اهمّیت کار بزرگ پیامبر حقّجبکاهد، هیهات! با دروغپردازی چهره حقیقت همواره پوشیده نمیماند که شعاعالشمس لا یخفی ونور الحق لایطفی [۱٩۲].
اینک ببینیم نویسنده، در این باره دست به چه کاری زده است، وی مینویسد:
«در سیره ابن هشام آمده است که قبل از آغاز دعوت اسلام روزی قریش در نخلستانی نزدیک طائف اجتماع کرده بودند و برای «عزّی» که معبود بزرگ بنی ثقیف بود عید گرفته بودند، چهار تن از آن میان جدا شدند و با یکدیگر گفتند این مردم راه باطل میروند و دین پدرشان ابراهیم را از دست دادهاند. سپس بر مردم بانگ زدند: (!!) دینی غیر از این اختیار کنید، چرا دور سنگی طواف میکنید که نه میبیند ونه میشنود، نه سودی میتواند برساند و نه زیانی! این چهار تن عبارت بودند از ورقه بن نوفل، عبیدالله بن حجش عثمان بن حویرث، زید بن عمرو، از آن روز خود را حنیف نامیدند و به دین ابراهیم درآمدند» [۱٩۳].
ما را آرزو به دل ماند که سیرهنویس جدید! مستندات تاریخی خود را بدون تحریف گزارش کند یا متنی را با دقت و صحّت ترجمه نماید! و آنچه در اینجا از سیره ابن هشام آورده تأکیدی است بر اینکه انتظار امانتداری از نویسنده، خیالی است خام و آرزویی است نافرجام، پس لازم میآید که در اینجا تمام داستان را با الفاظش از سیره ابن هشام بیاوریم تا معلوم شود سیرهنویس جدید! با این سند چه کرده است؟!.
در سیره ابن هشام چنین میخوانیم:
«إجتمعت قریش في عید لهم عند صنم من أصنامهم، کانوا یعظمونه وینحرون ویعکفون عنه ویدیرون به، وکان ذلك عیدا لهم في کل سنة یوماً. فخلص منهم أربعة نفر نجیا، ثم قال بعضهم لبعض: تصادقوا ولیکتم بعضکم علی بعض قالوا: أجل وهم ورقة بن نوفل بن أسد بن عبد العزی بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لؤی، وعبیدالله بن جحش بن رئاب بن یعمر بن صبرة بن مرة بن کبیر بن غنم بن دودان بن أسد بن خزیمة وکانت أمه أمیمة بنت عبدالـمطّلب، وعثمان بن الحویرث بن أسد بن عبدالعزّی بن قصی، وزید بن عمرو بن نفیل بن عبدالعزّی بن عبدالله بن قرط بن ریاح بن رزاح بن عدی بن کعب بن لؤی.
فقال بعضهم لبعض: تعلموا والله ما قومکم علی شیء! لقد أخطئوا دین أبیهم إبراهیم ما حجر نطیف به، لایسمع ولا یبصرو لا یضرو لا ینفع، یا قوم التمسوا لأنفسکم دینا فإنکم والله ما أنتم علی شیء، فتفرقوا في البلدان یلتمسون الحنیفیة دین ابراهیم» [۱٩۴].
یعنی: «یکی از روزهایی که قریش آنرا عید خود میشمردند در کنار بُتی از بُتهای خویش گردآمدند و آن بُتی بود که بزرگش میداشتند و برایش شتر قربانی میکردند و در کنارش به اعتکاف میپرداختند و در پیرامونش طواف میکردند و عیدشان در هر سال یک روز بود. آنگاه چهار تن از ایشان به گوشهای رفتند و با یکدیگر به گونهای پنهان سخن گفتند و برخی از آنها اظهار داشتند: لازم است که دوستی با یکدیگر را رعایت کنید و سخنانی را که کسی از شما در این جمع میگوید سایرین کتمان سازند، همگی این سخن را پذیرا شدند و ایشان عبارت بودند از ورقه پسر نَوْفل ... و عُبَیدالله پسر جَحْش ... و عثمان پسر حُوَیرث ... و زید پسر عَمرو ... سپس یکی از آنان بقیّه را مخاطب قرار داده و گفت: آگاه باشید که به خدا سوگند قوم شما بر هیچ آیین درستی استوار نیستند! ودر دین پدرشان ابراهیم به خطا افتادهاند، چرا ما باید به گرد سنگی بگردیم که نه میشنود و نه میبیند و نه زیان میرساند و نه سود میبخشد؟! ای قوم برای خود آیین دیگری جستجو کنید که بخدا، شما هیچ دین درستی ندارید! آنگاه از یکدیگر جدا شدند و به جستجوی حنیفیّت یعنی آیین ابراهیم÷رفتند».
چنانکه در این متن به وضوح میبینید سخان مزبور را چهار تن از قریش به طور پنهان به یکدیگر درمیان نهادند «فخلص منهم أربعة نفر نجیا». و همگی قول دادند که آنرا مخفی دارند. سیرهنویس جدید! ظاهراً همینکه ملاحظه کرده در پایان گفتارآمده است: «ای قوم برای خود آیین دیگری طلب کنید» چنین پنداشته که این خطاب با عموم مردم است! و مینویسد «سپس بر مردم بانگ زدند دینی غیر از این اختیار کنید»!! غافل از آنکه در یکی دو سطر بالاتر تصریح شده که همه پذیرفتند تا گفتار یکدیگر را از مردم کتمان کنند. «ولیکتم بعضکم علی بعض، قالوا: أجل».
چگونه میشود که پس از استوارداشتن این پیمان، همگی روی به مردم آورند و پیش از آنکه سخنی را درمیان خود مطرح سازند، بانگ بردارند که ای مردم دینی غیر از این اختیار کنید؟!! به یقین کسی که از شعور عادی برخوردار است عبارات مذکور را بدین صورت ترجمه نمیکند مگر آنکه از فهم زبان عرب ناتوان و از قواعد اوّلیه آن ناآگاه باشد و یا غرض و مرضی او را به این تحریف برانگیزد!.
آری در این داستان، دقیقاً همان بخشی دگرگون شده که مورد بحث نویسنده ۲۳ سال و ماست! یعنی آنجا که بیان میکند چهار تن قریشی، از بتپرستی دور شدند و بدون آنکه مردم را به یکتاپرستی دعوت کنند متفرّق گشتند!.
ما بنابر شواهد و اسناد تاریخی ادّعا میکنیم که این گروه اگر هم به ندرت سخنی گفته باشند، ولی به طور اساسی در تحوّل جامعه عرب بهسوی توحید، نقشی نداشتهاند و چنانکه در سیره ابن هشام، ذیل همین داستان آمده است، دو تن از این چهار تن، راه شام را در پیش گرفتند و از مکّه دور شدند، یعنی «عثمان بن حویرث» به روم رفت و آیین مسیح را پذیرفت و «زید بن عمرو» بدون آنکه یهودی یا مسیحی شود در طریق بازگشت از سفر دمشق به قتل رسید، امّا دو تن دیگر یعنی «ورقه بن نوفل» و «عبدالله بن جحش» آرام و بیهیاهو در مکّه بسر بردند تا آنکه پیامبر اسلامجبه نبوّت مبعوث گشت، آنگاه هر دو تن رسالت آن حضرت را تصدیق کردند، سپس «ورقه» در اوائل بعثت وفات یافت و «عبیدالله» با دیگر مسلمانان به «حبشه» هجرت کرد و در آنجا فریب خورد و از توحید نابِ اسلام به تثلیث شرکآمیز مسیحیّت گرایید! (سیرة ابن هشام، القسم الأوّل، صفحه ۲۲۳ تا ۲۳۲) اینک جای پرسش دارد که کدام یک از این چند تن، و یا غیر ایشان جامعه عرب را از شرک به توحید رهنمون شدند؟!.
در اینجا سیرهنویس جدید! چند بیت شعر به زبان عربی آورده تا نشان دهد پیش از اسلام در عربستان ازتوحید خبرهایی بوده است! امّا پس از چند سطر، خود اعتراف میکند که اشعار مزبور در خور اعتماد نیستند و مینویسد: «باید افزود که همه ادبای محقّق عرب، در ادبیّات دوران جاهلیّت متفق الکلمه نیستند و به درستی و اصالت بعضی از آنها شک دارند»!! [۱٩۵].
اینگونه سخنگفتن و یا بهتر بگویم: «رشتن و برباددادن»! چرا در کتاب سیرهنویس جدید راه یافته است؟! دلیلش آن است که در سالهای اخیر نویسنده مشهور عرب «دکتر طه حسین» کتاب پرغوغایی تحت عنوان «فی الأدب الجاهلی» به رشته تحریر آورده است و در آنجا اظهار داشته که بسیاری از اشعار منسوب به دوران جاهلیّت را در دوره اسلامی سرودهاند [۱٩۶]. (بویژه اشعاری که از خداپرستی و دینداری سخن میگوید) از همین رو سیرهنویس! که در صفحه ۲۵ کتاب خود «دکتر طه حسین» را از «نویسندگان محقّق عرب» میشمارد به تنگنا افتاده است! از یکسو اثبات میکند، و از سوی دیگر نفی مینماید! گامی به پیش مینهد و گامی به پس برمیدارد! و با این روش آمیخته به شکّ و آلوده به پندار، میخواهد سیره صحیح پیامبر را بر من و شما عرضه دارد!!.
در صورتیکه اگر قرآن کریم و تاریخ قطعی را تکیهگاه خود قرار میداد، چنانکه پیش از این آوردیم به روشنی میدید که جامعه عرب از دعوت توحیدی پیامبرجبه شگفتی درافتادند و با وی سرسختانه به مخالفت برخاستند، پس واضح است که این دعوت بیسابقه بود و یهودیان و مسیحیان و حنیفان هر چند بُتپرستی نمیکردند ولی همانگونه که گفتیم روی مخالفت و ستیز با بُتپرستان نیز از خود نشان نمیدادند، به علاوه، اهل کتاب هر کدام بگونهای آلوده به شرک بودند و از اینرو سخن پیامبر درمیان عرب با إعجاب تمام روبرو شد و گفتند:
﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥﴾[ص: ۵] [۱٩٧].
امّا چند شعر مشکوک، به فرض سرودهشدن در عصر جاهلیّت، به لحاظ اثر اجتماعی در خور اهمیّت نیست، زیرا در محیط خود، کارسازی نکرده و تحوّلی پدید نیاورده است و اصولاً عرب، با وجود علاقهای که به شعر داشت آنرا جدّی تلقّی نمیکرد تا به آن ایمان آورد! و لذا در قرآن کریم میخوانیم:
﴿وَمَا هُوَ بِقَوۡلِ شَاعِرٖۚ قَلِيلٗا مَّا تُؤۡمِنُونَ ٤١﴾[الحاقة: ۴۱].
«این قرآن، سخن شاعر نیست که آن را اندک باور میکنید»!.
و مهمتر آنکه اسلام برای توحید مفهومی بسیار بالاتر از آن آورده که در اندیشه دیگران راه یافته بود، کجا و چه وقت و در کدام شعر، عربِ جاهلی خدایی را معرّفی میکرد که: «اوّل و آخر و ظاهر و باطن» باشد؟! خدایی که «به هر سوروی گردانیم با او روبرو میشویم» خدایی که «بر همه أشیاء محیط» و در عین حال «از رگ گردن به انسان نزدیکتر» است؟ خدایی که «هیچ برگی بر زمین نمیافتد مگر که او میداند» و «هموزن ذرّهای در آسمانها و زمین بر او پنهان نمیماند» «و اگر همه درختان زمین قلم شوند و دریا و هفت دریای دیگر مرکّب گردند تا معلومات او را بنویسند، کلمات وی هرگز پایان نپذیرد» خدایی که «تحت فرمانروایی او آسمانها و زمین را فراگرفته و نگاهداری آندو بر او گران نمیآید» و «همه أشیاء در معرض هلاک و زوالند جز ذات او» که «زنده و پاینده» است و «نه چیزی از او تولّد یافته و نه او از چیزی متولّد شده و نه هیچکس همتای او است» و «نه هیچ چیز همانند اوست» و «نه با دانش بر او احاطه مییابند»... .
﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ﴾[الحدید: ۳].
﴿فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۱۱۵].
﴿إِنَّهُۥ بِكُلِّ شَيۡءٖ مُّحِيطُۢ﴾[فصلت: ۵۴].
﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ﴾[ق: ۱۶].
﴿وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعۡلَمُهَا﴾[الأنعام: ۵٩].
﴿لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾[سبأ: ۳].
﴿وَلَوۡ أَنَّمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ مِن شَجَرَةٍ أَقۡلَٰمٞ وَٱلۡبَحۡرُ يَمُدُّهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦ سَبۡعَةُ أَبۡحُرٖ مَّا نَفِدَتۡ كَلِمَٰتُ ٱللَّهِ﴾[لقمان: ۲٧].
﴿وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا ئَُودُهُۥ حِفۡظُهُمَا﴾[البقرة: ۲۵۵].
﴿كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥ﴾[القصص: ۸۸].
﴿هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ﴾[آلعمران: ۲].
﴿لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ ٣ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ ٤﴾[الإخلاص: ۳-۴].
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾[الشوری: ۱۱].
﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا﴾[طه: ۱۱۰].
عظمت و نزاهت و کبریای چنین خدایی را هیچگاه در آثار دوران جاهلیّت نمیبینیم.
امّا یکتاپرستی و مبارزه با شرک را، اسلام بسیار وسیعتر از آنچه در عربستان نواحی دیگر مورد بحث بود، مطرح نموده است. قرآن علاوه بر بُتپرستی، صورتهای گوناگون شرک را برشمرده و محکوم ساخته است، چنانکه در آیات ذیل، نمونههایی از این صور را میتوان دید:
درباره «بُتپرستی» میگوید:
﴿قَالَ أَتَعۡبُدُونَ مَا تَنۡحِتُونَ ٩٥ وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ ٩٦﴾[الصافات: ٩۵-٩۶].
«آیا آنچه را که میتراشید، عبادت میکنید؟ در صورتیکه خدا شما و آنچه را که میسازید آفریده است».
دربارۀ «ستارهپرستی» میفرماید:
﴿لَا تَسۡجُدُواْ لِلشَّمۡسِ وَلَا لِلۡقَمَرِ وَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ ٱلَّذِي خَلَقَهُنَّ﴾[فصلت: ۳٧].
«برای خورشید و ماه سجده نکنید و برای خدایی سجده کنید که آنها را آفریده است».
در مورد «شیطانپرستی» گوید:
﴿أَلَمۡ أَعۡهَدۡ إِلَيۡكُمۡ يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ أَن لَّا تَعۡبُدُواْ ٱلشَّيۡطَٰنَ﴾[یس: ۶۰].
«ای فرزندان آدم آیابا شما پیمان نبستم که شیطانپرستی نکنید»؟!.
دربارۀ «انسانپرستی» میفرماید:
﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗا﴾[التوبة: ۳۱].
«علمای دینی و راهبان خویش (و بویژه) مسیح پسر مریم را به ربوبیّت گرفتند، با آنکه تنها مأمور شدهاند که خدای یگانه را بندگی کنند»!.
درباره «هویپرستی» گوید:
﴿أَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ﴾[الفرقان: ۴۳].
«آیا دیدی کسی را که هوای نفسِ خود را به خدایی گرفته است»؟!.
دربارۀ «طاغوت [۱٩۸]پرستی» میفرماید:
﴿ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾[النحل: ۳۶].
«خدا را بندگی کنید و از طاغوت اجتناب ورزید».
قرآن، اعتقاد به «میانجیگری» بین انسان و خدا را در عبادت، نفی میکند و میفرماید:
﴿فَٱسۡتَقِيمُوٓاْ إِلَيۡهِ وَٱسۡتَغۡفِرُوهُۗ وَوَيۡلٞ لِّلۡمُشۡرِكِينَ﴾[فصلت: ۶].
«بهسوی خدا مستقیماً روی آورید و از او آمرزش بخواهید و وای بر مشرکان» [۱٩٩].
قرآن کسانی را که به ولایت اشخصی تن در دادهاند و در برابر آنها اظهار خاکساری و چاکری میکنند تا آنان واسطه شوند و ایشان را به خدایتعالی نزدیک سازند دروغگو و ناسپاس میشمارد و میگوید:
﴿أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلۡخَالِصُۚ وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ إِنَّ ٱللَّهَ يَحۡكُمُ بَيۡنَهُمۡ فِي مَا هُمۡ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي مَنۡ هُوَ كَٰذِبٞ كَفَّارٞ٣﴾[الزمر: ۳].
«آگاه باشید دین خالص از آن خدا است و کسانیکه غیر از خدا، به اولیائی متوسّل شدهاند (و میگویند) که ما آنها را بندگی نمیکنیم مگر که به خدا نزدیکمان کنند، خداوند میانشان در مورد اختلاف آنها حکم خواهد کند و خدا کسی را که دروغگو و کُفران پیشه است هدایت نمیکند».
علاوه بر اینها، قرآن تصریح مینماید که گردننهادن بر قوانین غیر خدا - در آنجا که خداوند اجازۀ قانونگذاری نداده - شرک است، چنانکه میخوانیم:
﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُ﴾[الشوری: ۲۱].
«آیا ایشان شریکانی برای خدا پذیرفتهاند که بیإذن خدا، راه و آیینی برای آنها مقرّر داشتهاند»؟!.
قرآن، سپردن حکمیّت به طاغوت (یعنی محاکم غیرخدایی) را مایۀ ضلالت و دورشدن از توحید میشمارد، چنانکه آمده است:
﴿يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦۖ وَيُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِيدٗا﴾[النساء: ۶۰].
«میخواهند داوری را به طاغوت واگذارند با اینکه مأمور شدهاند تا آنرا انکار کنند و شیطان میخواهد آنان را به بیراهه کشاند و در گمراهیِ دور از حق افکند».
قرآن میگوید اطاعت از مشرکان در آداب و سُننِ نادرستِ ایشان شرک است! چنانکه در سورۀ أنعام میخوانیم:
﴿وَإِنۡ أَطَعۡتُمُوهُمۡ إِنَّكُمۡ لَمُشۡرِكُونَ﴾[الأنعام: ۱۲۱].
«اگر ایشان را اطاعت کنید، شما هم مشرک خواهید بود»!.
شرک در اسلام با چنان وسعتی معرّفی شده که پیامبر خداجاعلام داشته است: «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللَّهِ فَقَدْ أَشْرَكَ» [۲۰۰]یعنی: «هرکس به غیر خدا سوگند یاد کند بیتردید شرک آورده است»!.
و نیز: «إِنَّ الرُّقَى وَالتَّمَائِمَ وَالتِّوَلَةَ شِرْكٌ» [۲۰۱]. یعنی: «طلسمها و نظر قربانیها و افسونها شرک است»!.
و نیز: «الطِّيَرَةُ شِرْكٌ» [۲۰۲]یعنی: «فال بد زدن، شرک است»!.
و همچنین فرمود: «الشهوة الخفیة والریا شرك» [۲۰۳]. یعنی: «جاهطلبی و ریاکاری شرک است»!.
و بالاخره پیامبرجفرمود: «الشرك في أمتي، أخفی من دبیت النمل علی الصفا في الیلة الظلماء» [۲۰۴]یعنی: «شرک در أمّت من از حرکت مور بر کوه صفا در شب تاریک، نهانتر است»! [۲۰۵].
آیا در محیط پیامبر اسلامجچه کسی به این شکل از شرک سخن به میان آورده و امروز کدام آیین توحیدی با شرک به خدا، اینگونه سر ناسازگاری دارد؟!.
کجا امیّه بن ابیالصّلت و امثالش از چنین تعالیمی برخودار بودند و بدینگونه گسترده و ژرف از توحید و شرک سخن گفتهاند؟!.
در اینجا سیرهنویس جدید! «تجدید دروغ» نموده! و درباره امیّه بن ابی الصّلت مینویسد:
«امیّه بن ابوصلت که از اهل طائف و قبیلۀ بنی ثقیف و معاصر حضرت محمّد بود یکی از مشاهیر حنفاء است که مردم را به خداشناسی و یزدانپرستی دعوت میکرد!!.
او زیاد به شام سفر میکرد و با راهبان و علمای یهود و مسیحی به گفتگو میپرداخت. در آنجا بود که خبر ظهور محمّد را شنید و معروف است که آن دو را ملاقاتی دست داد ولی او اسلام نیاورد و به طائف رفت و به یاران خود گفت: من بیش از محمّد از کتاب و اخبار ملّتها اطّلاع دارم و علاوه بر این، زبان آرامی و عبرانی نیز میدانم پس به نبوّت احقّ و اولی هستم. در صحیح بخاری حدیثی از حضرت رسول هست که فرمود: «كَادَ أُمَيَّةُ بْنُ أَبِى الصَّلْتِ أَنْ يُسْلِمَ». یعنی: «نزدیک بود. أمیّه بن أبوصلت ایمان آورد» [۲۰۶].
در اینباره آنچه در کتب سیره و آثار آمده از مقوله دیگر است و با روایت سیرهنویس جدید! که غالباً ماخذ گفتار خود را ذکر نمیکند تفاوت دارد.
أوّلاً در کتب سیره از دعوت مردم به یزدانپرستی به وسیله امیّه بن ابی الصّلت خبری نیست!! و اگر امیّه، گاهی شعری سروده باشد در همان حدّ است که ذکرش پیش از این گذشت بویژه که نوشتهاند او با بُتپرستان قریش موالات داشت و آنها را میستود! و در سوک کشتهشدگان ایشان در جنگ بدر، اشعار بلیغ سرود! «ابن کثیر» درباره وی مینویسد:
«صار إلی موالاة الـمشرکین ومناصرتهم وامتداحهم ورثی أهل بدر من الـمشرکین بمرثاة بلیغة» [۲۰٧]. یعنی: «به دوستی با مشرکان و یاری و ستایش ایشان پیوست و در سوک مشرکانِ جنگ بدر اشعار بلیغ سرود»!.
اگر امیّه بطور جدّی مردم را به یزدانپرستی فراخوانده و از بُتپرستی باز داشته بود، هرگز نمیتوانست با بُتپرستان قریش چنین روابط دوستانه و گرمی داشته باشد، بلکه با مخالفتهای سخت آنان روبرو میشد [۲۰۸]چنانکه پیامبرجروبرو گردید!.
ثانیاً اینکه نویسنده گوید أمیّه بن أبی الصّلت در شام بود که خبر ظهور محمّدجرا شنید، برخلاف گزارش مورّخان است که مینویسند او در بحرین بود، چنانکه ابن عساکر آورده:
«خرج إلی البحرین و تنبأ رسول اللهجفأقام أمیة بالبحرین ثمانی سنین، ثم قدم» [۲۰٩].
یعنی: «امیّه بن أبی الصّلت به سوی بحرین رهسپار شد و پیامبر اسلامجبه نبوّت مبعوث گردید و أمیّه هشت سال در بحرین ماند، سپس بازگشت».
ثالثاً آنچه سیرهنویس جدید! گوید که: معروف است آن دو را ملاقاتی دست داد ولی او اسلام نیاورد و گفت من بیش از محمّد از کتاب و اخبار اطّلاع دارم و زبان آرامی و عبرانی را نیز میدانم! دروغی دیگر است! و چیزی که در تاریخ گزارش شده با این سخن تفاوت دارد. ابن کثیر در کتاب «السیّرة النبویّة» مینویسد:
«فخرج حتی قدم علیه مکة فلقیه، فقال: یا ابن عبدالـمطلب ما هذا الذي تقول؟ قال: أقول إني رسول الله وأن لا إله إلا هو. قال: إني ارید أن أکلمك فعدنی غدا. قال: فموعدك غدا. قال: فتحب أن آتیك وحدی أو فی جماعة من أصحابي وتأتیني وحدك أو في جماعة من أصحابك؟ فقال: رسول اللهج: أی ذلك شئت. قال: فإنی آتیك في جماعة، فإت في جماعة فلما کان الغد غدا أمیّة في جماعة من قریش. قال: وغدا رسول اللهجمعه نفر من أصحابه حتی جلسوا في ظل الکعبة. قال: فبدأ أمیة فخطب ثم سجع ثم أنشد الشعر، حتی إذا فرغ الشعر قال: أجبنی یا ابن عبدالـمطلب. فقال رسول اللهج: «بسم الله الرحمن الرحیم. ﴿يسٓ ١ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡحَكِيمِ ٢﴾...» حتّی إذا فرغ منها وثب أمیة یجر رجلیه، فتبعته قریش، یقولون: ما تقول یا أمیة؟ قال: أشهد أنه علی الحق. فقالوا: هل تتبعه؟ قال: حتی أنظر في أمره. ثم خرج أمیه إلی الشام وقدم رسول اللهجالـمدینة، فلما قتل أهل بدر قدم أمیة من الشام حتی نزل بدرا، ثم ترحل یرید رسول اللهجفقال قائل: یا أبا الصلت ما ترید؟ قال: أرید محمدا. قال: وما تصنع؟ قال: أومن به والقی إلیه مقالید هذا الأمر! قال: أتدري من في القلیب؟ قال: لا. قال: فیه عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة وهما ابنا خالك -وأمه ربیعة بنت عبد شمس- فجدع أذنی ناقته وقطع ذنبها ثم وقف علی القلیب یقول: ماذا ببدر فالعقنقل من مرازبة جحاجح القصیدة إلی آخرها ... ثم رجع إلی مکة والطائف و ترك الإسلام» [۲۱۰].
یعنی: «أمیّه بن أبی الصّلت به مکّه آمد و با پیامبرجملاقات کرد و پرسید: ای پسر عبدالمطلّب سخن تو چیست؟ پیامبرجپاسخ داد: سخنم این است که من فرستاده خدا هستم و جز او هیچ کس شایسته بندگی نیست. أمیّه گفت من میخواهم با تو در این باره سخن گویم مرا وعده دِه تا فردا به دیدارت آیم. پیامبرجفرمود: فردا موعد تو باشد. أمیّه باز پرسید: آیا دوست داری که به تنهایی تو را دیدار کنم یا با گروهی از یارانم به ملاقاتت آیم؟ و تو نیز به تنهایی مرا دیدار میکنی یا با دستهای از یارانت میآیی؟ پیامبرجپاسخ داد: هر کدام را که تو بخواهی. أمیّه گفت: من با عدّهای خواهم آمد تو نیز با گروهی بیا.
روز بعد أمیّه درمیان دستهای از قریشیان نزد پیامبرجآمد و با پیامبر نیز برخی از أصحاب وی همراه بودد تا آنکه در سایه کعبه نشستند. آنگاه أمیّه آغاز سخن کرد، ابتداء «خطبه» خواند و سپس «سجع» (یعنی نثر مقفّی) بر زبان آورد و بعد به «شعر»خوانی پرداخت! چون از شعر فراغت یافت به پیامبرجگفت: اینک ای پسر عبدالمطلّب مرا پاسخ ده! پیامبر گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم.﴿يسٓ ١ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡحَكِيمِ ٢﴾...» چون قرات سوره را به پایان بُرد، امیّه از جای برخاست و به راه افتاد امّا به درستی توانِ راهرفتن نداشت! قریش نیز در پی او روان شدند و از وی پرسیدند: ای أمیّه رأی تو چیست أمیّه گفت: گواهی میدهم که او بر حق است! قریشیان پرسیدند: آیا او را پیروی خواهی کرد؟ أمیّه پاسخ داد: تا اینکه در کار او اندیشه کنم! سپس به شام رفت و پیامبرجبه مدینه هجرت نمود و جنگ «بدر» پیش آمد و به شکست مشرکان قریش انجامید، آنگاه امیّه از شام بازگشت (و آهنگ مدینه کرد) و به جایگاهی که جنگ در آنجا رخ داده بود رسید و قصد داشت تا به دیدار رسول خداجبرود، در آن هنگام با یکی از آشنایانش روبرو شد و او پرسید: ای أباصلت میخواهی به کجا روی گفت: قصد دیدار «محمّد» را دارم! پرسید: چه میخواهی بکنی؟ أمیّه جواب داد: میخواهم به او ایمان آورم و کلیدهای این امر را به سویش افکنم!! آن مرد گفت: هیچ میدانی که در چاه «بدر» چه کسانی افتادهاند؟ أمیّه پاسخ داد: نه! گفت: در این چاه (اجساد) عتبه و شیبه دو پسر ربیعه هستند، پسر داییهای تو! ... و مقصودش از ربیعه دختر عبدشمس بود - أمیّه بن أبیالصّلت (از شنیدن این سخن حالش دیگر شد) و دو گوش شتر مادۀ خود را بُرید و دُم آن را قطع کرد! سپس بر سر چاه ایستاد و اشعاری در سوک پسر داییهایش با این مطلع سرود: ماذا ببدر فالعقنقل من مرازبة جحاجح آنگاه به مکّه بازگشت و به طائف رفت و اسلام را ترک نمود» [۲۱۱].
این گزارش را ابن کثیر از ابن عساکر و او از ابن شهاب زُهْری آورده است و روایت مذکور چنانکه ملاحظه میشود غیر از آن چیزی است که نویسنده ۲۳ سال بدون ذکر مأخذ حکایت میکند.
رابعاً آنچه مینویسد که: «در صحیح بخاری حدیثی از حضرت رسول هست فرمود: «کاد أمیة بن أبوا لصّلت أن یسلم» یعنی: «نزدیک بود أمیه بن ابوصلت ایمان آورد»!. هرچند حدیث مزبور در صحیح بخاری گزارش شده است ولی نه با این شکل مغلوط! که دلالت بر ناآگاهی سیرهنویس جدید! از مقدّمات زبان عربی میکند! روایت بخاری بدین صورت آمده: «قال رَسُولَ اللَّهِ ج: إِنَّ أَصْدَقَ كَلِمَةٍ قَالَهَا شَاعِرٌ كَلِمَةُ لَبِيدٍ: أَلاَ كُلُّ شَىْءٍ مَا خَلاَ اللَّهَ بَاطِلٌ... وكاد أُميّة بْن أَبِي الصلت أن يسلم».
کسی که هنوز نمیداند واژۀ «أب به معنای پدر» هنگامی که مضافإلیه واقع شود با «یاء» میآید نه با «واو» و بنابراین بجای «امیّه بن ابوالصّلت» «أمیّه بن أبی الصّلت» باید بنویسد، چگونه به خود حقّ میدهد سیرهنویسی کند؟ چگونه جسارت میورزد و بر قرآن کریم بلحاظ ادبی، ایراد میآورد؟!. فإن کنت تدری فهذا مصیبة وإن کنت لا تدري فالـمصیبة أعظم «گرکه میدانی و میگویی خطا، این ماتم است، ور نمیدانی و میگویی، مصیبت أعظم است!» [۲۱۲].[۱۵۰] صفحه ۲۵ کتاب. [۱۵۱] مقصود سیرهنویس از «علی جواد» دکتر جواد علی، مؤلف کتاب معروف «تاریخ العرب في الجاهلیّة» است و البته این واژگونهنویسی مانند لغزشهای دیگر، از کمال دقّت ایشان در کار نویسندگی حکایت میکند!. [۱۵۲] صفحه ۲۵ کتاب. [۱۵۳] عزیر، همان کسی است که در تورات از او به نام «عزرا» یاد شده و یهودیان عرب برای اظهار محّبت به وی، نامش را با تصغیر ادا میکردند. [۱۵۴] سِفر پیدایش، باب ۶. [۱۵۵] سِفر پیدای، باب ۲. [۱۵۶] سِفر خروج، باب ۳۱. [۱۵٧] مقصود از آفرینش شش روزه، تشکیل هیئت نخستین عالم است در مدّتی که برابر با ۶ روز بوده زیرا پیش از آفرینش آسمان و زمین «روز» پدید نیامده بود. و شش روز را میتوان به معنای شش دوره نیز تفسیر کرد. زیرا (یوم) در زبان قرآن به معنای زمان ظهور وقایع نیز آمده است، مانند: یوم الدین (هنگام جزا) یوم التغابن (هنگام زیان دیدن) یوم الفتح (هنگام گشایش) یوم یموت (هنگامی که میمیرد) و أمثال اینها که در همه این موارد یوم بمعنای «زمان» بکار رفته است. و ضمن مباحث آینده کتاب، در این باره به تفصیل سخن خواهیم گفت. [۱۵۸] سِفر خروج، باب ۳۳. [۱۵٩] بخاری در صحیح خود از ابن عبّاس -پسر عمّ پیامبرج- آورده که وی، به چند تن از مسلمین گفت: «كَيْفَ تَسْأَلُونَ أَهْلَ الْكِتَابِ ، وَكِتَابُكُمُ الَّذِى أُنْزِلَ عَلَى نَبِيِّهِجأَحْدَثُ الأَخْبَارِ بِاللَّهِ ، تَقْرَءُونَهُ لَمْ يُشَبْ ، وَقَدْ حَدَّثَكُمُ اللَّهُ أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ بَدَّلُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ وَغَيَّرُوا...». (صحیح بخاری، چاپ مصر، الجزء التّاسع، کتاب الإعتصام بالکتاب والسّنة، صفحه ۱۳۶) یعنی: «چکونه از اهل کتاب چیزهایی را میپرسید، با آنکه کتاب خودتان که بر رسول خداجنازل شده تازهتر است و شما آن را که خالص است و چیزی بدان افزوده نشده میخوانید و به شما خبر داده که اهل کتاب، کتاب خدا را تبدل کرده و دگرگون ساختهاند...»!. [۱۶۰] لباب النقول فی أسباب النّزول، تألیف جلال الدّین سُیوطی، چاپ مصر، صفحه ۱۱۶. [۱۶۱] سورة التّوبة آیه ۳۰. [۱۶۲] تفسیر طبری، ذیل آیه: ۳۱ از سوره التّوبه. [۱۶۳] سیرة النّبویّة، تألیف ابن هشام، الجزء الأوّل، صفحه ۳۳۶. [۱۶۴] هر چند عرب، خویشاوندی را محترم میشمرد ولی در بسیاری از موارد بر سر متاع دنیا و لذّات نفس، پیوند از خویشاوندان میبرید و از اینرو در قرآن مجید به صورت ملامت و تقریع آمده است: ﴿فَهَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن تَوَلَّيۡتُمۡ أَن تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَتُقَطِّعُوٓاْ أَرۡحَامَكُمۡ ٢٢﴾[محمد: ۲۲]. [۱۶۵] این، تمام سخنِ جعفر بن ابیطالب است که در فصل پیشین وعده داده بودیم تا آنرا بیاوریم. ابن اسحاق و طبری و دیگران آوردهاند که پس از این سخنان، پادشاه حبشه از جعفرسپرسید: آیا چیزی از آنچه پیامبرتان آورده در خاطر داری تا آنرا بر ما بخوانی؟ جعفر پاسخ داد: آری و سپس سوره مریم÷را (با توجّه به آنکه نجاشی بر آیین مسیح÷بود) خواند بطوری که مجلس را منقلب کرد و اشکها از دیدگان جاری شد و نجاشی به موافقت با توقف مسلمین در آن دیار و حمایت از آنان سحن گفت. [۱۶۶] الجامع لأحکام القرآن، اثر قرطبی آندلسی، چاپ مصر، الجزء التّاسع عشر، صفحه ۲۳۳. [۱۶٧] درباره بردگی ضمن مباحث آینده سخن خواهیم گفت در اینجا همین اندازه یادآور میشود که مسلمین در دوران مکّه، بردگان را از مشرکان خریداری کرده و آزاد میساختند. [۱۶۸] الکشّاف چاپ بیروت، الـمجلّد الرّابع، صفحۀ ٧۰۸. [۱۶٩] صحیح مسلم، چاپ مصر، کتاب التّفسیر، حدیث شماره ۲۵. [۱٧۰] جامع البیان، ذیل آیه ۳۱ از سوره اعراف. [۱٧۱] تفسیر روح الجنان، چاپ ایران، مجلد دوّم، صفحه ۳۸۵. [۱٧۲] صحیح بخاری، چاپ مصر، کتاب التفسیر، صفحه ۳۲. [۱٧۳] و به زبان فارسی، کتاب «جاهلیّت و اسلام» اثر آقای یحیی نوری در این زمینه قابل استفاده است. [۱٧۴] الجامع لأحکام القرآن، الـمجلّد الرابع عشر، صفحه ۲۲۱. [۱٧۵] ترجمه بیت از نویسنده است. [۱٧۶] این ماجری چنانکه از ظاهرش پیدا است در دوران پیش از هجرت رخداده، آنگاه که پیامبر خداجدر مکّه بسر میبرد. امّا در مکّه هرچند قرآن کریم «مُسکر» را از «روزی نیک یا حلال» جدا شمرده بود (چنانکه در آیه ۶٧ از سوره النحل آمده: ﴿وَمِن ثَمَرَٰتِ ٱلنَّخِيلِ وَٱلۡأَعۡنَٰبِ تَتَّخِذُونَ مِنۡهُ سَكَرٗا وَرِزۡقًا حَسَنًا﴾[النحل: ۶٧]. ولی حکم تحریم مسکرات به شکل قطعی در مدینه نازل شده است (البقرة: ۲۱٩ و المائدة: ٩۰) بنابراین، آن مرد مشرک برای بازگرداندن أعشی تعبیر «حرام» را از پیش خود ساخته بود تا بتواند او را از دیدار پیامبرجمنصرف سازد. [۱٧٧] سیرة ابن هشام، القسم الأوّل، صفحه ۳۸۸. [۱٧۸] به تفاسیر «طبری» و «قرطبی» و «بیضاوی» و «مجمع البیان» ذیل آیه ۱۲۱ از سوره الأنعام نگاه کنید. [۱٧٩] مقصود از جلاله، حیوان نجاستخوار است که در اسلام، خوردن آن حلال نیست. [۱۸۰] الجامع لأحکام القرآن، الجزء السّابع، صفحه ۱۲۲. [۱۸۱] نهج البلاغة، خطبه ۲۶. [۱۸۲] قراریط، نام جایگاهی است که رسول خداجدر کودکی گوسفندان اهل مکّه را بدانجا میچرانید، «قال رسول اللهجوأنا رعیتها لأهل مکة بالقراریط» (طبقات ابن سعد، الجزء الأوّل، صفحه ۸۰). [۱۸۳] صفحه ۲۶ کتاب. [۱۸۴] صفحه ۲۵ کتاب. [۱۸۵] به تفاسیر مذکور ذیل آیه ۵۱ از سوره نساء بنگرید. [۱۸۶] به کتاب «اخبار مکّه» اثر ابوالولید ازرقی (متوفی در حدود ۲۵۰ ﻫ . ق) از صفحه ۱۱۰ به بعد نگاه کنید. [۱۸٧] تاریخ العرب في الإسلام، اثر دکتر جواد علی، چاپ بغداد، صفحه ۴٩. [۱۸۸] تاریخ العرب في الإسلام، صفحه ۴۸. [۱۸٩] در اینجا ممکن است به ما اعتراض شود که چرا در اثبات رویدادهای دیرینه، از قرآن گواه میآورید؟! پاسخ این است که ما در هر مبحث از تاریخ شواهدی نشان میدهیم و سپس از آیات شریفه قرآن که بسیاری از رویدادهای روزگار پیامبررا منعکس نموده، استفاده میکنیم زیرا به قول اهل تحقیق، قرآن مجید بهترین آینهایست که میتوان احوال قدیم عرب را در آن مشاهده کرد، بویژه که قرآن با مخالفانی سرسخت روبرو بوده که از هیچ فرصتی در ایرادگیری نسبت به آیات آن دریغ نمیورزیدند و اگر کمترین سخنی برخلاف رویدادهای جاری، در قرآن مییافتند؛ بانگ و فریاد برآورده و از این راه مسلمانان را در حقانیت قرآن به تردید میافکندند و مخالفان ما نیز (چه در شرق و چه در غرب) بیش از این کاری انجام نداده و نمیدهند؛ آنها نیز میکوشند تا از تاریخ عرب و قرآن کریم، بر اثبات درستی آراء خود گواه آورند، چنانکه نویسنده ۲۳ سال هم بر این راه رفته است؛ جز آنکه ایشان از نقل نادرست تاریخ و سیره یا تحریف معانی قرآن و حدیث، خودداری نمیورزند و ما از این کار سخت گریزان و بیزار هستیم. پس هیچ نیازی نیست که برای تحقیق در تاریخ اسلام به نقل اقوال و حمل آثار! فلان خاورشناس اروپایی و امریکایی بپردازیم، زیرا آخرین مدرک و مستند ایشان همین تواریخ اسلامی و عربی است که در میان ما رواج دارد. [۱٩۰] در فصول آینده از گسترش اسلام که به مصداق آیه: ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِ﴾شکل تحمیلی نداشته، به تفصیل سخن خواهیم گفت. [۱٩۱] صفحه ۲۸ کتاب. [۱٩۲] پرتو خورشید پنهان نماند و نور حق خاموشی نگیرد. [۱٩۳] صفحه ۲۶ کتاب. [۱٩۴] سیرة ابن هشام، القسم الأوّل، صفحه ۲۲۲. [۱٩۵] صفحه ۲٩ کتاب. [۱٩۶] طه حسین مینویسد: «ونحن نعتقد أن هذا الشّعر الّذي یضاف إلی أمیّة بن أبي الصّلت و إلی غیره من الـمتحنّفین الّذین عاصروا النّبی أو جاؤوا قبله إنّما نحل نحلاً». (فی الأدب الجاهلی، طبع عصر، چاپ دهم، صفحه ۱۴۵) یعنی: «ما معتقدیم اشعاری که به امیّۀ بن ابی الصّلت منسوب است و همچنین آنچه به حنفای دیگر که معاصر پیامبر و با پیش از او بودهاند نسبت داده شده، سروده ایشان نیست». [۱٩٧] «آیا همه خدایان را یکی کرده، این چیزی بس شگفت است»؟!. [۱٩۸] راغب اصفهانی (متوفی در ۵۰۲ هجری) در کتاب «الـمفردات فی غریب القرآن» مینویسد: «الطّاغوت عبارة عن کل متعد وکل معبود من دون الله». هر متجاوزی را طاغوت گویند و هر معبودی را جز خدا طاغوت خوانند. [۱٩٩] دقّـت شود، فعل «استقیموا» در آیه کریمه با «إلی» همراه شده و با عبارت «فاستقیموا له» تفاوت دارد بنا بر همین ملاحظه است که زمخشری در معنای آیه مینویسد: «فاستووا إلیه بالتّوحید و إخلاص العبادة غیر ذاهبین یمیناً وشمالاً ولاملتفتین إلی ما یسوّل لکم الشّیطان من إتّخاذ الأولیاء والشّفعاء وتوبوا إلیه ممّا سبق لکم من الشّرك» یعنی: «با توحید و إخلاص در بندگی، مستقیماً به سوی خدا روی آورید و به راست و چپ نروید و به فریبهای شیطان توجّه نکنید که شما را به گرفتن اولیاء و شفیعان تشویق میکند و از شرک گذشته خود به سوی خدا توبه آورید». [۲۰۰] مستدرك الوسائل نوری، چاپ سنگی طهران، الـمجلد الثّالث، کتاب الأیمان، صفحه ۵۱ و التّاج الجامع للأصول فی أحادیث الرّسولج، چاپ مصر، الجزء الثّالث، صفحه ٧۵. [۲۰۱] التّاج الجامع للأصول فی أحادیث الرّسولج، صفحه ۲۲٧، به نقل از صحیح ابوداود سنن ابنماجه. [۲۰۲] همان کتاب، صفحه ۲۲۲، به نقل از صحیح ابوداود صحیح ترمذی، البته فال نیکزدن نهی نشده است یعنی اگر کسی از پیشآمد حوادثِ نیک به خداوند امیدوار شده و در انتظار رحمت باشد به انحراف نیافتاده است و زیانی از این روحیّه نمیبیند. [۲۰۳] الجامع الصّغیر فی أحادیث البشیر النذیر، اثر سیوطی، چاپ مصر، الجزء الثانی، صفحه ۴۳. [۲۰۴] همان کتاب، الجزء الثانی، صفحه ۴۲. [۲۰۵] زیرا در بسیاری از موارد، شرک با نیات باطنیِ افراد که بر همه پنهانند پیوند دارد مانند ریاکاری در حال نماز و انفاق و جز اینها. [۲۰۶] صفحه ۲٧ کتاب. [۲۰٧] تفسیر ابن کثیر، ذیل آیه ۱۸۱ سوره اعراف. [۲۰۸] چنانکه در تاریخ آمده، زید بن عمرو بن نوفل -یکی از حنفاء- همینکه بیزاری خود را از بُتها آشکار کرد به دست عمویش خطّاب -پدر خلیفه دوّم- مضروب و از مکّه رانده شد. (السیرة النبویّة، اثر ابن هشام، صفحه ۲۳۱ و السیرّة النبویّة، اثر حافظ ذهبی، صفحه ۴۸). [۲۰٩] الدّر الـمنثور، اثر سیوطی، الجزء الثالث، صفحه ۱۶۴ - الـمنار، الجزء التّاسع، صفحه ۴۱۱. [۲۱۰] سیرة ابن کثیر، الجزء الأوّل، صفحه ۱۳۳. [۲۱۱] این سند به خوبی نشان میدهد که امیّه بن أبی الصّلت به حُکم شاعر منشی در نزاع میان «عاطفه» و «حق» جانب عاطفه را رعایت کرد و این درست برعکس روحیهای است که اسلام آنرا توصیه میکند و تعلیم میدهد که: «پیوند با حق، والاتر و مقدّستر از هر علاقه و رابطهای است». البتّه همه شاعران، دارای روحیهای چون امیّه نبوده و نیستند ولی از کسانی چون او که سرمست از اشعار خود! و مغرور از «کلیدهای این امر»!! بود، بیش از این انتظار نمیرود. «ابوالفراج اصفهانی» در کتاب «الأغانی» آورده است که أمیّه بن ابی الصّلت در مدح «عبدالله بن جدعان» اشعاری سرود و کنیزکان آوازهخوان عبدالله را که ویژه مجلس شرابخواری وی بودند از عبدالله جایزه گرفت!! (به کتاب «الأغانی» اثر «ابوالفرج اصفهانی» طبع دارالکتب، الجزء الثّامن، صفحه ۳۲٧ رجوع شود). البتّه چنین شاعری را شاعر متعهّد نمیتوان شمرد هر چند از دینداری سخن گوید و به شام و دمشق سفر کند! و بنابر این توقّع نباید داشت که چنین شاعری، پیوند با حق رااز همه چیز والاتر شمارد و در راه خدا پای بر عواطف خویش نهد. [۲۱۲] ترجمه بیت از نویسنده است.