تحصیلات مولانا عبدالعزیز
قرائت قرآن کریم را به همراه برادرش عبدالغفور [۲]در ظرف سه ماه فرا گرفتند، و پس از آن برخی کتابهای ابتدایی و مقدماتی را نزد پدرش آموخت و از آنجا که پدرش تنها قاضی معروف و مشهور منطقه بود، برای مسایل و موضوعات فقهی اهمیت ویژهای قایل میشد و از این که جامعه نیز در آن زمان به فقیهان و افراد آگاه به مسایل قضا نیاز فراوان داشت لذا به فرزندش عبدالعزیز توصیه نمود که کتاب «کنز الدقایق» را که یکی از متون معتبر فقهی احناف است حفظ کند و ایشان نیز با علاقه فراوان در مدت کوتاهی مسائل این کتاب را حفظ کردند، سپس برای ادامه تحصیل در سطوح عالیتر به پاکستان سفر کرد و یک سال در مدرسه «مظهر العلوم» شهر کراچی که در آن زمان به «کهده» معروف بود به تحصیل مشغول شد. پس از آن به مدرسه فتح پوری هند رفت و دو سال نیز در آن مدرسه تحصیل نمود.
و پس از آن نیز به دارالعلوم دیوبند که یکی از مراکز مهم علمی آن زمان و بزرگترین دانشگاه اسلامی شبه قاره هند بود رفت و مدت شش ماه به تحصیل خود ادامه و از اساتید برجسته آنجا بهره برد، و سرانجام دیوبند را به قصد مدرسه امینیه دهلی ترک کرده و تا دوره حدیث آخرین سال فارغ التحصیل در آن مدرسه اقامت نمود.
مدرسه امینیه دهلی توسط مفتی بزرگ کشور هندوستان مولانا کفایت الله دهلوی که از مبارزان برجسته ضد استعمار بریتانیا بود، اداره میشد. مفتی کفایت الله از این که مولانا عبدالعزیز تمام کنزالدقایق را از حفظ داشت و فتواهایش مدلل و غیر قابل نقص بود، او را مفتی دیار بلوچستان لقب داد، بالاخره بعد از تحصیل مشکلات غربت و دشواریهای دوری و تجربه فقر و تنگدستی در کشور فقیر و تنگدست آن زمان هندوستان و آشنایی با فقر بینوایان با کسب مقام استادی در همه زمینههای علوم دینی در سال ۱۳۲۵ هجری شمسی به میهن خود بازگشت.
این در شرایطی بود که میتوانست در هندوستان و یا در هرکجای دنیا یکی از بالاترین کرسی استادی را به خود اختصاص دهد.
پس از بازگشت از هندوستان و گذراندن چند سال در زادگاهش که در کنار پدر به کار دعوت و ارشاد مشغول بود، در سال ۱۳۲۸ هـ. ش برای ادای فریضه حج و زیارت حرمین شریفین به حجاز سفر نمود، پس از پایانیافتن مناسک حج برای فراگیری هرچه بیشتر علوم و معارف اسلامی با مدیر مدرسه صولتیه مکه مکرمه دیدار کرد و از او خواست که اجازه دهد در آنجا تحصیل کند، وقتی شیخ سلیم مدیر مدرسه با او سخن گفت، به نبوغ علمیاش پی برد و از او خواست که به جای تحصیل، در آنجا تدریس کند و مولانا نیز درخواست او را پذیرفت، به خاطر درخواست خود مولانا و علاقه ایشان به متون مقدماتی و پایهای تدریس کتابهای مقدماتی را به او سپردند اما با توجه به توان علمی و حسن تفهیمی که مولانا از آن برخوردار بود، مسئولان مدرسه توان و استعداد او را فراتر از حد مقامات تشخیص داده و تدریس کتابهای بالاتر (دوره متوسطه و سطوح) را به ایشان واگذار کردند، ضمن آنکه به گفته خود مولانا در طی مدتی که در آن مدرسه تدریس میکردند سه بار حقوق ایشان را افزایش دادند.
مولانا ضمن تدریس در مدرسه علم قرائت و تجوید را که در آنجا استادان توانمندی آن را تدریس میکردند به نیکی فرا گرفت، تا اینکه بعد از گذراندن دو سال در آن سرزمین پدرش طی نامهای از او خواست که هرچه زودتر به میهنش برگردد، چرا که مردم اینجا بیش از آنجا نیاز به خدمت دارند، مولانا موضوع را با مدیریت مدرسه در میان گذاشت که این موجب ناراحتی مدیر و پرسنل مدرسه صولتیه شد و او را از رفتن منع کردند، و با تشویق و ترغیب و افزایش حقوق مانع از آمدن ایشان شدند، ولی مولانا با نهایت احترام درخواست مدرسه را نپذیرفتند و پدر را مقدم دانستند، سرانجام ایشان از راه کویت به ایران برمیگردد. وقتی مولانا وارد کویت میشود مردم بلوچ از وی میخواهند که برای آنها سخنرانی کند، اما مولانا از روی فروتنی و ویژگیهای اخلاقی خود ابتداز شیخ محمد رئیسی [۳]میخواهد که سخن گوید و در پایان وقتی خود سخنرانی میکند مردم از سخنان جذاب و لحن پرسوز او بسیار لذت برده و شیفته سخنان او میشوند و از او درخواست میکنند که در آنجا بماند ولی مولانا تقاضایشان را نپذیرفته و میگوید: اگر قرار بود در یک کشور خارجی بمانم، مکه مکرمه را بر هرجای دیگر ترجیح میدادم ولی بنا به خواست پدر بزرگوارم به وطن باز میگردم، اما از همراهش شیخ محمد میخواهد تا جهت امامت و ارشاد مردم بلوچ در کویت بماند و او نیز پذیرفته و در آنجا ماندگار میشود.
نکته ظریفی که در اینجا نهفته است این است که مولانا عبدالعزیز به هرکجا قدم میگذاشت در دل و جان مردم جا میگرفت و عام و خاص از او استقبال کرده و پذیرای وی بودند و این یعنی مصداق عینی حدیث رسول خدا جکه هرگاه خداوند بندهای را دوست بدارد، به اهل زمین فرمان میدهد که او را دوست بدارند [۴].
از آنجا که یکی از اساسیترین و مهمترین مسئولیت انبیاء ابلاغ دین و رهبری مردم به سوی آن میباشد، لذا مولانا عبدالعزیز نیز به عنوان وارث انبیاء نخستین کاری را که از همان روزهای نخست بازگشت به میهن مورد توجه قرار داد، احیای فریضه بزرگ دعوت و تبلیغ در منطقه سرباز و گسترش و تثبیت آن با سفر به روستاهای همجوار بود، همواره میکوشیدند این فریضه مهم را به عنوان یک راهبرد و شیوه کارآمد و مؤثر در جامعه گسترش داده و آن را به فرهنگ عمومی تبدیل نمایند.
بدین منظور لازم بود جهت اصلاح امور دینی و اجتماعی از یک سو با بدعات و روشهای ناآگاهانه و اعتقادات شرکآلوده مبارزه کنند و از سوی دیگر امر وعظ و ارشاد و دعوت و تبلیغ را در منطقه و در سطح عموم توسعه دهند و زمینه ماندگاری آن را در آینده مساعد سازند.
مولانا از هر فرصتی برای راهنمایی مردم استفاده میکردند از شادی و جشن گرفته تا ماتم و عزا همواره در جهت مبارزه با کژیها (و انحرافات) و نشر آگاهیهای دینی و اصلاح جامعه میکوشیدند و در این راه توانستند در نگرش دینی و اجتماعی مردم تحول و دگرگونی پدید آورده و وجدان آنان را بیدار ساخته و زندگی بدعت آلودشان را اصلاح کنند.
مولانا در طی مدتی که مشغول وعظ و ارشاد بودند، به این نتیجه رسیدند که حل و فصل اختلافات و آموزش مسایل شرعی به روش سنتی پاسخگوی نیازها و شرایط جدید نمیباشد و نیاز به یک مرکز دینی متمرکزتر و آمادهتر برای تربیت نسلی فرهیخته و کارآمد هست و از طرفی امکانات رفاهی طلابی که از مناطق دوردست به اینجا آمده و اقامت میکنند و نیز طلابی که با تغییر محل سکونت پدر از روستای حیط به روستای دپکور آمده بودند و به صورت سیار وی را همراهی میکردند امکان تحصیل آنان را با خاطری آسوده در یک مرکز مستقل دینی و سازمانیافته، فراهم نماید.
در نتیجه این موضوع را با پدرشان در میان گذاشتند و مولانا عبدالله با این طرح پیشنهادی نوین فرزندش موافقت میکنند و با اعلام حمایت اهالی دپکور کار ساخت و ساز مدرسه شروع شده و در مدت کوتاهی آماده بهرهبرداری میگردد، و بلافاصله درس و تدریس آغاز میشود و نام مدرسه علیرغم میل باطنی ایشان با مشورت و رأی دیگر اساتید به نام «مدرسه عزیزیه» نامگذاری میگردد.
در ابتدای کار مولانا مسئولیت تدریس را برعهده گرفتند و پس از مدتی افراد دیگری به عنوان مدرسه به استخدام این حوزه درآمدند، فعالیت این مدرسه تا چندین سال با پیشرفتی عالی ادامه داشت و تا یک سال پیش از عزیمت مولانا به زاهدان همچنان به فعالیت خود در دپکور ادامه میداد، تا اینکه این مدرسه با کسب رضایت اهالی دپکور به روستای «انزا» واقع در ٩ کیلومتری شهر سرباز انتقال یافت و تا به امروز با توفیق و رونق روز افزون به کار خود ادامه میدهد.
[۲] در جنگ جهانی دوم مفقود گردید. [۳] از همشهریان مولانا که در اولین سفر حج باهم بودند و بنا به درخواست مولانا در همان مدرسه تدریس میکرد و با برگشت مولانا وی نیز همراه شدند. [۴] اشاره به حدیثی است که بخاری و مسلم در صحیح خود روایت کردهاند: عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى إِذَا أَحَبَّ عَبْدًا نَادَى جِبْرِيلَ: إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَبَّ فُلاَنًا فَأَحِبَّهُ، فَيُحِبُّهُ جِبْرِيلُ، ثُمَّ يُنَادِي جِبْرِيلُ فِي السَّمَاءِ: إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَبَّ فُلاَنًا فَأَحِبُّوهُ، فَيُحِبُّهُ أَهْلُ السَّمَاءِ، وَيُوضَعُ لَهُ القَبُولُ فِي أَهْلِ الأَرْضِ».(لفظ بخاری). از ابوهریرهسروایت است که پیامبر جفرمود: «هرگاه خداوند بندهای را دوست بدارد به جبرئیل÷اعلان میکند که خداوند فلانی را دوست میدارد، تو هم او را دوست بدار، جبرئیل÷او را دوست داشته و در اهل آسمان اعلان میکند که خداوند فلانی را دوست میدارد، شما هم وی را دوست بدارید، و اهل آسمان وی را دوست میدارند و سپس برایش در زمین قبول نهاده میشود». [مصحح]