دلیل شانزدهم
حضرت مغیره بن شعبهسمیگوید: من از این دختری خواستگاری کردم و آن حضرت جرا در جریان امر قرار دادم. آن حضرت جفرمود: آیا او را دیده ای؟ گفتم: خیر، فرمود: برو و او را ببین؛ زیرا این رؤیت سبب میگردد تا رابطۀ شما مداومتر گردد. من به خانۀ او آمدم و در نزد او پدر مادرش بودند. او در حجاب قرار داشت. گفتم: رسول خدا جمرا دستور داده تا به او نگاه کنم.
والدینش سکوت کردند، آن گاه آن دختر گوشۀ روسری را از چهرهاش برداشت و گفت: من تو را به خدا سوگند میدهم، اگر رسول الله جبه تو دستور داده تا به من بنگری این کار را بکن و اگر دستور نداده است، پس به من نگاه نکن. من به او نگاه کردم و با وی ازدواج نمودم و هیچ زنی همانند او برایم محبوبتر نبود.
پر واضح است که اگر زنان در عصر رسول الله جبدون پرده ایاب و ذهاب میکردند، پس مغیره میتوانست، دختر را در بازار یا خیابان و کوچه ببیند و نیازی نبود، حضرت خود را در تکلف بیاندازد و به نزد خانواده دختر برود و آنها را در تنگنا قرار دهد و بخواهد تا دختر را به او نشان دهند.
چشمان سارا به کتاب دوخته بود و بدون مکث آن را میخواند.
حدیث حضرت مغیره بن شعبه تأثیر روحانی عجیبی بر روی مها گذاشت و با تکلّف اشکهایش را کنترل میکرد که ناگه شروع به گریه کرد.
سارا سرش را بلند کرد و أریج رو به خواهرش کرد و پرسید: چرا گریه میکنی؟
مها اشکهایش را از چشمانش پاک کرد و گفت: هیچی، چیزی نیست. خدا بر حال ما رحم کند. این یک زن صحابی است و یک مرد صحابی دیگر را سوگند میدهد که به صورتش نگاه نکند، مگر این که رسول الله جبه او اجازه دستور داده باشد و من با زیباترین لباسها در بازارها و بیمارستانها میگردم. به خدا که خیلی بهره بردم! آن صحابی حاضر نیست حتی یک لحظه هم کسی او را ببیند آن هم صحابهای عابد و جلیل القدر و کسی که برای خواستگاریاش آمده و من این عباهای زینتی و جلوه دار را میپوشم و خدا میداند که چه زینت و آرایشی در آن به کار رفته و اصلاً احساس شرم و حیا نمیکنم!
مها کاملاً متأثر شده بود و بار بار نگاه مردان را در جلوی چشمانش مجسم میکرد که چگونه به او خیره میشوند.
در این لحظه با حالت گریهای که داشت با دستهایش صورت خویش را پوشانید.
سارا او را آرام کرد و از توجهش تشکر نمود و گفت: خواهرم! مها! خداوند به تو چنان نعمتهای فراوانی عطا کرده است که سزاوار است از او پیروی کنی. آنچه در اولویت قرار دارد حجاب و سبقت گرفتن در امور خیر و صالح است. از خداوند سپاسگذار باش که به تو سلامتی جسمی و بینایی و شنوایی عطا فرموده است تا خداوند تو را دوست بدارد و حسن خاتمه نصیبت گرداند.
داستان زنی به یادم آمد که ٥٠ سال لال بود و قادر به سخن گفتن نبود، اما در عین حال زنی صالح و نیکوکار بود و هماره روزه میگرفت و شبها را با نماز سپری میکرد. شوهرش هرگز صدای او را نمیشنید؛ چون لال بود. در یکی از شبها زن در حال نماز بود که صدایش بلند شد، به طوری که هر کس میتوانست آن را بشنود. شوهرش با حالت شگفت زده بلند شد و در حالی که چشمهایش را میمالید، از روی خوشی و سرور وصف ناپذیری، گوشهایش را تیز کرد و آن زن مشغول مناجات با پروردگارش بود همسرش شنید که کلمه شهادتین را بلند میخواند و با لحنی واضح و صریح با تضرع و زاری دعا میکرد و آن گاه بر روی جانمازش به دیدار حق شتافت و دنیا را وداع گفت. آیا شما خواهان چنین خاستهای نیستید؟
هر دو خواهر از داستانی که شنیدند، به شدّت متأثر شدند. مدت کوتاهی سکوت مطلقی جو را فرا گرفت.
أریج رخش را به طرف سارا چرخاند و گفت. خوب سارا ادامه بده: سارا.