فصل دوم: گذری بر تاریخ تقدیر
اعتقاد به تقدیر یکی از ارکان اساسی و اصول ایمان است، از قرآن و سنت نبوی مفهوم تقدیر را بیان نمودهاند و رسول خدا صبا سنت مبارک خویش ثابت نموده که تلاش کردن و به کارگیری اسباب با تقدیر منافاتی ندارد، همچنین امتاش را از این که به تکذیب تقدیر پرداخته و یا آن را مخالف شدید بدانند برحذر داشته است.
روایت شده که روزی پیامبر خدا صدر حالی بر اصحابشوارد شد که آنان در مورد تقدیر بحث و جدال میکردند:
«فَغَضِبَ حَتَّى احْمَرَّ وَجْهُهُ، حَتَّى كَأَنَّمَا فُقِئَ فِي وَجْنَتَيْهِ الرُّمَّانُ، فَقَالَ: أَبِهَذَا أُمِرْتُمْ، أَمْ بِهَذَا أُرْسِلْتُ إِلَيْكُمْ ؟ إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حِينَ تَنَازَعُوا فِي هَذَا الْأَمْرِ، عَزَمْتُ عَلَيْكُمْ ألّا تَنَازَعُوا فِيهِ».
پیامبر خدا صبسیار نگران و خشمگین شد، به گونهای که صورت مبارکش سرخ شد مثل اینکه انار شکافته شدهای را بر صورتش مالیده باشند، سپس فرمود: آیا به چنین چیزی دستور داده شدهاید؟ یا رسالت من این است؟ پیشینیان شما وقتی در این مورد به بحث و مجادله پرداختند، نابود شدند، بار دیگر در این مورد نزاع نکنید. [۱۰]
آنگاه یاران باوفای رسول خدا صدیگر هرگز بحث قدر را به میان نکشیدند و به دستور ایشان عمل کردند، و در هیچ روایتی نیامده که در دوران آن حضرت صیا پس از وفاتش صحابه پیرامون تقدیر به بحث بپردازند.
حتی هیچ روایتی وجود ندارد که در دوران طلایی خلافت خلفای راشدین پیرامون تقدیر بحث و جدال شود، تنها چیزی که در دوران سه خلیفه روایت شده، داستان اعتراض ابوعبیده عامر بن جراح نسبت عمر بن خطابساست. جریان از این قرار بود که به علت شیوع بیماری طاعون، عمرستصمیم گرفت وارد شام نشود، ولی ابوعبیده خطاب به عمر گفت: ای امیر المؤمنین از قدر الهی فرار میکنی؟
عمر در جواب گفت: کاش کسی دیگر این سخن را بر زبان میآورد، بله، از تقدیر خدا به تقدیری دیگر از خداوند پناه میبریم. ای اباعبیده: اگر تو شتری میداشتی و آن را در درهای که دارای دو مکان علفزار و بیآب و علف و خشک باشد، میچراندی از تقدیر خدا فرار نکردی (و گناهی مرتکب نشدی، چون هردو بر اساس تقدیر بوده است.) [۱۱]
لالکایی روایت میکند که عمر بن خطاب در یکی از مناطق شام به نام «جابیه» در حالی که رهبر مسیحیان در مقابلش ایستاده بود سخنرانی نمود و فرمود: خداوند هرکسی را گمراه کند هدایت نمییابد. عمر این سخن را تکرار میکرد و مرد مسیحی لباسش را به قصد انکار سخنانش تکان میداد.
عمر علت را جویا شد، تا اینکه مترجم او را از ماجرا باخبر کرد، در این هنگام فرمود: ای دشمن خدا! دروغ میگویی، خداوند تو را آفریده و گمراهت کرده، سپس تو را میمیراند، و ان شاء الله وارد جهنم خواهد کرد...... خداوند وقتی که انسانها را آفرید و فرزندانش را در این جهان پهناور منتشر کرد، و در لوح محفوظ به ثبت بهشتیان و جهنمیان پرداخت فرمود: اینها رهسپار دوزخ و اینها رهسپار بهشت خواهند شد.
همه مردم متفرق گشتند و جز دو نفر هیچ کس به سخن عمر پیرامون تقدیر اعتراض نکرد.
اولین فرد، مردی بقال از ساکنان بصره به نام سنسویه بود. اوزاعی میگوید: اولین فردی که در مورد تقدیر اعتراض کرد، مردی از اهالی عراق به نام سوسن بود، او قبلاً مسیحی بود و سپس مسلمان شد، آنگاه دوباره به آیین مسیحی برگشت. و پس از او معبد جهنی لب به اعتراض گشود و آنگاه غیلان وارث هردو نفر شد. [۱۲]یونس بن عبید میگوید: در حالی وارد بصره شدم که تنها سنسویه و معبد و ملعون دیگری از طایفه بنی عوافه به قدریه معروف بودند. [۱۳]
بریده بن یحیی بن یعمر چنین روایت میکند: اولین کسی که در بصره منکر تقدیر بود، معبد جهنی بود.
بریده میگوید: معبد و پیروان قدریه معتقد بودند که تقدیر وجود ندارد و خداوند قبل از وقوع حادثه ای از آن خبر ندارد. [۱۴]
یاران رسول خدا صمانند عبدالله بن عمر، ابن عباس، واثله بن اصقع، جابر بن عبدالله، ابوهریره و انس بن مالکشکه در آن دوران در قید حیات بودند با چنین دیدگاه فاسدی مبارزه کردند. [۱۵]
پس از معبد بزرگان معتزله مانند واصل بن عطاء، عمرو بن عبید و غیلان دمشقی و چنین بینش واهی را از او به ارث بردند.
واصل بن عطاء پیشوای معتزله بر این باور بود که نسبت دادن بدی به خداوند جایز نیست؛ چون خداوند حکیم است، و هرگز برای بندگانش چیزی خلاف دستور و شریعت خود اراده نمیکند. چگونه خداوند حکیم، فردی را مجبور به انجام دادن بدی مینماید و پس از مرگ، او را نسبت به آن کار کیفر میدهد. واصل در جایی دیگر با صراحت میگوید: بنده انجام دهندهی نیکی و بدی، ایمان و کفر، فرمانبرداری و نافرمانی است و در قبال کردارش پاداش یا سزا و کیفر داده میشود، و خداوند توانایی انجام دادن این کارها را به او داده است. [۱۶]
نظام یکی دیگر از پیشوایان معتزله بر این باور است که نسبت دادن بدی و گناه به خداوند صحیح نیست و در تقدیر ایشان وجود ندارد. [۱٧]
این فرقه همان گروهی هستند که علمای ما آنها را «قدریه» مینامند؛ چون آنها میگویند: انسان بدون یاری خداوند قادر به انجام دادن هر کاری است و قدرت، و تقدیر الهی در جهان و حوادث هستند. آنان با وجود چنین گمراهی اهل سنت و جماعت - راهروان راه هدایت - را به قدریه بودن متهم میکنند؛ زیرا به قدرت و تقدیر الهی ایمان دارند و خطاب به آنها میگویند: شما نسبت به این اسم از ما سزاوارتر هستید. [۱۸]
امام نووی در شرح صحیح مسلم ادعای واهی آنها را اینگونه بیان میفرماید: برخی از پیروان قدریه میگویند: ما قدریه نیستیم، بلکه چون شما به تقدیر الهی ایمان دارید قدریه هستید امام ابن قتیبه و امام جوینی میگویند: این نهایت تحریف، گستاخی و غرور این فرقهی نادان است. اهل سنت و جماعت همهی کارهای خود را به خداوند توانا نسبت میدهند و او را قدیر و انجام دهندهی امور میدانند، ولی قدریه افعال را به خود نسبت میدهند، بنابراین اگر هرکس چیزی را که به خود نسبت میدهد و مدعی انجام دادن آن است آن را به فردی نسبت دهد که او چنین ادعایی را قبول ندارد و خود را از آن رها میسازد نادانی و گمراهی است. [۱٩]
رسول خدا صقدریه را مجوس این امت معرفی نموده است. ابوداود در سننش و حاکم در مستدرکش بر صحیحین این حدیث را روایت کردهاند، حتی حاکم گفته: اگر شنیدن ابوحازم از ابنعمر به صحت برسد، این حدیث طبق شرط شیخین صحیح است. [۲۰]
علت نامگذاری این فرقه به زرتشتیان این است که آنان قایل به دو اصل آتش نور و تاریکی هستند، و گمان میکنند که نیکی نور است و سرچشمهی بدی یعنی تاریکی است، با این اعتقاد و گمان به آیین ثنویت یعنی دو خدایی در آمدهاند. قدریه هم مانند آنها نیکی را به خدا و بدی را به دیگری جز خدا نسبت میدهند، در حالی که نیکی و بدی هردو آفریدهی خداوند هستند، او در این جهان بر همهی امور تسلط دارد و هر چیزی با ارادهی ایشان صورت میگیرد، بنابر این باید بدی و نیکی را در آفریدن و ایجاد کردن تنها به خدا نسبت دهیم، و انجام آن را توسط بندگان بدانیم [۲۱].
در پایان حکومت بنی امیه گروهی دیگر وارد عرصهی کلام شدند، آنها ادعا میکردند که انسان مجبور است و بر انجام دادن کارها هیچ قدرت و ارادهای ندارد، برخی دیگر، گفتند: انسان در انجام دادن کارها اندکی قدرت و نقش دارد به گونه ای که آن هیچ تأثیری ندارد اولین فرد از میان آنان جهم بن صفوان بود، که از این ادعای واهی بدعتهای زشت و گمراهیهای فراوانی سرچشمه گرفت. [۲۲]
این دیدگاه خانمانسوز در میان امت اسلامی شیوع پیدا کرد، تا این که بسیاری از عابدان، زاهدان و صوفیان بدان گرویدند، اگر گروه اول مشابه مجوس باشند، این گروه به مشرکین دوران رسول خدا صنزدیکتر و شبیه تراند، آنانی که میگفتند:
﴿سَيَقُولُ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ لَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَآ أَشۡرَكۡنَا وَلَآ ءَابَآؤُنَا وَلَا حَرَّمۡنَا مِن شَيۡءٖۚ﴾[الأنعام: ۱۴۸].
«مشرکان (برای اعتذار از کفر و معذرتخواهی از تحریم خوراکیهای حلال) خواهند گفت: (شرک ما و تحریم چیزهای حلال از سوی ما، برابر مشیت خداوند است!) اگر خدا میخواست، ما و پدران ما مشرک نمیشدیم، و چیزی را (از اشیای حلال بر خود) حرام نمیکردیم».
این گروه از فرقهی اول خطرناکتر هستند؛ چون دستهی اول نسبت به امر و نهی خداوند احترام و ارزش قایل بودند، تنها کردار بندگان را ناشی از تقدیر الهی خارج نمیدانستند، ولی این گروه تقدیر را میپذیرند، اما امر و نهی خداوند را باطل و بیارزش میپندارند. [۲۳]
[۱۰] سنن ترمذی (۲/۲۲۳) [۱۱] فتح الباری (۱۰/۱٧٩). شماره حدیث (۵٧۲٩) [۱۲] شرح اصول اعتقاد (۳/٧۵۰) الشریعة آجوری ص(۲۴۲) [۱۳] شرح اصول اعتقاد اهل سنت (۳/٧۴٩) [۱۴] شرح نووی (۱/۱۵۰) [۱۵] الفرق بین الفرق ص (۱٩) [۱۶] الملل و النحل (۱/۴٧) [۱٧] الملل و النحل (۱/۵۴) [۱۸] جامع الاصول ابن اثیر (۱۰/۱۲۸) [۱٩] شرح نووی (۱/۱۵۴) [۲۰] شرح نووی (۱/۱۵۴) [۲۱] شرح نووی (۱/۱۵۴) نقل از خطابی. نگاه جامع الاصول (۱۰/۱۲۸). در باب «گروهی که در مورد قدر گمراه شدهاند» توضیحات بیشتری در این مورد خواهد آمد. [۲۲] مجموعه فتاوی ابن تیمیه (۸/۴۶۰)الملل و النحل(۱/۸۵) [۲۳] عقیده سفارینی (۱/۳۰۶). در صفحات آیند توضیحات کافی در این موضوع داده خواهد شد.