مناظره عمر بن عبدالعزیز و غیلان دمشقی
عمر بن عبدالعزیز با غیلان دمشقی یکی از سران معتزله بحث و گفتوگو کرد، عمر گفت: ای غیلان! شنیدم که در مورد تقدیر سخنانی میگویی.
گفت: ای امیرمؤمنان! دورغ میگویند.
خلیفه گفت: سوره «یس» را برایم بخوان.
غیلان شروع به خواندن کرد:
﴿يسٓ١ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡحَكِيمِ٢ إِنَّكَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ٣ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ٤ تَنزِيلَ ٱلۡعَزِيزِ ٱلرَّحِيمِ٥ لِتُنذِرَ قَوۡمٗا مَّآ أُنذِرَ ءَابَآؤُهُمۡ فَهُمۡ غَٰفِلُونَ٦ لَقَدۡ حَقَّ ٱلۡقَوۡلُ عَلَىٰٓ أَكۡثَرِهِمۡ فَهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ٧ إِنَّا جَعَلۡنَا فِيٓ أَعۡنَٰقِهِمۡ أَغۡلَٰلٗا فَهِيَ إِلَى ٱلۡأَذۡقَانِ فَهُم مُّقۡمَحُونَ٨ وَجَعَلۡنَا مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ سَدّٗا وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ سَدّٗا فَأَغۡشَيۡنَٰهُمۡ فَهُمۡ لَا يُبۡصِرُونَ٩﴾[يس: ۱-٩].
یا، سین. سوگند به قرآن حکیم! قطعاً تو از زمره فرستادگان (یزدان) هستی. و بر راه راست (خداشناسی) قرار داری (که دین اسلام است). (این قرآن را) فرو فرستاده است خداوند چیره و مهربان. (آن را برای تو فرو فرستاده است) تا قومی را بیم دهی که پدران و نیاکان (نزدیک) ایشان (توسّط پیغمبران) بیم داده نشدهاند، و به همین علّت است که غافل و بیخبر (از قانون آسمانی، نسبت به خدا و خود و مردمان) هستند. (ایشان مستحقّ عذاب گشتهاند و) سخن (خدا مبنی بر پر کردن جهنّم از چنین افرادی) درباره بیشتر آنان به حقیقت پیوسته است، و آنان دیگر ایمان نمیآورند. ما به گردنهایشان غلّهایی میاندازیم که تا چانههایشان میرسد و سرهای ایشان (بر اثر آن) رو به بالا نگاه داشته میشود (و نه میتوانند به زیر پاهای خود بنگرند، و نه میتوانند سرهایشان را بدین سو و آن سو حرکت دهند). ما در پیش روی آنان سدّی، و در پشت سر ایشان سدّی قرار دادهایم (و لذا به کسانی میمانند که در میان دو سدّ، مانده باشند، و پیش رو و پشت سر خود را مشاهده نکنند) و بدین وسیله جلوی چشمان ایشان را گرفتهایم و دیگر نمیبینند.
غیلان گفت: نه، ای خلیفه سوگند به خدا مثل اینکه اولین بار است این سوره را میخوانم. ای امیرالمؤمنان شهادت میدهم که توبه میکنم و هرگز در مورد تقدیر دهان نمیگشایم.
عمر گفت: خداوندا! اگر راست میگوید توبهاش را بپذیر و اگر دروغ میگوید او را نمونه و نشانهای برای مؤمنان قرار بده. [۸۵]
معاذ بن معاذ میگوید: دوستی برایم تعریف میکرد که مردی از قبیلهی تمیم از کنار خانهی ابنعون عبور کرد، ابنعون داستان عمر بن عبدالعزیز و غیلان را برای او بازگو نمود، سپس ابنعون خطاب بدان مرد گفت: من غیلان را در دمشق در حالی دیدم که آویزان شده بود. [۸۶]
ابوجعفر خطمی میگوید: من در حضور عمر بن عبدالعزیز بودم، به خاطر خبری که از غیلان به او رسیده بود غیلان را طلبید، و خطاب به او گفت: وای بر تو ای غیلان! این چه خبرهایی است که در مورد تو به من رسیده است؟
غیلان گفت: ای امیرمؤمنان! دروغ میگویند، و به من تهمت و افتراء میزنند.
عمر بن عبدالعزیز گفت: در مورد علم (خدا و تقدیر الهی) چه میگویی؟
گفت: علم خدا اجرا شده است (یعنی همه چیز بر اساس علم گذشتهی خداوند رخ میدهد).
عمر بن عبدالعزیز: برو تو دشمن شکست خورده هستی، هرچه میخواهی بگو. ای غیلان! اگر به علم خدا اقرار نمودی شکست خوردهای (چون بدان ایمان نداری ولی اعتراف میکنی)، و اگر آن را انکار کنی کفر ورزیده ای، البته اقرار به علم بهتر از نفی و انکاری است که منجر به کفر میشود.
سپس گفت: آیا سورهی «یس» را خواندهای؟
گفت: بله.
گفت: آن را بخوان.
غیلان شروع به خواندن کرد:
﴿يسٓ١ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡحَكِيمِ٢ إِنَّكَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ٣ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ٤ تَنزِيلَ ٱلۡعَزِيزِ ٱلرَّحِيمِ٥ لِتُنذِرَ قَوۡمٗا مَّآ أُنذِرَ ءَابَآؤُهُمۡ فَهُمۡ غَٰفِلُونَ٦ لَقَدۡ حَقَّ ٱلۡقَوۡلُ عَلَىٰٓ أَكۡثَرِهِمۡ فَهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ٧﴾[يس: ۱-٧].
عمر بن عبدالعزیز گفت: توقف کن، در مورد آن چه میگویی؟
گفت: گویا برای اولین بار این آیه را میخوانم.
عمر گفت: ادامه بده.
غیلان شروع به خواندن نمود:
﴿إِنَّا جَعَلۡنَا فِيٓ أَعۡنَٰقِهِمۡ أَغۡلَٰلٗا فَهِيَ إِلَى ٱلۡأَذۡقَانِ فَهُم مُّقۡمَحُونَ٨ وَجَعَلۡنَا مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ سَدّٗا وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ سَدّٗا فَأَغۡشَيۡنَٰهُمۡ فَهُمۡ لَا يُبۡصِرُونَ٩ وَسَوَآءٌ عَلَيۡهِمۡ ءَأَنذَرۡتَهُمۡ أَمۡ لَمۡ تُنذِرۡهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ١٠﴾[يس: ۸-۱۰].
«ما به گردنهایشان غلّهایی میاندازیم که تا چانههایشان میرسد و سرهای ایشان (بر اثر آن) رو به بالا نگاه داشته میشود، ما در پیش روی آنان سدّی، و در پشت سر ایشان سدّی قرار دادهایم (و لذا به کسانی میمانند که در میان دو سدّ، مانده باشند، و پیش رو و پشت سر خود را مشاهده نکنند) و بدین وسیله جلوی چشمان ایشان را گرفتهایم و دیگر نمیبینند. چه آنان را بترسانی و چه نترسانی، برایشان یکسان است ایمان نمیآورند».
عمر بن عبدالعزیز گفت: در این مورد چه میگویی؟
گفت: ای امیر مؤمنان! مثل اینکه تاکنون این آیه را نخواندهام، عهد و پیمان میبندم که دیگر هرگز در مورد چیزی که قبلاً بحث میکردم سخنی به میان نیاورم.
عمر بن عبدالعزیز گفت: برو. وقتی غیلان از مجلس بیرون رفت، عمر گفت: خداوندا! اگر دروغ میگوید بدترین عذاب را به او بچشان.
ابو جعفر میگوید: غیلان در دوران خلافت و حیات عمربن عبدالعزیز هرگز پیرامون تقدیر چیزی نگفت، اما در دوران یزید بن عبدالملک که به این مسائل اهتمام نمیداد، غیلان دوباره شروع به بحث و گفتوگو کرد.
وقتی بعد از یزید هشام بر سر مسند نشست، فردی را نزد غیلان فرستاد و خطاب به او گفت: مگر تو در حضور عمربن عبدالعزیز عهد نبستی که در مورد تقدیر سخنی به میان نیاوری؟
گفت: این بار از من درگذر، سوگند به خدا هرگز بحث نمیکنم.
خلیفه گفت: اگر تو را به قتل برسانم خداوند مرا عفو نمیکند. (یعنی کشتن تو جایز نیست)، آیا سورهی فاتحه را خواندهای؟
گفت: آری.
گفت بخوان:
﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ١ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٢ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ٣ مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ٤ إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾[الفاتحة: ۱-۵].
«به نام خداوند بخشنده مهربان. ستایش خداوندی را سزاست که پروردگار جهانیان است. بخشنده و مهربان است. مالک روز سزا و جزا است. تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میطلبیم».
خلیفه گفت: در چه چیزی از او یاری میطلبی؟ در چیزی که در اختیار تو نیست، یا در چیزهایی که به دست خودت است؟
بروید دستها و پاهایش را ببرید و گردنش را بزنید و او را به دار آویزان کنید [۸٧].
قدریه که معتقد به نفی علم الهی هستند، کمک گرفتن از خداوند یگانه و یکتا را حرام کردهاند؛ چون گمان میکنند که خداوند بر کردار بندگانش چیره و قادر نیست، بلکه خود بندگان آفرینندهی کردار خود هستند، اگر چنین باشد چگونه خداوندی را به یاری میطلبند که توانا نباشد.
آنان در انجام دادن افعال بر نیرو، قدرت و دانش خود اعتماد میکنند، و پاداش و جزا را از خدا میخواهند همانگونه که کارگر پاداشش را از اجیرکننده میطلبد، خداوند نیازمند بنده و کردارش نیست، بلکه بهره و سود فعالیت و تلاش انسان به خودش میرسد، هرچند فقط بندگان نیازمند کار کردن هستند و از کمک خواستن بینیاز نیستند.
خداوند میفرماید:
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٢﴾[الفاتحة: ۲].
«ستایش خداوندی را سزاست که پروردگار جهانیان است».
﴿وَلِلَّهِ غَيۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَإِلَيۡهِ يُرۡجَعُ ٱلۡأَمۡرُ كُلُّهُۥ فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَكَّلۡ عَلَيۡهِۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ١٢٣﴾[هود: ۱۲۳].
«(آگاهی از) غیب آسمانها و زمین ویژه خداوند است، و کارها یکسره بدو برمیگردد (و امور جهان به فرمان او میچرخد)، پس او را بپرست و بر او تکیه کن و (بدان که) پروردگارت از چیزهایی که میکنید بیخبر نیست».
[۸۵] شرح اصول اعتقاد اهل سنت ، روایت از آجری در کتاب « الشریفه» ص (۲۲٩) و ابن بطة در کتاب «الابانة» (۲/۳۲۶ ـ ۳۲٧). می باشد. [۸۶] محقق شرح اصول اهل سنت می گوید: عبدالله بن احمد بدون معاذ و ابن عون این داستان را روایت کرده است. فی السنة ص (۱۲۸) و الابانة (۲/۳۲٧). هیثمی می گوید: امام احمد با رجال ثقه آنرا نقل کرده است. مجمع الزوائد (٧/۲۰٧) [۸٧] شرح اعتقاد اصول اهل سنت ص (٧۱۳ـ ٧۱۵) محقق اصول اعتقاد اهل سنت میگوید: عبدالله بن احمد در کتاب «السنة» آنرا نقل کرده است. (۱۲٧ ـ ۱۲۸)