گفتاری پیرامون قضا و قدر

فهرست کتاب

مبحث اول: دیدگاه مخالفین تقدیر

مبحث اول: دیدگاه مخالفین تقدیر

برخی از گمراهان و منحرفان، تقدیر را نفی می‌کنند، و گمان کرده‌اند ـ خداوند دور است از آنچه می‌گویندـ خداوند قبل از حصول اشیاء چیزی نمی‌داند، و علمش از وقوع پیشی نمی‌گیرد، می‌گویند: خداوند بعد از آفریدن و ایجاد کردن رخدادها و وقوع حوادث به آن‌ها علم پیدا می‌کند.

از روی دروغ و بهتان گمان می‌برند که هرگاه خداوند به بندگان دستور یا نهی صادر کند تا زمان موضعگیری آن‌ها فرمانبران و نافرمان‌ها را نمی‌شناسد و نمی‌داند مسیر چه کسانی به سوی بهشت و چه انسان‌هایی رهسپار جهنم می‌شوند، این گمراهان علم گذشته ی خداوند را نمی‌پذیرند و تعیین اندازه‌های الهی را تکذیب می‌نمایند، هرچند در قرآن و سنت ثابت شده که خداوند قبل از آفریدن زمین و آسمان سرنوشت همه چیز را تعیین نموده است.

این دیدگاه انحرافی در پایان دوران صحابه ظهور کرد، و اولین کسی که در مورد آن لب به سخن گشود معبد جهنی بود، پس از او سران و متفکران معتزله مانند واصل بن عطاء و عمرو بن عبید از او پیروی کردند، و سخنان باطلی را در تکذیب خدا و رسولش صدر مورد تقدیر بر زبان جاری کردند. [۶۲]پیامبر رحمت صاز این گمراهی که گروهی دچار آن شده‌اند بسیار بیمناک بود، در حدیث صحیحی از ابی محجن و ابن عبد البر روایت کرده‌اند که پیامبر صفرمود:

«إنما أتخوف على أمتي ثلاثا: التصديق بالنجوم، والتكذيب بالقدر، وحيف الأئمة[۶۳]

یعنی: در مورد امتم تنها از سه چیز هراس دارم: تصدیق ستاره شناسان دروغگو تکذیب تقدیر و ظلم و ستم فرماند‌هان و امامان.

ابویعلی در مسندش و خطیب در تاریخ و ابن‌عدی در کامل از انس بن مالک سروایت می‌کنند که پیامبر خدا صفرمود:

«أخاف على أمتي خصلتين: تكذيبا بالقدر وتصديقا بالنجوم» [۶۴]

یعنی پس از خود از دو صفت امتم هراس دارم: تکذیب تقدیر و تصدیق و تأیید ستاره شناسان دروغگو.

در حدیث دیگری امتش را از این گمراهی هشدار می‌دهد. ابو‌هریره ص می گوید: که پیامبر خدا صفرموده است:

«آخر الكلام في القدر لشرار هذه الأمة» [۶۵]

یعنی: اخرین سخن تقدیر را بدترین این امت می‌گویند.

ابو‌امامه سروایت می‌کند که رسول خدا صفرمود:

«إِنَّ أَمْرَ هَذِهِ الأُمَّةِ لا يَزَالُ مُقَارِبًا أَوْ مُوَاتِيًا حَتَّى يَكَلَّمُوا فِي الْوِلْدَانِ , وَالْقَدَرِ» [۶۶]

یعنی پیامبر اکرم صاین فرقه را به مجوس امت نامگذاری نموده است؛ چون مجوس قایل به دو آفریدگار نور و ظلمت هستند، و این گروه هم دو پروردگار را قبول دارند، حتی همه موجودات زنده را آفریدگار به شمار می‌آورند.

پیامبرخدا صدستور دوری و بیزاری از این گروه را صادر نموده است، و زیارت و عیادت‌شان را ممنوع کرده است. از ابن‌عمر مروایت شده که پیامبر خدا صفرمود:

«لِكُلِّ أُمَّةٍ مَجُوسٌ ومَجُوسُ أُمَّتِي الَّذِينَ يَقُولُونَ لَا قَدَرَ إِنْ مَرِضُوا فَلَا تَعُودُوهُمْ وَإِنْ مَاتُوا فَلَا تَشْهَدُوهُمْ». [۶٧]

هر امتی مجوسی دارد و مجوس امت من آن‌هایی هستند که تقدیر را قبول ندارند، اگر چنین افرادی بیمار شدند به عیادت‌شان نروید و اگر مردند در تشییع جنازه‌ی آنان شرکت نکنید.

ابن‌عمربمی‌گوید که پیامبر خدا صفرمود:

«الْقَدَرِيَّةُ مَجُوسُ هَذِهِ الْأُمَّةِ، إِنْ مَرِضُوا فَلَا تَعُودُوهُمْ، وَإِنْ مَاتُوا فَلَا تَشْهَدُوهُمْ». [۶۸]

قدریه مجوس این امت هستند، اگر بیمار شدند آن‌ها را عیادت نکنید و اگر مُردند در جنازه‌شان حاضر نشوید.

از هر سو بر این فرقه تازیدند، و سخنان گمراه و باطل‌شان را انکار کردند، و مردم را از همنشینی با آن‌ها نهی نموده و با نصوص و بیانات قاطع حقیقت را بر کرسی نشاندند و آن‌ها را رسوا نمودند.

از نافع روایت شده که مردی پیش ابن‌عمربآمد و گفت: فلانی بر تو سلام می‌کرد.

ابن‌عمر در پاسخ گفت: شنیدم که بدعتی به وجود آورده است، اگر چنین باشد سلام مرا به او نرسان. چون از پیامبر خدا صشنیدم که می‌فرمود:

«يَكُونُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ أَوْ فِي أُمَّتِي الشَّكُّ مِنْهُ خَسْفٌ أَوْ مَسْخٌ أَوْ قَذْفٌ فِي أَهْلِ الْقَدَرِ» [۶٩]

یعنی در این امت (یا امتم) مردمانی از قدریه وجود دارند که در زمین فرو می‌روند یا مانند حیوانات مسخ می‌شوند یا در آتش انداخته می‌شوند.

ابن‌عمربحدیث مرفوعی را از رسول خدا صچنین روایت می‌کند:

در میان امت من هم مردمانی وجود دارند به زمین فرو می‌روند یا مسخ می‌شوند، آن‌ها تکذیب کنندگان تقدیر هستند. [٧۰]

عبدالواحد بن‌سلیم می‌گوید: به مکه رفتم و با عطاء بن‌ ابی‌رباح دیدار کردم، به ایشان گفتم: برخی از اهل بصره تقدیر را قبول ندارند.

گفت: ای پسرم! قرآن را خوانده‌ای؟

گفتم: بله.

گفت: سوره‌ی زخرف را تلاوت کن.

من هم آیه ذیل را تلاوت کردم:

﴿حمٓ١ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ٢ إِنَّا جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ٣ وَإِنَّهُۥ فِيٓ أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ٤[الزخرف: ۱-۴].

«‏حا. میم. سوگند به قرآن! که خود روشن و روشنگر (عقاید و احکام آسمانی) است. ‏ ما قرآن را به زبان عربی فراهم آورده‌ایم تا شما (بتوانید به اعجاز آن پی ببرید و معانی و مفاهیم آن را) درک کنید. ‏قرآن که در لوح محفوظ در پیش ماست، والا و استوار است». ‏

گفت: می‌دانید ام‌الکتاب چیست؟

گفتم: خدا و رسول بهتر می‌دانند.

گفت: کتابی است که قبل از آفریدن زمین و آسمان نوشته شده است، و در آن بیان گشته که فرعون از اهل آتش و ابو‌لهب به نکبتی محکوم خواهد شد:

﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ١[المسد: ۱].

«نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود می‌گردد».

عطاء می‌گوید: با ولید بن عباد بن صامت صحابه‌ی رسول خدا صدیدار نمودم و پرسیدم: هنگام وفات پدرش چه وصیتی کرد؟

جواب داد: پدرم مرا صدا زد و گفت: ای پسرم، تقوای خدا را پیشه کن و بدان که تا ایمان نیاوری و به تقدیر خدا اعم از نیک و بدش اعتقاد پیدا نکنی، متقی نمی‌شوی، اگر بر این حالت نمیری اهل جهنم هستی، چون از رسول خدا صشنیدم که می‌فرمود:

«إِنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللهُ الْقَلَمَ، فَقَالَ: اكْتُبْ فَقَالَ: مَا أَكْتُبُ، قَالَ: اكْتُبْ الْقَدَرَ مَا كَانَ وَمَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى الْأَبَدِ». [٧۱]

اولین چیزی که آفریده شد قلم بود، خداوند خطاب به او فرمود: بنویس.

قلم جواب داد: چه بنویسم؟

خداوند فرمود: هر آنچه در گذشته رخ داده و تا ابد رخ خواهد داد.

امامان شریعت مانند امام مالک، شافعی و احمد، گروهی را که علم خدا را قبول ندارند و بدان اقرار نمی‌کنند کافر می‌دانند. [٧۲]

خوشبختانه وجود نحس گروهی که علم گذشته و آینده‌ی خداوند را تکذیب می‌کردند از صحنه‌ی روزگار پاک شده و نابود گشته‌اند. سفارینی می‌گوید: عالمان می‌گویند: منکران تقدیر، آن‌هایی که چماق تکفیر امام مالک و احمد و شافعی و دیگران را خوردند، منقرض و محو شدند. [٧۳]

امام قرطبی می‌گوید: این مذهب منقرض شده، از متأخرین کسی را نمی‌شناسیم که خود را بدان نسبت دهد. ابن حجر عسقلانی می‌گوید: قدریه‌های امروز اتفاق نظر دارند که خداوند قبل از وقوع به کردار بندگان علم و آگاهی دارد، تنها در این مخالف سلف هستند که گمان می‌کنند کردار بندگان نتیجه‌ی عملکرد خودشان است و مستقلاً بدون اراده‌ی خداوند آن را انجام می‌دهند، هرچند این گمان هم باطل است ولی از یاوه‌گویی‌های قدریه‌ی اول بهتر است. سپس ابن حجر در ادامه می‌گوید: متأخرین قدریه تعلق اراده‌ی خداوند به کردار بندگان را انکار می‌کنند تا قایل به تعلق اراده‌ی قدیم (چون صفات را قدیم می‌داند) به مخلوق حادث و غیر قدیم نباشند. [٧۴]

امام نووی می‌گوید: متفکران علم کلام‌ می‌گویند: قدریه‌هایی که چنین دیدگاه زشت و باطلی داشتند منقرض گشتند، و کسی از اهل قبله باقی نمانده که بدان قول عمل کند، قدریه‌های متأخر تقدیر را می‌پذیرند، ولی اعتقاد دارند که نیکی از طرف خداوند است و بدی هم ساخته و پرداخته‌ی خود انسان است، البته خداوند از این سخن بالاتر است. [٧۵]

قدریه قبول دارند که خداوند انسان را مرید (اراده کننده) آفریده است، اما اراده‌ی انسان را در نیرو و قبول (انجام دادن و انجام ندادن‌کاری) می‌پذیرند، ولی مرید بودن انسان نسبت به چیزی که خداوند آن را تعیین کرده باشد را رد می‌کنند و می‌گویند: کردار انسان مخلوق خدا نیست. [٧۶]

در حقیقت این‌ها زرتشتیان دوگانه‌پرست هستند و حتی از آن‌ها بدتراند؛ چون مجوس تنها قایل به دو خدای نیکی و بدی است، ولی این‌ها برای هر انسان خداوندی را به اثبات می‌رسانند، حتی برای هر کاری که از انسان سر می‌زند به آفریننده‌ای قایل هستند، بلکه همه‌ی مخلوقات را آفریننده تلقی می‌نمایند. بیرون کردن کردار بندگان از خلق و ملک خداوند نتیجه و لازمه‌ی دیدگاه آن‌هاست، چنین چیزی با ربوبیت خداوند در تضاد است، زیرا در ملک خداوند چیزی رخ می‌دهد یا رخ داده که دوست ندارد و اراده نکرده است، خود را بی‌نیاز و غنی از خداوند می‌دانند، چون در فرمانبرداری و ترک نافرمانی از خدا کمک نمی‌گیرند، از بدیهای نفس و کردار شوم به خداوند پناه نمی‌برند و از خداوند هدایت و راهنمایی به راه راست را نمی‌طلبند. [٧٧]

قدریه به گمان خود با این عقیده‌، خداوند را پاک و منزه می‌دارند؛ چون گمان دارند که خداوند از کافر طلب ایمان می‌کند ولی کافر کفر را اراده نموده است و خداوند در نهایت کفر را برای او اراده می‌کند، چگونه خداوند ظلم می‌کند کافر را بر چیزی که برایش اراده نموده، عذاب می‌دهد، اگر کفر اراده‌ی خداوند است چرا کافر باید به خاطر اراده‌ی خدا کیفر داده شود، این نمونه ای از ظلم و بی‌عدالتی است که خداوند از آن پاک و منزه است.

اما ـ همانگونه که طحاوی می‌گوید ـ آن‌ها مانند کسانی هستند که از ترس زمین داغ و سوزان به آتش پناه می‌برند، قدریه از چیزی فرار می‌کنند ولی به مصیبتی بدتر از آن گرفتار می‌شوند. خداوند اراده می‌کند که کافر ایمان بیاورد و کافر هم اراده‌ی عدم ایمان را در سر می‌پروراند، در نهایت اراده‌ی کافر بر اراده‌ی خداوند چیره ‌شده و غلبه می‌نماید، این بدترین اعتقاد است که هیچ اساسی ندارد و با قرآن و سنت مخالف و در تضاد می‌باشد. [٧۸]

اراده‌ی کفر از طرف خداوند برای کافر آن‌گونه که قدریه‌های ستمکار گمان می‌کنند ظلم و ستم نیست؛ چون خداوند دارای دلیل روشن و رساست، در مورد بندگانش حکمت‌هایی دارد که هیچ کس بدان علم نمی‌یابد و درک نمی‌کند.

ابو‌اسود دئلی می‌گوید:

«قَالَ لِي عِمْرَانُ بْنُ الْحُصَيْنِ: أَرَأَيْتَ مَا يَعْمَلُ النَّاسُ الْيَوْمَ وَيَكْدَحُونَ فِيهِ أَشَيْءٌ قُضِيَ عَلَيْهِمْ وَمَضَى عَلَيْهِمْ مِنْ قَدَرِ مَا سَبَقَ؟ أَوْ فِيمَا يُسْتَقْبَلُونَ بِهِ مِمَّا أَتَاهُمْ بِهِ نَبِيُّهُمْ، وَثَبَتَتْ الْحُجَّةُ عَلَيْهِمْ؟ فَقُلْتُ: بَلْ شَيْءٌ قُضِيَ عَلَيْهِمْ، وَمَضَى عَلَيْهِمْ. قَالَ: فَقَالَ: أَفَلَا يَكُونُ ظُلْمًا؟ قَالَ: فَفَزِعْتُ مِنْ ذَلِكَ فَزَعًا شَدِيدًا. وَقُلْتُ: كُلُّ شَيْءٍ خَلْقُ اللَّهِ وَمِلْكُ يَدِهِ فَلَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ. فَقَالَ: لِي يَرْحَمُكَ الله إِنِّي لَمْ أُرِدْ بِمَا سَأَلْتُكَ إِلَّا لِأَحْزِرَ عَقْلَكَ.

إِنَّ رَجُلَيْنِ مِنْ مُزَيْنَةَ أَتَيَا رَسُولَ الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَا: يَا رَسُولَ الله، أَرَأَيْتَ مَا يَعْمَلُ النَّاسُ الْيَوْمَ وَيَكْدَحُونَ فِيهِ، أَشَيْءٌ قُضِيَ عَلَيْهِمْ وَمَضَى فِيهِمْ مِنْ قَدَرٍ قَدْ سَبَقَ، أَوْ فِيمَا يُسْتَقْبَلُونَ بِهِ مِمَّا أَتَاهُمْ بِهِ نَبِيُّهُمْ، وَثَبَتَتْ الحُجَّةُ عَلَيْهِمْ؟ فَقَالَ: لَا، بَلْ شَيْءٌ قُضِيَ عَلَيْهِمْ وَمَضَى فِيهِمْ، وَتَصْدِيقُ ذَلِكَ فِي كِتَابِ اللهَّ عَزَّ وَجَلَّ ﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨[الشمس: ٧-۸] [٧٩].

عمران بن حصین خطاب به من گفت: در مورد کردار انسان و چیزهایی که برای آن تلاش می‌کنند، یا آنچه که پیامبر همراه خود آورده و حجت را بر ایشان تمام کرده، چه می‌گویم؟ آیا خداوند آن‌ها را مقدر نموده؟ و کار به پایان رسیده است؟

گفتم: بله، همه در تقدیر گذشته، و علم خداوند در مورد آن گذشته است.

گفت: آیا چنین چیزی در حق انسان ظلم و ستم نیست؟

راوی می‌گوید: خیلی به وحشت افتاده و ترسیدم، گفتم: خداوند هر چیز را آفریده و همه تحت فرمان و دستور ایشان هستند، او در برابر کارهایی که می‌کند، مورد بازخواست قرار نمی‌گیرد.

عمران خطاب به من گفت: رحمت خدا بر تو باد، خواستم عقل و دانش ات را بسنجم.

دو مرد از قبیله‌ی مزینه نزد پیامبر خدا صآمدند و عرض کردند: ای رسول خدا ص، در مورد کار و تلاش مردم چه می‌گویید؟ آیا تقدیر الهی است و از طرف خداوند مقدر شده است؟

پیامبر صدر پاسخ فرمود: همه چیز مقدر شده و به اتمام رسیده است، آیه‌ی قرآن این مطلب را تصدیق و تأیید می‌نماید:

و سوگند به نفس آدمی، و به آن که او را ساخته و پرداخته کرده است (و قوای روحی وی را تعدیل، و دستگاههای جسمی او را تنظیم نموده است)! ‏ سپس به ‌او گناه و تقوا را الهام کرده است (و چاه و راه و حسن و قبح را توسّط عقل و وحی به او نشان داده است). ‏

ابن دیلمی‌ چنین نقل می‌کند: نزد ابی بن‌کعب رسیدم، و به ایشان گفتم: در مورد تقدیر چیزی به ذهنم خطور کرده، و دچار شک و گمان شده‌ام، توضیحاتی را بیان کن تا از این مشکل نجات یابم و قلبم آرام گیرد.

گفت: اگر خداوند اهل زمین و آسمان را کیفر بدهد و در آتش بیندازد ظلم محسوب نمی‌گردد و خداوند ستمکار تلقی نمی‌شود، و اگر رحمت خود را بر آن‌ها ارزانی دارد، رحمتش از کردار و اعمال خودشان بهتر است، اگر به‌اندازه‌ی کوه احد طلا و نقره در راه خدا به نیازمندان بدهی تا به تقدیر ایمان نیاورند ارزشی ندارد، بدان آنچه مقدر شده به تو می‌رسد و هیچ قدرتی نمی‌تواند آن را باز دارد، و آنچه به تو نمی‌رسد هرگز بدان دست پیدا نمی‌کنی، اگر بر این عقیده جهان را ترک نکنی سرانجامی ‌جز آتش نداری و به جهنم خواهی رفت.

راوی در ادامه می‌گوید: سپس با عبدالله بن مسعود و حذیفه بن یمان و زید بن ثابت ملاقات نمودم، آن‌ها هم سخنانی مشابه سخنان ابی بن‌کعب را بیان نمودند. [۸۰]

قدریه با اتخاذ این روش باطل و گمراه کننده، مجوسی‌ها را بر خود چیره ساخته‌اند و اجازه می‌دهند که دشمنان از این دریچه آن‌ها را مورد هجوم قرار دهند. عمر بن هیثم می‌گوید: روزی بر کشتی سوار شدم و با یک نفر مجوسی و یکی از قدریه هم سفر گشتم.

فرد قدریه خطاب به مجوسی گفت: ایمان بیاور.

مجوسی گفت: تا خدا اراده نکند ایمان نمی‌آورم.

شخص قدریه گفت: خدا اراده کرده ولی شیطان نمی‌گذارد.

مجوسی گفت: خداوند و شیطان اراده کردند ولی اراده شیطان غلبه کرد، شیطان از خدا نیرومندتر است، در روایت دیگر آمده: مجوسی گفت: من همراه کسی هستم که نیرومندتر باشد. [۸۱]

[۶۲] عقیدة سفارینی (۱/۳۰۰)، و مجموع فتاوی ابن تیمیه (۸/۵٩) [۶۳] صحیح جامع الصغیر (۱/۱۲۰). شماره (۲۱۲) [۶۴] صحیح جامع الصغیر (۱/۱۲۰). شماره (۱۲۰) [۶۵] جامع الصغیر (۱/۱۲۳). شماره (۲۲۴) [۶۶] جامع الصغیر(۳/٧۲). شماره (۳۰۶۰) [۶٧] صحیح جامع الصغیر (۵/۳٧). شماره (۵۰۳٩) [۶۸] مشکاة المصابیح (۱/۳۸) شماره (۱۰٧) [۶٩] سنن ترمذی (۴/۴۵۶) شماره ۲۱۵۲، ۲۱۵۳) امام ترمذی می‌گوید: این حدیث حسن، صحیح و غریب است. [٧۰] سنن ترمذی (۴/۴۵۶) شماره (۲۱۵۳، ۲۱۵۲) [٧۱] سنن ترمذی (۴/۲۱۵۵) ابو عیسی ترمذی می‌گوید: این حدیث مذکور با چنین سندی غریب است. [٧۲] مجموعه فتاوی ابن تیمیه (۸/۲۸۸) [٧۳] عقیده سفارینی (۱/۳۰۱) [٧۴] عقیده سفارینی (۱/۳۰۱) [٧۵] شرح نووی (۱۵/۱۵۴) [٧۶] مجموعه فتاوی ابن تیمیه (۸/۲۰۸) [٧٧] معارج القبول (۲/۲۵۳) [٧۸] شرح طحاویة (۲٧٧) [٧٩] صحیح مسلم (۴/۲۰۴۱) شماره (۲۶۵) [۸۰] سنن ابی داود (۴/۳۱۰). شماره (۳۶٩٩) [۸۱] شرح طحاویة ص (۲٧۸)