سخنان پیشوایان چهارگانه/در مورد نهی از تقلید
۱- امام ابوحنیفه/ میفرماید:
الف ـ برای کسی جایز نیست که سخن ما را بدون اینکه بداند ما آن را از کجا گرفتهایم، بپذیرد.
ب ـ برای کسی که دلیل مرا نداند، حرام است که بر اساس قول من، فتوا دهد. ما انسانیم، امروز سخنی میگوییم و فردا از آن بر میگردیم.
ج ـ وای بر تو ای یعقوب! هرچه از من میشنوی ننویس، زیرا امروز چیزی به ذهنم میرسد، فردا آن را ترکمیکنم و فردا چیزی به ذهنم میرسد که پس فردا آن را ترکمیکنم.
۲- امام مالک/ میفرماید:
الف ـ من انسانی هستم، سخنانم، درست و نادرست از آب در میآید، پس شما در آرای من، دقت کنید، آنچه را که موافق کتاب خدا و سنت یافتید، بپذیرید و آنچه را که مخالف آن دیدید، ترک کنید.
ب ـ بجز شخص پیامبرش، کس دیگری از انسانها چنین نیست که حتماً سخنش پذیرفته شود، بلکه میتوان سخنش را پذیرفت یا ترک کرد.
۳- امام شافعی/ میفرماید:
الف ـ یقیناً این احتمال وجود دارد که برای هر فرد، سنتی از سنتهای پیامبر ج پوشیده بماند، پس هرگاه من سخنی گفتم یا اصلی پایهگذاری کردم که مخالف با سنت رسول خدا ج بود، سخن پیامبر ج را بپذیرید که سخن من نیز است.
ب ـ به اتفاق همۀ مسلمانان، برای کسی که در مسألهای، سنت رسول خدا،ج روشن باشد، روا نیست که سخن پیامبرش را ترک کند و سخن کسی دیگر را بپذیرد.
ج ـ حدیث صحیح، مذهب من است.
۴- امام احمد/ میفرماید:
الف ـ نه از من و نه از مالک و شافعی و اوزاعی و ثوری تقلید کن، بلکه از آنجا که آنها گرفتهاند، بگیر.
ب ـ رأی اوزاعی، مالک و ابوحنیفه نزد من برابر است، دلیل و برهان در آثار (پیامبر و صحابه) قرار دارد.
ج ـ کسی که حدیث پیامبر ج را رد کند، بر لبۀ پرتگاه نابودی قرار دارد. [٩۶]
۵- امام ابومحمد بن حزم/ بعد از آنکه فرمودۀ خداوند:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾[النساء: ۵٩].
را ذکر میکند، میفرماید: خداوند هنگام اختلافات و تفرقه بازگشت و رجوع به سوی هیچکس به غیر از قرآن و سنت پیامبرش ج را جایز نداسته است.
اجماع کلیۀ صحابه و تابعین از اولین نفر تا آخرینشان بر این قرار گرفته که از پیروی کردن مطلق قول انسانی چه از خودشان و یا قبل از خودشان باشد خودداری و دوری کنند.
بر اساس این مسأله معلوم میشود، کسی که به تمامی اقوال ابوحنیفه یا تمامی اقوال مالک، شافعی یا احمد بن حنبل، دست گیرد در حالی که خودش از کسانی باشد که توانایی استنباط و استخراج اقوال را دارد، و با این حال پیروی کردن مطلق و صدرصد را از آنها ترک نکند، چنین شخصی با اجماع امت از اولین نفر تا آخرینشان مخالفت کرده و از راهی غیر راه مؤمنان پیروی میکند. از این جایگاه بد به خدا پناه میبریم.
همچنین آن بزرگواران از اینکه کسی از آنها و یا از غیر آنها تقلید کند نهی کردهاند، و حقیقتاً کسی که از آنها تقلید کند، دچار مخالفت با آنها شده است. و چه کسی، مردی از آنها یا غیر آنها را برای تقلید کردن اولاتر از امیرالمؤمنین عمر بن خطابس یا علی بن ابی طالبس یا ابن عباسس یا ام المؤمنین عایشه (ل) میداند؟! اگر تقلید درست میبود، اینها از ابوحنیفه، مالک، شافعی و احمد بن حنبل، برای تقلید کردن اولاتر بودند. [٩٧]
۶- امام ابوعمر، ابن عبدالبر میگوید: به کسی که معتقد به تقلید بود، گفته شد: برای چه گفتهای تقلید جایز است، و با این قولت مخالفت سلف صالح را کردهای، در حالی که آنها تقلید نکردهاند؟ اگر در جواب گفت: به خاطر این که من نسبت به تفسیر قرآن علمی ندارم و بر سنت رسول خدا نیز احاطهای ندارم تقلید کردهام، ولی کسی که از او تقلید میکنم اینها را میداند، پس از شخصی عالمتر از خودم تقلید کردهام، در جوابش گفته میشود: علما اگر به چیزی در مورد تأویل قرآن یا روایتی از سنت رسول خدا ج اجماع داشته باشند و یا اگر نظرشان بر چیزی با هم متفق باشد، آن مسأله حق است و هیچ شکی در آن نیست. ولی اگر علما در چیزی اختلاف داشتند و تو از یکی از آنها تقلید کردی، دلیل تو در تقلید کردن از عدهای و تقلید نکردن از دستهای دیگر، در حالی که همگی عالمند چیست؟ و شاید آن کس که تو از قولش روی گرداندهای و از او تقلید نکردهای، عالمتر از کسی باشد که تو از او تقلید کردهای؟
اگر گفت: به خاطر اینکه بر حق بودن او را میدانستم از او تقلید کردهام. در جوابش گفته میشود: آیا این بر حق بودن دستهای بر دستهای دیگر را از روی دلایل قرآن، سنت یا اجماع علما دانستی؟ اگر گفت: بله، حقیقتاً با این جوابش تقلید را باطل دانسته و از او طلب دلیل میشود، و اگر گفت: تقلید کردم به خاطر اینکه او عالمتر از من بود، به او گفته میشود: پس باید از تمام کسانی که از تو عالمترند تقلید کنی، و با این شیوه تو انسانهای زیادی را مییابی که از تو عالمترند و در این حالت کسانی که تو از آنها تقلید خواهی کرد قابل شمارش نیستند، وحتی در اکثر موارد در بین آنها بر سر مسائل مختلف، اختلاف و چند دستگی مییابی، پس برای چه از یکی از آنها تقلید کردی؟
اگر گفت: از او تقلید کردم بخاطر اینکه او داناترین مردم بود، به او گفته میشود: آیا او از صحابه هم داناتر بود، و سخنی این چنین برای آلوده شدن به گناه کافی است، اگر گفت: از بعضی ازصحابه تقلید کردهام، به او گفته میشود: دلیل تو در تقلید نکردن از دستۀ دیگر صحابه چیست؟ شاید آن دستهای از صحابه که قولشان را ترک کردهای، داناتر و بزرگوارتر از دستهای باشند که به قولشان دست گرفتهای، هر چند که درست بودن سخن به بزرگوار بودن گویندهاش بستگی ندارد، بلکه به دلیل آن سخن بستگی دارد. [٩۸]
شاطبی/ میگوید: حقیقتاً گروهی از مردم ـ به سبب رویگردانی از دلایل و تکیه کردن بر اقوال افراد ـ دچار اشتباه شدند و از راه صحابه و تابعین دوری گزیدند و جاهلانه از هوی و هوسشان پیروی کردند و از راه راست گمراه شدند.
و به صورت اجمالی به ده مورد از اینگونه موارد اشاره میکنیم.
۱- بارزترین نمونه: سخن کسانی که پیروی از پدران و نیاکانشان را جزو اصول دین قرار دادهاند، و هنگام اختلاف برای حل آن به سوی آنها رجوع میکنند و حتی با این عملشان، رسالت، حجج قرآنی و دلایل عقلی را رد میکنند، و میگویند:
﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّهۡتَدُونَ﴾[الزخرف/۲۲].
و زمانی که آگاهی داده میشوند با این دلایلی که خداوند فرموده:
﴿۞قَٰلَ أَوَلَوۡ جِئۡتُكُم بِأَهۡدَىٰ مِمَّا وَجَدتُّمۡ عَلَيۡهِ ءَابَآءَكُمۡ﴾[الزخرف/ ۲۴].
به خاطر پیروی از پدرانشان و دور انداختن هر چه که مخالف پدرانشان باشد، جوابی به غیر از انکار این واقعیت و چشمپوشی از آن ندارند!
و پیوسته این مسأله ـ پیروی از پدران ـ در ادیان مختلف الهی مذموم بوده؛ همچنانکه خداونداز قوم نوح حکایت میکند:
﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَأَنزَلَ مَلَٰٓئِكَةٗ مَّا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِيٓ ءَابَآئِنَا ٱلۡأَوَّلِينَ﴾[المؤمنون: ۲۴].
و از قوم ابراهیم÷ حکایت میکند:
﴿قَالَ هَلۡ يَسۡمَعُونَكُمۡ إِذۡ تَدۡعُونَ ٧٢ أَوۡ يَنفَعُونَكُمۡ أَوۡ يَضُرُّونَ ٧٣ قَالُواْ بَلۡ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا كَذَٰلِكَ يَفۡعَلُونَ ٧٤﴾[الشعراء: ٧۲-٧۴].
و اینهایی که معتقدند حق تابع پدرانشان بوده و هیچگاه تصور نکردهاند که حق و حقیقت بر اقوال و افعال پدرانشان مقدمتر باشد، همگی مذموم و گمراهند.
۲- از نظر امامیه ـ شیعه اثنی عشر ـ پیروی از امام معصوم ـ هر چند که مخالفت با آنچه پیامبر ج به آن آمده است، داشته باشد ـ باز حق و درست است. و رجال دین بر شریعت داور و حاکم میگردند و شریعت را بر رجال دین داور و حاکم نمیدانند. در حالی که این مسأله اشتباه و نادرست است، و قرآن بخاطر اینکه بر کلیۀ مخلوقات به طور عموم داور و حاکم باشد، نازل شده است.
۳- این نیز مربوط به مورد دوم است، مذهب فرقۀ مهدوی، آنها افعال و اقوال مهدی را حجت میدانند، حال چه با شریعت الهی مطابقت و یا مخالفت داشته باشد و اکثر آنها این مسأله را به عنوان جوهرۀ اصلی ایمانشان قرار دادهاند. و هر کسی که مخالف آنها باشد، او را کافر میدانند و حکمش حکم کافر اصلی است.
۴- عقیده و تعصب بعضی از مقلدان نسبت به مذهب امامشان، به گونهای است که فکر میکنند، امامشان دین کامل است، تا جایی که شرمشان میآید فضل و بزرگواری را به یکی از علمای غیر امامشان نسبت دهند، حتی اگر کسی به درجۀ اجتهاد رسیده باشد و در مورد مسائل مختلف با اجتهادش و بدون رجوع به مذهب امام آنها فتوی دهد، او را به شدت رد میکنند و تیرهای انتقاد را به سویش پرتاب مینمایند. و او را بدون هیچگونه دلیل و برهانی، فقط از روی هوی و هوس و بر اساس عرف غلطشان از جملۀ منحرفان از جادۀ مستقیم و جدا شده از جماعت مسلمانان محسوب مینمایند.
امام بقی بن مخلد هنگامی که از سرزمینهای مشرق بازگشت و وارد اندلس شد با عدهای از این تلخ زبان برخورد کرد، و او را به هلاکت افتاده و پایمال کنندۀ حق انگاشتند زیرا او علمی داشت که آنها نسبت به آن احاطه نداشتند، چون در مشرق با امام احمد بن حنبل ملاقات کرده و از او مصنفش را گرفته و نزدش آن را یاد گرفته بود، حتی علمای دیگری به غیر از امام احمد دیده بود، علم امام بقی بن مخلد، به جایی رسیده بود که (المسند المصنف) را که در نوع خودش بینظیر بود به رشته تحریر درآورد، ولی آن مقلدان نادان بر پیروی از مذهب امام مالک مصمم بودند و مذهبی غیر از مذهب او را رد میکردند، و این همان حاکم گرفتن رجال دین بر شریعت الهی، و افراط در دوست داشتن مذهبی خاص است، که انسان را به جایی میرساند با وجود دلایل روشن و واضح باز در گمراهی بماند.
۵- عقیدۀ نابتههای این زمان، کسانی که ادعا میکنند خودشان را به آداب و اخلاق پیشوایان اهل تصوف آراستهاند، و آروزی قرار گرفتن در زمرۀ آنها را دارند، این نابته بر احوالات رومزۀ صوفیان و سخنان صادره از آنها در کتابهای نقل شده، اعتماد و تکیه دارند، و این منقولات را به عنوان دین و منهج اهل طریقت قبول میکنند، هر چند که با نصوص شرعی ـ قرآن و سنت ـ یا با راه و روش سلف صالح مخالفت داشته باشد، و با وجود آنها به فتوای هیچ مفتیای و نظر هیچ عالمی توجه نمیکند، بلکه میگویند: صاحب این سخنان، ولایتش ثابت شده هر آنچه که انجام داده یا گفته، حق است! و اگر مخالف شریعت هم ـ قرآن و سنت ـ باشد؛ او نیز از جملۀ کسانی است که به شریعت اقتدا کرده و آگاهی در دین برای عموم آزاد است، ولی راه او، راه خواص است!
پس با این وضعیت این نابتهها را در حالی میبینی که نسبت به این اقوال و افعال حسن ظن پیدا کردهاند، اما نسبت به شریعت محمد ج حسن ظن ندارند، و این عین پیروی از انسانها و ترک حقیقت میباشد، با وجود این، هنوز ثابت نشده که آنچه از آن صوفیان قدیمی نقل شده، آیا در آخر عمر آنها روی داده یا در آغاز عمرشان، و معلوم نیست که آنها افعال و اقوالی را که انجام دادهاند قبول دارند یا نه. همچنین، گاهی از پیشوایان تصوف و امثال آنها، لغزشها و اشتباهاتی روی داده که امروزه واجب است، آنها را برایشان بپوشانیم، ولی دیده میشود، شخصی که هنوز بر طریق تصوف آموزش کلی و درستی ندیده، بدون اینکه از حال و وضع آنها خبر داشته باشد شروع به نقل کردن افعال و اقوال منحرف و اشتباه آنها میکند.
سلف صالح مواظب لغزشها و اشتباهات علما بودند و آنها را جزو اموری که دین را از بین میبرد بر میشمردند، اما وقتی که لغزشهای عالمان گسترش یافت، و در میان مردم اشاعه پیدا کرد، مردم آنها را جزو دین بر شمردند، در حالی که ضد دین بود، و لغزش و اشتباه تبدیل به حجت و دلیل دینی گردید.
پس بر اهل تصوف لازم است که، قبل از آنکه بر شخص صوفی اقتدا کنند، باید اقوال و افعالش را بر حاکمی که در مورد آنها حکم کند عرضه نمایند، تا ببیند که آیا میتوان آنها را در دایرۀ دین قرار داد یا نه؟ و حاکم حقیقی شریعت الهی ـ قرآن و سنت ـ میباشند، و سخنان عالم نیز باید بر شرع عرضه شود تا صحت و سقم آن مشخص گردد، و حداقل چیزی که در مورد شخص صوفی لازم است، این است که از او در مورد اینگونه اعمال سؤال کنیم، اگر او عالم به فقه شریعت بود، پس در زمرۀ جنید بغدادی و امثال او/ قرار میگیرد.
ولی مردان نابته این کار را نمیکنند، و پیرو و مطیع رهبرانشان میشوند نه به خاطر اینکه آنها از راه شریعت پیروی میکنند بلکه بخاطر اینکه آنها از رهروان راه طریقت هستند، و این کارشان بر خلاف راه و منهج سلف صالح و صوفیان اولیه است، چون امام صوفیان سهل بن عبدالله تستری میگوید: «مذهب ما بر سه اصل استوار است: پیروی از پیامبر ج در اخلاق و کردار، خوردن چیزهای حلال، داشتن نیت خالص در همۀ اعمال». و در سلوک تصوف پیروی از اشخاصی که دچار انحراف بودهاند، ثابت نشده و آنها از این مسأله بدورند، بلکه پیروی کورکورانه از اشخاص، از صفات گمراهان است. [٩٩]
[٩۶] شیخ الآلبانی این آثار را در مقدمه کتاب صفة صلاة النبی آورده است، و سپس گفته : این مشتی از خروار بود، سخنان ائمه بزرگوار و توصیه و تأکیدشان بر تمسک به حدیث و دست برداشتن از تقلید کورکورانه بود. پس ملاحظه نمودید که سخنان ائمه بقدری واضح و روشن است که جایی برای تأویل و جدل باقی نمیگذارند. بنابراین هر کس به آنچه که در سنت صحیح، ثابت شده است تمسک جوید، اگر چه در بعضی موارد با سخنان ائمه تضاد داشته باشد، از مذهب خارج نمیشود، بلکه چنین شخصی پیرو واقعی مذهب و امام خویش و همهی ائمه به حساب میآید و به ریسمان محکم و ناگستنی خدا چنگ زده است، و اما کسی که سنت صحیح را فقط به بهانهی اینکه با قول امام متبوع وی سازگار نیست، ترک کند، نه اینکه امام خود را خشنود نمیسازد بلکه از دستورات او و سایر ائمه، سرپیچی و نافرمانی کرده است. [٩٧] خلاصهای از أصول الفقه (ص ۱۴۱ و ۱۴۲). [٩۸] جامع بیان العلم (ص ٩۱۴- ٩٩۰). [٩٩] الإعتصام (۲/۸۶۳-۸۶٧). و برای آگاهی بیشتر میتوانی به آن مراجعه کنی.