شجاعت
همانگونه که شخص متقی و پرهیزگار بود قهرمانی پیشتاز نیز بود، و علائم قهرمانی و شجاعت در طفولیتش نمایان بود که بنابر روایتی اولین کلمهای بر زبان آورد، کلمه السیف شمشیر بود.
و پدرش چون این کلمه را شنید فرمود: سوگند بخدا تو در جنگها شرکت میکنی، پیشگویی حضرت زبیرسدرست بود.
بنیامیه بارها با لشکرهای بزرگی به فرماندهی افراد دلاور بر ایشان حمله کردند، اما هربار با شکست و رسوائی بسوی شام پا به فرار نهادند تا این که آخرین بار حجاج بن یوسف ثقفی را فرستادند که بحثاش خواهد آمد.
و بسیاری گفتهاند که در سه خصلت عبادت، شجاعت و فصاحت کسی به پای حضرت عبدالله بن زبیرسنمیرسد.
روایت شده است آنگاه که جنگ شدت یافت بر ۵۰۰ نفر حمله کردند که همه به چپ و راست فرار کردند و کسی در مقابل او تاب و توان استقامت نیاورد.
ابن صفوانسمیگویند: با هزار نفر قهرمان جنگید و جمع آنان را متفرق ساخت و قدرت و نیرویشان را از بین برد، و به سنگهای که از منجنیق بر اطراف لباسهایش اصابت میکرد، هیچگونه اهمیتی نمیداد. و به سوی آنان حرکت کرد و چون شیر مبارزه مینمود، و آنچه که مردم را به دهشت و شگفتآورد شجاعت و پیش روی او بود.
در جهاد مسلمانان با بربرها جزء لشکر حضرت عبدالله بن ابی سرح بود که تعداد مسلمانان بیست هزار نفر و افراد دشمن ۱۲۰ هزار بودند، آنان مسلمانان را محاصره کردند، و نزدیک بود مسلمانان شکست بخورند.
حضرت عبدالله بن زبیربچون متوجه تهدید خطر شد، بلافاصله نقشه جنگ را ترسیم کرد، و با انتخاب سی نفر قهرمان که بر شهادت فی سبیل الله و نجات باقی مانده مسلمین بر دست او بیعت کرده بودند، بسوی پادشاه بربرها که تنها پشت سر لشکر قرار داشت حرکت نمودند، و دریافتند که بدون کشتن پادشاه جنگ به نفع مسلمین تمام نخواهد شد.
پس حضرت عبداللهسچون تیری رها شده بسوی او حملهور شد و سر او را قطع کرده و بالای نیزه و الله اکبر میگفت، و مسلمانان پشت سرش تکبیر گفتند و بسوی بربرها حمله نمودند، و آنان را متلاشی کردند و لشکر دشمن شکست خورد و کشتگان بیشماری از خود بجای گذاشت.
حضرت عبدالله بن ابی سرح فرمانده لشکر مسلمین در قبال این عمل مهم به ایشان پاداش دادند که خودتان مژده پیروزی مسلمانان را به امیرالمؤمنین حضرت عثمانسبرسانید. با شنیدن این خبر حضرت عثمانسبسیار خوشحال شدند و فرمودند: اگر میتوانید این خبر را بر منبر پیامبر جبرای مردم اعلان کنید که ایشانسخطبهای ایراد نمودند، و پس از حمد و ثنای خداوند و درود بر پیامبر جتمام جریان جهاد و کیفیت کشتن پادشاه بربرها و قطع کردن سرش و بر سر نیزه قراردادن آن را بیان نمودند.
حضرت عبداللهسمیگوید: من در حین سخنرانی متوجه شدم که پدرم در این جمع تشریف دارند، از هیبتش خواستم سخن را به پایان برم که با چشم اشاره نمودند سخنانت را ادامه دهید، و چون از منبر پائین آمدم مرا در آغوش گرفتند و فرمودند:
سوگند بخدا گویا من سخنان حضرت ابوبکر صدیقسرا میشنیدم.