جهاد با حجاج
حجاج پسر یوسف ثقفی به دستور عبدالملک بن مروان با ۴ هزار نفر جنگجو از شام به مبارزه حضرت عبدالله بن زبیربآمد و مسجدالحرام را محاصره کرد و منجنیق را بر بالای تپه ابوقبیس نصب کرد تا براحتی بتواند مسجدالحرام را هدف قرار دهد و آب و غذا را از اهل مسجد قطع نمود، و حضرت عبدالله بن زبیربدر حرم پناهنده شد.
او شخصی را پیش حضرت عبدالله بن زبیربفرستاد که از سه چیز یکی را انتخاب کند:
۱- هر کجا میخواهید بروید.
۲- تسلیم شوید تا شما را با دستبند به شام بفرستم.
۳- یا بجنگید تا کشته شوید.
حضرت عبدالله بن زبیربکشتهشدن را بر تسلیمشدن و تبعید ترجیح داد.
آخرین جنگ صبح سه شنبه هفدهم جمادیالاولی سال هفتاد و سه هجری درگرفت، آنگاه بر اثر محاصره آذوقه لشکریان حضرت عبدالله بن زبیربماندند. با این همه بازهم ایشانساستقامت کرد و دلاورانه جنگید، ولی دانست که دیگر زندگیاش رو به خاتمه است، ولی روح جوانمردانه و پرفتوحش هرگز حاضر به تسلیم نشد و میگفت: سوگند به خدا ضربه شمشیر بر سرم از چوب ذلت و خواری برتر است. لشکریان حجاج از همه درهای مسجد وارد میشدند و چون گروهی داخل میشدند بر آنان حمله میکرد و از مسجد بیرون میراند تا این که آجری بر سرش اصابت کرد و بر زمین افتاد، ولی بازهم بر آرنج چپ تکیه زده و کسانی که نزدیک میآمدند با شمشیر میزد، و در آخر همه دستهجمعی بر او حمله کردند و او را به شهادت رساندند.
که آخرین لحظات زندگی میگفت:
أسماء أسماء لا تبكيني
لم يبق الحسبي وديني
«مادرم اسماء برایم گریه نکن که جز شخصیت و دیانتم چیزی دیگر نماند».
وصارم لانت به يميني
«و شمشیری که دستم با آن عادی است».
سپس بعد از قطع سرش جسد او را بر گردنه تپه کداء بدار آویزان کردند. مادرش حضرت اسماءلکه سنش از صد سال تجاوز کرده بود آمد و گفت: آیا هنوز وقت پیادهشدن این اسبسوار قهرمان نرسیده؟
حجاج نزدیک آمد و گفت: پسر منافق تو هتک حرمت بیت الله را کرد و خداوند گفته است: ﴿وَمَن يُرِدۡ فِيهِ بِإِلۡحَادِۢ بِظُلۡمٖ نُّذِقۡهُ مِنۡ عَذَابٍ أَلِيمٖ﴾[الحج: ۲۵].
«و خداوند به او عذاب دردناک را چشاند».
حضرت اسماءبگفت: دروغ میگوئی، سوگند بخدا او منافق نبود، بلکه انسانی مؤمن و نمازگذار و وارسته بوده است، و رابطه خویشاوندی را قائم میداشت.
حجاج گفت: این پیرزن را برگردانید که عقلش را از دست داده است. حضرت اسماءبفرمود:
سوگند بخدا عقلم را از دست ندادهام و از پیامبر جشنیدم که در قبیله ثقیف یک دروغگو و یک تبهکار پدید میآید، کذاب را دیدیم و تبهکار تو هستی.