دین در چالش سنت و مدرنیسم

نبودن تعارض و تضاد میان «وحی و عقل»

نبودن تعارض و تضاد میان «وحی و عقل»

امروزه تلاش‌هایی تحت نام و عنوان «نوگرایی» در جریان است که ثوابت دین و اصول اساسی ایمان را نشانه می‌گیرند و در صدد الغای آن‌ها می‌باشند. این فرایند، علمی بودن وحی و تمامی مصادیق و مضامین آن، چون ایمان به وجود خدا و روز آخرت و نبوت و غیب را زیر سئوال می‌برد و نفی می‌نماید و مدعی است که وحی به مثابۀ یک سلطه‌جوی زورمدار و اشغالگر امپریالیست بر عقل و آگاهی و شعور انسان حکمفرمائی می‌کند.

همچنین مدعی است که یگانه معرفت یقین‌آور؛ معرفتی است که از کانال کاوش در عالم مادی «عالم الشهاده»بدست آمده باشد، و یگانه کانال و وسیله‌ای که می‌تواند این معرفت را به ما بدهد، روش تفکر وضعی غربی [۸]و علوم تجربی است و دسترسی به این دو وسیله جز از راه به استعاره گرفتن فلسفۀ موسوم به «روشنفکری غربی» [٩]- که با میراث گذشتگان برخورد و رفتار نوکننده دارد – امکان‌پذیر نیست.

کاوش و تحقیق پیرامون امتیازات و ویژگی‌های این «روشنفکری» سربرافراشته در غرب و متناسب با شیوه تمدن غربی حدیث روز و ورد زبان روشنفکران ما شده است.

اما دین در غرب توان خود را بر دادن یک بینش و دید ایمانی تمیز و علمی به انسان از دست داده است؛ زیرا اندیشه‌های موروث بر جای مانده از فلسفه یونانی و رومانی توحید خالص را از چهره دین زدوده و لباس افسانه‌ای شرک‌آلود، و مرموز و پیچیده را، زیبندۀ قامت و قرین آن نموده‌اند.

این فلسفه صفت جسم و انسان بودن را بر ذات اقدس باری که «لیس کمثله شیئ» صادق دانسته، خدا را شبیه انسان و حالّ در او معرفی، و جداناشدنی از انسان و مشابه تام با او می‌داند.

به دیگر تعبیر خدا در مفهوم تمدن و فلسفۀ غربی از عرشۀ اقتدار، هیمنه، قیومیت، فعالیت، سبُوحیت و قدوسیت و تعالی پایین کشیده شده و از مقام رفیع برتری بر انسان و اشیاء و رموز، به حضیض نیازمندی به انسان و اعتراف کردنش به تفوق او درافتاده است.

خدا در فلسفۀ غرب نیازمند و فقیر ولاء و محبت انسان است و این در حالی است که انسان خود را بی‌نیاز و مستقل از خدا می‌داند و بعد از فتوحات و دست‌آوردهای مادی و علمی فراوان که بدان دست یافته دیگر احتیاجی به خدا در وجود خود نمی‌بیند ... .

و هنگامی که «رجال دین» خواستند خدا را به جایگاه اولیه‌اش بازگردانند و سلطنت و اقتدار سلب‌شده از او را به او برگشت دهند نتیجه تلاش نافرجام و سعی ناکامشان این شد که خداوند در جایگاهی قرار گرفت که بسیاری از اقتدار پیشین خود را از دست داد و در چهارچوبی محدود و تنگ محصور گردید، جز آفرینش اولیه هیچ تدبیر و قدرتی بر هستی ندارد، حق هیچ نوع دخالتی در امر حکومت، امر و نهی، تشریع و تعلیم، اخبار و قضاء و بالآخره حل و فصل در هیچ امری ندارد....

این چنین فلسفه‌های غریب مبهم و پیچیده که الوهیت خداوند سبحان را نفی می‌کردند یا آن را به حاشیه می‌راندند و محدود می‌کردند و در نهایت «لاهوت [۱۰]» کلیسا را به زباله‌دان میراث تاریخی مرده‌ها می‌انداختند، یکی پس از دیگری سر برافراشتند ... .

بعدها گرایش‌های تفکیکی [۱۱]و ویران‌گر که ناتوان از ترکیب و تنسیق میان کلمات و جملات بودند، قد علم کردند. گرایش‌هایی که هرچیز غیبی را به عناصر مادی، و مواد اولیه، و صورت حسی و ودلالت وضعی و محدود انسان برگشت می‌دادند و به نام «نوآوری و مدرن» از آن نفی غیب می‌کردند و اصل ایمانی را از آن می‌زدودند.

آنچه در نتیجه این عملیات تفکیکی مستمر برای متفکران و اندیشمندان روشن گردید این بود که هرچند این عملیات تفکیکی ناتوانی‌ها و نارسائی‌های کلیسا را برملا کردند و تناقضات موجود در ساختار دینی التقاطی کلیسا را بیرون ریختند. این گرایش‌ها هرچند دست‌آوردهای فراوانی برای پیشرفت انرژی و علوم مادی دربر داشتند، اما از تقدیم و ارائه یک راهبرد و دیدگاه متوازن و منسجم که بتواند میان زندگی و انسان و این هستی عظیم انسجام بوجود بیاورد و برای اخلاق انسان و سرانجام او جایگاهی - بدون توسل به دین - دست و پا کند عاجز و ناتوان ماندند.

بدین‌گونه جهان غرب در برخورد با «غیب» این چنین شروع و این چنین به آخر خط رسید بدون اینکه به نتیجه‌ای برسد که برای انسان اطمینان‌بخش باشد یا او را در جستجوی حق رهنمون باشد؛ زیرا براساس بینش غرب انسان از سه حال خارج نیست، یا در رمزها و افسانه‌های شرک‌آلود و رعب‌انگیزش غرق می‌شود، یا از راه طرح اندیشۀ خدا و فدای ازلی [۱۲]، خود را از نگرانی و دلهره نجات دهد. یا خدا و دین را بطور کلی انکار کند و اگر قرار باشد به دینی روی آورد آن را انسانی کند و یک تفسیر دنیایی «سکولار» از آن ارائه دهد.

چنین پیداست که برخی از نویسندگان مقلد معاصر ما می‌خواهند خود را، و بدنبال خود مردم را در پرتگاهی در اندازند که غرب در مرحلۀ اخیر آن درافتاده است بدون اینکه به دو مرحله قبل از آن نگاهی بیندازند.

و غافل از این واقعیت که اسلام هرگز و در هیچ مقطعی از تاریخ خود شاهد کتاب و وحی افسانه‌ای و خیالی - همچون کتاب و وحی غربی - نبوده است.

تاریخ اسلام هیچ وقت شاهد ممارسۀ اکراه و تحمیل اجباری دین، و جنگ علنی علیه عقل و تجربه نبوده، و در تاریخ اسلام شاهد مرحله‌ای تحت عنوان جنگ میان خدا و انسان بر سر سلطۀ تأویل نصوص و قبضۀ فهم آن‌ها نیستیم بجز اندک تلاش‌های عقیم و بی‌ثمر غالیان باطنیه [۱۳]که آنهم روی سلامتی قرآن و مدلول وحی کمترین اثر نداشته و آراء آن‌ها تنها به عنوان نمونه‌های شاذ و غیر قابل اتکا - در زمینه تأویل و تفسیر - در لابلای کتب یافت می‌شود و لاغیر ... .

[۸] تفکر وضعی: گرایشی از فلسفۀ واسع‌الانتشار است که در دو قرن نوزده و بیست انتشار پیدا کرد و منکر نگرش کلی و فراگیر فلسفه به جهان هستی است. مشکلات تقلیدی فلسفه چون (رابطه آگاهی با وجود و ...) را به اعتبار اینکه یک امر ایده‌آلیستی است و صحت آن از طریق تجربه غیرمحقق است رد می‌کند. اگوست گونت پایه‌گذار نظریه فلسفی وضعی به شمار می‌رود. مذهب وضعی تلاش می‌کرد روشی برای بحث وضع کند که برتر از تناقض میان ماده و غیرمادی (مثالی) فکر می‌کند یکی از مبادی اساسی روش‌های بحث موضوعی علمی گرایش به ظواهر است؛ گرایشی که عقیده دارد، وظیفه علم (بیان) وصف خالص وقایع است نه تفسیر آن‌ها. نقل از کتاب ما العولمه ص ۳۱٩ «مترجم» [٩] تنویر Enlightement(روشنفکری): گرایشی است اجتماعی سیاسی، در قرن ۱۸ در فرانسه و آلمان سر برافراشت. طرفداران آن خواهان اصلاح جوانب نقص موجود در جامعه هستند تا رفتار سیاست‌ها و اسلوب زندگی آن تغییر کند. و مبادی خیر و عدالت و معرفت و دموکراسی و لغو امتیازات در آن منتشر گردد. این گرایش بر این اساس که آگاهی نقش اساسی در رشد جامعه دارد استوار است و رذایل اجتماعی را ناشی از جهل افراد و عدم ادارک آن‌ها می‌داند. این‌جا است که طرفداران این نظریه تعالیم خود را به همه اقشار و طبقات جامعه می‌رسانند. فولیتر، روسو، منتسیکیو، لیسنج، چیللر و گوته از طرفداران این فلسفه به شمار می‌روند. ما العولمه (از دکتر حسن حنفی، دکتر صادق جلال‌العظم) ص ۳۰۵-۳۰۴. (نقل از مترجم). [۱۰] لاهوت: اسم عربی، الوهه، خداوندی در اصل لاه به معنی اله بوده واو و تا برای مبالغه به آن افزوده شد مانند واو و تای جبروت و ملکوت، علم لاهوت علمی است که درباره عقاید متعلق به خدایی و خداشناسی بحث می‌کند. «فرهنگ عمید» [۱۱] تفکیکی: تهاجم جنگ داخلی واحدهای اساسی تفکر فلسفی را – خواه شکلی یا معنوی – روش تفکیکی می‌گویند. بلکه تهاجم شرایط ممارسه خارجی، یعنی اشکال تاریخی شیوه تربیتی این جنگ و بنیه‌های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی این مؤسسات تربیتی را روش تفکیکی می‌گویند. انسان تفکیکی نص را آماده تحقیق از خود می‌کند تا از چیزی که به صورت واضح و صریح نگفته (مسکوت عنه) تحقیق کند. این روش با منطق واضح و علنی و ادعاهای ظاهری منافی و متعارض است و این معارضه بوسیله منطق نهائی موجود در نص صورت می‌گیرد، چنانکه این روش از نقطه‌ای که نص در آن از قوانین و معیارهایی که خود وضع کرده تجاوز می‌کند. با این وصف، روش تفکیکی عملیات تحقیق در نص و کشف اسرار آن به منظور قطع مفاصل آن و رسیدن به اساس‌هایی که به آن‌ها استناد می‌کند به شمار می‌رود، و این اساس ضعف و نسبی بودن آن را توضیح می‌دهد و ثابت بودن آن‌ها را از آن می‌گیرد و هر گمانی را که در رابطه با ثابت بودن آن برده شود از بین می‌برد. «ما العولمه ص ۳۰۴-۳۰۳» [۱۲] پیروان آیین مسیحیت عقیده دارند حضرت عیسی مسیح «علی نبینا و علیه السلام» از سوی دشمنان و مخالفانش به دار آویخته شده و به شهادت رسیده است. و در واقع فدای پیروانش گردیده است. یعنی حضرت عیسی به دار آویخته شده و معذب گردیده تا پیروانش از هرگونه عذاب و رنج دنیوی و اخروی در امان بمانند و در مقابل گناهان و خطاهایی که مرتکب می‌شوند مؤاخذه نشوند. این عقیده با اندیشه توحیدی که همه پیغمبران از جمله حضرت عیسی÷منادی آن بوده‌اند و با نصوص صریح قرآن که کلام غیر محرف خداست منافات و تضاد دارد، در قرآن آمده است: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى١٦٤[الأنعام: ۱۶۴]. ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ٣٨[المدثر: ۳۸]. ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ٧ وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ٨[الزلزلة: ٧-۸]. و ... «مترجم» [۱۳] باطنیه در اصطلاح لقبی است که شامل فرقه‌های فراوانی می‌شود که اتجاه همه آن‌ها در حقیقت یکی است اما شکل و نام‌های مختلف دارند. بسیاری از نویسندگان ملل و نحل اتفاق دارند که باطنی‌ها پانزده لقب دارند. مشهورترین آن‌ها عبارتند از باطنیه، قرامطه، اسماعیلیه، مبارکیه، سبعیه، تعلیمیه، رافضه، اباحیه، ملاحده، زنادقه، مزدکیه، بابکیه، خرمیه، محمره، خرمدینیه، و در زمان ما بابیه و بهائیه. محققات ملل و نحل چون بغدادی، شهرستانی، ابن حزم و ... به حقایق فراوانی پیرامون عقاید باطنیه اشاره کرده‌اند اما رساله کوچکی وجود دارد از ۴۴ صفحه تجاوز نمی‌کند. یکی از دانشمندان که با آن‌ها زیسته (محمد بن مالک بن فاضل حمادی یمانی) آن را به نگارش درآورده است. این رساله از جایگاه و اهمیت علمی فراوانی برخوردار است. نویسنده رساله در مقدمه آن می‌گوید: «خواستم به سلک طرفداران مذهب آن‌ها در آیم تا از صدق وکذب آنچه نسبت به آن‌ها گفته می‌شود یقین حاصل کنم. از اسرار و کتب آن‌ها اطلاع بدست آورم و مسلمانان نیز از حقیقت هویت آن‌ها مطلع گردند». نامبرده عقیده دارد مشهورترین لقب آن‌ها باطنیه است چون به زعم خود می‌پندارند هر ظاهری باطنی دارد و هر تنزیلی تأویلی. گفته می‌شود این فرقه در عراق به قرامطه مشهورند و به حمدان پسر اشعث ملقب به قرمطی نسبت داده می‌شوند. و از آن‌جا که به اشتراک در زنان و اموال عقیده دارند به مزدکیه نیز مشهورند زیرا مزدک در زمان عباد ساسانی این عقیده را اختراع کرد، در خراسان به تعلیمیه و ملاحده مشهور هستند. میمونیه هم گفته می‌شوند. در مصر به عبیدیه خوانده می‌شوند. در شام به نصیریه و دروز و تیامنه، و در فلسطین بهائیه و بابیه خوانده می‌شوند ... . این فرقه در نیمه دوم قرن سوم هجری سربرافراشت و علیه شریعت اسلامی سر به شورش و تمرد زد. دعوتگران این فرقه در راه جذب مردم متوسل به انواع حیله‌ها می‌شدند. رنگ پرچم‌شان سفید بود به گمان اینکه اندیشه و عقیده آن‌ها دین خالص و بی‌گرد است. دعوت آن‌ها هفت مرحله دارد: ۱- مرحله تدرج ۲- مرحله سرّی ۳- مرحله تفلسف [فلسفی شدن] ۴- مرحله آماده‌سازی دعوتگران ۵- مرحله متزلزل کردن عقاید در درون دیگران ۶- مرحله تأویل نص طبق دعوت سری ٧- انتظار دائمی شبانه‌روزی جهت ظهور امام مخلص. «نقل به اختصار از الموسوعة الاسلامیة العامة ص ۳۵٩-۳۵٧. مترجم»