دین در چالش سنت و مدرنیسم

تزکیه به معنای تعطیل عقلانیت استدلالی نیست

تزکیه به معنای تعطیل عقلانیت استدلالی نیست

یکی از دلایل روشن و آیات محکم قرآنی اینست که، بر انسان واجب است اهل «تزکیه» باشد تا بتواند رضایت خدا را، بدست آورد، چون تعلیم به تنهایی برای استجابه ایمانی و ورود به کانال تقوا کافی نیست. تزکیه و پاکیزه کردن مؤمنین یکی از وظایف مهم پیغمبر خدا - ج- بوده است، اما بعضی مفاهیم غریب و نامأنوس اطراف موضوع تزکیه نفوس و اصلاح درون را احاطه کرده‌اند، که آن را از مسیر خود منحرف کرده و منجر به پیدایش نوعی تصوف بدعتی گردیده‌اند. از جمله می‌توان به مفهوم «وحدةالوجود»و مفهوم بسیج کردن تمامی توان و انرژی و صرف آن در راستای اصلاح درون و نادیده گرفتن اندیشه و تلاش فکری و بدنی و تعطیل امور معیشتی مربوط به خلافت انسان در روی زمین و تعمیر آن، اشاره کرد. در حالی که ائمه هدی و پیشوایان حقیقی دین با اصرار بر پیروی از کتاب و سنت و دعوت مردم به التزام به مضامین آن‌ها با این بدعتها به مبارزه برخاسته‌اند، ائمه هدی - رضوان الله تعالی علیهم - نه تنها بدعت‌ستیز، بلکه به احیای آیات آفاق و انفس و بهره‌برداری از آن‌ها در راستای پیروزی حق و عدل و اقامۀ حکم خدایی و اقامه شهادت بر بشریت، و مقابله با حیله‌های دشمنان، و استفاده مشروع از لذایذ و طیبات زندگی دنیا فراخوانده‌اند.

تاکنون نیز بعضی از معانی و مفاهیم تحت تأثیر این گرایش صوفیانه روی عقلها اثر می‌گذارند و در نتیجه تأثیر منفی این گرایش‌های خطرناک هم‌اکنون گروهی مدعی هستند که در شرایط کنونی باید از تمامی مسائل اجتماعی چون امر به معروف و نهی از منکر، نصیحت و تبلیغ دست برداریم، چون مدت‌هاست که تکلیف بوسیلۀ اوامر باطنی «اولیاء» از امت ساقط شده، و امت اسلامی مکلف به انجام آن‌ها نمی‌باشد. به گمان ساده و فاسد این عده، نمونه اعلای انسان کامل کسی نیست که به تفکر و تدبر، تجارت و جهاد، ابداع و اختراع، و فعالیت‌های سیاسی به مفهوم اسلامی آن اشتغال دارد، بلکه انسان کامل و سرمشق کسی است که تمامی این وظایف را تعطیل و رها کرده و به ممارسۀ هیچ کار عقلی خردورزانه مشغول نمی‌باشد، به نظافت و پاکی جسم و لباس، خوردنیها و آشامیدنی‌ها و محل اقامت هیچ اهتمامی نمی‌دهد و به جای این‌ها در وسط راه می‌خوابد و اوقات فراغت خود را در «تکیه‌ها» سپری می‌کند و از کسب علم و انجام عمل خودداری می‌ورزد، یا در زاویۀ متروکه مسجد یا گورستانی، خلوت کرده و از مردم دوری می‌گزیند، و این اعمال را شرط رسیدن به درجۀ نطق به حکمت و اِخبار از غیب و کشف حجاب از چهره غیب و نفوذ در عالم دل‌ها می‌داند.

بعضی از اهل تصوف بیشترین اهتمام خود را متوجه عالم غیب، و مخلوقات آسمانی چون ملایک و عالم قبور و اموات و اتصال به آن‌ها می‌نمایند، و این اعمال را به حساب عدم اهتمام به جهان و آنچه در آنست انجام می‌دهند، به انتظار آمدن مهدی دست روی دست گذاشته‌اند تا او بیاید و دنیا را پر از عدل و قسط نماید. بدون اینکه در این راستا کوچکترین تحرکی از خود نشان دهند، این عده از تربیت مردان صالح و متقی و متخصص که یاری‌رسان واقعی متقیان هستند و خلافت اسلامی تنها بوسیلۀ جهاد و از خودگذشتگی ایشان دوباره برقرار و زنده می‌شود و زمین خدا از هلاک و فساد نجات پیدا می‌کند و آباد می‌گردد، کوتاهی می‌ورزند، مثل اینکه «مهدی» یا حاکم صالح مورد انتظار ناگهان دیوار غیب را می‌شکافد تا کار خود را شروع نماید.

این در حالی است که اولیای کرام که خود از علمای ربانی بوده‌اند، به کارهای مهم علمی و عقلی برمی‌خاستند، مانند شیخ عبدالقادر جیلانی «رحمة الله عليه»که یک مدرسه علمی مهمی اداره می‌کرد و به تربیت مردان والاهمت می‌پرداخت، و تولیت و اداره استان زنگنه را به فارغ‌التحصیلان و شاگردان این مدرسه واگذار کرد، و با شیوخ و بزرگان زمان خود پیرامون چگونگی مقاومت علیه تجاوزگران صلیبی، به مشاوره و تبادل نظر می‌پرداخت و آن‌ها را متوجه اهمیت مسئله و حساس بودن شرایط می‌نمود.

و با جمود فکری و تعصب مذهبی بشدت به مبارزه برخاست و به نقد تندروی‌های باطنیان - که مفاهیم لغوی و دلالات بیانی کلمات را لغو می‌کردند و در احکام شرعی و عقلی تشکیک وارد می‌کردند، مبارزه می‌کرد، و انحراف فکری و شکل‌گرایی شدید باطنیان را، زیر ذره‌بین نقادانه خود نقد کرد، چنانکه پابه‌پای این‌ها با انحرافات و بدعت‌های صوفیان به مخالفت برخاست و همت خود را مبذول پاکسازی درون و «تزکیه» قلوب و جدا کردن راه‌های آن، از ادعاهای کاذب و صورت‌های گوناگون رقص به نام ذکر - که نتیجه‌ای جز تخدیر عقول دربر ندارد - نمود و به مبارزه با کسانی برخاست که به نام دین مروج حالات انفعالی و موسیقی و رقص بودند.

اضافه بر این‌ها از نصیحت و راهنمایی علما دریغ نورزید و استخدام دین از سوی آن‌ها را بعنوان ابزاری جهت نیل به مقاصد مادی و سیاسی و خاضع کردن در برابر عقول انسان‌ها و اراده حاکم، و عدم قیامشان به امر به معروف و نهی از منکر را، بر آن‌ها خرده گرفت و عملکرد منافقانه آن‌ها را شدیداً نقد کرد.

از این‌جا بود که این علمای درباری علیه هر دعوت اصلاحی علی‌الخصوص دعوت اصلاحی امام عبدالقادر راه مخالفت و دشمنی در پیش گرفتند تا آن‌جا که از سوی آن‌ها، از جان خود در امان نبود. او با روش‌های سلبی و برداشت‌های انحرافی از دین بشدت مقابله می‌کرد، با تسلیم و سر فرود آوردن در مقابل مفاسد اخلاقی و سیاسی و اقتصادی به نام تن به رضایت دادن در برابر سرنوشت و قضا و قدر، به مخالفت برخاست، زانو زدن در مقابله سلطۀ مستبدان و اطاعت از اولی‌الامر را به نام تسلیم در برابر قضا و قدر، بر آن‌ها خرده گرفت و در این راستا به تز «مقابله قدر حق با قدر حق» توسل جست.

آن‌هایی که خود را، اهل تزکیه و تصفیه می‌دانند، خود را نماینده خدا بر روی زمین قلمداد کرده و به نام او داد سخن از تحلیل و تحریم اشیاء سر می‌دهند، و ادعای معرفت غیب دارند، و این معرفت باطنی مذموم را در راه اهداف و مقاصد و شهوات دنیایی خود بکار می‌اندازند، مریدان خود را از هرگونه تفکر و خردورزی بازمی‌دارند و آن‌ها را به اطاعت از اوامر خود - ولو غیر مفهوم و گاهی زیان‌آور و حرام - دعوت می‌نمایند ... این عده در واقع با این اعمال خود علیه عقل و خرد مرتکب بزرگترین جنایات می‌شوند.

از دیگر سو در حق عقل جنایت روا می‌دارند، آن‌جا که از ارزش عقل استدلالی یا تجربی مادی می‌کاهند. عقلی که: «از راه استقراء جزئیات موضوع را به صورت کامل مورد تحلیل و بررسی قرار می‌دهد و ضمن بررسی آن‌ها گام به گام جلو می‌رود، از یک نردبان منطقی تدریجی و بهم‌پیوسته بالا می‌رود تا سرانجام به احکام و تقریراتی می‌رسد که در تمامی شرایط و زمانها به صدق آن‌ها ایمان و یقین دارد» آن‌ها (به نسبتی که از عقل تجربی کاسته‌اند) برای معرفت خارجی القا شده به قلب، اهمیت قائل شده و آن را تنظیم می‌نمایند. معرفتی که به «عقل و درون راه می‌یابد و موجب تعطیلی ادراک عقلی می‌گردد، سپس در یک پرش سریع و ناگهانی در مسأله ادراک و شناخت که بر او غامض و پوشیده بود، می‌بیند که مسأله بر او واضح و روشن گردیده و هیچ غموضی در آن نمانده است»

این معرفت درونی صوفیانه که به «مکاشفه» شهرت پیدا کرده امری است ذاتی و برتر از تعریف زبانی و نمی‌توان یک معادل لفظی از طریق زبان برای تعریف آن پیدا کرد. به گمان این عده از صوفیان مادام انسان بتواند از طریق روح و ذوق به رفیعترین اشکال معرفت دسترسی پیدا کند، چه نیازی به تحقیق علمی موضوعی نوآورانه وجود دارد؟

انسان مسلمان در هر چیزی آیه‌ای از آیات خدا دال بر «اسمای حسنای» او مشاهده می‌کند و به یقین می‌داند که خداوند قبل از هر چیزی بوده و بعد از همه چیز باقی خواهد بود، او بر مخلوقاتش قیوم و قدرتمند است، هیچ چیز بصورت مستقل و بدون نیاز به او وجود و قوام ندارد. و فنا و نابودی در انتظار تمامی موجودات - غیر از او - است. این تصور نسبت به خداوند و آنچه از آن ناشی می‌شود، چون احساس «حب و خشیت»، «تعظیم و تقدیر»، و «بازگشت و توبه»... باعث نمی‌شود، که مؤمن توازن را از دست بدهد و در قبال او موضع شرک‌آلود اتخاذ کند، بدین معنی که به اندیشه حلول و اتحاد روی آورد و بین خود و اشیاء پیرامونش و خداوند جدایی قائل نشود. لذا آنچه برای اهل تصوف در حالت جذبه و از خود بی‌خودی رخ می‌دهد و در حالت شدت حب یا شدت خوف از خود غافل و بی‌خود می‌شوند، کمال محسوب نمی‌شود تا بدان اقتدا گردد و به عنوان برنامۀ تحصیل کمال و روش زندگی در حال عزلت مورد توجه قرار گیرد. (بلکه انحرافی است که باید از آن اجتناب شود؛ چون خلاف نصوص قرآن و سنت و عمل پیامبر و سایر رهبران دین است.)

تأکید بر فهم، و تفکر پیرامون آن در نماز و ذکر هرگز به معنای خروج از چهارچوب هستی عبادت و ماندن در حالتی از عزلت عقلی و قلبی از مسائل پیرامون نیست. رسول خدا - ج- در شب معراج آیات هستی فراوانی مشاهده کرد، مع‌الوصف توازن حسی خود را از دست نداد و از خود بیگانه نشد، حتی در آن حالت معنوی، حضور شهودی که برایش حاصل شد از خود در نرفت:

﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى١٧[النجم: ۱٧].

«چشم (محمد در دین به چپ و راست) منحرف نشد و به خطا نرفت، و سرکشی نکرد و (تنها به همان چیزی نگریست که می‌بایست بنگرد)».

آری، در این حالت معنوی و روحانی هم، از خود درنرفت، تغییر حالت پیدا نکرد و شعور و آگاهی خود را از دست نداد. مسلمانان صدر اسلام - اصحاب کرام رضی الله عنهم اجمعین - نیز چنین بودند، آن‌ها الگو و ائمه محبت، خشیت، تزکیه و صفای درونی بشمار می‌رفتند، با وجود این هرگز توازن حسی و عقلی خود را از دست ندادند.

بنابراین، از دست دادن عقل و گرفتار جذبه‌های صوفیانه شدن در اسلام پسندیده نیست چون رفیعترین درجه عبادت احسان است، در همچو حالتی بنده آنچنان به بندگی خدا می‌ایستدگویی او را می‌بیند و با او صحبت می‌کند. این حالت قله رفیع حضور قلب و عقل بشمار می‌رود، اما در این حالت روحانی نیز گرفتار جذبه و از خود بی‌خود شدن نمی‌شود، رسول خدا می‌فرماید: «ليس للمرء صلاته إلا ما عقل منها»حدیث شریف.

ترجمه: نیست برای مرد (بهره‌ای) از نمازش جز آنچه که می‌فهمد و تعقل می‌کند.

با وجود این گروهی از متصوفه در برخی از مقاطع زمانی کلمات و سخنانی بر زبان آورده‌اند که از آن‌ها بوی شرک به مشام می‌رسد. مانند: «سبحاني ما أعظم شأني»یا «ما في الجبة إلا الله».تعجب در این‌جاست کسانی این سخنان را بیان نموده‌اند که خود را قلۀ ولایت دانسته‌اند، این امر موجب شده که گرایش به اندیشه «وحدت الوجودی» که خطرناک‌ترین آفت توحید است و به عقل و ایمان زیان می‌رساند، به اسم ولایت رواج یابد و ملحدان آن را دست‌آویز انکار خالق قلمداد نمایند؛ خالقی که طبق این مفهوم شرک‌آلود در مخلوق خود حل می‌گردد!! چنانچه این اندیشه منجر به نسیان مفهوم «تسخیر» [٧۰]می‌شود، مفهومی که قرآن بر آن تأکید ورزیده و انسان را مکلف به تسخیر پدیده‌های هستی به نفع خود نموده است، در ایدئولوژی و فرهنگ قرآنی تسبیح و ذکر مانع از تسخیر پدیده‌ها و تحقیق پیرامون سنن و آیات خدا در آفاق و انفس نمی‌شود.

تعجب اینست که برخی از خاورشناسان، از سویی عقل‌گرایی را متهم به غیب‌گرایی می‌کنند، سپس به جستجوی روزنه‌هایی در تاریخ و میراث دینی می‌پردازند تا با استفاده از آن‌ها نوشته‌ها و کتاب‌هایی را مجدداً به صحنه بازگردانند و فعال کنند که دربرگیرنده «شطحیات [٧۱]» صوفیانه باشد. همانند آنچه خاورشناس فرانسوی در رابطه با «حلاج» انجام داده است. و همانند آنچه نویسندگان سکولار و مدرنیست به انجام آن برمی‌خیزند، این عده می‌خواهند از این کانال بر پیکر اسلام ضربه وارد کنند و اسلام متکی بر وحی را از صحنه خارج نمایند؛ اسلامی که هرگونه تفسیر و اصلاح را از کانال وحی خواستار است. آن‌ها اسلام حقیقی را از صحنه خارج می‌نمایند تا به جای آن گرایش‌های باطنی و توجهات شعری را زنده نمایند که انسان را غرق در بی‌فکری و بی‌نظمی و دوری از اجتماع، و کناره‌گیری از فن‌آوری می‌گرداند و به نام تحلیل و تفکیک ویران‌گر دین را از میدان [اجتماع و زندگی] به‌درمی‌کنند.

[٧۰] اشاره به آیه کریمۀ: ﴿أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ٢٠[لقمان: ۲۰]. «مگر نمی‌بینند همانا خدواند آنچه را که در آسمان‌ها و زمین است مسخر شما گردانیده است». [٧۱]شطحیات جمع شطاح: گستاخ، بی‌شرم، در اصطلاح صوفیه کسی که شطحیات بگوید یعنی سخنان خلاف شرع یا کلماتی که ظاهر آن‌ها خلاف شرع باشد بر زبان بیاورد مانند: «انالحق» گفتن حسین بن منصور حلاج. «ف عمید»