اندیشه و عملکرد آن
اندیشه در جایگاه برتری قرار دارد؛ چرا که به مسایل مهم و اساسی میپردازد و در این راستا به هیچ منبعی جز عقل فرهنگی غربی و ثوابت و الگوهای مذهبی آن التزام و تعهد ندارد و خود را پیرو منطق جدلی و نظریه معرفتشناختی مغربزمین میداند.
از میان آثار و تبعات این تلاشها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱- گرایش به «پلورالیسم مطلق فکری [و دینی] و سیاسی»
۲- رضایت و تن دردادن به ایجاد و تأسیس جمعیتها و تشکلهای الحادی مبتنی بر علوم تجربی و اندیشۀ فلسفی وجودی [۶۳]
۳- پذیرفتن دموکراسی بعنوان یگانه راهکار و الگو برای حل مشکلات سیاسی و اجتماعی با وجود اختلاف فراوان میان اصول و مبادی دموکراسی و اصول و مبادی اسلامی،
۴- حذف احکام اهل ذمه بویژه جزیه از شریعت اسلامی،
۵- قرار دادن مصوبات پارلمان به عنوان بدیلی از اجماع علماء،
۶- اصل قرار دادن مذهب گاندی که جهاد اسلامی را - به اعتبار اینکه خشونتزا است - در جهان معاصر امری ملغی و ناپسند میداند.
٧- برتری دادن و مقدم داشتن مذهب اولیۀ بنیآدم بر دین اسلام،
۸- تفسیر کردن اسلام به آیات هستی «واقعی»، نه بیان و لسان مبین،
٩- انکار حد ارتداد و اعتبار کردن آن بعنوان یک امر تاریخی که به درد امروز نمیخورد،
۱۰- تهی کردن شریعت از محتوا و مضمون اصلی آن و اعتبار کردن آن بعنوان یک امر تاریخی،
۱۱- نگرش به تمامی تفسیرهای پیشین از احکام به عنوان امور تاریخی، و اعتبار کردن تمامی تفسیرهای پیشین از احکام به عنوان تفسیرهای حرفی و شکلی فاقد اعتبار که تراوش یافته اندیشۀ فقها، و جاهل بیش نیستند فقهایی که به قانون و روش مجادله ناآشنا بودهاند و نظریات آنها قرائت قرآن به دیده مردگان است.
۱۲- با هم قاطی کردن و یکی پنداشتن شریعت و فقه به اعتبار اینکه شریعت امری جز توجیهات اخلاقی نیست و احکام ثابتی ندارد، یعنی در اسلام نظام ثابتی برای حکومت، اقتصاد و اجتماع وجود ندارد؛ زیرا اسلام در باب حکومت جز شورا، و در باب اقتصاد جز تحریم ربا مطلبی بیان نکرده است.
و هیچ اشکالی ندارد که [نظریه] اصالتگرایی فکری - بدون هیچ مانع - جویای علت و ریشه این کلمات و سیاق تاریخی و منافع کاربردی آنها بشود، و در مواردی معنای اصیل این کلمات را جهت همخوانی و تناسب با واقع دردآور مادی کنونی، تحریف کند. و از این طریق زمینۀ اقتدار سرمایه و سلطۀ سیاسی را بر اوضاع زندگی فراهم نماید.
۱۳- و اما حدود اسلامی: به نظر این به اصطلاح نواندیشان مدرن [حدود اسلامی] جزو امور تاریخی هستند. آنها میگویند: اجرای حد زنا در شرایط کنونی امکانپذیر نیست؛ چون نمیتوان آن را در خیابانها و پارکها به اجرا درآورد و تنها با شرایط و اوضاع قدیمی شبهجزیره عربستان تناسب داشت و باید امروز آن را لغو کرد. و همچنین حد دزدی امری است خشن و تاریخی.
۱۴- تکامل خطاب دینی: یکی دیگر از اموری است که مدرنیسم بدان فرامیخواند، تکامل خطاب دینی [پدیدهای است که] منجر به حذف و کنار نهادن بسیاری از اصول ایمانی، تقوایی و تزکیهای میشود، چون براساس این نظریه سخن از بندگی و عبودیت برای خدای غیبی درخور شأن و مناسب حال انسان معاصر نمیباشد؛ چرا که انسان معاصر از این کلمات ابراز تنفر و انزجار میکند و آنها را با آزادی انسان و شخصیت متکی بر غرور سرکش! او منافی میداند.
سخن از تقوا حرفی است منبری و به واعظان منابر اختصاص دارد، اما از جهت اینکه به مسئولان زیان میرساند و آنها را در معرض اتهام قرار میدهد باید آن را ملغی و از اعتبار ساقط کرد! تزکیه روند حرکت سیاسی پیشتاز را به تأخیر میاندازد (لذا سخن از آن به میان آوردن شایستۀ سیاسیها و گردانندگان امور سیاسی نیست) و بجای دعوت به ایمان، و اصالت دادن به آن، و حب خدا و ترس از او و تکوین امت مؤمنه و اقامۀ حکومت مبتنی بر قانون خدا باید از مسئولیت ملی و حس میهنپرستی، و امنیت غذایی، و وحدت اجتماعی و محافظت از خاک و میهن و بحث از مشترکات با جوامعی که اسلام را بعنوان برنامه و نظام زندگی قبول ندارند ... سخن به میان آوریم.
این مطلب که اسلام میان دنیا و آخرت و امنیت ایمانی و اجتماعی و غذایی و ملی جدایی قائل نیست حق است و هیچ احدی آن را انکار نمیکند. اما دورانداختن و در حاشیه قرار دادن بندگی انسان برای خدایش و عدم توجه به قوانین و موازین قرآنی، و تأکید بر ظلم و استبداد - به هنگام خطاب - بدون اشاره به حق خدا که باید در روی زمین پرستش شود، و حق مسلمانان که باید دینشان محترم بماند و مورد تاخت و تاز واقع نشود، و حق شریعت که بعنوان قانون بدان حکم شود و زندگی براساس آن اداره گردد، جزو مسائلی هستند که در خطاب دینی تجددگرایان متأثر از مدرنیسم غربی به کنار رانده یا دور انداخته شدهاند. چون این مفاهیم بر تلاش جدی برای ایجاد تفاهم با نظامهای غیراسلامی تأثیر دارند و باعث رنجش قدرتمردان حاکم میشوند.
گذشته از این پارهای از این نوباوگان به ثناخوانی و مداحی مستبدان میپردازند و در راستای محکم کردن سلطه و اقتدار آنها، از تقدیم هیچ تبریک و خدمتی ابا ندارند و روشهای سکولاریستی را به آنها تبریک گفته و به هنگام کنار رفتن ایشان ناله و فغان سرمیدهند!
هرچند آثار جرم و جنایت علیه مسلمانان بر دستان پلیدشان نمایان و آشکار است ... و اگر مسلمان یا جوانی که منطق سیاست منفعتپرستی را یاد نگرفته و به پرتگاه اجتهاد تفکیکی درنیفتاده، علیه ایشان لب به اعتراض بگشاید، فوراً او را متهم به فقدان بینش سیاسی، ناآشنا به مقتضیات زمان، دور از عقلانیت، متأثر از سلفیت و اندیشه ارتدوکسی اسلامی [۶۴]مینمایند. چنانکه محمد ارگون میگوید: «طرفدار عقلانیت فقهی هستند و برای پلورالیسم اعتقادی و فرهنگی احترام قایل نیستند».
نویسندگان سکولار، امثال حسن حنفی، محمد ارگون، خلیل عبدالکریم، محمد عابد الجباری، علی حرب، طیب تزینی، نصر حامد ابوزید و غیر اینها در پروژههای خود در باب «نقد عقلانیت» اسلامی - که به نظر آنها به دنبال تکامل خطاب دینی و فکری از بحران جدی رنج میبرد - و آثار و نوشتههای ایشان، قوت و انرژی جدیدی به آن میبخشد تا در مقابل امواج غربزدگی از خود مقاومت نشان دهد و اعتقاد به اسلام را در دل و عقل جوانان بوجود آورد قرائت جدیدی از دین وخطاب دینی ارائه میدهند. لکن واقعیت چیزی دیگری است؛ زیرا این خطاب متأثر از کلام جدید و فرهنگ جدید غربی میباشد و در کار خود موفق نبوده؛ چون نتوانسته فطرت را مخاطب قرار دهد بلکه فکر و شعور و احساس و هوا را مورد خطاب قرار داده و تنها به ابعاد منفعتپرستانۀ انسان پرداخته و به هنگام تحلیل مسایل، صراط مستقیم قرآنی و برنامۀ خدایی آن، و خطاب ارزشمند فطری آن را نادیده گرفته و هیچ توجهی به حکمتهای گهربار نهفته در سنت رسول خدا جننموده است. بلکه به جای قرآن و سنت از روش انتخابی و رأی و معرفت مذهبی پیروی کردهاند، لذا خطاب دینی آنها در محدودۀ نخبگان و روشنفکران محصور مانده، و نتوانسته استجابۀ وسیعی در میان تودههای مردم داشته باشد. ثمرۀ این خطاب نزدیک شدن هرچه بیشتر آنها به سکولاریسم، ازالۀ شکاف فکری و درونی میان آنها و غرب، و دنبالهرو کردن مصلحت ظنی شریعت از عقلگرائی و در مدار آن به حرکت درآوردنش و تغییر فتوا در پارهای از امور محکمه بوده است.
علاوه بر اینها نگرش تاریخی به میراث شریعت، و متهم نمودن کسانی چون «سید قطب» - که به بازگشت به اصول شریعت و تطبیق مصلحت با ضوابط شریعت فراخوانده است - به اینکه گویا جام شراب خشم و رنجها و مرارتهای خود را، در کتاب خدا ریخته و نتایج خطرناکی بدست داده است، یکی دیگر از ترفندهای آقایان سکولار است. آنها میگویند، «اندیشۀ سید قطب زادۀ شرایط و اوضاعی است که خود، رنج آن را چشیده و در آن زیسته است».
ولی انحراف و تأثیرپذیری خود از سکولاریستهای غربی را نوآوری و آزاداندیشی و ابداع در خطاب دینی میپندارند و به نام اجتهاد و تأویل، محکمات و مسلّمات دین را مورد انتقاد و اشکال قرار میدهند، آنهم با اختفای خود زیر چتر این حدیث که میگوید: «كل مجتهد مصيبٌ»،تمامی مجتهدان حقیقت را دریافتهاند و در اجتهاد خود به راه صواب و حق رفتهاند.
[۶۳] الوجودیه: فلسفه وجودی یا اگزیستینتیالیسم: فلسفهای است که بعد از جنگ جهانی اول در آلمان و فرانسه پا به عرصه وجود نهاد. این مدرسۀ فلسفی میگوید وجود انسان مقدم بر ماهیت اوست؛ یعنی انسان قطع نظر از عواملی که در او تأثیر دارند و بر او حکم میکنند صانع و سازندۀ خود است و عقل به تنهایی ناتوان از تفسیر هستی و مشکلات آن است، و انسان در مقام رویاروئی با مشکلات زندگی ناچار از گرفتاری در دام استبداد نگرانیها است، و اساس و پایه اخلاق انسان را قیام به اعمال مثبت تشکیل میدهد و انسان از طریق افعال خود ماهیت خود را مشخص میکند. بنابراین وجود عقلی انسان مقدم بر ماهیت او است. علاوه بر این فلسفه وجودی به آزادی مطلق ایمان دارد، آزادیی که به انسان امکان میدهد نفس خود را هرطور که بخواهد اشباع کند و از لذتها استفاده ببرد و [اوقات] وجود خود را هرطور که بخواهد و مایل باشد پر کند. فلسفه وجودی تأثیر فراوانی بر ادبیات و فن جدید داشته است. نقل از کتاب ما العولمه، ص ۳۱٩، د. حسن حنفی، د. صادق جلال العطم. «مترجم» [۶۴] ارتدوکس اسلامی: واژهای است که طرفداران سکولاریسم و مدرنیسم آن را بر مسلمانان بویژه فعالان جنبشها و گرایشهای مختلف بیداری اسلامی و طرفداران بنیادگرائی اسلامی، تحمیل میکنند. پیروان اندیشه ارتدوکس مسیحی در جهان غرب در مقابل نهضت رنسانس و حرکتهای اصلاحطلبی بویژه حرکت پروتستانیسم مذهب مسیحی به شدت ایستادند و از قرائت قرون وسطایی کلیسا از آیین مسیحیت دفاع کردند. این جریان فکری متهم به بنیادگرائی، جمود، خشونتطلبی و طرفداری از خرافات به نام دین گردید و در واقع و نفسالامر هم چنین بود. اما تحمیل و تطبیق این نظر از سوی طرفداران سکولاریسم و مدرنیسم بر اسلام ناشی از عناد و دشمنی آنها با اسلام، و عدم شناخت آن و تقلید میمونوار از اربابان غربی است. چرا که در تاریخ اسلام، ما جریانی را سراغ نداریم که به نام دین دشمن علم و صنعت و خردورزی و تجددگرائی و اصلاحطلبی و طرفدار خرافات و جمود باشد، اگر فرضاً کسانی با این اندیشه پیدا شوند حاکی از جهل آنها از اسلام است و اسلام مسؤلیت جهل آنها را بعهده نمیگیرد؛ زیرا انحراف از اسلام آنها را به ورطۀ این جهالت انداخته است. مدرنیستهای خودی علیه بنیادگرائی اسلامی دهنکجی میکنند و آن را با ارتدوکس مسیحی یکی میدانند. اما در واقع این عمل قیاس معالفارق است زیرا در اسلام بازگشت به اصول اولیه و سرچشمۀ فیاض آن «قرآن و سنت» نه تنها جمود و خرافات و تقلید و عقبگردی نیست بلکه باعث اجتهاد، تحرک، رفع فتور و تنبلی و ... میباشد و منشأ سعادتهای دنیایی و اخروی میگردد. «مترجم»