اسلام و اجتهاد
از آنجا که انسانها از نظر توان اجتهاد و استنباط [احکام از نصوص وحی و قواعد و اصول کلی] متفاوت هستند، یا اصولاً [همۀ آنها] وقت کافی برای رسیدن به تخصص علمی در اختیار ندارند؛ ظهور و پیدایش گروهی از فقهای راسخ در علم و قائم به [عملیات] اجتهاد و تعلیم - حتی در زمان رسول خدا جنیز، یک امر واقعی بوده است. اما این امر بر حساب [تلاش] برای [دستیابی] به حداقل آگاهی بر کتاب خداوند و درک [آیات] آن و فراگیری آنها صورت نگرفته است. حتی خودِ این ائمه بزرگوار مردم را از تقلید خود نهی میکردند، و به استفاده مستقیم از مصادر دست اول و رویآوردن به آنها جهت بیرون کشیدن احکام از آنها فرامیخواندند، و هیچ نوع التزام تفصیلی برای پیروی از یک امام معین وجود نداشت؛ بلکه «ایمان» و «تقوا» دو عامل و محرک اساسی بودند که سوالکننده را بسوی نزدیکترین جوابها از صواب سوق میدادند.
بعدها حلقههای علمی [گوناگون] تشکیل گردید که برخی از مشایخ بزرگوار و علمای برجسته از کانال آنها به تعلیم و تربیت همت میگماشتند، و برجستهترین و مستعدترین شاگردان این حلقات را – که در آنها نبوغ و استعداد سرشار علمی میدیدند - برای تصدی مسند افتاء و تعلیم گزینش میکردند. بعدها این مسئله رونق بیشتری پیدا کرد و شاگردان برجسته و هوشیار [حلقهها] بجای تحقیق در آراء و نظرات گوناگون علماء و دانشمندان، تحت تأثیر آراء یک عالم واقع شدند و براساس اجتهادات و مذهب او به استخراج مسایل فرعی همت گماشتند این حرکت بعدها (اجتهاد در مذهب) نام گرفت. البته قبل از پیدایش «مجتهدین در مذهب» گروهی از شاگردان برجسته ائمه به تدوین و تفسیر نظریات مذهبی و تخریج اقوال و تبیین سیرۀ آنها پرداختند.
سپس گرو مقلدان – آنهائی که خود قدرت استنباط احکام از منابع و متون دست اول را نداشتند - به اخذ بدون تحقیق نظرات مجتهدان اکتفا نمودند در نتیجه [این جمود] حرکت فقهی اسلامی پویایی خود را از دست داد و مذاهب اسلامی در چهار مذهب اهل سنت و مذهب شیعه امامیه منحصر گشتند.
سایر مذاهب یا عملاً متلاشی و نابود گردیدند یا در معرض متلاشی شدن قرار گرفتند، و بعنوان نظریههای فاقد اعتبار و غیر قابل کاربرد در لابلای صفحات کتب محفوظ ماندند و حتی بعضی از آراء و اجتهادات بسیار قوی بدلیل عدم برخورداری از هواداران و مقلدانی که کمر همت به بازنویسی و شرح آنها ببندند، شانس ماندگاری حتی در لابلای صفحات کتب را نیز، از دست دادند یا به این دلیل که آراء و اقوال ذهنی محض (و فاقد جنبۀ عملی) بودهاند، منقرض گشتند. شایان ذکر است که در بدو تأسیس، میان این مذاهب هیچ نوع خصومت و دشمنی وجود نداشت؛ چون ائمه و پایهگذاران آنها از سعۀ صدر و افق دید آنچنان رفیع و وسیعی برخوردار بودند که نظرات و دیدگاههای مخالفان خود را، با آغوش باز میپذیرفتند و به استقبال تنوع در علم و اندیشه میشتافتند.
مثلاً امام ابوحنیفه -/- میفرمود:
«علم و فهم ما از نصوص [کتاب و سنت از نظر ما] بهترین قرائت و فهم است که بدان دست یازیدهایم. اگر کسی رأی و فهمی دیگر بهتر از رأی و فهم ما بیاورد، قطعاً رأی او برای پیروی کردن اولویت دارد».
امام ابن القیم روایت میکند که، امام ابوحنیفه و امام ابویوسف گفتند: «برای هیچکس حلال نیست قولی از ما نقل کند و آن را بعنوان سند و مستمسک خود ارائه دهد؛ مگر اینکه بداند که ما آن را از چه راهی و به چه دلیلی گفتهایم».
امام مالک -/- میگفت: «هرگاه حکمی استنباط کردم (یا حکمی استنباط شد) در آن دقتنظر کنید؛ چون حکم و کلام - در امر دین - از هرکس مقبول و مردود واقع میشود جز کلام صاحب این قبر (رسول خدا - ج)».
معن بن عیسی روایت میکند (میگوید) از امام مالک شنیدم که میفرمود: «من بشر هستم، خطا میکنم و اصابه هم خواهم داشت. لذا، در رأیم دقت بورزید، هرچه موافق قرآن و سنت باشد، آن را بگیرید و بپذیرید، و هرچه مخالف قرآن و سنت باشد، آن را رها کنید».
اما شافعی - /- به رفیقش ربیع میفرمود: «در هرچه که میگویم، از من تقلید نکن و در این زمینه خود تحقیق کن؛ چون این (قول و فتوا) دین است.»
در مقدمه کتاب «الرسالۀ» امام شافعی آمده است: «برای من بینهایت مایۀ افتخار و مباهات است که، علم شافعی را در میان مردم منتشر کنم و به آنها اعلام کنم که بدون دلیل از قول شافعی و قول غیر شافعی تقلید نکنید!»
وهم از او نقل شده که میفرمود: «آنچه از رسول خدا - ج- به ثبوت رسیده باشد، برای پیروی اولویت دارد و از من تقلید نکنید، و اگر صحت حدیثی - که مخالف مذهب است - به ثبوت رسید، از آن پیروی کنید و بدانید که آن حدیث مذهب من است».
امام احمد حنبل به پیروانش میفرمود: «در امر دین، خودتان تحقیق و تدبر و اِعمال نظر کنید؛ چون تقلید از غیر معصوم (پیامبر) مذموم است و موجب کوری و فقدان بصیرت میشود» و میفرمود: «از من و از شافعی و مالک و ثوری تقلید نکن و [احکام را] از منبعی دریافت کن که آنها از آن دریافت میکردند» [۳٩].
اما این مدارس [فقهی بعد از وفات امامهای آورندۀ آنها] گرفتار تعصبات مذهبی شدند بویژه بعد از پیدایش رابطه میان حکام و هواداران این مذاهب، هرچه بیشتر گرفتار جمود و ورشکستگی شدند؛ چون بعضی از حکام - بعد از پذیرش این مذاهب - سعی میکردند مردم تحت نفوذ قلمرو خود را، تسلیم و خاضع مذهب مقبول خود نمایند.
مثلاً صلاحالدین ایوبی -/- مذهب امام شافعی را برای خود، برگزید و آن را در میان مردم تحت نفوذ قلمرو خود رواج داد. اما از هنگامی که رکود و جمود بر زندگی فکری و سیاسی مسلمانان حاکم گردید، مسلمانان به جای اجتهاد و تلاش و نوآوری، تن به ذلت تقلید دردادند و باب اجتهاد مسدود (اعلام) گردید، و فقها ناگزیر از تقلید یکی از مذاهب معین شدند، درنتیجه فتواهایی سربرافراشتند که انتقال از مذهبی به مذهب دیگر را، ممنوع اعلام کردند. و اجتهاد در ترجیح بین نظرات و فتواهای موجوده در یک مذهب و تمییز قوی آنها از ضعیف منحصر گردید.
گرایشهای سادهلوحانه و آراء و نظریات متعصبانهای سربرافراشتند که اصول قرآنی منصوص و اختلافناپذیر را نادیده میگرفتند و از اعتبار میانداختند و کالای ناچیز انسانها را جایگزین آنها میکردند و بر آن مهر تأیید میکوبیدند درنتیجه یک نوع تقدس برای روش شناخت مذاهب اجتهادی، - که قابل تنوع و غیر معصوم هستند - بوجود آمد، که به تقلید به جای اجتهاد تقدس میداد، و برای ائمه اجتهاد عصمت قائل بود و به دیده ادیان رقیب به مذاهب مینگریست و میان آنها جنگ و معرکه بوجود میآورد، و ائمه (مجتهدان) را تا حد افسانه و اسطوره مقدس جلوه میداد و به جای سخن از ایمان و علم و تقوا، تبلیغ برای مذهب رواج و رونق گرفت. تبلیغ [هواداران] و اقتدار سیاسی [حکام] بعنوان دو رکن اساسی و دو عامل اصلی ترویج مذاهب نقش کلیدی ایفا کردند و کار بجایی رسید که نصوص آیات قرآن و احادیث رسول خدا جطوری تأویل میشدند که با آراء مذهبی توافق داشته باشند... تا آنجا که یک فقیه حنفی گفته بود: «هر آیه و حدیثی که مخالف مذهب یاران ما (حنفیها) باشد، مؤول یا منسوخ است» [۴۰].
بعضی اوقات اختلاف میان پیروان مذاهب فقهی آن چنان شدت پیدا میکرد که به تعداد مذاهبی که پیروانشان در یک مسجد نماز میخواندند [برای آن مسجد] محراب میساختند و پیروان هر مذهبی پیروان سایر مذاهب را تکفیر میکردند و نظرات سایر مذاهب [غیر از مذاهب خود را] تخطئه مینمودند و پست میشمردند. تا آنجا که پیروان مذهب امامیه (شیعه اثنی عشری) که به عصمت امام عقیده دارند - برای مذهب خود - نوعی تعصب مذموم که با عقل و مقتضیات در تضاد است - از خود نشان دادند؛ زیرا عقیده دارند که حق تنها در مذهب ایشان انحصار پیدا کرده، و هر نوع اجتهادی خارج از اجتهادات امام معصومِ خود را غلط و نادرست میپندارند.
از دگر سو بعضی پیروان مذاهب سنی هم تقریباً همچو دیدی نسبت به مخالفین خود داشتند... اما تمامی این صورتهای انحصارطلبانه و قرائتهای مذهبی تعصبآمیز به طرفدارانشان برگشت داده میشوند، نه بر محکمات اسلام. یعنی تنها پیروان آنها از آن مسئول هستند و دین اسلام که معصوم و خدائی است هیچ مسئولیتی در قبال این آراء ندارد.
به دیگر تعبیر هر نوع اشکال و انحرافی که در این مذاهب وجود دارد، از آنهاست، نه از اسلام.
[۳٩] المدخل للفقه الاسلامی، محمد سلام هامش، ص ٩۲. [۴۰] المدخل للفقه الاسلامی، محمد سلام هامش، ص ٩۵.