عقلگرایی غربی و دینستیزی
عقلانیت غربی بر محور دینستیزی و نفی غیب و عقیده و شریعت و اخلاق دینی در دَوَران است. متفکران غربی هرگاه واژه عقلگرایی به زبان میآورند آن را بر نوعی معرفت پیرامون هستی، زندگی و انسان اطلاق میکنند که بطور کلی عاری از بینش ایمانی میباشد. به دیگر تعبیر در عقلانیت غربی جایی برای ایمان و بینش ایمانی وجود ندارد. یا چنانکه «انطون فرغوت» در کنفرانس دیالوگ غربی اروپایی [اسلامی مسیحی] راجع به دین و سکولاریسم در اروپای جدید میگوید:
«این انقلاب عظیم عقلی حرکت رهائی از سلطۀ دین را تقویت کرد و میدانهای اجتماعی که در گذشته بشدت به دین پیوسته بودند و تحت تأثیر آن اداره میشدند امروزه خود را در قالب مسایل تجربی نمایان میکنند که بر عقل لازمست با قدرت و توان خاص خود آنها را حل و فصل کند و از راه تحلیل منطقی برای آنها راه علاجی بیابد».
«امروزه دوران این اندیشه سپری شده که انسانها تغییرات اجتماعی را به یک قدرت مقدس یا هیکل کبیر نسبت دهند که این قدرت و سلطه مقدس برای خود و یاران همکاسهشان مدعی این قدرت و تفویض آن از جانب خداوند به خود باشند و بگویند خداوند این اقتدار و سلطه را همچون تاجی بر فرق سر آنها نهاده و کسی حق دهنکجی در مقابل آنها را ندارد! تا آنجا که امروزه باید برای مسایل اخلاقی هم تحلیلی طبیعی و انسانی ارائه دهیم و برای ضرورتهای نظام اجتماعی هم قائل به تحلیل و راه برد انسانی باشیم» [۳۱]. اما این جدایی که میان عقل و دین مشاهده میشود «طبق عقیده مسیحیت امری است کاملاً طبیعی و هیچ تضادی با دین ندارد.» [۳۲][عقلانیت غربی] با این توصیه که به تضاد و جدایی میان عقل و دین میکند، در واقع دقت و حقانیت و صحت خود را به اثبات رسانده است؛ زیرا کلیسا «بعلت درخود فرورفتن و قطع رابطه با فرهنگ علمی و فلسفۀ جدید نتوانست نقاط مثبت و مشروع افکار جدید را از نقاط منفی آن تمیز دهد در نتیجه بجای استقبال از دستآوردهای علم و فلسفه جدید به نقد و رد آن پرداخت، مسائل بسیاری را نقد و رد کرد که بعدها ناگزیر از تغییر موضع و تأیید آنها گردید... بسیاری از افکار جدید بصورت کلی روش تفکر را چنان تغییر دادند که مسئولین و متولیان امور دینی به هیچ وجه به راهکارهایی جهت ایجاد توفیق میان آنها و عقیده دست نمییافتند» [۳۳].
عقلانیت غربی خواه آن را تجلییافته در روش تفسیر علوم، یا روانشناسی فرویدی، یا جامعهشناسی دورکیم، یا تئوری تکامل جانداران داروین، یا دیالکتیک جدلی مادی [مارکس] و یا غیر آنها از روشهای منطق جدلی غربی ببینیم همۀ این نظریات - با وجود اختلاف میان آنها - در یک نقطه مشترک هستند و آن اینکه «انسان ادیان را آفریده است [یعنی هیچ دینی منشأ خدایی ندارد] و جهل نسبت به قوانین طبیعی [حاکم بر هستی] انسان را وادار میکند برای پدیدهها منشأ و علت فوق مادی (خدائی) جستجو کند و از این طریق پناهگاهی در مقابل اوهام و ترس از پدیدههای دروغین برای خود پیدا نماید» [۳۴].
این چه عقلانیتی است که سکولاریستهای خودی - که دم از مدرنیزه کردن و تجدد عقل عربی میزنند - ما را بدان فرامیخوانند؟ حتی بعضی از این آقایان از راه فراخوانی به این عقلانیت میخواهند منفذ و مخرجی جهت نفی و طرد عقلانیت نصوصگرایانه مسلمانان بیابند و از این کانال «عقل اسلامی مرتبط با گذشته را دور اندازند». به تعبیر دیگر «روش عقلانی [ما مسلمانان] را از عقلانیت تجریدی غیبگرا به عقلانیت تجربی و نقاد دنیاگرا تغییر دهند» [۳۵]یعنی در راستای کشف حقیقت به عقل آگاه، نقاد، تجربهگر و بصیر رویآورند.
این عده وقتی خواستند این تعابیر فراخ و وسیع را براساس ساختار عقیده و شریعت اسلامی توضیح و تفصیل دهند، متوجه شدند که این ساختار هیچ تناسبی با این عبارات نشانهدار و مخلوط ندارد؛ زیرا عقل مطلق که در حصار گذشته محبوس گردیده [و به قول آقایان، امروزه کارآئی خود را از دست داده] شامل عقل مسلمان نیز میشود، عقلی که هنوز به خدای واحد سبحان ایمان دارد و عقیده و شریعت خود را از دینی که خداوند نازل کرده میگیرد.
در حالی که تحقیق و تجربه از پایههای استقراء در میادین علوم تجربی سرچشمه میگیرند. با وجود این هیچ تضادی با غیبگرایی به معنای (ایمان به غیب) ندارند؛ چون علم تجربی از ادارک همۀ حقایق عاجز و ناتوان است و نتوانسته به همۀ معارف دسترسی حاصل کند و فرهیختگان و اقطاب علوم نیز، خود به این واقعیت اعتراف کردهاند و این گواهی ایشان دلیل وجود جهان غیب است. اگر چنین است که تجربه تنها وسیلهای از وسایل معرفت و دسترسی به علم، و مصدری از مصادر نیل به حقیقت است نه یگانه وسیله و راه شناخت؛ از نظر (علم و تجربه) چه چیز مانع از تعامل انسان با حقایق این عالم و ایمان به خلق آن و یقین به وحی، میشود؟
اما دیگر ابعاد حقیقت چون حقیقت دینی و تاریخی و علوم انسانی روش خاص خود را دارند که جدای از روش ملاحظه و تجربه است. دکتر حسن صعب تلاش ورزیده به آراء شاذه و سرگردان - که اجتهاد در مقابل نص را جایز میدانند - متوسل شود، تا مصلحت وهمی مورد نظر خود را در پناه آنها تقویت کند.
آرائی که دکتر محمد رمضان البوطی در رسالۀ «ضوابط المعرفة في الشريعة الإسلامية»- که رسالۀ دکترایش میباشد - به صورت موضوعی و متوازن آنها را نقد و غربال کرده است.
آقای دکتر صعب در فرازی از کلامش جهت تقویت و تأیید دیدگاه خود متوسل به «آراء ابن حزم «در دعوت به اجتهاد و نقد تقلید و الزام به آن شده» و آنرا دستآویز ادعای خود قرار داده است در حالی که رأی امام ابن حزم مخالف اجماع اهل سنت و جماعت است که بر جواز تقلید و تبعیت آگاهانه انسان مسلمان از یکی از ائمۀ اجتهاد دلالت میکند اما نباید از این نکته غفلت ورزیم که میان رأی دکتر صعب و دیدگاه امام ابن حزم تفاوت از زمین تا آسمان وجود دارد؛ چون بنا به نظر دکتر صعب اجتهاد به معنای حق تشریع، حق هر انسانی است در حالی که در دیدگاه ابن حزم اجتهاد به معنای حق تشریع نیست و تنها حق اهل آنست آنهم در اموری که نصی پیرامون آنها وجود ندارد و این حق برای علمای جامعالشرایط امروز نیز محفوظ است.
آقای دکتر صعب برای تقویت نظریه و دیدگاه خود به قول شیخ محمد عبده متوسل میشود که گفته: «هرگاه میان عقل و نقل تعارضی وجود داشته باشد، مدلول عقل بعنوان حجت تلقی میشود» [۳۶]. اما این سخن نیز به حال او مفید واقع نمیشود؛ چون «حجت حاصله از عقل صریح هرگز با حجت شرعی تناقض نخواهد داشت، بلکه تعارض میان حجج صحیحه خواه عقلی و نقلی، یا عقلی تنها و نقلی تنها محال، و اگر میان دو حجت تعارض وجود داشته باشد [وجود تعارض] دلیل فساد یکی از آنها، یا هر دوی آنهاست» [۳٧].
و از نظر عقل و نقل هم این [دیدگاه] صحیح است؛ چون در صورت وجود تعارض میان معقولات و منقولات الزامی نیست که حتماً منقولات [وحی] را مردود و باطل بدانیم و معقولات را اصل و صحیح بشماریم مخصوصاً اگر منقول از پشتوانه سند قوی بهرهمند باشد، و روش اثبات آن با روش ثبوت معقول اختلاف و تباین نداشته باشد. «اگر قرار بر اینست که شریعت حق است [که حق است] و نظریه عقلی که منجر به شناخت ومعرفت حق میگردد حق است؛ ما مسلمانان در کمال صراحت و قاطعیت اعلام میداریم و عقیده داریم که: «هیچ تحقیق مستند به برهان عقلی با نظریۀ شرعی حق، تعارض نخواهد داشت. چون امکان تعارض و تضاد میان دو حق وجود ندارد» [۳۸].
[۳۱] العلاقات بین الحضارتین العربية والأروبية / وقایع ندوة همبورغ، ص ۱٩۶. [۳۲] پیشین، ص ۱٩٩. [۳۳] پیشین، ص ۲۰۰. [۳۴] پیشین، ص ۲۰۲ [۳۵] تحدیث العقل العربی، د. حسن صعب، ص ۱۴. [۳۶] تحدیث العقل العربی، د. حسن صعب، ص ۱۱۱. [۳٧] الفتاوی الکبری، ابن تیمیه، ص ۲٧٩. [۳۸] فصل المقال فیما بین الحکمه و الشریعه من اتصال، ص ۳۲-۳۱۲.