تعارض خیالی میان عقل و نقل
دکتر لوئی صافی در بحثش پیرامون اشکال وهمی و تعارض خیالی میان عقل و نقل، و جدالی که پیرامون حتمی بودن نزاع میان وحی ربانی و معرفت و تفکر و آگاهی انسان درگرفته میگوید:
«تأمل در بنیان ساختمان عقل برای ما روشن میگرداند که تعارض میان احکام عقل فطری غیرممکن است؛ چون عقل نظری خالی از احکام مضمونی بوده و تنها منحصر به احکام اجرائی میباشد بنابراین عقل نظری دارای طبیعت اجرایی است و نمیتواند در مورد احکام خالص ضمنی حکم صدق یا کذب صادر کند اما میتواند از طریق کشف و تبیین تناقض درونی موجود در احکام بر مصداق نظم آنها خلل وارد آورد مثلاً عقل فطری قادر نیست دربارۀ این نص قرآنی که «انسان از گل آفریده شده» یا این نص که « «انسان در روز قیامت در برابر خداوند مسئول است» حکمی صادر کند اما میتواند میان مضمون این دو حکم همآهنگی بوجود آورد و اگر همآهنگی درونی منظومۀ احکام قرآنی کشف گردید عقل فطری به هیچ وجه نمیتواند در آن تشکیک بوجود آورد و بر حکمی از احکام قرآنی – و لو یک حکم واحد - خرده و اعتراضی وارد کند [۲۰].
حال اگر تعارض میان وحی و عقل فطری ممنوع و غیرممکن باشد آیا وجود تعارض میان وحی و عقل اکتسابی ممکن است؟
دکتر لوئی صافی در پاسخ این سوال اذهان را متوجه ساختار درونی آیات قرآن میکند و توضیح میدهد که آیات قرآن چگونه به توضیح سه بعد اساسی جهان هستی «عالم غیب، عالم شهاده و عالم انسان» پرداختهاند و توضیح میدهد که احکام وحی (قرآن) به هنگام نزول تضمنی هستند و به تحقیق و تدبر عقلانی احتیاج دارند تا مدلول آنها روشن گردد لذا امکان ندارد میان آیات قرآنی و عقل خلاق و مدبر تعارض وجود داشته باشد؛ زیرا همچو عقلی قواعد تدبر و موازین و مفاهیم و بینات خود را از کتاب متضمن آیات استمداد کرده است.
اما معارف اکتسابی مربوط به انسان، و آفرینش که در اصطلاح به «علوم طبیعی و جامعهشناسی» موسوم هستند و انسان از کانال بذل جُهد و اِعمال عقل و اندیشه به آنها دست یازیده است و در این راستا دستآوردهای علم و حس و تجربه خود را با واقع عالم ملکوت و انسان جوش زده است، به هیچ وجه امکان ندارد میان تصورات عقلی و احکام مستمد از آن، و آیات وحی تناقض وجود داشته باشد، و منجر به تعطیل یا نقض و رفع آیات وحی شود بلکه برعکس آیات علمی (طبیعی) موجود در آفاق و انفس که قرآن مملو از آنهاست ثابت مینمایند که وحی میزان کارآیی و نظم و منهجیت و صواب کار عقل را افزایش میدهد چنانکه ایمان به اسماء حسنی و افعال حکیمه و صفات حمیده خدا را افزایش میدهد ... .
دستآوردهای علوم تجربی اگر محصول تحقیقات روشمند و سالم باشند از توافق میان عقل سالم و وحی پرده برمیدارند. تمامی اجرام سماوی و ذرات هستی از اتم گرفته تا کهکشانها و تفاصیل خلق و آفرینش ملکوت و انسان که مراحل متعددی دارد، همگی شاهد این مدعایند.
اما چیزی که - در این میان - وحی ما را بدان فرا میخواند اینست که نباید معارف عقلی و دستآوردهای تجربه انسانی را وسیله و ملاک شناخت «عالم غیب» قرار دهیم چون تمامی معارف عقلانی انسان از فلسفه گرفته تا علوم تجربی از پا نهادن در این میدان عاجز هستند. اینجاست که قرآن به توبیخ مشرکین میپردازد و علیرغم بهرهمندیشان از دستآوردهای علمی و غیرعلمی، آنها را به قصور در معرفت متهم میکند و از ضعف بینش آنها پرده برمیدارد.
﴿أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ٢﴾[يونس: ۲].
«برای مردم شگفتی دارد که ما مردی از خودشان را (پیغمبر کردیم و بدو) پیغام دادیم که مردمان را از (عذاب خدا) بترسان و مؤمنان را مژده بده که آنان در نزد پروردگارشان دارای مقام و منزلتی عالی هستند (و از سابقه نیک برخوردار و بر دیگران برتری دارند اما با وجود صدق رسول خدا و اعجاز قرآن) کافران میگویند که: این مرد (محمد نام) واقعاً جادوگر آشکاری است».
انکار توأم با تعجب وحی و امری عجیب و غیر مألوف پنداشتن آن، سپس اقامه یک سیستم معرفتی خاص براساس این افکار که به هیچ وجه وحی را قبول ندارد نشان از تنگی افق دید و محدودیت اندیشه، و علامت جمود ناشی از هواپرستی و تقلید کورکورانه میراث گذشتهگان است و تکذیب و انکار وحی نتیجۀ این تقلید میباشد چون از نظر حس و تجربه (هر دو) ثابت شده که نمیتوان وحی را از راه معرفت موضوعی انسانی شناخت و به کنه آن پی برد.
﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ٣٩﴾[يونس: ۳٩].
«بلکه آنان چیزی را تکذیب میکنند که اصولاً آگاهی از آن ندارند و واقعیت آن برای ایشان روشن نشده است (مگر این صحیح است که انسان چیزی را تکذیب کند که دربارۀ آن نیندیشیده و آن را مورد مطالعه دقیق قرار نداده و موضوعات آن را نفهمیده است) بهمین منوال پیشینیان هم (پیغمبران و کتابهای آسمانی را خودسرانه و ناآگاهانه ) تکذیب میکردند (ای انسان) بنگر که سرانجام ستمکاران به کجا کشید (و چگونه نابود گشتند. این درس عبرتی برای شما و آیندگان بعد از شماست و سرنوشت ستمکاران جز همین نیست)».
بله، وحی خدا چنان تفسیر گردید، انگار یک نوع سلطه قهرآمیز بر اراده و اندیشه انسان دارد. یا به عنوان یک تلاش کاهنانه جهت سخن از غیب تلقی گردید.
اما قرآن کریم خود گواهی میدهد که هیچ تعارضی میان وحی و دستآورد عقل (عمل عقل) وجود ندارد. از آنجا میگوییم عمل عقل، نه عقل، چون با وجود تکرار فراوان صیغه عَقَلَ و مشتقات آن در قرآن، این کلمه بصورت مصدر (اَلعَقل) در قرآن نیامده است. ماده عَقَلَ در مجموع ۴٩ بار در قرآن آمده و در همه موارد به صیغه فعل آمده است مانند:
﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ٤٦﴾[الحج: ۴۶].
«آیا در زمین به سیر و سفر نپرداختهاند (تا از دیدن آثار گذشتگان و مشاهدۀ ویرانههای کاخهای ستمگران) دلهایی بهم رسانند که بدانها (وظیفۀ خود را در قبال دعوت حق درک و) فهم کنند و گوشهایی داشته باشند که بدانها (اخبار جباران و ندای وجدان و فرمان یزدان را) بشنوند؟ چرا که این چشمها نیستند که کور میگردند و بلکه این دلهای درون سینهها هستند که نابینا میشوند».
این آیه و سایر آیاتی که واژۀ عقل در آنها بکار رفته روشن مینمایند که عقل (در قرآن) یک فعل انسانی است (نه یک جوهر مستقل چنانکه فلاسفه بویژه فلاسفۀ جدید غربی میگویند) عقل فعلی است که انسان در پرتو بهرهگیری از آن کیفیت نظام آموزشی و معرفت ایمانی و روابط اخلاقی و اجتماعی خود با دیگران را تنظیم میکند و براساس آن در رابطه با ارزشهای اخلاقی و اتخاذ مواضع در قبال تاریخ و گذشته، و تمامی امور زندگی قدم برمیدارد. این آیه همچنین تأکید میورزد که عقل فعلی است قلبی، لذا قلب نگهبان سلامتی و نشاط و نظم و دسپلین عقل است، تا سالم و صحیح بماند و تحت تأثیر عوامل خارجی گمراهکننده و شکبرانگیز دچار سرگردانی نشود.
قرآن کریم پرده از چهرۀ بسیاری از امراض قلبی بر میدارد؛ امراضی چون قساوت (سنگدلی)، مرض، طبع (مهر خوردن)، ختم (پایان و مهر کردن)، تغلیف (پوشانده شدن)، زیغ (انحراف از راه راست) و ... تمامی این انحرافات و تحولات و ابتلاها که کشتزار قلب را آتش میزنند بر اعمال عقل اثر دارند و آن را تضعیف میگردانند یا در نطفه خفه میکنند یا بخدمت توهمات و توجیهات هواپرستانه و به خدمت منافع فردی یا جمعی درمیآورند. خداوند در رابطه با قوم حضرت موسی (علي نبينا وعليه الصلاة والسلام)که به بیماری انحراف و خروج از دین حق مبتلا گشته بودند و به اذیت و آزار فرستادۀ خدا میپرداختند [هر چند یقین داشتند که او فرستاده خداست] میفرماید:
﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ٥﴾[الصف: ۵].
«خاطرنشان ساز زمانی را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! چرا مرا میرنجانید و آزار میدهید با اینکه میدانید که من قطعاً فرستادۀ خدا به سوی شما هستم؟! آنان چون از حق منحرف شدند خداوند دلهایشان را بیشتر از حق دور داشت و یزدان مردمان نافرمان (و بیرون شده از دایرۀ احکام آسمان) را هدایت نمیدهد.»
سامری از نظر دانش کمبودی نداشت، چنانکه شیطان هم مشکل و فقری در بیان نداشت اما هر دو علم و دانش خود را به خدمت اهداف گمراهکننده درآوردند. خداوند در وصف برخی از گمراهان که هدایت الهی را رها کردند و رفض و نقدشان مبتنی بر هیچ اساس و دلیل عقلی و علمی آگاهانه نبوده بلکه بر اساس پیروی از ظن و اهواء و بدعت بوده، میفرماید:
﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى٢٣﴾[النجم: ۲۳].
«اینها فقط نامهای (بی محتوا و اسمهای بی مسمی) است که شما و پدرانتان (از پیش خود) بر آنها گذاشتهاید. هرگز خداوند دلیل و حجتی (بر صحت آنها) نازل نکرده است آنان جز از گمانهای بیاساس و از هواهای نفس پیروی نمیکنند در حالیکه هدایت و رهنمونی از سوی پروردگارشان برای ایشان آمده است (و در پرتو آن میتوانند به ناچیزی بتها پی ببرند و رضای خداوند را بجویند و راه سعادت بپویند)»
با در نظر داشتن توضیحات فوق میتوان گفت که کار عقل (در قرآن) حکم صادر کردن بر آیات خدایی موجود در این ملکوت و هستی و دقت نظر در آنهاست که بعد از اندیشه و تفکر در آنها برای انسان حاصل میشود. چنانکه قرائت و بازخوانی آیات وحی هم از جمله کار عقل بشمار میرود. با توجه به این در اسلام مصادر معرفت و علم در دو مصدر خلاصه میشوند؛ وحی و علم کائنات (ملکوت). عقل دشمن و معارض وحی بشمار نمیآید و برعلیه آن انقلاب به راه نمیاندازد بلکه [عقل و وحی] مکمل یکدیگرند. وحی هادی کار عقل، (و عقل کاشف وحی) است، وحی راه عقل را روشن میگرداند و موانع را از سر راهش برمیدارد و خرافات و وهم و خوف و جمود را - که سد راه عقل میشوند - درهم میشکند.
وحی برای عقل به مثابه یک دائرةالمعارف بزرگ و جامع عمل میکند و آنچه را که عقل نمیتواند از طریق امتحان و تجربه و مشاهدات بدست بیاورد به او مینمایاند، معلوماتی که دسترسی به آنها از طریق کسب و تجربه و مشاهده یا اصولاً غیرممکن است یا نیاز به تحقیقات چندین قرن دارند و برای نیل به آنها باید سعی و تلاش فراوان مبذول گردد.
[۲۰] الوحی و العقل، بحث فی إشکالیة تعارض العقل و النقل، لوئی صافی، مجله اسلامیه المعرفه، شماره ۱۱، سال ۱٩٩۸.