ریشههای رویاروی و ارادۀ اقتدارگرایانه:
تلاشهایی که هماکنون امریکا به منظور تحمیل مدل مدرنیسم غربی بر مسلمانان انجام میدهد و دنیای غرب [اروپا] هم در انجام آن به مساعدتش برمیخیزد. ریشههای تاریخی این تلاشها به اواخر دولت عثمانی برمیگردد، آنگاه که غربیها به امراض و مشکلات دولت عثمانی عمق بیشتر میبخشیدند و با تمام توان از بهبودیافتن آن جلوگیری میکردند تا شرایط را برای مرگ آن و جایگزینی یک دولت سکولار و غربگرا فراهم کنند و در سایۀ این دولت سکولار بتوانند پسماندههای اصول دین را از بیخ درآورند و جامعۀ ترکیه را از تمامی مظاهر و شعایر دینی پاک سازند، به تعبیر دیگری ترکیه را با هویت خویش بیگانه کنند و تمامی دستاوردهای اسلامی دولت مقتدر خلافت عثمانی را بعنوان یک میراث گذشتۀ مربوط به دوران انحطاط تلقی کنند. رابطه میان تحمیل این مدل غربی و کنفرانس لوزان [٧۲]و بندهای مکتوب و غیرمکتوب آن بسی روشن است، تغییر حروف الفبا از عربی به لاتینی، تغییر اذان از عربی به ترکی، تحمیل اجباری کلاه شاپو و کشتن تعداد کثیری از علماء و دانشمندانی که با تقلید از مدل غربی متجلی در برهنگی مخالف بودند و تغییر قوانین نظام خانوادگی اسلامی به قوانین سوئیس که همگی تحت نام روشنگری اجباری صورت میگرفت ... از جمله دستاوردهای این مدل سکولاریستی بود.
امروزه بر هیچ خوانندۀ آگاهی پوشیده نیست که مضمون و دلالت تمامی کتابهای غربی معاصر و کنفرانسهای شبهدار و پیمانهای سری و علنی، حول این محور در چرخشند که مسلمانان را به اجبار، ناچار به قبول یکی از دو راهبرد زیر کنند:
۱- قبول مدل مدرنیسم غربی و جستجوی اسلوبهای پیشرفت در آن، ۲- خود را در یک مربع کوچک زندانی کردن و پذیرش تهمتهای ی چون دشمن سبز، و تن به رضایت دردادن به اینکه، عقبافتاده، اهل جمود، تروریست و خشونتطلب هستند!
رئیس انجمن وزیران اروپا «جياني ديميليس» در سال ۱٩٩۰، به صراحت به خبرنگار نیوزویک آمریکایی، که از او دربارۀ دلایل ابقای پیمان نظامی ناتو بعد از فروپاشی شوروی سابق و انتهای جنگ سرد، سئوال کرد، گفت: صحیح است که هماکنون خطر رویارویی با کمونیسم به سر رسیده، اما رویارویی دیگری که احتمال دارد جای کمونیسم را بگیرد در راه است، و آن هم رودررویی میان جهان اسلام و جهان غرب است. و چون خبرنگار نیوزویک پرسید: راه نجات از این رودررویی چیست؟ ریاست محترم مجلس بدون تردید گفت: «بر غربیها لازم است، مشکلات خود را حل کنند، تا الگوی [فرهنگ و تمدن] غربی نزد دیگران جاذبه بیشتری پیدا کنند و در تمامی جهان مقبول واقع گردد. و اگر ما در تعمیم این الگو ناکام بمانیم، جهان در منتهای خطورت قرار خواهد گرفت» [٧۳].
اما ریچارد نیکسون در کتابش «الفرصة السانحة» در مقام مقابله با کسانی که به قول او ایدئولوژیگرا و اصولگرا و مرتجع هستند، به گرایش سکولاریستی فرامیخواند؛ زیرا به قول او اصولگرایی اسلامی به گذشته نظر دارد تا برنامه هدایت آینده را از آن استخراج کند [٧۴]و میخواهد مردم را به بازگشت به تمدن اسلامی فراخواند ... و بانگ تطبیق شریعت سردهد ... و شعار اسلام، دین و دولت را علم میکند [٧۵].
مصلحت امریکا و مصلحت سکولاریستها ایجاب میکند که، در مقابل دعوتگران مسلمان بایستند و الگوی غربی مدرنیسم را بر مسلمانان تحمیل کنند و در یک کلمه میگوید: «سیاست آینده آمریکا و غرب در قبال مسلمانان نقش اساسی در انتخاب الگوی آینده زندگی ملتهای مسلمان دارد» [٧۶].
اما جاک بیراک مسلمانان را به پذیرش تمدن دریای مدیترانه دعوت میکند و عقیده دارد در صورت پذیرش آن، گرایش مسلمانان به غرب سهل و عادی خواهد بود: اگر اعراب تمدن مدیترانهای را پذیرفتند از تناقض با غرب رهایی مییابند و غربزدگی یکی از ویژگیهای طبیعی آنها خواهد بود [٧٧].
نویسندهای چون دکتر محمد ارگون که برای چندین بار به شکست و افلاس در برنامهریزی مبتلا شده؛ زیرا گاهی پیشنهاد گذر از نظام لاهوتی ادیان آسمانی سهگانۀ رقیب (اسلام، یهودیت، مسیحیت) و تشکیل فضای سیاسی و جغرافیایی آزاد از هر سلطه و هیمنهای - بویژه برای کسانی که در کنار دریای مدیترانه زندگی میکنند - میدهد، اما در عین حال اعتراف میکند که، غرب با مسلمانان کنونی حاضر به انجام هیچ گفتگویی نیست؛ چون به زعم آنها مسلمان «کسی است که زندانی و اسیر دایره کوچک عقیده غریب و مردودش میباشد، لذا مطرود و مرفوض است» [٧۸]. و شایستگی ندارد که در دنیای غرب و تمدن غربی هضم شود و حق ندارد عقل روشنگر (عقل مدرنیسم و پستمدرنیسم) را نقد نماید [٧٩].
آقای ارگون التزام به این موضوع را در تمامی گفتگوهایش با تودههای اروپایی و آمریکایی حفظ کرده است؛ چون به قول او اسلام همانند دیگر ادیان و اندیشهها اعتبار و مشروعیت ندارد و شایسته نیست همپا و همانند دیگر ادیان به آن نگاه شود و به مثابه یک دین یا ایدئولوژی شایسته طرف دیالوگ اروپاییان واقع شود. بدینگونه غربیها به یک بازی مطلوب دست مییازند؛ مدرنیستها در ممالک اسلامی به خود اجازه میدهند، اصول اسلامی را به زیر سوال برند و دستکاری کنند. و این در حالی است که غربیها حق ندارند در کشورهای اروپایی اصول اساسی نظام فکری حاکم بر جامعه خود را، مورد تعرض و تبدیل قرار دهند؛ چون فقط میتوانند صورت و شکل آن را تزئین بخشند و سلطه و اقتدار آن را تقویت کنند، در مقابل، نظام فکری حاکم هیچ سود و خدمتی به سکولاریستها و مدرنیستها نمیرساند، مگر اینکه به سود خودش نیز باشد.
دکتر محسن عبدالحمید در کتابش «مذهبگرایی [یا ایدئولوژی] اسلامی و چالش تمدن» روند تأثیر فرهنگ و روش زندگی آلمان بر فرستادگان ترک به آلمان را، شرح میدهد و میگوید: «گرفتاری در دام تعصبهای قومگرائی و بازگشت به کشور در حالی که به تمام معنا متأثر از ملیگرایی آلمانی و تمدن غربی بودند، باعث شد تا هستههای تورانی نژادگرایانه را در ترکیه بوجود آورند، که بعدها در حرکت «ترکیه جوان» سپس حزب «اتحاد و ترقی» جلوهگر شد و در نهایت هرگونه رابطه با اسلام را قطع کردند، و خواهان الغای قانون شریعت و جایگزینی قوانین اروپایی شدند که سرانجام سیاست نژادگرایی فاشیستی (ترکیسم» را الگو قرار دادند، و سلطان عبدالحمید را از منصب خلافت برکنار و ملتهای تحت نفوذ خلافت بویژه اعراب را زیر انواع فشار و تاخت و تاز قرار دادند که در نهایت منجر به این شد که برخی از جوانان عرب شدیداً از فرهنگ اروپایی متأثر شوند». [۸۰]این مصیبت جانکاه در حالی بوقوع پیوست که قرنهای متمادی بود مسلمانان در جوِّ لبریز از اخوت ایمانی و زیر چتر حمایت و امنیت و عدالت شریعت مقدس اسلامی، در اوج عمران و آبادانی که تمامی ابعاد زندگی ملتها را در برگرفته بود و در اوج رفاه و آسایش با هم زندگی میکردند، تا اینکه به نام نهضت و مدرنیسم و پیشرفت، افکار جدیدی سربر افراشتند و روابط برادرانه و ایمانی این قوم را از هم گسستند و آنها را گرفتار جنگهای ناخواسته داخلی ویرانگر و انشعابات مهلک نمودند و عاقبت این اختلافات و جنگها پیدایش ملیگرایی به سبک غربی در میان مسلمانان بود. چنانکه دکتر محسن عبدالحمید بیان میدارد و میگوید: «یکی از حقایق ثابت که ابحاث جدید و اسناد منتشره قرن بیستم از آن پرده برداشتهاند، این است که در پس این حرکتهای قومی نژادی، حرکت فراماسیونی جهانی و سفارتخانههای کشورهای غربی و غربگرا و اقلیتهای غیراسلامی و مؤسسات فرهنگی تبشیری مسیحی (مولد افکار و دسیسۀ دولتهای استعماری) قرار دارد. و بارزترین آنها دانشگاه آمریکا در بیروت است، که آنها را تقویت میبخشد» [۸۱].
علت گرایش مردم به این افکار و استجابه برای آنها، در میدان نبودن جنبشهای اسلامی و نبودن فهم و آگاهی صحیح و ... از جمله عواملی هستند که زمینۀ گرایش به غرب را تقویت کرده و مجال رشد و تقویت افکار و ارزشهای غربی را در میان ما رواج بخشیده است.
محمد محفوظ، اصول رودررویی مسلمانان و غربیها را به ریشههای آن بازگشت میدهد که در جریان جنگهای صلیبی تمامی اروپا علیه مسلمانان چنان متحد و منسجم گردیدند که تاریخ هرگز نمونۀ آن را به خود ندیده است، چنانکه «ویل دیورانت» میگوید: «حرکت استعمار غربی، برپایۀ دوننگری به عقلانیت اسلامی و شرقی استوار است لذا بر مسلمانان واجب است به نوگرایی و مدرنیسم روی آورند، حتی اگر ناچار از بکارگیری قوه قهریه برای این منظور باشند، گریز از آن ممکن نیست، استقبال و تبریکگویی برخی از فلاسفه چون مارکس و انگلس و قبل از آنها هگل از استعمار، این اندیشه را تقویت بخشید. غرب برای خود پایگاه محکمی بوجود آورد تا با استفاده از آن وحدت کشورهای اسلامی را از هم بپاشد و توان و نیروی (مادی و معنوی) آنها را در هم بشکند ... اساس تمدن غربی را ارزشهای مادی تشکیل میدهند» (علیالخصوص در ارتباط با ما) سیاست غربی - برپایه ضعیف و سست نگهداشتن استوار است - و این واقعیت تلخ باعث شده سه دیدگاه مختلف پیرامون تمدن غرب در کشورهای ما رواج پیدا کنند.
۱- قبول بدون قید و شرط غرب و تمدن غربی، ۲- رد بدون قید و شرط، ۳- توفیق آگاهانه بین تمدن اسلامی و تمدن غربی.
نامبرده این دیدگاهها را بصورت واقعگرایانه مورد توجه قرار داده، سرانجام به این نتیجه رسیده که چراغ بخت گرایش غربگرا (بدون قید و شرط) رو به افول و غروب است. چون این گرایش الگوی مدرنیسم غربی را قبلۀ آمال خود قرار داده و از نظر سیاسی و ساختار تمدنی به شاخههای تمدن غرب از جمله مارکسیسم وابسته میباشد. علت نپذیرفتن الگوی تمدن غرب، در تضاد بودن این تمدن با ارزشهای فکری و اخلاقی مسلمانان نهفته است، این تمدن از ورای عینک غربی و با استفاده از ادوات مادی محض «کمیت» و «کیفیت» اشیاء را مورد بررسی قرار میدهد، نه از واقع و ایمانی.
و از آنجا که انسان تغییر هویت نیافته و هنوز پایبند ارزشهای انسانی خود است، پدیدۀ مدرنیسم غربی را به مثابه یک وسیلۀ پوچکننده انسان و تهیکننده او از ارزشها تلقی میکند، نه بعنوان منعکسکننده امین یک واقع ایمانی و ارزشی.
علاوه بر این الگوی غربی نتوانسته استقلال سیاسی و اقتصادی را برای مسلمانان به ارمغان بیاورد لذا این الگو در میان مسلمانان مردود است و چنانکه تقلید بدون چون و چرا از تمدن غربی منفی است رودررویی و مخالفت تقلیدی نیز - که هرچه از امتیازات غربی به شمار رود، را منفی و مردود میداند - مقبول و پسندیده نیست. چون غرب از نظر علمی، صنعتی و تشکیلاتی به موفقیتها و دستاوردهایی دست یافته که نادیده گرفتن آنها صحیح نیست، چون با وجود حقبودن مسلمانان و برخوردار بودنشان از اصول و ارزشهای حقیقی و اخلاقی، با وجود رنجها و مرارتهایی که انسان غربی (در نتیجه انحرافات اخلاقی ناشی از تمدن غربی مادی) از دست آن مینالد؛ انحرافاتی که رهبران فکری و سیاسی غرب را تشجیع کرده که هرچه بیشتر بر اندیشه برتریطلبی خود اصرار ورزند و اقتدار و هیمنۀ خود را تقویت بخشند ... با وجود همه اینها چشمپوشی از امتیازات تمدن غربی صحیح نیست ... و بعضی اوقات مخالفت با تمدن غربی ناشی از عدم بلوغ خطاب اسلامی و ناتوانی از اقامۀ حجت بر غربیها است که علت آن هم نبودن الگوی عملی اسلامی در صحنه است ...
در هر حال نباید از این نکته غفلت بورزیم که تقلید از مدرنیسم غربی که در گرایش به سکولاریسم جلوه میکند، در نوعی تقلید ابلهانه و تشنگی توخالی از خود بروز دادن برای الگوی غربی، جلوه میکند که نه تنها مشکلات متعدده ما را حل نمیکند بلکه با ایمان و ارزشهای ما مغایرت کامل دارد ... و تمامی سعی و تلاشش معطوف به تهی کردنمان از ایمان و دینمان، ذکر و تقوایمان و فرازهای مورد افتخار تاریخمان است ... تمدن غربی نسلی در میان ما پرورش داده که در هر امری از بیماری شیزوفرینیا [۸۲]رنج میبرد و جز به تقلید و وارد کردن ادوات و وسایل مادی نمیاندیشد. راهکارهایی که عقلانیت غربی در زمینههای مختلف از زندگی ارائه میدهد جز عقبماندگی هرچه بیشتر، و شکست در برابر غول تمدن جدید ثمرهای نداشته و ندارد، دلیل این امر هم این است که راهکارها و راه حلهای غربی به وقت مخاطب قرار دادن عقل مسلمان آهنگ «تغییر فکر و اندیشه» او را دارند، نه تسکین وجدان و روح او را.
برنامههای اجتماعی به او تقدیم میکند، لکن جوابهای قانعکنندهای برای سئوالهای مربوط به وجود و احوال شخصی و روابط خانوادگی و التزامات اخلاقی او ارائه نمیدهد، معالوصف او را ملزم به مبارزه و فعالیت خارجی مینماید بدون اینکه سلطه و اقتداری بر خلجههای روحی و اشواق درونی او داشته باشد ... در حالیکه راهحلی که مسلمان در جستجوی آن است این است که، اسلام در تمامی جوانب و کشتزارهای زندگیمان حضور داشته باشد، چون تجربه گذشته بوضوح روشن کرده هرگونه راهکاری که برگرفته از اسلام نباشد، منجر به تکامل و پیشرفت و خروج از ذلت و عقبماندگیمان نخواهد گشت؛ چون: «ایدئولوژیهای وارداتی علاوه بر اینکه به ذات خود ناقص و ناتوان هستند، قدرت و توان فعال کردن انرژیهای انسان و به حرکت درآوردن همتهای او به سوی نقطۀ کمال و مثبت را ندارند» [۸۳].
این استقراء و تحقیق واقعگرایانه، بسیاری از نویسندگان و متفکران را وادار به اعتراف به حق کرده است. از جمله آنها محمد جسّوس (مارکسیست مغربی) بدین حقیقت اعتراف کرده و میگوید: «اسلام همواره برای اکثریت قریب به اتفاق تودههای عرب بعنوان اولین و آخرین اندیشۀ مشروع مطرح است و تمامی راهکارها و طرحهای برگرفته از سایر ایدئولوژیهای موضوعه نمیتوانند وفا و التزامی را در مسلمانان پدید آورند که از طریق اسلام پدید میآید» [۸۴].
والسلام
[٧۲] پیمان لوزان بدنبال شکست نیروهای یونانی از دست ترکان در سال ۱٩۲۲ منعقد گردید. براساس آن سرزمین کردستان به ترکها واگذار گردید و وعده سیور مبنی بر تشکیل یک دولت مستقل برای کردها نادیده گرفته شد. همچنین براساس این پیمان، به دنبال وعده بالفور (۲/۱۱/۱٩۱٧) که حکومت انگلیسیها به یهودیها داده بود و براساس آن یهودیان میتوانستند حکومتی برای خود در سرزمین فلسطین تشکیل دهند مجلس انگلستان حق نمایندگی انگلستان بر فلسطین را لغو کرد و در پی آن، بلافاصله میان نیروهای انگلیس و سازمانهای یهودی جنگ درگرفت [البته دروغین و ظاهری] تا بر انگلیس فشار وارد شود که به مهاجرت یهودیان به فلسطین اجازۀ بیشتری بدهد و وعده بالفور را تحقق عملی ببخشد در نتیجه انگلستان در راستای عملی کردن وعدۀ بالفور به کارهای زیر برخاست: ۱- ترتیب مهاجرت یهودیان و استقرار آنها در فلسطین ۲- آموزش یهودیان بر اسلحههای گوناگون در پادگانهای نظامی انگلیسیها در فلسطین ۳- قرار دادن اسلحه و مهمات در دست یهودیان ۴- سرانجام فلسطین را دودستی تقدیم یهودیان کردن، و به مقتضای قرارداد تقسیم فلسطین میان یهودیان و فلسطینیان، حکومت یهودی را در مورخه ۱۴/۵/۱٩۴۸ اعلان نمودن. ر.ک: القضیة الکردیة والمؤمرات الدولیة، ص ٧۳ – والقضیة الفلسطینیة بین المیثاقین، ص ۱۳-۱۲ «مترجم» [٧۳] الإسلام بین التنویر و التزویر، محمد عماره، ص ۱٧۵. [٧۴] مصدر پیشین. [٧۵] مصدر پیشین. [٧۶] مصدر پیشین. [٧٧] مصدر پیشین. [٧۸] اسلام، اروپا، غرب، ص ۲۶ [٧٩] مصدر پیشین ص ۴۵ [۸۰] المذهبية الاسلامی، د. محسن عبدالحمید، ص ۱۰۲. [۸۱] مصدر پیشین، ص ۱۰۳. [۸۲] شیزوفرینیا: جنون جوانی، بیماری روانی که بین ۱۵ تا ۳۰ سالگی عارض میشود و بیمار حالت بیخودی و بهتزدگی و گرفتگی و آشفتگی و رفتار ابلهانه پیدا میکند. شیزفرنی و اسکیزوفرنی هم میگویند. «فرهنگ عمید» [۸۳] الإسلام و الغرب و الحوار المستقبل، محمد محفوط، ص ۸۵. [۸۴] الإسلام والغرب و الحوار المستقبل، محمد محفوظ، ص ۸۵.