وحی تحفۀ موروث نیست
یکی از مدخلهای خطرناک [که سکولاریستها] به قصد شکاف در ایمان و عقل مسلمانان [از آن وارد میشوند]، نگرش به وحی به عنوان میراث گذشتگان، و میراثگرا معرفی نمودن کسانی که به حاکم کردن احکام وحیانی دعوت میکنند، است. این حضرات درصدد هستند وحی را به زیر ذرهبین تحقیقات مذهبی و نظریات تفکر وضعی بکشانند تا به قول خودشان صالح آن را از ناصالح جدا کرده و بعد آن را قالب اجرایی ببخشند یا آن را در موزهها و نمایشگاهها مانند کتابهای خطی نفیس و قدیمی به نمایش درآورند، یا فرازهایی از آن را بر سنگهای مزار و روی قبور حک کنند و روی اسناد بهادار نوشته و به مناسبتهای مختلف عرضه بدارند.
آنها با هر تلاشی که در راستای تحکیم قوانین و احکام وحی در عرصۀ زندگی صورت میگیرد، بشدت مخالفت میورزند. از آنجائی که اندیشۀ الحادی آنها نتوانسته و شهامت ندارد آشکارا به میدان مخالفت با وحی پای نهد و بصورت شفاف با آن درگیر شود، از راه حیله و مکر وارد شده و میخواهد ریشههای آن را از اندرون بخشکاند و آن را در محل نگهداری موروثات «موزه» محبوس گرداند. ترفند دیگری که ملحدین در راستای ریشهکن کردن ایمان مسلمانان بکار میگیرند، قاطی کردن وحی با اندیشههای مارکسیستی و سکولاریستی و مدرنیستی غربی است بدون اینکه تحقیقی اصیل و عمیق در اصول اسلامی و چهارچوب کلمات وحیانی و وحدت موضوعی آنها انجام داده باشند. و اگر در این زمینه تحقیقاتی انجام دادهاند در یک بعد از ابعاد مختلفه و جوانب متعدده آن بوده است نه جامع و فراگیر. مثلاً بعد سیاسی یا اقتصادی یا هر بعدی از اسلام را بصورت مستقل و مجزا از سایر ابعاد مورد کاوش قرار دادهاند، یا کتب کسانی (از فلاسفه مسلمان) را به عنوان حجت بر اسلام تلقی کرده و مبنای تحقیقات و استدلال خود قرار دادهاند و به هر نظریۀ قوی یا ضعیف که آنها (فلاسفه) مبنای کلام و استدلال خود قرار داده، به عنوان نظر اسلام نگریستهاند.
در حالی که تمامی آنچه که فلاسفه گفتهاند نه تنها اسلام نیست بلکه آنها در مواردی در وادی حیرانی و بیراهۀ اوهام گرفتار شدهاند مانند: «ابن رشد» که بعضی از سکولاریستهای معاصر درصدد هستند از طریق نسبت دادن اندیشههای سکولاریستی خود به او، برای افکار خود، مشروعیتی دست و پا کنند و چنین وانمود کنند که «سکولاریسم یک اندیشۀ جدید نیست بلکه ریشه در اعماق افکار و اندیشۀ علما و فلاسفه مسلمان - به خصوص طرفداران مذاهب عقلی و فلسفی- دارد.» و سکولاریسم و عقلگرایی جدید خطری برای اسلام به حساب نمیآیند و با اسلام به هیچ وجه تصادم ندارند. اما این آقایان فراموش کردهاند که ابن رشد، در چهارچوب فرهنگ و تمدن اسلامی میاندیشید. و سخن او که میگفت: «برای هر کدام از راه عقل و راه دین یک ساختار داخلی مستقل و مخصوص وجود دارد». گویای این واقعیت است؛ یعنی از نظر ابن رشد عقل اسلوب خاص خود را در تفکر دارد و دین هم برای رسیدن به حقیقت راه خاص خود را، اما هر دو (عقل و دین) «در [کشف و درک] حقیقت به هم میرسند و هرگز پیرامون آن با هم تعارض نخواهند داشت.» [یعنی اگر حقیقتی از راه عقل اثبات شود وحی با آن مخالفت نمیکند و اگر وحی حقیقتی را بیان دارد عقل با آن مخالفت نخواهد کرد] چنانکه د. محسن عبدالحمید گفته است: [۱٩]
آری برهان و استدلال عقلی - مانند وحی - ما را به اصول حقۀ اسلام راهنمائی میکند.
با وجود توافق میان بسیاری از آراء [عقلی و فلسفی] ابن رشد و اصول اسلام، او مقولات سکونی ارسطو را پایۀ براهین عقلی یقینی خود قرار داده و بسیاری از بینات بدیهی اسلام را جهت توافق با آنها تأویل میکرد که بعدها خیالی و دور از واقع و بیریشه و اساس بودن این مقولات روشن گردید مِنجمله مقولۀ عقل اول و عقول عشره. لازم به ذکر است که ابن رشد با وجود داشتن گرایش شدید فلسفی از یک عقلانیت فقهی نیز بهرهمند بود و هرکس در کتاب ارجدار «بداية المجتهد و نهاية المقتصد» او بنگرد این حقیقت را درمییابد، اما چرا سکولاریستهای معاصر به شخصیت فقهی او توجه نکرده و نمیکنند؟ چرا برای نیل به مقاصد خویش به آراء و نظریات ابنرشد متوسل میشوند ولی آراء دانشمند برجسته، اصولی ماهر و فقیه ناموری چون «شیخ الاسلام ابن تیمیه»را نادیده میگیرند در حالی که او به حق قهرمان میدانهای جهاد، اندیشه و سیاست، و ... و شریک آلام و دردهای تودههای مختلف امت اسلامی بود و در این راستا سختترین رنجها را از سوی هیئت حاکمه وقت تحمل کرد و در راه نصیحت مخلصانه آنها انواع دردها و رنجها دید اما دمی از «جهاد» نایستاد؟
او در راه مقابله با جمود و تعصب و بدعتهای صوفیان زمان خود متحمل رنجهای فراوان شد؛ زیرا پرده از چهرۀ بدعت و اهواء آنها برداشت و نقاط ضعف اندیشه و خطاب آنها را برملا کرد و حق تلخ را به کام آنها ریخت. از این روست که تهماندههای آنان اعم از مدرنیستها، پست مدرنیستها، سکولاریستها و ملحدین، از هر دهنکجی علیه او و نادیده گرفتن خدماتش هیچ ابایی ندارند ... .
[۱٩] المذهبية الإسلامیه، ص ۱۱۵-۱۱۴.