[برقعی از نگاه دیگران]
• علاوه بر اين چون در جواني و در دوران تحصيل با آيت الله سيد كاظم شريعتمداري همدرس بودم و در ايام اقامت در قم با ايشان مراوده داشتم، گمان نميكردم وي انصاف را زير پا بگذارد. وي تا هنگام كتاب «درسي از ولايت» تا حدودي از من حمايت ميكرد و مهمتر اينكه تأييديهاي برايم نوشته و از من تعريف و تمجيد نموده و تصرفات مرا در امور شرعيه مجاز دانسته بود و حتي پس از انتشار «درسي از ولايت» نيز تا مدتي سكوت اختيار كرد. من نيز با توجه به سوابقم با وي، جواب او را به استفتايي كه در اين موضوع از او شده بود، در كارتي كوچك چاپ و تكثير كردم و به هر يك از كساني كه به مسجد يا منزل ما ميآمدند، يكي از اين كارتها ميدادم.
همچنين آيت الله حاج شيخ ذبيح الله محلاتي در پاسخ سؤال مردم درباره كتاب «درسي از ولايت» مينويسد:
• كتاب درسي از ولايت حجت الاسلام عالم عادل آقاي برقعي را خواندهام، عقيده او صحيح است و ترويج وهابي نميكند. سخنان مردم تهمت به ايشان است. اتقوا الله حق تقاته، ايشان ميفرمايد اين قبيل شعر درست نيست:
جهان اگر فنا شود علي فناش ميكند
قيامت اگر بپا شود علي بپاش ميكند
بنده هم عرض ميكنم اين شعر درست نيست.
امضاء: محلاتي
• آقاي علي مشكيني نجفي نيز مينويسد:
اينجانب علي مشكيني كتاب مستطاب درسي از ولايت را مطالعه نمودم و از مضامين عاليه آن كه مطابق با عقل سليم و منطق دين است خرسند شدم.
امضاء: علي مشكيني
• آقاي حجت الاسلام سيد وحيدالدين مرعشي نجفي مينويسد:
بسمه تعالي
حضرت آقاي علامه برقعي دامت افاضاته العاليه، شخصي است مجتهد و عادل و امامي المذهب و بنا به گفتار مشهور (كتاب و تأليف شخص دليل عقلش و آينه عقيدهاش ميباشد) و ايشان مطالب بسيار عاليه راجع به مقام و شأن حضرت اميرالمؤمنين÷و ساير ائمه هدي †در كتاب «عقل و دين» و كتاب «تراجم الرجال» كه تازه به طبع رسيده و در ساير كتابهاي ديگرشان نوشتهاند، و جار و جنجال و قيل و قال يك عده اشخاص مغرض و يا عجول و عصبي كه كتاب مستطاب درسي از ولايت را كاملا نخوانده و ايمان خود را از دست داده و قضاوت ظالمانه در حق معظم له ميكنند كوچكترين تأثيري نزد علما و عقلا ندارد واي به حال كساني كه اين ذريه طاهر ائمه هدي †را كه از چند نفر مراجع، تصديق اجتهاد دارد رنجانيده و در عين حال بهتان عظيم و افتراي شديد بر يك نفر مسلمان عالم فقيه ميزنند. حق تعالي فرموده: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ ٱلۡفَٰحِشَةُ فِي ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ ١٩﴾[النور : ١٩].
خادم الشرع المبين: سيد وحيدالدين مرعشي نجفي
به تاريخ شهر ذي القعده الحرام ۱۳۸٩
۲۲/۱۰/۱۳۴۸
• آيت الله خويي مرا خوب ميشناخت و به ياد دارم زماني كه در نجف سخنراني ميكردم و البته در آن زمان به خرافات حوزوي مبتلا بودم، ايشان سخنان مرا بسيار ميپسنديد و براي تشويق و اظهار رضايت از حقير، پس از پايين آمدنم از منبر، دهانم را ميبوسيد.
• آقاي شاهرودي نيز بسيار مرا تشويق و تمجيد ميكرد. و حتي زماني در نجف شعب باطلهاي از فلسفه بوجود آمده و عدهاي از طلاب به فراگيري كتب و افكار فلاسفه حريص شده بودند و مراجع نجف از من خواستند براي طلاب آنجا كه اكثراً در اثر بي اطلاعي از قرآن و سنت، تضاد آنها را با افكار فلاسفه نميدانند، سخنراني كنم، و بدين منظور آيت الله شاهرودي حياط منزلش را براي سخنراني من فرش مينمود و از من ميخواست كه منبر بروم و مسايل اعتقادي را براي طلاب بيان كنم، من نيز درخواست ايشان را اجابت كرده و حقايق را براي طلاب بيان ميكردم. و ايشان نيز از من اظهار رضايت و تجليل و تمجيد بسيار مينمود، ولي در اين اواخر كه به مبارزه با خرافات قيام كردم همه كساني كه مرا ميشناختند و سوابق مرا ميدانستند مرا تنها گذاشتند و سكوت اختيار كردند و بعضي از ايشان نيز به مخالفت برخاستند.
• پس از اينكه حكومت شاه سرنگون شد و آقاي خميني به رياست رسيد، خواستم با ايشان تماس بگيرم، زيرا در جواني حدود سي سال با يكديگر همدرس و در يك حوزه بوديم و ايشان مرا كاملا ميشناخت و حتي پيش از آنكه به ايران مراجعت كرده و با اوضاع و احوال جديد ايران و وضعيت معممين در ايران آشنا شود، در سخنراني خود پس از فوت فرزند بزرگش آيت الله حاج سيد مصطفي خميني (كه متن آن در صفحه ٩ روزنامه كيهان پنجشنبه اول آبان ماه ۱۳۵٩ چاپ شده) هر چند جرأت نكرد اسمم را بياورد ولي به اشاره گفته بود: «از آقايان علماي اعلام گله دارم! اينها هم از بسياري از امور غفلت دارند، از باب اينكه اذهان سادهاي دارند، تحت تأثير تبليغات سوء كه دستگاه راه مياندازد واقع ميشوند، تا از امر بزرگي كه همه گرفتار آن هستيم غفلت كنند، دستهايي دركار است كه اينها را به غفلت وا ميدارد، يعني دستهايي هست كه چيزي درست كنند و دنبالش سر و صدايي راه بياندازند، هرچند وقت يكبار مسألهاي در ايران درست ميشود و تمام وعاظ محترم و علما و اعلام وقتشان را كه بايد در مسايل سياسي و اجتماعي صرف شود در مسايل جزئي صرف ميكنند. در اينكه زيد مثلا كافر است و عمرو مرتد و آن يك وهابي است صرف ميكنند. عالمي را كه پنجاه سال زحمت كشيده و فقهش از اكثر اينهايي كه هستند بهتر است و فقيهتر ميباشد ميگويند وهابي است!، اين اشتباه است، اشخاص را از خودتان جدا نكنيد، يكي يكي را كنار نگذاريد، نگوييد اين وهابي است و آن بيدين است و آن نميدانم چه هست؟! (اگر اين كار را كرديد) براي شما چه ميماند؟!»
• با شنيدن نامم آقاي خميني به دخترم احترام بسيار كرد و نامه را گرفت و با خود برد و دخترم براي خداحافظي به اندرون نزد خانواده وي برگشت. زوجه ايشان به دخترم گفت ما جواب نامه را از آقا ميگيريم و برايتان به تهران ميآوريم. پس از مدتي خانم ثقفي به تهران آمد و ميهمان دخترم شد ولي پاسخي همراهش نبود، فقط گفت: آقا در جواب نامه پدرتان گفتند آقاي برقعي خودشان مجتهد و صاحب نظرند، ولي ايشان مردم دار نيستند.
• ديگر آيت الله طالقاني كه وقتي در اوايل انقلاب از زندان آزاد شد و من به ملاقاتشان رفتم، در اثناي صحبت ايشان سرش را پيش آورد و در گوشم گفت: مطالب شما حق است ولي فعلاً صلاح نيست كه اين حقايق را بگوييم! من مطمئنم در آن دنيا از ايشان سؤال ميكنند: پس كي صلاح است كه حقايق را بگوييد؟!
• نميدانم اعلاميهام به دست آقاي بازرگان رسيده بود يا نه، به هر حال در ايامي كه دوره نقاهت را در منزل ميگذراندم آقاي مهندس مهدي بازرگان و دكتر صدر و مهندس توسلي براي عيادتم به منزل ما آمدند. پس از احوالپرسي، صورتم را نشان دادم و گفتم آيا نتيجه تقليد را ديديد، كسي كه با من چنين كرده يك مقلد است كه كوركورانه از ديگران تقليد ميكند و اصلاً از آنها نميپرسد، دليل شما براي صدور چنين دستوري چيست؟ پس شما و دوستانتان از تقليد آخوندها دست برداريد.
• پسرم كه ميدانست آقاي موسوي اردبيلي مرا خوب ميشناسد و در دوران جواني زماني كه من در انزلي منبر ميرفتم وي پس از من به منبر ميرفت.
• رونوشت اين نامه را خطاب به آقاي محمد امامي كاشاني كه قبل از اينكه به مبارزه با خرافات بپردازم، به اينجانب بسيار اظهار ارادت ميكرد، نيز فرستادند.
• پسرم در دوران طلبگي با محمد محمدي ريشهري مدتي همسايه بود و در مدرسه حجتيه حجرههايشان به هم متصل بود و ريشهري او را ميشناخت.
از قضا روز جمعهاي براي عرض تسليت به منزل آيت الله فيض، كه از اهالي قم و از خويشاوندان ما و مدعي مرجعيت نيز بود، رفتم. آن روز ايشان مجلس روضه و دعا داشت، چون براي دلداري و تسليتگويي خدمت ايشان رسيدم با آنكه هميشه اظهار لطف و خصوصيت ميكرد، اين مرتبه با چهرهاي عبوس با من روبرو شد، مثل آنكه به نويسنده اعتراض داشت، عرض كردم آيا اتفاقي افتاده كه اوقات شما تلخ است؟ در جواب فرمودند من از شما توقع نداشتم. عرض كردم موضوع چيست؟ گفت شما نامهاي نوشتهايد و مرا تهديد كردهايد كه اگر غير از بروجردي را براي مرجعيت معرفي كنم آبروي ما را در بازار قم ميريزيد. عرض كردم من از اين نامه خبري ندارم، ممكن است نامه را بياوريد اگر امضا و خط من باشد مجعول است و برايشان قسم خوردم تا ايشان سخنم را باور كردند.
پس از خاتمه مجلس كه بيرون آمدم، حيرت زده در اين انديشه بودم كه دست مرموزي براي تعيين مرجع تقليد دركار است و قضيه آنچنان كه من ميپندارم ساده نيست. فهميدم مرجعيت هم بازي شده براي بازيگرها، و با قضاياي بعدي معلوم شد دستي مرموز آقاي بروجردي را مرجع كرد و از وجود او بهرهها برد.
• در سال ۱۳۲۸ شمسي در زمان رئيس الوزرايي احمد قوام، آيت الله كاشاني قصد دخالت در انتخابات كرد تا از تعداد وكلاي انتصابي دربار در مجلس بكاهد. نويسنده از دوستان صميمي آيت الله كاشاني بودم و تابستانها كه ميآمدم تهران به منزل ايشان وارد ميشدم، در همين سال بود كه به من فرمودند شما برويد يك ماشين دربست كرايه كنيد براي سفر به خراسان، اين بنده نيز چنين كردم و مهياي مسافرت شديم. آقاي شيخ محمد باقر كمرهاي و يكي دو نفر ديگر نيز حاضر شدند با نويسنده و آقاي كاشاني و يكي از فرزندانشان كه جمعاً شش نفر ميشديم به طرف مشهد حركت كرديم، دولت از مسافرت ما وحشت داشت كه مبادا در شهرهاي بين راه، ايشان وكلايي را براي مجلس تعيين و پيشنهاد كند و مردم را ترغيب كند به انتخابات و تعيين نمايندگاني كه خيرخواه ملت باشند، و لذا چون ما از تهران حركت كرديم، شهرهاي بين راه مطلع و آماده استقبال شدند و از آن طرف دولت به مأمورين شهرستانهاي بين راه ابلاغ كرده بود كه تا ميتوانند اخلال كنند و بهانهاي بدست دولت بدهند كه آيت الله كاشاني را به تهران برگردانند.
• سرهنگ و اطرافيان چون نوشتهي مرا ديدند گفتند خوب نوشتهايد، نامه را بردند و فرداي آن روز آمدند كه شاه دستور داده ملاي قمي و همراهانش آزادند.
• در اتاق متصل به اتاق ما عدهاي از تودهايها و كمونيستها محبوس بودند، پيغام دادند كه ما ميخواهيم فلاني را ببينيم. گفتم اشكالي ندارد تشريف بياورند. عدهاي غير روحاني كه با من بازداشت بودند، گفتند ممكن است ما را به كمونيست بودن متهم كنند. من گفتم چه اتهامي، نترسيد بگذاريد بيايند. به هر حال آمدند و اظهار خوشوقتي كردند كه يك نفر روحاني شجاع هم پيدا ميشود كه با ديكتاتوري مخالف باشد. ما با ايشان گرم گرفتيم، آنها سؤالات و اشكالاتي به قوانين اسلام داشتند كه به آنها جواب گفتم.
• چون ما را در توپخانه پياده كردند، با همراهان خداحافظي كردم و رفتم منزل آقاي كاشاني، كاشاني مجتهدي شجاع و بيدار بود. اگر چه خودش در لبنان تبعيد بود، ولي خانوادهاش در تهران بودند. چون من وارد شدم بسيار خوشحال شدند.
در آن زمان تمام اهل علم از سياست و امور مملكتي بركنار بودند و دوري ميجستند و اگر كسي مانند كاشاني و يا اين بنده وارد مبارزه با ديكتاتوري ميشديم چندان مورد علاقه مردم نبوديم، و اصلا مردم ايران و خود ايران مانند قبرستاني بود كه سرنوشتش به دست گوركنها باشد كه هر كاري بخواهند با مرده ميكنند! فردي مانند كاشاني منحصر به فرد بود و ايشان زجر و حبس زياد ديد تا حركتي و موجي در ايران به وجود آورد تا آن زمان جبههي ملي و جبههي غير ملي اصلاً وجود نداشت، و مرحوم مصدق را جز معدودي نميشناختند. ولي چون كاشاني سعي داشت يك مجلس شوراي ملي و وكلاي خيرخواه ملت سركار بيايند، لذا فتوا ميداد كه بر جوانان واجب است در انتخابات دخالت كنند، و لذا در همان زندان لبنان به اينجانب نامهاي نوشت كه آقاي برقعي مانند آخوندهاي ديگر مسجد را دكان قرار نده و بپرداز به بيداري مردم و به سخن مردم كه ميگويند آخوند خوب كسي است كه كاري به اوضاع ملت نداشته باشد و كنارهگير باشد، گوش مده و كاري كنيد كه مردم مصدق را انتخاب كنند، تا آن وقت ملت نميدانستند مصدق كيست، و چه كاره است، كاشاني به تمام دوستانش توصيه ميكرد كه وكلايي صحيح العمل از آنجمله مصدق را انتخاب كنيد، پس به واسطهي سفارشات و سخنرانيهاي كاشاني و پيروانش [كه در رأسشان خود ايشان يعني آيت الله ابوالفضل برقعي قمي بود] مردم نام مصدق را شنيدند و تا اندازهاي شناختند. و در مواقع انتخابات مريدان كاشاني از اول شب تا صبح در پاي صندوقها ميخوابيدند كه مبادا صندوق عوض شود و كاشاني و مصدق وكيل نشوند، مردم را تحريك ميكرديم به رأي دادن به آقاي كاشاني و مصدق و چند نفري كه با اين دو نفر همراه بودند، تا اينكه به واسطه فعاليت مريدان كاشاني اين دو نفر رأي آوردند و وكيل تهران شدند، دولت ناچار شد كاشاني را آزاد كند و از لبنان به ايران آورد.
چون ملت خبر شد كه كاشاني با هواپيما وارد تهران ميشود، لذا همان روز ورود ايشان از فرودگاه مهرآباد تا درب منزل ايشان مملو از جمعيت بود. ما آن روز در تهران فعاليت ميكرديم، تا استقبال خوبي از ايشان به عمل آيد.