باب زیارات مطلقه
چنانکه گفتيم در ابواب زيارت صدها صفحه را به عنوان مدح و تملق و آداب زيارات پر کردهاند تا مردم بيکار شب و روز را به بیهودگی بگذرانند و فقط زيارتنامه بخوانند. ديگر آنکه خداي تعالي جبرئيل را امين وحي خوانده و فرموده:
﴿مُّطَاعٖ ثَمَّ أَمِينٖ ٢١﴾[التكوير: ٢١] یعنی: «[در ملکوت آسمان] مطاع و امین است».
ولي ما در اين زيارات ميخوانيم: «يا أمين الله في أرضه»ميخواهد بگويد که امام امين خدا بوده ولي معلوم نیست در چه چيز امين خدا بوده است؟ آيا دين او را حفظ کرده و به کسي نسپرده يا اینکه مورد ديگري منظور است؟ و بعد ميگويد: «و حجته علي عباده» يعني ائمه حجت خدا بر بندگانش هستند، ولي چنانکه پيش از اين گفتيم به گفته قرآن بعد از انبياء و رسل حجتي براي مردم نيست [۴٩]ولي اين زيارتنامه ها ميگويند که ائمه حجت هستند. بايد معلوم شود که ائمه بر اهل زمان خود حجتند يا براي مردمي که پس از صدها سال آمدهاند و ايشان را نديدهاند؟ اگر بگويند که حجت و دلیل، اخبار و آثاری است که با سند صحیح به ما رسیده باشد، مشکلي حل نخواهد شد زيرا اخبار و آثارشان ضد و نقيض و باطل است، آيا ممکن است حجت ضد و نقيض داشته باشد؟
همچنين در اين زيارت به حضرت امير ÷ميگويد: «أنت أول مظلوم»یعنی تو نخستين مظلوم هستی. آيا واقعاً ميتوان باور کرد که قبل از حضرت امير به هيچکس ظلم نشده باشد؟ حال ما فرض ميکنيم که اين جمله صحيح است ولي هدف از گفتن و نوشتن اين کلمات آيا غير از ايجاد تفرقه و غوغا و طعن و لعن چیز دیگری هست؟ جز آن چه نتيجهاي میتوان در پیش داشته باشد؟ [۵۰]ديگر اينکه ميگويد: «جئتك عارفاً بحقك مستبصراً بشأنك معادياً لأعدائك»یعنی من با بصيرت و آگاهي کامل در حق تو، به زيارتت آمدهام و با دشمنانت دشمن هستم! در حالي که در اين زمان جز همین زائرينی که به نام زيارت، اصول و فروع دين آن حضرت را تغيير دادهاند کسی دشمن علي ÷نيست، زيرا ايمان به خدا و رسول و قيامت، اصول دين علي÷هست، ولي اين زائرین به نام مذهب اصول و فروع دين علي را کم و زياد میکنند. علي ÷خود را تابع دين ميدانست و خود را و يا ايمان به خود و اولادش را از اصول دين نمیدانست، ولي اين زائران، ايمان به او را اصل دين ميدانند! آيا خوانندگان اين زيارتنامه متوجه اين همه موهومات و خرافات نميشوند و فقط به جملات مسجع آن قناعت کردهاند؟
در اين زيارتنامه پس از تملقات و مداحي بسيار، هدف خود را آشکار کرده که آن هدف فريب دادن امام و وادار کردن او به شفاعت است. شايد گمان کرده که خدا و امام با اين جملات فريب ميخورند، لذا ميگويد: «فاشفع لي إلى ربك يا مولاي فإن لك عند الله مقاماً معلوماً» یعنی اي سرورم برايم نزد پروردگارت شفاعت کن زیرا تو نزد خدا مقام والایی داري. آيا شفاعت به اختيار زائر است يا اینکه به اختيار امام است؟ آيا خدا بايد مشخص کند که کدام بنده مقصری قابل شفاعت است يا ائمه؟ آيا امام هم مانند خدا بندهشناس است؟ خداوند ميفرمايد:
﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ﴾[البقرة: ٢٥٥] یعنی: «چه کسی میتواند بدون اجازه خدا (برای دیگران) در نزد او شفاعت کند، اوست گذشته و آینده ایشان را میداند».
پس نه انبياء بندهشناس هستند و نه ائمه و اين زائر بيهوده طمع کرده و وقت خود را ضايع ميکند.
اشکال ديگر اينکه در دعای دیگری ميگويد: «بحق محمد وعلي وفاطمة والحسن والحسين آبائي» راستي ائمه چگونه پدران زائرند؟! آيا به حضرت زهرا ميتوان پدر گفت؟ ما که نميدانيم چه كسي اين زيارتنامهها را جعل کرده است؟ آيا مقصودشان گول زدن و مغرور کردن شيعه بوده است؟ بعد از اين زيارت، از حضرت باقر ÷روايت دیگری جعل کرده که هيچ کس از شيعيان ما اين زيارتنامه را نميخواند مگر اينکه دعاي او در صفحاتي از نور که محمد آنها را مهر کرده بالا ميرود و به قائم آل محمد تسليم شده و محفوظ ميماند! آيا با جعل اين روايات خواسته که مسخره کند؟ زيرا بالا رفتن و مهر کردن آن به دست حضرت محمد و سپردن به قائم آل محمد که آن را حفظ کند براي دعا کننده چه فایدهاي دارد؟ علاوه بر اين زماني که امام باقر ÷اين حديث را به راوي گفته قائمي وجود نداشته است تا دعاي او را نزد قائم ببرند و او آن را حفظ کند؟! بافندههاي اين احاديث ندانستهاند چگونه دروغ ببافند!
در زيارت ۱۴ بر خدا منّت گذاشته و ميگويد: «اللهم عبدك وزائرك وعلى كل مأتي حق لمن أتاه وزاره» يعني خدايا بندهات که به زيارت تو آمده حقي بر تو دارد زيرا براي هر واردي حقي بر مورودش هست که بايد آن را ادا کند! آيا تا این اندازه هم ندانسته است که خدا را نميتوان زيارت کرد.
در قسمتي از یک دعای دیگر اميرالمؤمنين را «صاحب الميسم»خوانده ومقصود او اين است که حضرت با عصا صورت مؤمنان و کافران را داغ ميکند و نشان ميگذارد که فلاني مؤمن و يا فلاني کافر است. و اين کار بیهودهای است، اين کار را براي چه ميکند؟ اگر براي شناساندن به خدا و يا به مامورين الهي باشد که آنان احتياج به نشاني ندارند و اگر براي شناساندن آنها به مردم است که شناخت مردم از آنها هیچ فایده و نتيجهاي ندارد و در قيامت نيز اين کار مفيد نيست زيرا مؤمنين در آن روز روسفيد و مجرمين و کفار روسياه محشور میشوند و به علامت اضافي نيازی ندارند.
باز در اين زيارت میگوید: شهادت ميدهم که «إنك باب الله وإنك وجه الله»یعنی شهادت ميدهم که تو درِ خدا و صورت خدايي. و این در حالی است که خود حضرت امير ÷فرموده: «فما قطعكم عنه حجاب ولا أغلق عنكم دونه باب و إنه لبكل مكان، وفي كل حين وأوان، ومع كل أنس وجانّ»یعنی هيچ حجابي شما را از خدا جدا نکرده و هیچ دری را بر روی شما نبسته است و او در هر مکاني و هر وقت و زماني و با هر جن و انساني همراه و حاضر است [۵۱]. و فرموده: «ولم يجعل بينك وبينه من يحجبه عنك، ولم يلجئك إلى من يشفع لك إليه»یعنی خدا بين خود و بين بندهاش کسي را حاجب قرار نداده است و بنده را ناچار نکرده که نزد خدا شفيع و ميانجي تقدیم کند [۵۲]. و امام سجاد ÷نيز عرض ميکند: «بابك مفتوح للراغبين»یعنی درِ [رحمت] تو براي آنان که میخواهند باز است [۵۳]. در واقع مطالب اين زيارتنامه ضد عقائد ائمه †میباشد. و اما «وجه الله یعنی صورت خدا» چنانکه در تفسير آيه ﴿فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ١١٥] یعنی به هر کجا که رو کنيد خدا را همانجا مییابید، گفتهاند وجه خدا توجه او است، زيرا از حضرت امير ÷روایت شده که وجه همان ذات او است، از آنجاییکه هر کس به هر جاي توجه کند با صورت خود توجه ميکند لذا در مورد خدا نيز وجه گفته شده، ولي علم و درک خدا ذاتي است و به همه جا ذاتا توجه دارد. پس وجه او ذات او است. و اگر روايتي از غلوکنندگان برخلاف اين حقيقت ذکر شود نبايد آن را پذيرفت.
در اين زيارتنامه به امام ميگويد: «أنت الصراط المستقيم»در صورتي که امام سالک صراط مستقيم است نه خود صراط، زيرا آن امام روزي حداقل پنج مرتبه نماز ميخوانده و در قرائت نماز عرض ميکرده: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾[الفاتحة: ٦] «پروردگارا ما را به راه راست هدایت فرما». اگر امام خودش راه راست و صراط مستقيم بود نميتوانست از خدا بخواهد که مرا به سوی خودم هدايت کن. خود پيغمبر نيز مردم را به صراط مستقيم هدايت ميکرده چنانکه خدا به او ميفرمايد:
﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٢ صِرَٰطِ ٱللَّهِ ٱلَّذِي لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ أَلَآ إِلَى ٱللَّهِ تَصِيرُ ٱلۡأُمُورُ ٥٣﴾[الشورى: ٥٢، ٥٣] یعنی: «همانا که تو به راه راست هدایت میکنی، راه خدایی که آنچه در آسمانها و زمین هست از آن اوست، بدانید که همه چیز به سوی خدا باز میگردد».
پس خود خاتمالنبيين صراهنماي مردم به سوی صراط مستقيم بوده نه آنکه خود، صراط مستقيم باشد! شايد جاعلان اين زيارتنامهها به نماز و راه مستقيم الهي که دين او است معتقد نبودهاند و لذا اين جملات را از پیش خود بافتهاند.
در قسمت ديگري از زيارت ميگويد: «السلام عليك يا صفوة الله يا عمود الدين»و امام را صفوت الله یعنی برگزیده خدا خوانده است، در حالي که برگزیدگی مخصوص انبياء است و ستون دين نيز طبق فرمايش رسول خدا نماز است و اگر ستون دين امام باشد با وفات امام ستون دين از بين ميرود!
در جملهاي از اين زيارتنامه به امام ميگويد: «متعوذاً بك من نار استحقتها بما جنيت على نفسي» یعنی از جنايتي که در مورد خودم کردهام و مستحق آتش دوزخ گشتهام به تو پناه ميبرم! اگر چنين باشد که هر کس مستحق آتش دوزخ بود با پناه بردن به مخلوقي ديگر بتواند از کيفر رهانيده شود، در اين صورت خلقت نار و دوزخ و عقاب الهي دیگر مفهومی نداشت. علاوه بر اين خدا در چندين جا از قرآن فرموده از آتش جهنم به خدا پناه ببريد، حتي به رسول خود فرموده که فقط به خدا پناه ببر. کجاي قرآن و سنت دستور پناه بردن به مخلوق را دادهاند؟ رسول خدا صميفرمايد: «سبحان الذي لا ملجأ ولا منجا منه إلا إليه»یعنی منزه است آن خدايي که پناهگاه و نجاتي غیر از او وجود ندارد [۵۴]. و در دعاي ديگري میفرماید: «يا مَن لا مفزع إلا إليه، يا مَن لا يستعان إلا به، يا مَن لا يُرجى إلا هو، يا مَن لا منجا منه إلا إليه، يا مَن لا يصرف السوء إلا هو»یعنی اي آنکه جز به سوي او پناهگاهي نيست، اي آنکه جز از او درخواست کمک نتوان کرد، اي آنکه جز به او نمیتوان اميد داشت، اي آنکه جز به سوي او پناهگاهی نيست، اي آنکه جز او کسی نمیتواند دفع شر کند. (دعاي جوشن کبير، بند ۳۸ و ۳٩ و٩۰). آيا دعاهاي علي ÷را نخواندهاید که به تأسي از پيامبر صعرض ميکند: «إنه لا يأتي بالخير إلا أنت و لا يصرف السوء إلا أنت»یعنی پروردگارا همانا جز تو کسی نتواند خیر و نیکی را بیاورد، و جز تو کسي بدي را برطرف نمیکند [۵۵]. و در دعاي ديگر عرض ميکند: «لا ملجأ و لا منجا من الله (منه) إلا إليه»یعنی پناهگاه و وسيله نجاتي غیر از خدا وجود ندارد [۵۶]. و با الهام از آيهی ۲۲ سوره شريفه «الجن» میفرماید: «اللهم إنه لن يجيرني منك أحد ولن أجد من دونك ملتحداً»یعنی خدايا هيچ کس نيست که از عذاب تو مرا پناه بدهد و جز تو هیچ پناهگاهي نمي يابم [۵٧]. و در دعايي ديگر با الهام از آيه ۶۸ سوره مبارکه «الفرقان» از خداوند تقاضا ميکند که: «اللهم واجعلني من الذين لا يدعون مع الله إلهاً آخر»:پرودگارا! مرا از کساني قرار بده که با خداوند معبودي ديگر را به دعا نميخوانند [۵۸]. و فرزند بزرگوارش حضرت صادق ÷نيز با الهام از آيه ۵۶ سوره شريفه «الاسراء» عرض ميکند: «اللهم إنك عيّرت أقواماً في كتابك فقلت قل ادعوا الذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضر عنكم ولا تحويلاً، فيا من لا يملك كشف ضري ولا تحويله عنّي أحد غيره، صلِّ على محمد وآله واكشف ضري»یعنی پروردگارا! تو در کتابت گروهي را ناپسند شمردهای و به آنان فرمودهاي: بگو اگر راست میگویید آن کساني را که غیر از خدا گمان ميبريد به دادتان میرسند به دعا بخوانيد، آنان مالک و عهدهدار بر طرفکردن ضرر از شما نيستند و نمیتوانند چیزی را تغيير بدهند، پس اي آنکه غير از او هیچ کس زيانی را از من برطرف نمیسازد و تغيير نمیدهد، بر محمد و آل او درود بفرست و هر گونه زيان و بدي را از من دورکن. [۵٩]به اضافه حضرت علي ÷از دنيا به عالم باقي شتافته و در دنيا نيست که اين غلو کننده به او پناه ببرد، آن حضرت در وصيت خود پس از ضربت خوردن از ابن ملجم خود را فاني شمرده و فرموده: «إن أبق فأنا ولي دمي، وإن أفن فالفناء ميعادي»اگر از اين ضربت زنده ماندم صاحب اختيار خون خود ميباشم و اگر فاني شدم پس فناء وعده من است [۶۰]. اين غلوکنندگان ميخواهند با يک سلسله کفريات و خرافات به نام امام که خود او از عذاب خدا ميترسيد و ناله ميکرد، خود را به بهانه او از کيفر نجات دهند و با عمل به بدعتها از جناياتشان صرف نظر شود! زهي خيال باطل.
مجلسي در حديث پانزدهم از صفوان جمال روايت کرده که امام صادق ÷به او فرمود: «چون به زيارت حضرت امير رفتي قدمهاي کوتاه بردار چون با هر قدمي براي تو صد هزار حسنه نوشته میشود و صد هزار گناه محو میگردد و براي تو صد درجه بالا میرود و صد هزار حاجتت برآورده میگردد و براي تو ثواب هر صدّيق و هر شهيدي نوشته میشود! توجه داريد که اين، ثواب يک قدم است لابد اگر تا به قبر برسد ثواب ميلياردها صديق و شهيد خواهد داشت! در صورتي که خود حضرت امير ÷ثواب يک شهيد داشته چون يک بار بیشتر شهيد نشده است، و تمام ائمه در دعاهای خود از خدا ثواب شهادت در راه او را درخواست ميکردند يعني ثواب يک شهادت را. جالب است که در اين حديث صفوان ميگويد: جویای آن قبر شدم و هیچ اثري از آن نیافتم. اما در حديث هیجدهم، همين صفوان درباره زيارت مرقد علي ÷ميگويد: چون گنبد را ديدي چنين بگو و چون به ديوار شهر رسيدي چنان بگو و چون به در صحن رسيدي چنين بگو، معلوم ميشود اين جعالان و کذابان همچون هر دروغگوي دیگری کم حافظه بودهاند. در همين حديث زيارتنامهاي نقل کرده که حضرت امير خازن وحي است و ميگويد چون وارد شهر شدي بگو: «اللهم لبابك وقفت»یعنی پروردگارا بر در تو ايستادهام. معلوم نيست که درِ شهر را در خوانده يا علي ÷را درِ خدا دانسته است؟! به هر حال براي خدا در قائل شده است! سپس ميگويد چون وارد صحن شدي بگو: «اى مولاي يا أمير المؤمنين عبدك وابن عبدك وابن أمتك»یعنی که خود و پدران خود را به دروغ غلام علي شمرده است! بعد ميگويد: «أمين رب العالمين و ديان يوم الدين»در حالي که طبق دهها آيه قرآن، امين رب العالمين صفت رسول خدا و ديان يوم الدين صفت حق تعالي است چنانکه ميفرمايد:
﴿يَوۡمَ لَا تَمۡلِكُ نَفۡسٞ لِّنَفۡسٖ شَيۡٔٗاۖ وَٱلۡأَمۡرُ يَوۡمَئِذٖ لِّلَّهِ ١٩﴾[الانفطار: ١٩] یعنی روزي که هيچ کس براي ديگري کاري نمیتواند بکند و فرمان در آن روز از آن خداست.
سپس ميگويد: «السلام على ميزان الأعمال ومقلب الأحوال»در حالي که ميزان اعمال و حق و باطل افعال، چنانکه خدا فرموده، کتاب و قوانين شريعت است، نه علي÷، خداوند فرموده:
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ وَٱلۡمِيزَانَ﴾[الشورى: ١٧] یعنی: «خدا کسی است که کتاب(قرآن) و میزان را به حق نازل کرد».
حال بايد پرسيد اعمال حضرت علي و پيامبر را با چه چيز ميزان ميکنند؟! اگر خودش ميزان است چگونه آن را با خودش ميزان ميکنند؟! به علاوه خداوند براي هر امتي کتاب آسماني خودشان را ميزان قرار داده که در روز قيامت هر یک از آنها به سوي کتاب خودش خوانده ميشوند:
﴿وَتَرَىٰ كُلَّ أُمَّةٖ جَاثِيَةٗۚ كُلُّ أُمَّةٖ تُدۡعَىٰٓ إِلَىٰ كِتَٰبِهَا﴾[الجاثية : ٢٨] یعنی: «میبینی که هر امتی به زانو در آمده است، تمام ملتها به سوی کتابشان فرا خوانده میشوند».
و اما جملهی «مقلب الأحوال» که در زيارتنامه آورده است، فقط خداي متعال شایستهی این صفت میباشد. انبياء و اولياء اختيار احوال خود را هم ندارند. خدا به رسول خود فرموده:
﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُ﴾[الاعراف: ١٨٨] یعنی «بگو که من مالک نفع و ضرری برای خودم نیستم مگر اینکه خدا آن را بخواهد».
و در جای دیگری فرموده:
﴿وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡ﴾[الاحقاف: ٩] یعنی: «بگو که من نمیدانم با من و با شما چه خواهد شد».
وقتي رسول خدا صاز احوال ديگران خبر ندارد و در نتيجه نميتواند احوالشان را دگرگون کند، چگونه امام ميتواند این کار را انجام بدهد؟! احوال بندگان فقط در اختيار خدا و فقط تحت نظر خدا است و فقط خدا مقلب الأحوال است و نه غير. خداوند به رسول خود ميفرمايد:
﴿وَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مَّآ أَلَّفۡتَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ أَلَّفَ بَيۡنَهُمۡ﴾[الانفال: ٦٣] یعنی: «و خدا بین دلهای مؤمنین الفت انداخت، اگر تمام آنچه در زمین است صرف میکردی نمیتوانستی بین دلهایشان الفت بیندازی، ولی این خدا است که بین ایشان الفت انداخت».
بنابراين مقلب القلوب و مقلب الأحوال فقط خداوند متعال است. به راستي چرا اين زيارتسازان اصرار داشتهاند تا صفات و اسماء خدا را به امام نسبت دهند و مردم را به شرک بکشانند؟
در همين زيارتنامه باز ميگويد: «وسامع السرّ والنّجوى»و حضرت امير را شنونده سرّ و نجوي خوانده با اينکه اين صفت بنا به صريح قرآن مخصوص خداوند است چنانکه فرموده:
﴿يَعۡلَمُ سِرَّكُمۡ وَجَهۡرَكُمۡ وَيَعۡلَمُ مَا تَكۡسِبُونَ ٣﴾[الانعام: ٣] یعنی: «پنهان و آشکارتان و آنچه را که انجام میدهید میداند».
و میفرماید:
﴿يَعۡلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعۡلِنُونَ ٧٧﴾[البقرة: ٧٧] یعنی: «آنچه را پنهان میکنند و یا آشکار میسازند میداند».
و میفرماید:
﴿وَأَسِرُّواْ قَوۡلَكُمۡ أَوِ ٱجۡهَرُواْ بِهِۦٓۖ إِنَّهُۥ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ ١٣﴾[الملك: ١٣] یعنی: «چه گفتارتان را پنهان سازید و چه آشکار کنید او از درون سینهها آگاه است».
و میفرماید:
﴿فَإِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ وَأَخۡفَى ٧﴾[طه: ٧] یعنی: «او هرگونه سرّ و پنهانی را میداند».
و میفرماید:
﴿أَلَمۡ يَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ سِرَّهُمۡ وَنَجۡوَىٰهُمۡ﴾[التوبة: ٧٨] یعنی: «آیا نمیدانند که خداوند راز و نجوایشان را میداند».
حال با وجود این آیات ميپرسيم مگر علي خدا است که اسرار مردم را بداند؟! چنانکه در «نهجالبلاغه» آمده است علي ÷از خيانتهاي امراء و فرماندارانش جز از طريق خبرچينيها و جاسوسان خود و يا نامههاي مردم مطلع نميشد چنانکه مينويسد: «عيني بالمغرب كتب إلى يعلمني»یعنی جاسوسم در مغرب برايم نوشته است و مرا آگاه مينمايد. [۶۱]آن حضرت، عبيدالله بن عباس را به ولايت بصره گماشت و هنگامی که او مبلغي هنگفت از بيت المال را اختلاس کرد و چون حضرتش با خبر شد بالاي منبر گريست. [۶۲]و نيز منذر بن جارود را براي جمع آوري صدقات انتخاب کرد ولي او اموال مذکور را برداشت و به معاويه ملحق شد! [۶۳]و حضرت پس از اطلاع از خيانتش به او نوشت: «فإن صلاح أبيك غرّني منك وظننت أنّك تتبع هديه»یعنی درست کاري پدرت مرا فريب داد و پنداشتم که تو نیز از راه او پيروي ميکني. [۶۴]و ابوموسي اشعري را عامل کوفه کرد در حالي که او ناموافق از آب در آمد و چنانکه بايد به آن حضرت خدمت نکرد! و کميل بن زياد را عامل هيئت قرار داد، ولي او مقاومت نکرد و شهر را تسليم دشمن نمود و حضرت او را مذمت فرمود. [۶۵]و ولايت فارس را به زياد بن ابيه سپرد ولی او از ياوران معاويه شد و بسياري از طرفداران علي ÷را کشت. [۶۶]و مصقله بن هبيره را به عنوان عامل اردشير خوزستان نصب فرمود، اما او خيانت کرد و اموال بيت المال را در ميان خويشاوندان خود تقسيم کرد! [۶٧]و قيس بن سعد بن عباده را که از مردان کارآزموده و از ارادتمندان آن حضرت بود، به سخن نمامين از ولايت مصر معزول فرمود و به جاي او محمد بن ابيبکر را منصوب نمود که تجربهی لازم براي تصدي اين مسؤوليت را نداشت و در نتيجه مصر سقوط کرد.
آيا ميتوان گفت که علي ÷میدانسته که اين افراد، خائن و يا فاقد صلاحيت هستند و با این وجود آنها را به مسئولیتهای مهم منصوب کرده و به نوعي در اعمال نادرستشان شريک بوده است؟! بايد گفت معاذ الله، قطعاً چنين نيست. پس اين اباطيل که در این زیارتنامه آمده است چيست؟!
بايد دانست آن همه انبياء و مرسلين که از دنيا رفتند هیچگونه زيارتنامهی نداشته و ندارند، ولي مجلسي در کتاب مزار زيارتنامهاش (زیارت ۱۸) ميگويد: علماي شيعه براي زيارت آدم و نوح زيارتنامهای درست کردهاند ولي براي زيارت صالح و هود و ابراهيم چيزي نساختهاند و سزاوار است براي ايشان نیز زيارتنامهای درست شود! به نظر ما چون اين آقايان بيکار بودهاند، براي هر کس از دنيا رفته زيارتنامهای ردیف کردهاند!
جالب است که سازنده زيارت ۱۸ براي اثبات شفاعت براي حضرت امير ÷در ضمن زيارتنامه اسشتهاد کرده به آيه:
﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ وَهُم مِّنۡ خَشۡيَتِهِۦ مُشۡفِقُونَ ٢٨﴾[الانبياء: ٢٨] یعنی: «و جز برای کسی که خداوند از آن راضی باشد، شفاعت نمیکنند و ایشان از ترس خدا بیمناکند».
آیا ندانسته که منظور از شفاعت کنندگان در اين آيه ملائکه است. به اضافه خدا در اين آيه شفاعت را موقوف به رضايت و اراده خویش نموده است نه به ارادهی ملائکه و بندگانش، زيرا خدا مقصري را که لائق شفاعت باشد ميشناسد و فقط او از احوال بندگانش مطلع است. خود حضرت علي ÷در نهجالبلاغه آيه مذکور را مربوط به ملائکه ميداند. [۶۸]گويا سازندهی این زيارتنامه، نهجالبلاغه را هم نديده است، زيرا مرجع ضمير در «لا يشفعون»در آيه قبل از آن است، از اين رو حضرت علي نيز آن آيات را مربوط به ملائکه دانسته است. علاوه بر اين درباره شفاعت در روز قيامت فرموده: «فلا شفيع يشفع» یعنی شفیعي نيست که شفاعت کند [۶٩]. و اطاعت خدا را شافع دانسته و فرموده: «فاجعلوا طاعة الله شفيعاً لدرك طلبتكم»یعنی طاعت خداوند را شفيع وصول به خواسته خود قرار دهيد. [٧۰]و قرآن را نيز شفيع دانسته و فرموده: «واعلموا أنه شافع ومشفَّع وأنه من شفع له القرآن يوم القيامة شُفِّع فيه» یعنی بدانيد که قرآن شفيع مقبولی است و همانا کسي که روز قيامت قرآن برايش شفاعت کند، پذيرفته خواهد شد [٧۱]. و در دعاي خود خدا را شفيع ميداند و عرض ميکند: «والشافع لهم ليس أحد فوقك يحول دونهم » یعنی خدايا تو شافع بندگاني و کسي برتر از تو نيست تا ميان تو و ايشان حائل شود. [٧۲]بنابراين، اين زائر نادان کهميگويد: «فإن لي ذنوباً كثيراً»یعنی گناهان بسياري دارم، مصداق «لمن ارتضى»نيست و بايد برود توبه کند.
در همين زيارتنامه خطاب به آن حضرت ميگويد: «إنك تسمع كلامي وترد سلامي»در حالي که ما در صفحات گذشته اثبات کرديم که اين جمله باطل است. اين جهال گمان کردهاند که بشر همچون خدا شنوندهی همهی اصوات است! اگر انبياء تمام اصوات را بشنوند سرسام خواهند گرفت، مگر این حضرت موسي نبود که با شنیدن صدايي از کوه بيهوش بر زمین افتاد، خداوند میفرماید: ﴿وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقٗا﴾[الاعراف: ١٤٣] . و ائمه †نیز در زمان حياتشان اگر چند نفر با هم سخن ميگفتند از فهميدن سخنان ايشان در آن واحد عاجز بودند چه رسد بعد از مرگشان، و اصولا اين صفت مخصوص خدا است، چنانکه در بسياري از ادعيه اين موضوع آمده است، از جمله در دعاي جوشن کبير که چنین ميخوانيم: «يا من لا يشغله سمع عن سمع يا من لايمنعه فعل عن فعل يا من لايلهيه قول عن قول يا من لايغلطه سؤال عن سؤال يا من لايحجبه شيء عن شيء» یعنی اي آنکه شنيدن صوتی او را از شنيدن ديگری باز نمیدارد، و انجام دادن کاري او را از کار ديگر منع نمیکند، و گفتاري او را به گفتار ديگری سرگرم نمیکند، و بر آوردن خواستهاي او را از خواستههای ديگر به اشتباه نمیاندازد. (بند ٩٩ دعاي جوشن کبير) مسلماً اين خصوصيات را نميتوان براي غير خدا قائل شد.
در زيارت بیستم ميگويد: «إني عذت بأخي رسولك» یعنی همانا من به برادر پيامبرت پناه ميبرم، در حالي که خدا در قرآن مکرراً فرموده که به غير از من به کسی پناه نبريد.
مجلسي هر جا به گمان خود زيارتنامه خوش عبارت و مسجعي ديده است آن را جمع آوری کرده و کتابش را پر از اینگونه خرافات کرده است، و از آن جمله در زيارت شمارهی ۲۲ ميگويد: زيارتي مليح و نمکين است، سپس زيارتي که ساخته و پرداختهی غلو کنندگان است را نقل ميکند، و همچنین در اين زيارت خطاب به امام ميگويد: «السلام على الأصل القديم و الفرع الكريم، السلام على الثمر الجني» یعنی سلام بر اصل قديم و فرع گرامي و سلام برميوهی چیده شده. در اينجا علي÷را مانند نصاري وصف کرده که عيسي ÷را هم قديم و هم ميوهی خلقت و هم فرزند خدا ميدانند! نصاري به قدماي ثلاثه قائلند، و گويا اين زائر هم به تعدد قدماء قائل بوده است، ولي لازم است بداند به اجماع علماي اسلام، تعدد قدماء شرک است. شنيدهام که شيخ محمد حسن نجفي صاحب جواهر الکلام که از مراجع بزرگ شيعه است روزي وارد بارگاه اميرالمؤمنين ÷شد و ديد همين زيارتنامه را در بارگاه آويختهاند، کارگزاران را خواست و فرمود که اين زيارت شرک است، آن را برداريد و پاره کنيد، آنان نيز به دستور او عمل کردند، ولي متأسفانه پس از چند سال شيخ عباس قمي پيدا شد و همين دعاي باطل را به عنوان زيارت ششم در مفاتيح الجنان نقل کرد و به دست عوام سپرد! همچنین در همين زيارتنامه ائمه را مقننين (قانون گذاران) شرع دانسته و میگويد: «وعلى الأئمة الراشدين الذين فرضوا علينا الصلوات» یعنی سلام بر آن امامانی که نماز را بر ما واجب کردند. در صورتی که خداوند میفرماید:
﴿وَلَا يُشۡرِكُ فِي حُكۡمِهِۦٓ أَحَدٗا ٢٦﴾[الكهف: ٢٦] یعنی: «و کسی را در قانونگذاری خود شریک نمیکند».
و فرموده:
﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾[الانعام: ٥٧] یعنی: «هیچ کس غیر از خدا حق حکم دادن را ندارد».
و فرموده:
﴿۞شَرَعَ لَكُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِۦ نُوحٗا وَٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ وَمَا وَصَّيۡنَا بِهِۦٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰٓ﴾[الشورى: ١٣] یعنی: «خدا برای شما دینی را تشریع فرمود که نوح را به آن سفارش کرد و آن همان دینی است که به تو وحی کردیم و آن همان دینی است که ابراهیم و موسی و عیسی را به آن سفارش کردیم».
و واضح است که مرجع ضمير در «شرع لکم» «الله»است که در آيات قبلی ذکر شده است. و همچنین فرموده:
﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُ﴾[الشورى: ٢١] یعنی: «آیا برای مشرکان شریکانی هست تا برایشان دین و آئینی را بیاورند که خدا اجازهی آن را نداده است».
بنابراين تشریع و گذاشتن احکام، مخصوص خدا است و هيچ پيشوايي به عنوان دين حق قانونگذاری در دین را ندارد.
در همين زيارت حضرت علي را شجره طوبي و سدرة المنتهي و آدم و نوح و عيسي و موسي دانسته است! آن امامي که اينگونه آن زيارتنامهساز از او وصف میکند، امامي است که بنا به مکتب وحدت وجود، همه چیز است، خدا عين خلق و خلق عين خالق و علي خود موسي و موسي خود علي است. پناه بر خدا از اين کفريات و خرافات!
و در همين زيارت نیز ميگويد: «السلام على حبل الله المتين»یعنی سلام بر ریسمان قوی خدا. چنین پیداست که زيارتنامهنويس، علي ÷را قبول ندارد، زيرا خود علي÷مکرراً فرموده است که ريسمان الهي قرآن است. از جمله فرموده: «عليكم بكتاب الله فإنه الحبل المتين»به کتاب خدا چنگ بزنید که حبل متين است. [٧۳]و فرموده: «وإن الله سبحانه لم يعط أحداً بمثل هذا القرآن فإنه حبل الله المتين»یعنی همانا که خداوند سبحان به احدي همچون اين قرآن عطا نفرموده است، همانا که قرآن ریسمان متين پروردگار است. [٧۴]پس آن حضرت قرآن را حبل الله و ريسمان محکم خدا ميداند که هم خود علي و هم ديگران بايد به آن چنگ بزنند. ولي اينان هم بر ضد کلام خدا و هم بر ضد کلام امام ÷هر چه خود خواستهاند بافتهاند. از اينجا ميتوان فهميد که اينان تا چه حد کلام علي ÷را قبول دارند و ارادتشان به ائمه چگونه است.
خدايتعالي در وصف عظمت قرآن فرموده:
﴿إِنَّا جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ٣ وَإِنَّهُۥ فِيٓ أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ٤﴾[الزخرف: ٣، ٤] یعنی «ما این قرآن را برای تعقل و فهم شما عربی قرار دادیم و این قرآن نزد ما علی (والامقام) و با حکمت است».
ملاحظه ميفرماييد که در اين آيهی شريفه «علي» و «حکيم» دو صفت براي قرآن است، ولي زيارتساز جاهل، قرآن را تحريف کرده و اين آيات را در وصف حضرت علي ÷دانسته است و ميگويد: «السلام على صاحب الدلالات الذي ذكر الله في محكم الآيات فقال تعالى:﴿وَإِنَّهُۥ فِيٓ أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ٤﴾ببينيد چگونه براي هدف خود با قرآن بازي کرده و علي و حکيم را که دو صفت قرآن میباشد، اسم فرزند ابوطالب قرار داده است! جالب است با اينکه اسلام را خراب کردهاند ولي در تمام اين زيارات تقاضاي شفاعت دارند! به عقيدهی نگارنده اگر فرضاً امام زنده ميشد و ميفرمود: «شفاعت به اختيار خداست نه به اختيار من و نه به انتخاب شما» با آن امام دشمنی ميکردند! در حقیقت اينان شفاعت را براي خود ساختهاند تا هر گناهي را به راحتی مرتکب شوند، در حالي که ائمه چنين ادعاهايي نداشتهاند، خود حضرت علي در ضمن دعاهاي خود عرض ميكند: «وقد رجوت ممن تولاني في حياتي بإحسانه أن يشفع لي عند وفاتي بغفرانه»یعنی به کسي که در زندگيم با احسانش مرا سرپرستي کرد اميد دارم که با آمرزش و غفرانش هنگام مرگ برايم شفاعت فرمايد. [٧۵]و در دعاي کميل عرض ميکند: «اللهم إني أتقرب إليك بذكرك وأستشفع بك إلى نفسك»یعنی پروردگارا! من با ذکر تو به سويت تقرب ميجويم و خودت را در پيشگاهت شفيع ميگيرم. و میگوید: «أنت الأول قبل خلقك والآخر بعدهم والظاهر فوقهم ...والدافع عنهم والشافع لهم، ليس أحد فوقك يحول دونهم وفي قبضتك منقلبهم ومثواهم»یعنی پروردگارا! تو اولي و قبل از مخلوقاتت بودهاي و پس از آنان نيز خواهي بود و بر آنان چیرهای ... دافع گرفتاريهايشان بوده و شفيع آناني، کسي برتر از تو نيست تا ميان تو و آنان حائل شود و جاي رفتن و جايگاهشان در قبضهی قدرت توست. [٧۶]چنانکه ملاحظه ميکنيد آن حضرت خداوند را شفيع دانسته است. حضرت سيد الساجدين زين العابدين ÷نيز در دعاهاي خود عرض ميکند:«وإن شفعت فلست بأهل الشفاعة ... شفع في خطاياى كرمك ... لا شفيع لي إليك فليشفع لي فضلك» یعنی اگر شفاعت خواهم پس سزاوار شفاعت نيستم .... پروردگارا! کرم و بزرگواريت را در خطاهايم شفيع فرما ... هيچ شفيعي در پيشگاهت ندارم پس بگذار فضل وکرم تو برايم شفاعت کند. [٧٧]و نيز عرض ميکند: «لا شفيع يشفع لي إليك ... ولا ملاذ ألجأ إليه منك»یعنی هيچ شفيعي که در نزد تو برايم شفاعت کند ندارم و هيچ پناهگاهي که از تو بدان پناه ببرم نيست. [٧۸]
اين زيارتسازان اگر به خدا و قرآن اعتقاد و به ائمه ارادت داشتند اين زيارتنامهها را نميساختند، به سبب همين زيارتنامهها است که مذاهب باطنيه و شيخيه و صوفيه تقويت میشود، و به کلمات همين زيارتنامهها براي ادعاهای باطلهی خود استشهاد ميکنند. متاسفانه مردم متوجه نيستند که اين زيارتنامهها تقلبی و ضد قرآن است. آنچه غلوکنندگان در وصف علي ÷جعل کردهاند تماماً در اين زيارتنامهها آمده است، مثلاً در اين زيارتنامه ميگويد: «السلام على المولود في الكعبة المزوج في السماء»یعنی سلام بر مولود کعبه و کسی که عقد ازدواجش در آسمان بسته شده است!
در اين زيارتنامه تقلبی به تولد حضرت علي ÷در کعبه اشاره شده است و ما براي اطلاع خوانندگان از حقيقت اين قضيه، لازم است بدان بیشتر بپردازيم، تا خواننده خود، دريابد که هر روايت يا زيارتنامهای که به چنين مسألهاي استناد کرده باشد، از امام نيست بلکه از جعل کذابان است. بدان که تولد علي ÷در کعبه يکي از مصاديق «رُبَّ مشهور لا أصل له»است و اين ماجرا پايهی مستحکمي ندارد، حضرت امير ÷آنقدر فضایل و خصایل والا دارد که هیچ نیازی به تراشيدن چنین فضایلی ندارد.
علمايي چون ابن عبدالبَرّ در کتاب «الاستيعاب في معرفة الأصحاب» و ابن حجر عسقلاني در «الإصابة في تمييز الصحابة» و «بخاري» و «مسلم» در فصل مناقب علي÷با اينکه فضایل و برتریهای علي ÷را آوردهاند، ولي اين ماجرا را ذکر نكردهاند، حتي ابن أبي الحديد که ارادتش به اميرالمؤمنين ÷جاي هیچ شبههای ندارد، در «شرح نهجالبلاغه» (۱/۵) ميگويد: «در اينکه محل تولد آن حضرت کجا بوده است اختلاف است، بسياري از شيعيان ميپندارند که آن حضرت در کعبه ولادت يافته است، ولي علماي حديث اين را نميپذيرند و عقيده دارند که حکيم بن حزام بن خويلد بن أسد بن عبدالعزي بن قصي در کعبه متولد شده است». اگر مدرک موثقي در اين مورد وجود ميداشت، قطعاً ابن أبيالحديد از ذکر آن سرپیچی نميکرد.
شيخ کليني در کافي در باب «مولد أميرالمؤمنين÷» با اينکه ذکر کرده آن حضرت نخستين کسي است که پدر و مادرش هر دو، فرزند هاشم بودهاند ولي به ولادت آن حضرت در خانه کعبه هیچ اشارهاي نکرده است.
علامه مجلسي در کتاب بحار الأنوار در جلد مختص به علي ÷در باب «تاريخ ولادته و حليته و شمائله÷» ۳۸ روايت جمع آوري کرده است که حديث دوازدهم و پانزدهم آن بر تولد حضرت امير ÷در خانه ابوطالب دلالت دارد و احاديث ۱۸ و ۲۲ الي ۲۵ و ۲٧ الي ۳۶ با اينکه همگي در مقام بيان فضائل آن حضرت میباشند، اما دلالتي بر تولد آن حضرت در کعبه ندارند.
در روايات مربوط به تولد علی÷در کعبه علاوه بر اينکه در ماه تولد آن حضرت اتفاق نظر نيست، بلکه از فرد مشرکي موسوم به «يزيد بن قعنب» نام برده شده است و عجيب آنکه برخي، سخن مشرک را ميپذيرند ولي رواياتي که سند آن پاک از نام اين مشرک است از جمله همان روايت دوازدهم و پانزدهم را نميپذيرند!
ديگر آنکه اگر علي ÷در کعبه متولد ميشد، لازم بود که جز يزيد بن قعنب مشرک، ديگر اهالي مکه نيز آن را نقل کرده بودند و در روايات فضایل، از ذکر آن صرف نظر نميشد و يا اینکه علويان و اولاد و احفاد علي ÷لا اقل در مقابل رقبای خود به اين مساله استناد ميکردند.
به هر حال، ما به عنوان نمونه دو روايت از روايات «بحار الأنوار» را با ترجمه و انشاي حاج شيخ عباس قمي ذکر میکنیم. البته اگر خواننده به ساير روايات وارد در تولد علي ÷در کتاب مجلسي مراجعه کند خواهد ديد که روايات ديگر نيز بهتر از اين دو نيست.
روزي عباس بن عبدالمطلب با يزيد بن قعنب و با گروهي از بني هاشم و جماعتي از قبيله بني عبدالعزي در برابر خانه کعبه نشسته بودند، ناگاه فاطمه بنت اسد به مسجد وارد شد در حالی که حضرت اميرالمؤمنين ÷در شکم ایشان نُهماهه بود و درد زایيدن فاطمه را فرا گرفته بود، سپس در برابر خانه کعبه ايستاد و نگاهی به آسمان کرد و گفت: پروردگارا! من به تو (در حالی که خداوند متعال به پیامبرش میفرماید: تو نمیدانستی کتاب و ایمان چیست، [٧٩]ولی زن عموی آن حضرت پیش از بعثت میدانسته که ایمان چیست) و به هر پيغمبر و رسولي که فرستادهاي و به هر کتابي که نازل گردانيدهاي ايمان آوردهام و فرمایشات جدم ابراهیم خلیل را که بنا کننده خانه کعبه است تصدیق کردهام، بنابر این به حق اين خانه و به حق آن کسي که اين خانه را بنا کرده است و به حق اين فرزندي که در شکم من است و با من سخن ميگويد و با سخن گفتنش مونس من گرديده است و یقین دارم که یکی از آیات جلال و عظمت توست از تو میخواهم که ولادت او را بر من آسان گردانی. (چرا پيامبر اکرم در شکم مادرش با وي سخن نميگفت و در خانه کعبه ولادت نيافت؟ و چرا حضرت آمنه از ميوههاي بهشتي نمي خورد؟) عباس و يزيد بن قعنب گفتند: هنگامی که فاطمه از اين دعا فارغ شد، ديديم که ديوار عقب کعبه شکافته شد، فاطمه از آن رخنه داخل کعبه شد و از ديدههاي ما پنهان گرديد، سپس با قدرت خدا شکاف ديوار به هم پيوست و چون خواستيم در کعبه را بگشاييم هر قدر سعي کرديم در گشوده نشد، دانستيم که اين امر از جانب خدا واقع شده (چرا يزيد بن قعنب مشرک اين کار را به حساب خدايان داخل کعبه نگذاشت، در حالي که مشرکين مکه بيشتر امور را به خدايان خود نسبت ميدادند) و فاطمه سه روز در اندرون کعبه ماند. اهل مکه در کوچهها و بازارها اين قضيه را نقل ميکردند و زنها در خانهها اين حکايت را ياد ميکردند و ابراز تعجب میکردند (چرا جز غلو کنندگان و کذابان و امثال يزيد بن قعنب اين خبر را نقل نکردهاند؟!) تا اینکه روز چهارم فرا رسيد، آنوقت همان موضع از ديوار کعبه که شکافته شده بود، برای بار دوم شکافته شد و فاطمه بنت اسد از آن بيرون آمد و فرزند خود اسد الله الغالب علي بن ابيطالب ÷را در دست خويش داشت و ميگفت: اي مردم! به راستي که حق تعالي مرا از ميان خلق خود برگزید و بر زنان برگزيدهای که قبل از من بودهاند برتری داد، زيرا حقتعالي آسيه دختر مزاحم را برگزید، و او در پنهانی عبادت حق تعالي میکرد، در مکانی که عبادت خدا در آنجا جز برای ضرورت سزاوار نبود، يعني خانهی فرعون. و مريم دختر عمران را برگزيد و ولادت عيسي÷را برایش آسان گردانيد و در بيابان درخت خشک را تکان داد و رطب تازه براي او از آن درخت فرو ريخت. و حق تعالي مرا بر هر دوی آنان برتری داد و همچنين بر جميع زنان عالميان که پيش از من بودهاند (ميپرسيم آيا بر آمنه نيز برتري داد؟! ديگر آنکه اگر چنين است چرا خداوند در کتاب خود از آن دو یاد فرموده ولي هیچ گونه اشاره اي به فاطمه بنت اسد نکرده است)؟! زيرا من فرزندم را در ميان خانه برگزيده او به دنیا آوردهام و سه روز در آن خانهی محترم ماندهام و از ميوهها و غذاهاي بهشت تناول کردهام و هنگامی که خواستم از آنجا بيرون بیايم آن هم در هنگامي که فرزند برگزيدهام بر روي دستم بود هاتفی مرا از غيب ندا داد که اي فاطمه اين فرزند بزرگوار را علي نامگذاری کن (چرا هاتفي از غيب به حضرت آمنه نام پيامبر را نگفت؟!) به درستي که منم که خداوند علي اعلي، و او را از قدرت و جلال خود آفريدهام، و بهره کامل از عدالت خويش به او بخشيدهام، و نام او را از نام مقدس خود اشتقاق نمودهام، و او را به آداب خجسته خود تاديب نمودهام، و امور خود را به او واگذار کردهام، و او را از علوم پنهان خود مطلع کردهام، و در خانه محترم من متولد شده است، و او اولین کسي است که بر روی خانه من اذان خواهد گفت، و بتها را خواهد شکست، و آنها را از بالاي کعبه به زير خواهد انداخت، و مرا به عظمت و مجد و بزرگواري و يگانگي ياد خواهد کرد، (آيا پيامبر اکرم قبل از آن حضرت، خداوند را به عظمت و مجد و بزرگواري ياد نکرده است؟!) و اوست امام و پيشوای بعد از حبيب من و برگزيده بر جميع خلق من محمد صکه رسول من است، و او وصي او خواهد بود، خوشا به حال کسي که او را دوست دارد، و او را ياري کند، و واي به حال کسي که فرمان او را اطاعت نکند، و او را ياري ندهد و انکار حق او نمايد.
و در بعضي روايات آمده است که چون حضرت اميرالمؤمنين ÷متولد شد ابوطالب او را بر سينهی خود گذاشت و دست فاطمه بنت اسد را گرفت، و همگی با هم به ابطح آمدند، سپس ابو طالب با این اشعار گفت:
يا رب يا ذا الغسق الدجي
والقمـر المبتلـج المضـي
بين لنا من حكمك المقـضي
ما ذا ترى في اسم ذا الصبي
مضمون اين اشعار چنین است که اي پروردگاري که شب تار و ماه روشن و روشني دهنده را آفريدهاي، براى ما بیان کن که نام اين کودک را چه بگذاريم؟(پس ماجراي اينکه هاتفي نام آن حضرت را در داخل کعبه به فاطمه بنت اسد گفته، دروغ است!) ناگاه چيزي مانند ابر از روي زمين پيدا شد و نزد ابوطالب آمد، ابوطالب او را گرفت و با علي ÷به سينه خود چسبانيد و به خانه برگشت، چون صبح شد ديد لوح سبزي است که در آن نوشته شده است:
خصصتما بالولد الزكي
والطاهر المنتخب الرضي
فاسمه مـن شامخ على
علـى اشتـق من العلي
یعنی شما دو نفر ابو طالب و فاطمه به فرزند طاهر و پاک و پسندیدهای مشرف گرديديد، پس نام بزرگوار او علي است و خداوند علي اعلي نام او را از نام خود اشتقاق کرده است. سپس ابوطالب نام آن حضرت را علي نهاد و آن لوح را در زاويه راست کعبه آويزان کرد و تا زمان هشام بن عبدالملک در آنجا همچنان آویزان باقی ماند تا اینکه او را پایین آورد و سپس ناپدید شد! [۸۰]
ملاحظه ميکنيد که در اين افسانهها (شایسته نیست که اينگونه داستانها را حديث بناميم) قبل از نزول وحي بر پيامبر اکرم ص، زن عموي آن حضرت بسياري از انبياء و اولياء را که در قرآن نامشان مذکور است ميشناخته و از اخباري که در کتاب خدا به آنها اشاره شده، مطلع بوده است، در حالي که قرآن درباره اخبار انبياء سابق به رسول خدا صميفرمايد:
﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَا﴾[هود: ٤٩] یعنی: «آن (معلومات) از اخبار غیب است که به تو وحی میکنیم، نه تو و نه قومت پیش از وحی، از این اخبار چیزی نمیدانستید».
اشکالات اين روايات بيش از اينهاست ولي ما به همين مقدار اکتفا ميکنيم.
نکتهی ديگر آنکه روایتکنندگان احاديث متعلق به تولد علي ÷در بحارالأنوار کساني هستند از قبيل: محمد بن فضيل و مفضل و اسدي و نخعي و يا افراد مجهول الحالی از قبيل زکريا بن يحيي و عبدالله بن محمد و يا افراد مهملي که در کتب رجال ذکري از آنان در میان نيست، از قبيل ابوحبيبه و عمرو بن الحسن القاضي و احمد بن عمر الربيعي (ربيقي) و احمد بن محمد بن ايوب و يا کساني هستند چون سهل بن احمد و محمد بن سنان که اولي را شيخ طوسي تضعيف کرده و ابن الغضائري فرموده ضعيف و جاعل حديث است و از مجاهيل روايت ميکند.
و درباره دومي شيخ مفيد در رساله «جوابات أهل الموصل في العدد والرؤية» درباره حديثي که يکي از روات آن محمد بن سنان است، فرموده: «اين حديث شاذّ و نادر بوده و مورد اطمينان نيست و در سند آن محمد بن سنان وجود دارد که مطعون است و ما (شيعيان) در متهم بودن و ضعف وي اختلافی نداریم و هر حدیثی که طريق روايت آن چنين باشد، در دين به آن عمل نميشود».
استاد قلمداران/نيز با مراجعه به کتب معتبر رجال، درباره وي مطالب زير را گردآوري کرده است:
الف) نجاشي در کتاب رجال خود صفحه ۲۵۲ فرموده است: هو رجل ضعيف جداً لا يعول عليه ولا يلتفت إلى ما تفرد به. یعنی او بسیار ضعيف است، وبه او اعتماد نمیشود و به آنچه که به تنهايي روايت کرده نیز التفاتی نميشود.
ب) ابن الغضائري دربارهی او فرموده است: محمد بن سنان غال لايلتفت إليه.یعنی او شخصي غلوکننده است و به گفتارش اعتنا نميشود.
ج) شيخ ابو عمرو کشي در کتاب رجال خود ص ۳۳ از ايوب بن نوح آورده است که او ميفرمود: لا أستحل أن أروي أحاديث محمد بن سنان.یعنی حلال نميدانم که احاديث محمد بن سنان را روايت کنم. و در ص۴۲٧ از حمدويه بن نصير از ايوب بن نوح نقل کرده است که محمد بن سنان در هنگام مرگ گفته است: هر چه حديث برايتان گفتهام هيچ يک را از کسي نشنيدهام و سماعي در کار نبوده است و روايت نيست بلکه چنين يافتهام!
د) ابن داوود در کتاب رجال خود صفحه ۵۰۵ او را در قسم ضعفاء آورده و نوشته است که محمد بن سنان ميگفت: لا ترووا عني مما حدثت شيئاً فانما هي كتب اشتريته من السوق. یعنی از من حديثي روايت نکنيد[حديثهايي که برایتان گفتهام] فقط کتابهايي بود که از بازار ميخريدم [و هر چه در آنها بود برایتان ميگفتم]، سپس ابن داوود فرموده: الغالب على حديثه الفساد. یعنی غالب احادیثش فاسد است. و علماي رجال متفق هستند که وي از کذابين است.
علاوه بر اينها، روايات متعلق به تولد حضرت علي ÷در بحار الأنوار به قدري رسوایی دارد که حاشیهنویس کتاب، آقاي محمد باقر بهبودي پس از توجيه اختلاف روايات در مورد ماه تولد آن حضرت، ناچار اینگونه اعتراف ميکند که: بر هیچ محقق مطلعی پوشيده نيست که گروهي از علماء و روات چون آینده گذشتگان را از خلال قصهها و اساطير پیشگویی میکردند، در تاريخ پيامبر و ائمه †و دیگران نیز کتبي بنا به مسلک قصه پردازان تصنيف کردند. آنان از حديثي صحيح که بيش از پنج سطر نبود، [قصهاي] در پنجاه سطر ميپرداختند. [از اين روايت که] ملاحظه ميکنيد يکي از آنان از قبيل ابو الحسن بکري در کتاب الأنوار در ماجراي ولادت پيامبر و ازدواجش با حضرت خديجه هر چه ميتواند فصاحت و بلاغت و ديگر آرایههای ادبي به خرج داده و تا ميتواند شعر و آنچه که قوه خيال و ذوق شريف ادبي به او الهام ميکند و صور عجيب [و خيالي] را که مناسب شخصيت پيامبر صميپندارد به آن ميافزايد. و این قصههای ولادت علي ÷که روايات آن را مصنف ثبت و جمع آوري کرده است از همین قبیل میباشد. در اين روايات ميبينيد که يکي از آنان رسول خدا صرا به عنوان قابلهی آن حضرت تصوير ميکند. و ديگري ولادت آن حضرت را ماه ذي حجه ذکر ميکند تا در تسميه روز ترويه و روز عرفه و روز عيد قربان وجهي لطيف بتراشد. و ديگري قصه مثرم بن رغيب بن الشيقنام» را ميبافد! و ديگري براي آن حضرت ÷نزد هر گروهي اسامي عجيبي اختراع ميکند! و شکی نیست که اين اعمال و نظاير آن از خرافات قصه پردازان است. [۸۱]
اينک به ادامهی زيارت ۲۳ ميپردازيم که ميگويد: «السلام على من شرّفتْ به مكة و منى»یعنی سلام بر آن کسی که مکه و مني به برکت او شرافت يافت! در صورتي که خود آن امام براي کسب ثواب و کسب درجات به زيارت کعبه ميرفت و فرزندانش نیز براي کسب شرافت پياده به سوي مکه ميرفتند تا کعبه را طواف کنند، و حتی ابراهيم ÷نیز براي کسب ثواب و تقرب به خدا ستونهاي آن را بالا آورد آنچنانکه خدا از او مدح کرده و فرموده:
﴿وَإِذۡ يَرۡفَعُ إِبۡرَٰهِۧمُ ٱلۡقَوَاعِدَ مِنَ ٱلۡبَيۡتِ وَإِسۡمَٰعِيلُ﴾[البقرة: ۱۲٧] یعنی: «به یاد آور هنگامی که ابراهیم با [کمک] اسماعیل پایه های کعبه را بالا میآورد».
و ميفرمايد:
﴿ذَٰلِكَۖ وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ ٣٢﴾[الحج : ٣٢] یعنی «حکم این است که هر کس شعائر خداوند را بزرگ دارد، این بزرگداشت نشانه تقوای دلهاست».
میبینیم که خداوند بر همه، اعم از پيامبر و امام و ماموم، واجب فرموده که شعائر الهي را تعظیم کنند. مناسک حج و رفتن به مکه و طواف بین صفا و مروه از شعائر الهي و به دستور رب العالمين است، و ساخته و پرداخته دست این و آن نیست، چنانکه فرموده:
﴿وَٱلۡبُدۡنَ جَعَلۡنَٰهَا لَكُم مِّن شَعَٰٓئِرِ ٱللَّهِ﴾[الحج : ٣٦] یعنی: «شتران قربانی را برایتان از شعائر خداوند قرار دادهایم».
و میفرماید:
﴿۞إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ١٥٨] یعنی «همانا که صفا و مروه از شعائر خداوند است».
شعائر الهي شعائري است که انجام آن بر حضرت امير ÷نيز واجب بوده است و هیچ مسلمانی جرأت تحقیر اين شعائر را ندارد مگر این زيارتنامهسازان مجهول المذهب!
قرآن میفرمايد معجزه کار خداوند است که براي تصديق نبوت انبياء آن را ايجاد ميکند و در واقع معجزه یک فعل الهي است نه فعل انبياء، ولي اين زيارتنامهساز با اتکاء به روايت سهل بن زياد آن کذاب غلو کننده براي حضرت امير معجزه تراشيده و ميگويد: «السلام على من ردّت له الشمس فقضى ما فاته من الصلاة»و اشاره ميکند به قصهاي که علي ÷نماز عصر خود را عمداً عقب انداخت تا نماز او قضا شود و خدا براي او خورشيد را برگرداند تا نمازش را در وقتش بخواند، و ما در صفحات قبل اين روايت و جوابش را بیان کردیم. ولي اين زيارتساز نفهميده است که چه ببافد و به جاي گفتن «أدى ما فاته من الصلاة» گفته «فقضى ما فاته».اينان در ساختههاي خود فکر نکردهاند تا بفهمند آن عبارتي را که ساختهاند مقصد را نمیرساند، زيرا قضاي نماز در خارج وقت است ولي زيارتنامهساز جاهل، قصد داشته بگويد که علي÷با بازگشت خورشيد نمازش را داخل وقت شرعي ادا کرده است.
باز بر ضد کلام خدا چنین ميگويد: «السلام على من عنده تأويل المحكم والمتشابه وعنده أم الكتاب» یعنی سلام بر آنکه تأويل آيات محکم و متشابه را میداند و أمالکتاب نزد اوست! در صورتي که خدا تأويل کردن را فقط به متشابهات اختصاص داده است و آیات محکم نیازی به تأویل ندارد، ولي اين زیارتساز، آیات محکم را نیز تأویل پذیر دانسته است! علاوه بر اين خدا در قرآن تأويل متشابهات را مختص به خود شمرده و حضرت علي ÷نيز فرموده: «واعلم أن الراسخين في العلم هم الذين أغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب الإقرار بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب، فمدح الله اعترافهم بالعجز عن تناول مالم يحيطوا به علماً، وسمّى تركهما لتعمق فيهما لم يكلفهم البحث عن كنهه رسوخاً»یعنی بدان که راسخان در علم آن کسانی هستند که خداوند آنها را با قبول و اقرار اجمالي به آنچه غيب و پنهان است و تفسيرش را نميدانند، از فرو رفتن در اسرار نهاني بي نياز ساخته است و پروردگار آنان را ستوده است زيرا در برابر آنچه از تفسيرش بيخبرند، به عجز و ناتواني خويش اعتراف میکنند و ترک تعمق و کنجکاوي در آنچه خداوند تحقيق آن را بر عهده ايشان نگذاشته است، رسوخ در علم ناميده است، [۸۲]که در اين خطبه حضرت اشاره فرموده به آيه:
﴿وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَا﴾[ال عمران: ٧] یعنی «تأویل آن را (آیات متشابه) جز خداوند هیچ کس نمیداند و راسخین در علم میگویند به آن ایمان آوردیم، همهی آن از جانب پروردگار ما است».
پس چنانکه ملاحظه ميکنيد حضرت علي ÷نيز فرموده که راسخين در علم آنان کسانی هستند که به عجز خود در تأويل آیات متشابه اقرار ميکنند. ما اين مسأله را در کتاب «تابشي از قرآن» توضيح دادهايم.
لازم به ذکر است که حق تعالي در وصف خود فرموده است:
﴿يَمۡحُواْ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُ وَيُثۡبِتُۖ وَعِندَهُۥٓ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ ٣٩﴾[الرعد: ٣٩] یعنی «خداوند آنچه را که بخواهد محو میکند و آنچه را که بخواهد ثابت نگاه میدارد و أم الکتاب نزد اوست».
ولي اين زیارتنامهساز متقلب جملهی «عنده أم الكتاب» را به حضرت علی نسبت داده و قرآن را ناديده گرفته است!
باز در اين زيارت ميگويد: «السلام على النبأ العظيم»که علي ÷را «نبأ عظيم» دانسته است و باز با قرآن بازي کرده است، زيرا قرآن در سورهی النبأ که در مکه نازل شده ميفرمايد: اهل مکه در موضوع قيامت اختلاف داشتند بلکه عدهاي از آنان وقوع قیامت را انکار ميکردند، خداوند دربارهی آنان فرمود:
﴿عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ ١ عَنِ ٱلنَّبَإِ ٱلۡعَظِيمِ ٢ ٱلَّذِي هُمۡ فِيهِ مُخۡتَلِفُونَ ٣ كَلَّا سَيَعۡلَمُونَ ٤﴾[النبا: ١، ٤] یعنی: «از چه پرس و جو میکنند از آن خبر بزرگی که در آن اختلاف دارند؟ آری به زودی از آن آگاه میشوند».
و میفرماید:
﴿يَوۡمَ يُنفَخُ فِي ٱلصُّورِ فَتَأۡتُونَ أَفۡوَاجٗا ١٨﴾[النبا: ١٨] یعنی: «آن روزی که در صور دمیده میشود و گروهگروه (به سوی ما) میآیند».
میبینیم که قرآن مراد از «نبأ عظيم» را قيامت دانسته است. و در سوره ص پس از شرح دوزخ در آيات ۶٧ به بعد ميفرمايد:
﴿قُلۡ هُوَ نَبَؤٌاْ عَظِيمٌ ٦٧ أَنتُمۡ عَنۡهُ مُعۡرِضُونَ ٦٨﴾[ص : ٦٧، ٦٨] یعنی: «بگو آن خبری است بزرگ که شما از آن روی گردان هستید».
لازم به ذکر است که سوره «النبأ» مکي بوده و در آن وقت در مکه بر سر علي÷کسی اختلافي نداشته است که خدا بفرمايد:
﴿ٱلَّذِي هُمۡ فِيهِ مُخۡتَلِفُونَ ٣﴾[النبا: ٣] یعنی: «چیزی که در آن اختلاف دارند».
به اضافه خود علي ÷در صحيفه علويه در دعاي روز دوشنبه ميفرمايد: «الحمدلله الذي عرّفني النبأ العظيم» یعنی سپاس آن خدايي را که مرا از خبر بزرگ آگاه کرد و آن را به من شناساند. بنابراین معلوم میشود که اين زيارتسازان نه از قرآن اطلاع داشتهاند و نه از گفتههای خود حضرت امير ÷.
همچنین در همين زيارت ميگويد: «السلام على مخاطب الثعبان على منبر الكوفة» یعنی سلام بر آنکه بر روی منبر مسجد کوفه مخاطب اژدها شد. این قصه پرداختهی دست آن غلوکنندگانی هست که میگویند: اژدهايي چندين بار به مسجد کوفه آمد و سر خود را بالا برد و با علي ÷سخن گفت. آیا کسي نیست که به اين خرافاتي بگويد چرا وقتی اژدها وارد شهر شد مردم شهر و افراد مسلح به او حمله نکردند؟! و چرا مانع او نشدند؟! مگر ميدانستند که اژدها قصد سخنراني دارد؟! چگونه کسي نترسيد و اوضاع مسجد به هم نخورد؟ به اضافه يک يا دو بار براي حضرت موسي÷عصا به فرمان خدا تبدیل به اژدها شد و آن همه غوغا در جهان برپا کرد و باعث ايمان آوردن ساحران فرعون شد، ولي از اين اژدها کسي باخبر نشد و آن را نقل نکرد جز این زيارت ساز خرافاتی! ثانياً چرا این اژدها با علي ÷سخن گفته است؟ فایده اين کار در چيست؟ اگر هدف از آن ابراز معجزه بوده است که با بودن قرآن که معجزه کافي و باقی است به معجزه ديگري احتياج نيست، چنانکه در سوره مبارکه الإسراء وقتي مشرکين از پيغمبر درخواست معجزاتي از قبيل شکافتن و بيرون آوردن چشمهاي از زمين کردند، خدا به پيغمبر در جواب ایشان فرمود: بگو اگر اين چيزها را از من ميخواهيد من ناتوانم زيرا من بشري بيش نيستم و اگر از خدا ميخواهيد خدا از انجام دادن کارهاي لغو و بيهوده منزه است. زيرا با وجود قرآن، معجزه تحقق يافته و اگر آنان قصد حقيقتجويي داشتند بايد به قرآن توجه و در آن دقت و تأمل ميکردند.
در زيارت ۲۳ ميگويد: «السلام على أمين الله في أرضه و خليفته» یعنی سلام بر امين خدا در زمين و بر خليفه او. در صورتي که خدا خليفه و جانشيني ندارد. خليفه براي کسي است که از مکانی برود و يا بميرد و خدا از اين امور منزه است. به اضافه خدا جا و مکان ندارد تا کسی بتواند خلافت او را بر عهده بگيرد و مقام خدا را نميتوان به کسي سپرد و کسي نميتواند کار خدا را انجام دهد و اگر خدا به ملائکه فرموده:
﴿إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗ﴾[البقرة: ٣٠] یعنی «همانا من در زمین خلیفهای قرار میدهم»،
مقصود خليفه گذشتگان است، زیرا قبل از آدم، عالم جن بر زمین وجود داشته است. و نفرموده «خليفة لي» يا «خليفتي». ملائکه نیز که مخاطب این آیه بودند چنين فهميدند که خدا ميخواهد به جاي موجودات قبلي جانشيني خلق کند، و با آن علمی که از خونریزی جن در زمین داشتند به خدا عرض کردند:
﴿أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ﴾[البقرة: ٣٠] یعنی: «خدایا آیا در زمین کسی را قرار میدهی که در آن فساد و خونریزی میکند؟».
چگونه جانشين خدا چنین سفاک و مفسد خواهد بود؟! آیا خداوند موجود خونریز و مفسدی را به جانشيني خود بر ميگزيند؟! البته تمام اين امت نيز خليفهی گذشتگانند، اما کسي خليفهی خدا نيست چنانکه فرموده:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي جَعَلَكُمۡ خَلَٰٓئِفَ ٱلۡأَرۡضِ﴾[الانعام: ١٦٥] یعنی: «اوست که شما را خلیفگان زمین قرار داد».
و باید دانست که خليفه خدا کافر نميشود در حاليکه فرموده:
﴿هُوَ ٱلَّذِي جَعَلَكُمۡ خَلَٰٓئِفَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيۡهِ كُفۡرُهُۥۖ﴾[فاطر: ٣٩] یعنی: «اوست که شما را خلیفه روی زمین قرار داد پس هر کس کافر شود زیان کفر او بر خود اوست».
از این آیات چنان پیداست که خداوند برای خود خلیفهای ندارد نه بر روی زمین و نه هر جای دیگری. و حضرت علي ÷نیز در نامه ۳۱ نهجالبلاغه در وصيتي که به امام حسن فرموده او را خليفهی مردگان دانسته و فرموده است: «خليفة الأموات».
همچنین در همين زيارت ميگويد: «السلام على صاحب المعجزات القاهرات والمنجي من الهلكات» یعنی سلام بر صاحب معجزات چیره کننده و نجات بخش از مهالک! گويا این انسان قرآن را ناديده گرفته است، زیرا خدا به رسولش فرموده که تو نميتواني معجزهای از پیش خودت بياوري، معجزه کار خدا است نه کار بشر. و در جواب آنان که معجزه ميخواستند و پيامبرصمايل بود براي ايمان آوردن برخي از معاندان معجزاتي غير از قرآن ظاهر شود، فرمود:
﴿وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيۡكَ إِعۡرَاضُهُمۡ فَإِنِ ٱسۡتَطَعۡتَ أَن تَبۡتَغِيَ نَفَقٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ أَوۡ سُلَّمٗا فِي ٱلسَّمَآءِ فَتَأۡتِيَهُم بَِٔايَةٖۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَمَعَهُمۡ عَلَى ٱلۡهُدَىٰۚ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٣٥﴾[الانعام: ٣٥] یعنی: «و اگر اعراض (روگردانی) ایشان بر تو دشوار و ناگوار است، پس اگر میتوانی نقبی در زیر زمین حفر کن و یا نردبانی در آسمان بگذار تا برای آنان معجزه بیاوری و اگر خدا بخواهد ایشان را بر هدایت جمع مینماید، پس از جاهلان مباش».
و فرموده:
﴿وَقَالُواْ لَوۡلَا نُزِّلَ عَلَيۡهِ ءَايَةٞ مِّن رَّبِّهِۦۚ قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ قَادِرٌ عَلَىٰٓ أَن يُنَزِّلَ ءَايَةٗ﴾[الانعام: ٣٧] . یعنی: «و گفتند چرا بر او معجزهای از پروردگارش نازل نمیشود بگو خداوند بر نازل کردن معجزه قادر و توانا است».
و از اين واضحتر اينکه قرآن خودش معجزه است و نازل کننده آن خداست نه پيامبر، و بدين سبب خداوند فرموده:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ﴾[الحجر: ٩] یعنی: «همانا که ما قرآن را فرو فرستادیم».
و فرموده:
﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا﴾[البقرة: ٢٣] یعنی: «و اگر در آنچه که نازل کردهایم شکی دارید».
و اگر همه انبياء جمع شوند نميتوانند يک سوره مانند آن بياورند. خداي تعالي در سوره الإسراء درباره معجزهی صالح ÷فرموده:
﴿وَءَاتَيۡنَا ثَمُودَ ٱلنَّاقَةَ﴾[الاسراء: ٥٩] یعنی: «و ما شتر را به ثمود دادیم».
و فرموده:
﴿قُلۡنَا يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ ٦٩﴾[الانبياء: ٦٩] یعنی: «ما به آتش فرمان دادیم که برای ابراهیم سرد و سلامت باش».
پس کار خود حضرت ابراهيم÷نبود.
حضرت موسي ÷چون عصا را انداخت و عصا تبدیل به اژدها شد، فرار کرد و اگر کار خود موسی بود فرار نمي کرد و لذا خدا فرموده:
﴿قَالَ خُذۡهَا وَلَا تَخَفۡۖ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا ٱلۡأُولَىٰ ٢١﴾[طه: ٢١] یعنی: «(ای موسی) آن را بگیر و نترس ما آن را به حالت اولیهاش باز میگردانیم».
واگر معجزه را به انبياء †نسبت دادهاند براي آن است که خدا به دعاي ايشان معجزه را ايجاد ميکرد تا نبوت ايشان را تصديق کرده باشد. آنان فقط دعا ميکردند. مثلاً حضرت عيسي ÷دعا ميکرد و خدا به اراده خود مرغ گلين را به مرغ حقيقي تبدیل کرده و يا مرده را زنده ميکرد چنانکه در قرآن فرموده است:
﴿فَيَكُونُ طَيۡرَۢا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۖ … وَأُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾[ال عمران: ٤٩] یعنی: «پس به اذن خدا تبدیل به پرنده خواهد شد ...و مردگان را به اذن خدا زنده میکنم».
همين مجلسي که اين خرافات و کفريات را اينجا آورده در باب نفي الغلو جلد هفتم چاپ قديم «بحار الأنوار» از حضرت رضا ÷روايت کرده که فرمود: «معجزات کار انبياء نبوده بلکه کار خدا بوده است». اين زيارتسازانی که دم از حب (دوستی) و پیروی از امام ميزنند نرفتهاند گفتههای حضرت رضا ÷را ببينند تا از خود معجزاتي به نام امام نبافند. جملههای اين زيارتنامهها علاوه بر اينکه ضد قرآن هستند، ضد عقل نيز ميباشند، زيرا خالقي که قوانين طبيعت را ايجاد کرده و علل و معلولات و اسباب و مسببات را قرار داده است فقط او ميتواند خرق طبيعت کند و علل را از عليت خود بياندازد و اثر حرارت را بگيرد و آن را سرد و سلامت قرار دهد، خالق هر چيز اوست، چه شتر صالح باشد و چه نرم شدن آهن در دست داوود÷. پس تمام آن معجزاتي را که غلوکنندگان به ائمه نسبت دادهاند مخالف قرآن است و هیچگونه مدرک قرآني ندارد و جعل و دروغ است، مانند آن معجزاتي که هر فرقه از فرقههاي موجود در جهان به بزرگ و مرشد خود نسبت ميدهند. مثلاً کتاب «تذكرة الأولياء» شيخ فريد الدين عطار نيشابوري را ملاحظه کنيد به مرشدان صوفي دهها معجزه نسبت داده است!
متاسفانه اين خرافات، طرفداران متعصبي ميان ملت ما دارد و هر کس بخواهد مانند نویسنده مردم را از گمراهی برهاند و بيدار کند همه با او دشمن شده و هزاران تهمت به او ميزنند و جان و مال و آبروي او در معرض خطر قرار میگیرد. اما از آنجایی که هیچ عاقلی دين خرافاتی را نمي پذيرد و بر این اساس جوانان تحصيل کرده را بر این باور یافتیم که دين يعني همين خرافات و از آن منزجر شده و به دامان الحاد پناه بردهاند، بر این شدیم که حقایق را بيان کنيم و صدمات و آزارهاي دکانداران خرافات را به جان خريده و اجرمان را از خداوند متعال خواستاریم، بگذار دکانداران مذهبي هر صدمهاي که ميتوانند به ما بزنند. والعاقبة لأهل التقوى واليقين.
همچنین در اين زيارت ميگويد: «والمنجي من الهلكات الذي ذكر الله في محكم الآيات»یعنی و نجات دهنده از مهالکی که خداوند او را در آيات محکم ذکر فرموده است. و در اينجا دروغي بزرگ گفته و بر خدا افتراء بسته است و هرگز خدا غير خود را منجي الهلکات ندانسته است، و با این کارش از خدا خجالت نکشیده است، زيرا خدا خود را منجي از هلاکت خوانده نه دیگری را، و به صريح قرآن خود خدا انبياء را از هلاکت نجات داده است، میفرماید:
﴿وَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا نَجَّيۡنَا هُودٗا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا وَنَجَّيۡنَٰهُم مِّنۡ عَذَابٍ غَلِيظٖ ٥٨﴾[هود: ٥٨] یعنی: «و چون فرمان ما آمد هود و کسانی را که با او ایمان آورده بودند به رحمت خویش نجات بخشیدیم و آنان را از عذابی شدید رهانیدیم».
و بازمیفرماید:
﴿فَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا نَجَّيۡنَا صَٰلِحٗا﴾[هود: ٦٦] یعنی: «پس چون امر ما فرا رسید صالح را نجات بخشیدیم».
و درباره موسی ÷فرموده:
﴿وَقَتَلۡتَ نَفۡسٗا فَنَجَّيۡنَٰكَ مِنَ ٱلۡغَمِّ﴾[طه: ٤٠] یعنی: «و تو فردی را کشتی و ما تو را از غم نجات بخشیدیم».
و درباره نوح ÷ميفرمايد:
﴿وَنَجَّيۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥ مِنَ ٱلۡكَرۡبِ ٱلۡعَظِيمِ ٧٦﴾[الصافات : ٧٦] یعنی: «او و خانوادهاش را از آن اندوه بزرگ نجات بخشیدیم».
و نسبت به تمام انبياء و مؤمنين خود را «منجي» خوانده و فرموده:
﴿ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنَا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾[يونس : ١٠٣] یعنی آنگاه پيامبرانمان را همراه با کساني که ايمان آوردند نجات میبخشيم.
و همچنين بسياري از آيات ديگر، ولي اين زيارتساز کذاب هر چه خواسته بر ضد قرآن بافته است.
در اين زيارت دعايي نقل کرده که جملهای از آن چنین است: «ليس وراء الله و ورائكم يا سادتي منتهى»یعنی بعد از خدا براي شما اي سرورانم انتهايي نيست! يعني چنانکه ذات خدا نامحدود و لايتناهي است شما نيز نامحدود هستيد، و صفت نامحدودي خدا را ـ نعوذ بالله ـ براي ائمه †نيز قائل شده و آنان را در ازليت و ابديت با خداوند متعال شريک ساخته است! با اينکه خدا فرموده:
﴿إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ ٤٩﴾[القمر: ٤٩] یعنی «ما همه چیز را به اندازه خودش خلق کردهایم».
مفهوم آیه مبارکه این است که هیچ مخلوقی نیست مگر اینکه روزی حیاتش و فعالیتش به پایان میرسد.
به نظر اين جانب مسلمين خواب بودهاند و اين منافقين بيدار تا جایی که هر چه توانستهاند مطالب ضد قرآن را وارد کتب اسلامي کرده و به نام حديث و زيارت و دعا تزريق و تلقين کردهاند و مردم را به شرک کشانيدهاند. البته جعل حديث توسط منافقان از زمان خود رسول خدا صشروع شده و ادامه پيدا کرده است، چنانکه حضرت امير ÷فرموده: «ولقدكُذب على رسول الله ص على عهده حتى قام خطيباً فقال: من كذب علي متعمدا فليتبوأ مقعده من النار»یعنی در زمان خود رسول خدا صبر آن حضرت دروغ بستند تا جايي که آن حضرت به خطبه ایستاد و فرمود: هر کس عمداً بر من دروغ ببندد بايد جايگاهش را در آتش قرار دهد [۸۳].
آري، سابقه این غلوها به هزار سال قبل میرسد. در اين جا ابنطاووس و مقلدين او گفتهاند: براي هر يک از آدم و نوح و علي دو رکعت نماز بخوان جمعاً ۶ رکعت! کسي نيست از اينان بپرسد مدرک اين نمازها کجا است؟ مگر ابنطاووس خدا و يا رسول او است که دستور نماز ميدهد، چرا مدرک نميآورند؟ آنگاه از رسول خدا نقل کرده که هر کس اين زيارت را (که پر از کفر هست) بخواند من برايش شفاعت ميکنم و حاجت او هر چه باشد برآورده ساخته و خواسته او را عطا ميکنم! اينها همه بر ضد کتاب خدا است، مگر رسول خدا صقاضيالحاجات و معطي المسائل است، قرآن که اين چيزها را منحصر به خدا دانسته و در دعاي جوشن و بعضي ادعيه ديگر نيز اين اوصاف مختص خدا دانسته شده است و حضرت علي ÷فرموده: «أخلص في المسألة لربك فإن بيده العطاء والحرمان ... فمتى شئت استفتحت بالدعاء أبواب نعمته»یعنی فقط از پروردگارت بخواه، زيرا عطا کردن و محروم نمودن فقط به دست اوست ... پس هرگاه خواستي با این کار درهاي نعمت خدا را با دعا ميگشايي. [۸۴]
مجلسي در اين باب ۳۴ زيارتنامه طولانی آورده است که پر از تملق و چاپلوسي و کلمات ضد قرآن میباشد. [۸۵]در اين زيارتنامهها زائر گاهي خود را پست و گناهکار و مستحق عذاب دانسته سپس بلافاصله خود را از متقين شمرده است! و میبینیم که بر دشمنان امام لعن و طعن و تکفير و نفرين بسيار ذکر شده است، در حالي که قرنهاست که کسي با امام دشمن نيست و تمامي مسلمانان به ائمه †احترام ميگذارند و مسلماً اين جملات براي ايجاد غوغا و تفرقه بين مسلمين نوشته شده است!، وگرنه به کساني که بيش از هزار و چند سال است از دنيا رفتهاند نه سلام و اظهار محبت اثر و نفعي دارد و نه طعن و لعن ضرري به آنها میرساند!. نکته ديگر اينکه در اکثر اين زيارات امام را وارث انبياء و مرسلين دانسته و در همين زيارات ائمه را از انبياء برتر شمردهاند. با اينکه خود ائمه از اين کارهاي زشت و غلو نهي کردهاند و خودبين و خودپسند نبودهاند. حضرت امير ÷در وصيتي که به امام حسن ÷کرده است میفرماید: «واعلم أن الإعجاب ضد الصواب وآفة الألباب» یعنی بدان که خودپسندي نادرست و آفت انديشههاست. [۸۶]
در زيارت ۲۸ پس از زيارت حضرت امير ÷ميگويد: «اللهم واجعلنا له سامعين مطيعين و وزراء مناصحين و رفقاء مصاحبين» یعنی خدايا ما را برايش شنوندگاني مطيع و وزرايي خيرخواه و رفقايي همنشين بگردان! شايد چنین پنداشته است که امام در دنيا حضور دارد که ميخواهد وزير او بشود تا شاید اداره عالم امکان را به دست او بسپارد! امان از جهالت و ناداني. در اين زيارت غلو و شرک را به حد آخرش رسانيده است و ميگويد: «السلام على نفس الله تعالى»یعنی سلام بر نفس خداي تعالي! آیا بالاتر از این غلو وجود دارد؟! در ساير زيارات امام را چشم و گوش و دست و صورت خدا قرار ميدادند ولي در اين زيارت امام را ذات خداي تعالي قرار داده است، و ما به خدای تعالی از هر نوع غلو پناه میبریم و در جواب اینگونه خرافات و کفریات اين آيه را تلاوت میکنیم: ﴿سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّٗا كَبِيرٗا ٤٣﴾[الاسراء: ٤٣] .
عجيب اينکه مجلسي اکثر اين زيارتنامهها يا در واقع کفرنامهها را بدون مدرک صحيحي نقل میکند، مثلا ميگويد از کتاب کهنهاي نقل کردهام و يا از مصباح شيخ گرفتهام...!
و در همين زيارت ميگويد: «أشهد أنك مجازي الخلق»یعنی شهادت ميدهم اي امام که تو جزا دهنده خلق هستی. میبینیم که در اينجا کفر خود را تکميل کرده است، خداي تعالي میفرماید:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ جَزَآؤُهُم مَّغۡفِرَةٞ مِّن رَّبِّهِمۡ﴾[ال عمران: ١٣٦] یعنی: «جزای ایشان، آمرزش پروردگارشان است».
و فرموده:
﴿مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ وَلَا يَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ١٢٣﴾[النساء : ١٢٣] یعنی: «هر که عمل بدی مرتکب شود، بدان سبب کیفر میشود و برای خویش جز خداوند دوست و یاوری نمییابد».
و فرموده:
﴿جَزَآءٗ مِّن رَّبِّكَ عَطَآءً حِسَابٗا ٣٦﴾[النبا: ٣٦] یعنی: «این پاداشی از پروردگارت است بخششی کافی».
و فرموده:
﴿لِيَجۡزِيَهُمُ ٱللَّهُ أَحۡسَنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٢١﴾[التوبة: ١٢١] یعنی: «تا خداوند ایشان را به بهتر از آنچه عمل کردهاند پاداش دهد».
و فرموده:
﴿جَزَآؤُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾[البينة: ٨] یعنی: «پاداش آنان نزد پروردگارشان است».
و دهها آيه ديگر، ولي اين غلو کننده بي دين ميگويد امام جزا دهنده خلق است! آيا نخوانده که خدا فرموده است:
﴿يَوۡمَ لَا تَمۡلِكُ نَفۡسٞ لِّنَفۡسٖ شَيۡٔٗاۖ وَٱلۡأَمۡرُ يَوۡمَئِذٖ لِّلَّهِ ١٩﴾[الانفطار: ١٩] یعنی: «روز قیامت روزی است که هیچ کس برای دیگری فایدهای ندارد و فرمان آن روز مخصوص خدا است».
و از دیگر خرافات اینکه در اين زيارت خير و شر را از آن امام ميداند و شکرگزار امام شده و او را حافظ از آتش دوزخ و کفيل امور دنيا و آخرت و نجات دهنده خود خوانده است، با اينکه خدا به رسول اکرم صکه علي ÷يکي از افراد امت اوست ميفرمايد:
﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُ﴾[الاعراف: ١٨٨] یعنی: «بگو یقیناً که من هیچگونه زیان و هدایت شما را در اختیار ندارم مگر آنچه که خداوند بخواهد».
و فرموده:
﴿وَمَا جَعَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ حَفِيظٗاۖ وَمَآ أَنتَ عَلَيۡهِم بِوَكِيلٖ ١٠٧﴾[الانعام: ١٠٧] یعنی: «تو را نگهبان و حافظ ایشان قرار ندادهایم و وکیل ایشان نیز نیستی».
و فرموده:
﴿ٱللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيۡهِمۡ وَمَآ أَنتَ عَلَيۡهِم بِوَكِيلٖ ٦﴾[الشورى: ٦] یعنی: «خداوند حافظ و مراقب ایشان است و تو وکیل آنان نیستی».
و دیگر اینکه در اين زيارتنامه به امام ميگويد: «فأنت سامع الدعاء وولي الجزاء»یعنی پس تو شنونده دعايي و پاداش دهنده هستی. چنین از این زیارتنامه بر میآید که هر کس در زمين و آسمان دعا ميکند و «يا الله» ميگويد ميتواند «يا علي» نیز بگويد! با اينکه قرآن کريم میفرماید:
﴿إِنَّكَ سَمِيعُ ٱلدُّعَآءِ ٣٨﴾[ال عمران: ٣٨] یعنی: «پروردگارا همانا تو شنوای دعا هستی (و آن را برآورده میکنی)».
و فرموده:
﴿إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ ٱلدُّعَآءِ ٣٩﴾[ابراهيم: ٣٩] یعنی: «همانا پروردگارم شنوای دعا هست (و او را برآورده میکند)».
و امام سجاد در دعاي ۵۱ صحيفه سجاديه به خداوند عرض ميکند: «وجدتك لدعائي سامعاً»یعنی پروردگارا تو را شنواي دعايم يافتم. پيداست اين زيارتسازان قصد داشتهاند که تمام قوانين و مقررات قرآن را زير پا بگذارند. در قرآن آمده است هر کس غير از خدا را به دعا بخواند مشرک است:
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَدۡعُواْ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِهِۦٓ أَحَدٗا ٢٠﴾[الجن: ٢٠] یعنی: «بگو فقط خدا را به دعا میخوانم و احدی را شریک او قرار نمیدهم».
و فرموده:
﴿فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا ١٨﴾[الجن: ١٨] یعنی: «بنابر این هیچ احدی را با خدا به دعا نخوانید».
و فرموده:
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا ٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ﴾[الاسراء: ٥٦، ٥٧] یعنی: «بگو غیر از خدا، کسانی را که گمان دارید بخوانید، ولی آنان نمیتوانند که از شما زیانی را برطرف کنند و توانایی تغییر دادن در هیچ چیزی را ندارند، کسانی که اینان به دعا میخوانند خود برای تقرب به خدا وسیله میجویند».
و صدها آيهی ديگر که دلالت دارد غير خدا را نبايد به دعا خواند و خواندن غيرخدا را شرک دانسته است.
در زيارت ۳۰ حضرت امير را پيغمبر و رسول قرار داده و ميگويد: «السلام عليك يا وارث إبراهيم الخليل في نبوته و يا وارث موسى الكليم في رسالته» یعنی سلام بر تو اي وارث نبوت ابراهيم خليل و اي وارث رسالت موسي کليم!.
تا به حال نشنيده بوديم که نبوت و رسالت به میراث میرود، ولي غلوکنندگان عقل خود را از دست دادهاند. جای تعجب است که چرا مجلسي و ساير علماي شيعه اين کفريات و مزخرفات را بدون هيچ انتقاد و مخالفتي در کتب خود ذکر کردهاند؟! مجلسي بسياري از اين کفريات را از کتاب «محمد بن المشهدي» که کتابي به نام «مزار کبير» نوشته است نقل کرده و معلوم نيست اين «محمد بن المشهدي» خدا پرست بوده يا امام پرست؟ اين همان کسي است که دعاي ندبه را براي شيعيان به تحفه آورده است؟ نگارنده در جزوه «بررسي دعاي ندبه» تعدادي از جملات ضد قرآن اين دعا را نقل و نقد کردهام.
و در زيارت ۳۲ ميگويد به درِ بارگاه که رسيدي بگو: «أشهد أنك تسمع صوتي أتيتك متعاهداً لديني وبيعتي» یعنی گواهی میدهم اي امام که تو صدايم را ميشنوي، من آمدهام که با تو در دينم عهد ببندم و با تو بيعت نمايم! آيا ميخواهد پس از هزار سال، امام از عالم ديگر به دنيا برگردد تا با او بيعت کند؟!
و باز در همين زيارت ميگويد: «لا يخيب من ناداكم»یعنی آنکه شما را ندا میکند مایوس نمیگردد. در حالي كه حضرت زين العابدين امام سجاد ÷در دعاي ابوحمزه عرض ميکند: «الحمد لله الذي لا أدعو غيره ولو دعوت غيره لخيب [لم يستجب لي] دعائي والحمدلله الذي لا أرجو غيره ولو رجوت غيره لأخلف رجائي» یعنی ستايش شایسته خدايي است که جز او را به دعا نميخوانم و اگر جز او را به دعا بخوانم نا اميدم میسازد [دعایم را اجابت نمیکند] و ستايش شایسته خدايي است که جز به او اميد ندارم و اگر به جز او اميدوار باشم، اميدم را برآورده نمیسازد. و در صحيفه سجاديه عرض ميکند: «الحمد لله الذي أغلق عنا باب الحاجة إلا إليه»یعنی ستايش خدايي را که درهاي حاجت و نياز را جز به سوي خودش بر ما بسته است. (دعاي اول) و «لا يشركك أحد في رجائي ولا يتفق أحد معك في دعائي ولا ينظمه وإياك ندائي»یعنی کسي در اميد داشتن به او، با تو شريک نميشود و کسي در خواندن و دعايم با تو همراه نمیشود و در ندا کردن و خواندن کسي با تو به يک سلک در نميآيد. (دعاي بيست و هشتم) يعني اميد و درخواست و خواندنم فقط متوجه توست نه دیگری. همچنين عرض ميکند: «أدعوك فتجيبني ... فلا أدعو سواك ولا أرجو غيرك» یعنی تو را ميخوانم که مرا اجابت کني ... و غير تو را نميخوانم و به جز تو اميدی ندارم. (دعاي پنجاه و يکم) حال خواننده مختار است تا دعاي حضرت سجاد را قبول کند يا سخن ساخته «محمد بن المشهدي»!
در اين زيارت جملهای هست که نشان ميدهد بافنده دعا، علي ÷را از انبياء ميدانسته است! زيرا ميگويد: «السلام على سفير الله بينه وبين خلقه»یعنی سلام بر تو اي سفير خدا بين او و بين خلقش. در حالي که سفارت الهي مخصوص انبياء †میباشد.
لازم به ذکر است که فرقهای در طول تاریخ به نام «مفوضه» وجود داشتهاند که عقيدهشان این بوده که خدا امر و تدبير جهان را به محمد و علي واگذار کرده است، و آن دو مدبر امور جهان ميباشند! ائمه †در بسياري از احاديث ايشان را لعن و تکفير کردهاند. و يکي از آنان همين زيارتساز جاهل است که در اين زيارت ميگويد: «وفوّض إليكم الأمور وجعل إليكم التدبير»یعنی خدا امور جهان وتدبير آن را به شما واگذار کرده است! در اين زيارت همه نمونه خرافات جمع شده و مصداق «آنچه خوبان همه داند تو تنها داري» شده است. از آن جمله خداوند در آيات متعدد فرموده که من جهان را براي بهره بردن تمام مردم چه مؤمن و چه کافر مسخر کردهام، مثلاً ميفرمايد:
﴿أَلَمۡ تَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾[لقمان: ٢٠] یعنی: «آیا ندیدید که خدا برای بهره بردن شما آنچه در آسمانها و زمین است مسخر کرده است».
ولي در اين زيارت ميگويد: «وأعطاكم المقاليد وسخر لكم ما خلق»یعنی خدا کليدهاي خلقت را به شما داد و آنچه را آفريد براي شما مسخر نمود! رسوا باد این دروغگو، آيا خدا کليد جهان را به دست ايشان داده و ـ نعوذ بالله ـ خود را از هر کاری فارغ کرده است؟! در حالي که قرآن ضد آن را تقریر میکند:
﴿لَهُۥ مَقَالِيدُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ يَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن يَشَآءُ وَيَقۡدِرُ﴾[الشورى: ١٢] یعنی: «داشتن کلید آسمانها و زمین مخصوص اوست، رزق و روزی را برای هر کسی که بخواهد میگستراند و تنگ میکند».
نميدانم اين زيارتسازان چه مرضي دارند که ميخواهند خدا بيکار و امام همه کاره باشد، امامي که اگر غذا نخورد زنده نميماند و اگر نفس نکشد جان ميسپارد.
در اين زيارت به امام ميگويد: «إياب الخلق إليكم وحسابهم عليكم»یعنی بازگشت خلق به سوي شما و حساب آنها با شماست. اين جلمه صريحاً مخالف قرآن است، چنانکه در بررسي زيارت جامعه [۸٧]بيان خواهد شد.
باز در اين زيارت به امام ميگويد: «عليكم الاعتماد يوم المعاد»یعنی روز قيامت اعتماد و اتکاء به شماست. در حالي که خدا فرموده است:
﴿يَوۡمَ لَا تَمۡلِكُ نَفۡسٞ لِّنَفۡسٖ شَيۡٔٗا﴾[الانفطار: ١٩] یعنی: «روزی که هیچکس برای کسی اختیاری ندارد».
در اين زيارت آياتي را که راجع به انبياء و ملائکه است، مخصوص امام دانسته و ميگويد: «يا من اصطفاهم أنتم السفرة الكرام البررة يا عيون الله في خلقه»یعنی اي اماماني که خدا ايشان را برگزيده است، شما سفيران بزرگوار خدایيد، اي خبرگزاران خدا در ميان خلقش! آيا خدا احتياج به خبرگزار از جنس بشر دارد تا از حال خائنين مطلع گردد؟! و این در صورتی است که خدا رسول خود و تمام امتش را از تجسس و جاسوسي نهي کرده و فرموده است: ﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ﴾[الحجرات: ١٢] یعنی «در امور مردم تجسس نکنید». پس چگونه ممکن است امام خبرگزار باشد؟! مگر امام مکلف نيست؟!
و باز در اينجا امام را حافظ و حارس خود دانسته و ميگويد: «واحشروني في جملتكم واحرسوني من مكاره الدنيا والآخرة» یعنی مرا در زمرهی خود محشور کنيد و از مکاره دنيا و آخرت حفظم کنيد. چنین پیداست که اين بيچاره قرآن نخوانده است، زیرا خداوند مکرراً به رسول خود فرموده است:
﴿فَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ حَفِيظٗا ٨٠﴾[النساء : ٨٠] یعنی: «ما تو را برای ایشان حافظ و نگهبان نفرستادیم».
و میفرماید:
﴿وَمَآ أَنَا۠ عَلَيۡكُم بِحَفِيظٖ ٨٦﴾[هود: ٨٦] یعنی: «من نگهبان شما نیستم».
اما جالب این است که مجلسي و شيخ عباس قمي و امثال ايشان نمازي را از«حسن مثله جمکراني» مجهول الحال روایت کردهاند و در ذيل آن دعايي ذکر شده که ما آن را از «مفاتيح الجنان» نقل ميکنيم و آن همان دعايي است که به مردم گفته میشود تا پس از نماز حضرت صاحب خوانده شود. يکي از جملات اين دعا چنين است: «يا محمد! يا علي! احفظاني فإنكما حافظاي وانصراني فإنكما ناصراي، يا محمد! يا علي! اكفياني فإنكما كافياي»یعنی اي محمد و اي علي شما دو نفر مرا حفظ کنيد، زيرا که شما حافظ و نگهبان من هستید و مرا ياري کنيد که شما ياور من هستید و مرا کفايت کنيد که شما مرا کافي هستيد! در صورتي که خدا به رسول خود مکرر فرموده است تو حافظ مردم نيستي و مکرر فرموده:
﴿وَمَا لَكُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِن وَلِيّٖ وَلَا نَصِيرٖ ١١٦﴾[التوبة: ١١٦] یعنی: «برای شما غیر خدا سرپرست و یاوری نیست».
و فرموده:
﴿وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَلِيّٗا وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ نَصِيرٗا ٤٥﴾[النساء : ٤٥] یعنی: «فقط خدا ولی و سرپرست است و کافی است که خدا یاور باشد».
و فرموده:
﴿أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِكَافٍ عَبۡدَهُۥ﴾[الزمر: ٣٦] «آیا خدا برای بنده خود کافی نیست».
ولي اين مشرکين، غير از خدا را به عنوان ياور و حافظ و نگهبان ميخواهند! اگر بخواهيم خرافات و کفريات مفاتيح را بيان کنيم بايد کتابي جداگانه بنويسيم. [۸۸]آيا آنکه در زيارت ميخواند: «واحشروني في جملتكم»یعنی مرا در زمرهی خويش محشور کنيد، نميداند که حشر و نشر به دست کسي جز خدا نيست. چنانکه فرموده:
﴿وَإِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحۡشُرُهُمۡۚ إِنَّهُۥ حَكِيمٌ عَلِيمٞ ٢٥﴾[الحجر: ٢٥] یعنی: «و محققاً این پروردگارت هست که ایشان را محشور میکند همانا او حکیم و علیم است».
لازم به ذکر است که تقديم «هو» بر فعل «يحشر» دلالت بر حصر دارد. و باید دانست که انبياء و امامان وقت حشر و نشر و قيامت را نميدانند چه برسد به اينکه کسي را محشور کنند چنانکه فرموده:
﴿يَسَۡٔلُكَ ٱلنَّاسُ عَنِ ٱلسَّاعَةِۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ ٱللَّهِۚ وَمَا يُدۡرِيكَ لَعَلَّ ٱلسَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيبًا ٦٣﴾[الاحزاب : ٦٣] یعنی: «از تو درباره (زمان وقوع) قیامت سؤال میکنند، بگو همانا علم آن فقط نزد خداست، توچه میدانی شاید وقت قیامت نزدیک باشد».
و فرموده:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ﴾[لقمان: ٣٤] یعنی: «علم (وقت برپایی قیامت) فقط نزد خداست».
آري ملتي که از کتاب آسماني خود بي خبر باشد، بازار بدعتها و کفريات در ميانشان رواج مييابد!
زيارت ۳۴ نيز مجموعهای از کفريات و موهومات است که اکثر جملاتش ضد قرآن میباشد. از آن جمله ميگويد: «حجة رب العالمين على الأولين والآخرين وملجأ ذوي النهي ويا شجرة النداء وصاحب الدنيا والحجة على جميع الورى وباب الله وعيبة غيب الله ومجلي إرادة الله وموضع مشية الله وأول من ابتدع الله والحجة على جميع من خلق الله، أيها النبأ العظيم والذكرالحكيم وأيها الحبل المتين ومرشد البريات وعالم الخفيات ويا صاحب العمل المخزون وعارف الغيب المكنون وعالم بما كان وما يكون، مثيب أوليائه يوم الحساب ومهلك أعدائه بأليم العذاب وقاصم المعاندين الأشرار وعالم السّرّ وأخفى، أيها النازل من عليين ومهلك من طغى من الأولين، يا سامع الأصوات، يا من حظي بكرامة ربه فجل عن الصفات واشتق عن نور ...»و از اين قبيل کلمات که تمامش کفر و شرک و ضد قرآن است، و خواندن آنها حرام و اعتقاد به آنها انکار اسلام است، هر چند بعيد نيست فريبکاري پيدا شود و براي اثبات اين کفريات، به اخباري متوسل شود که همان اخبار نيز ساخته و پرداخته همین غلوکنندگان و مشرکين است و بديهي است که روايات اينگونه افراد قابل اعتماد نيست. باري زيارتساز جاهل، صفات خدا را به امام نسبت داده و ميگويد: «كَلَّ يا مولاي عن نعتك أفهام الناعتين وعجز عن وصفك لسان الواصفين، كيف أصف يا مولاي حسن ثنائك والأوهام عن معرفة كيفيتك عاجزة والأذهان عن بلوغ حقيقتك قاصرة»یعنی اي مولاي من اي امام از وصف تو فهم وصفکنندگان ناتوان است و زبان وصفکنندگان از وصف تو عاجز است، چگونه اي مولاي من زیبایی ثناي تو را وصف کنم در حالي که خيال از شناخت چگونگي تو ناتوان است و افکار از رسيدن به کنه حقيقت تو کوتاه است.
ملاحظه کنيد اين دشمن علي ÷، امام را چنان وصف ميکند که خود حضرت امير ÷خدا را وصف ميکند و بنده خدا را همچون خدا قابل درک نميداند!
توجه کنيد که حضرت امير ÷خدا را به همين گونه که اين غلوکننده ميگويد، وصف کرده است: «الحمد لله الذي لايبلغ مدحته القائلون، ولا يحصي نعمائه العادون، ولايؤدي حقه المجتهدون، الذي لا يدركه بعد الهمم ولا يناله غوص الفطن» یعنی ستايش خدايي را که گويندگان مدح او [چنانکه باید و شايد] نتوانند مدح کنند، و هیچکس نمیتواند نعمتهاي او را بشمارد، و هیچکس نمیتواند حق او را ادا کند، خدايي که انديشههاي دوربين او را درک نمیکنند و فکرهاي غواص به چگونگي او نمیرسند. [۸٩]آيا واقعاً اين زيارتساز دوستدار علي÷است که اينگونه برخلاف تعليمات آن بزرگوار سخن ميگويد؟
اگر بخواهيم تضاد جملات اين زيارت را با قرآن بيان کنيم، این کتاب بسیار طولانی خواهد شد. اگر ميبينيم که فرق اسلامي فرقه شيعه اماميه را رافضي و مشرک خواندهاند، از آن روست که اينگونه مطالب را در کتب و زيارات شيعه ميبينند. اينک چند جمله از اين زيارتنامه را با تعاليم قرآن مقايسه کنيم:
زيارت ساز جاهل ميگويد: اي امام تو حجت رب العالمين بر اولين و آخرين هستي، يعني تو حجتي حتي بر کساني که قبل از دنيا آمدن تو، زندگی میکردهاند و بر کساني که بعداً تا قيامت به دنيا ميآيند و تو را نديده و تو نیز آنان را نديدهاي، يعني توحجت بر تمام انبياء و مرسلين هستي، حال چگونه امکان دارد که امام بر پيشينيان خود حجت باشد؟ این را فقط زيارتساز جاهل ميداند!
و ميگويد تو ملجأ و پناه تمام عقلاء هستي، با اينکه خدا ميفرمايد:
﴿وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَيۡهِ﴾[التوبة: ١١٨] یعنی: «هیچ پناهگاهی در برابر خدا نیست مگر به سوی خود او».
و نيز ميگويد: تو درخت موسی هستی که ندا داد، حال اينکه درخت خودش ندا نداد و ناطق نبود، بلکه خدا در آن فضا ندا ونطق فرمود.
و ميگويد تو صاحب دنيايي [٩۰]. حال آنکه قرآن خداوند را مالک دنيا و صاحب اختيار انبياء و اولياء ميداند و ميفرمايد: ﴿لِّلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾[الشورى: ٤٩].
و ميگويد: تو درِ خدا و ظرف غيب خدايي. با اينکه خدا به رسول خود فرموده:
﴿قُل... وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ﴾(الأنعام/۵۰ و هود/۳۱) یعنی: «بگو من غیب را نمیدانم».
و ميگويد: تو آیينهی ارادهی خدايي. با اينکه امام کاظم فرموده است: «إرادة الله هي الفعل لا غير ذلك»یعنی ارادهی خدا همان کار او است نه چيز ديگري. [٩۱]ديگر اینکه اراده ذهن و آیينه ندارد و ظرف و چمدان نميخواهد.
و ميگويد: تو محل مشيت خدا و نخستين کسي هستي که خدا او را آفريد و حجت بر جميع آفريدگان خدا هستی! اما علي ÷انبياء را حجت ميداند و فرموده است: «بعث رسله بما خصهم به من وحيه، وجعلهم حجة له على خلقه، لئلا تجب الحجة لهم بترك الإعذار إليهم»یعنی خداوند پيامبران را مبعوث فرمود و وحي خويش را به آنان اختصاص داد و آنان را بر مردم حجت قرار داد تا برای مردم عذر و بهانهای باقی نماند. [٩۲]همچنين آن حضرت قرآن را حجت کافي دانسته است و در وصف آن فرموده: «أنزل عليكم الكتاب تبياناً لكل شيء ... فألقى إليكم المعذرة واتخذ عليكم الحجة»یعنی قرآن را که بيانکننده همه چيز [در مورد دين] هست، نازل فرمود ... جاي عذر بر شما باقي ننهاد و حجت را بر شما تمام فرمود. [٩۳]و فرموده: «أرسله بحجة کافية»یعنی خداوند رسولش را با قرآنی که حجت کافي است فرستاد. [٩۴]و فرموده: «صامت ناطق، حجة الله على خلقه» یعنی قرآن خاموشي ناطق و حجت خدا بر بندگانش میباشد. [٩۵]
باز این زیارتساز ميگويد: اي نبأ عظيم و ذکر حکيم، در حالي که خدا قرآن را ذکر حکيم خوانده است، نه آن امامي که خود تابع قرآن است چنانکه فرموده است: ﴿ذَٰلِكَ نَتۡلُوهُ عَلَيۡكَ مِنَ ٱلۡأٓيَٰتِ وَٱلذِّكۡرِ ٱلۡحَكِيمِ ٥٨﴾[ال عمران: ٥٨] یعنی: «این چیزی را که بر تو میخوانیم از آیات و ذکر حکیم است». اما این زيارت ساز هیچ توجهای به قرآن ندارد.
و ميگويد: اي حبل الله المتين. نمیدانم چگونه امامی که در دنيا وجود ندارد را پناه و ريسمان محکم خوانده و ميخواهد به او چنگ بزند. از همين رو امام در حال احتضار فرمود: «غداً مفارقكم» یعنی فردا از شما جدا ميشوم و از دنيا ميروم. [٩۶]و اگر در دنيا بود و با امثال اينگونه زيارتسازان روبرو ميشد قطعاً ايشان را مشمول احکام مشرکين ميدانست!
و ميگويد: تو مرشد مخلوقات و داناي خفایا هستی! اما خداوند در وصف خود فرموده است:
﴿إِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ وَمَا يَخۡفَىٰ ٧﴾[الاعلى: ٧] یعنی: «یقیناً این خداست که آشکار و نهان را میداند».
و فرموده است:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَخۡفَىٰ عَلَيۡهِ شَيۡءٞ﴾[ال عمران: ٥] یعنی به درستی که بر خداوند هیچ چيز پنهان نمیماند.
و فرموده است:
﴿فَإِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ وَأَخۡفَى ٧﴾[طه: ٧] یعنی: «همانا که خداوند آنچه را که راز و پنهان باشد میداند».
و نفرموده که علي يعلم الجهر و ما يخفي.
زائر جاهل به امامي که از خيانت برخي از مسؤولين حکومت خود خبر نداشت، ميگويد: «أنت عينه الحفيظة التي لا تخفى عليه خافية»یعنی تو چشم يا خبرگزار خدايي که هیچ چيز بر او مخفي نمیماند. واقعاً انسان خجالت ميکشد اين کفريات را بنويسد، چگونه مجلسي و مانند او که ادعاي دانش دارند اين چيزها را نوشتهاند؟ مگر نميدانند خدا به رسولش فرموده است:
﴿وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡ﴾[التوبة: ١٠١] یعنی «برخی از اهل مدینه دارای نفاق هستند، تو ایشان را نمی شناسی، ما ایشان را میشناسیم».
با این وجود اين جهال ميگويند: امام عالم بما کان و ما يکون است؟ يعني امام به آنچه بوده و خواهد بود عالم است! و اين زيارتنامه مملو از اين اباطيل میباشد.
و عجیب اینکه مجلسي در باب «زياراته المختصة منها زيارة يوم الحادي والعشرين» از قول حضرت «خضر» ناموجود زيارتنامه آورده است، چنانکه در بحار و در کافي روايت کردهاند که در روز ۲۱ ماه رمضان خضر آمد و براي حضرت امير زيارتنامه خواند، در حالي که انبياء و اولياء قبل از رسول خدا به تصريح قرآن همه وفات کردهاند، و خداوند فرموده است:
﴿وَمَا جَعَلۡنَا لِبَشَرٖ مِّن قَبۡلِكَ ٱلۡخُلۡدَ﴾[الانبياء: ٣٤] یعنی «ما برای بشری قبل از تو جاویدانی و ماندگاری در دنیا را قرار ندادهایم»
بنابراین تمام کسانی که قبل از پيامبر صبودهاند همه وفات کردهاند، ولي اين متقلبان مانند مرشدان صوفيه که به دورغ از خضر خرقه گرفتهاند زيارتنامه گرفتهاند!
[۴٩] (النساء/۱۶۵) [۵۰] این جملات فقط به کار سلاطین خبیث و تفرقه جوی صفوی میآید که از آنها برای ایجاد خصومت و کینه درمیان مسلمین استفاده کنند. [۵۱] نهجالبلاغه، خطبهی ۱٩۵. [۵۲] نهج البلاغه، نامهی ۳۱. [۵۳] صحیفهی سجادیه، دعای روز فطر. [۵۴] مفاتیح الجنان، از تسبیحات مربوط به اعمال روز عرفه، به نقل از کتاب «اقبال» سید بن طاووس. [۵۵] صحیفهی علویه، دعای روز دوم هر ماه. [۵۶] صحیفهی علویه، دعای تهلیل و دعای وارد شدن به مسجد. [۵٧] صحیفهی علویه، دعای روز بیست و چهارم هر ماه، و مفاتیح الجنان دعای «ابوحمزه ثمالی». [۵۸] صحیفهی علویه، دعای روز بیست و دوم هر ماه. [۵٩] مفاتیح الجنان (الباقیات الصالحات) باب سوم در ادعیهی عافیت و غیره. [۶۰] نهجالبلاغه، نامهی ۲۳. [۶۱] نهجالبلاغه، نامهی ۳۳. [۶۲] نهجالبلاغه، نامهی ۴۱. [۶۳] آنان که علی ÷را صادقانه دوست دارند و ارادتشان به او مجرد ادعا نیست و با زندگی و شخصیت آن امام همام آشنا هستند، میدانند که آن حضرت نسبت به رعایت حق الناس و حفظ بیت المال مسلمین چقدر وسواس و دقت فراوان داشت و چنانچه معروف است به مصرف بیمورد چراغ بیتالمال راضی نمی شد و یا حتی حاضر نبود اقارب خویش را در استفاده از بیت المال اندکی بر دیگران ترجیح دهد، با این اوصاف محال است که کمترین احتمالی بر خیانت کسی در اموال عمومی میداد و با این حال او را به عنوان متصدی امور مسلمین انتخاب میکرد. [۶۴] نهجالبلاغه، نامهی ٧۱. [۶۵] نهجالبلاغه، نامهی ۶۱. [۶۶] نهجالبلاغه، نامهی ۴۴. [۶٧] نهجالبلاغه، نامهی ۴۳. [۶۸] نهجالبلاغه، خطبهی ٩۱. [۶٩] نهجالبلاغه، خطبهی ۱٩۵. [٧۰] نهجالبلاغه، خطبهی ۱٩۸. [٧۱] نهجالبلاغه، خطبهی ۱٧۶. [٧۲] صحیفهی علویه، دعای روز چهاردهم از هر ماه. [٧۳] نهجالبلاغه، خطبهی ۱۵۶. [٧۴] نهجالبلاغه، خطبهی ۱٧۶. [٧۵] صحیفهی علویه، دعای مناجات. [٧۶] صحیفهی علویه، دعای روز چهاردهم هر ماه. [٧٧] صحیفهی سجادیه، دعای توبه و طلب آن. [٧۸] صحیفهی سجادیه، دعای بعد از نماز شب. [٧٩] سوره الشوری آیهی ۵۲. [۸۰] منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج ۱، ص ۱۴۱ و ۱۴۲. [۸۱] «بحارالأنوار» جلد مختص به امیرالمؤمنین ÷، حاشیهی صفحهی ۴۲ به بعد. [۸۲] نهج البلاغه، خطبهی ٩۱. [۸۳] نهج البلاغه، خطبهی ۲۱۰. [۸۴] نهجالبلاغه، نامه ۳۱. [۸۵] به گمان نگارنده چون جناب مجلسی خود تایید کننده پادشاهان بیتقوا و بزهکار بوده است، و از طرفی دیگر دعاگوی شاه سلیمان و شاه سلطان حسین صفوی بوده وحکومتشان را مورد تایید ائمهی اسلام قلمداد کرده و از آنان تعریف و تمجید مینموده است، شاید به غلط میپنداشته که ائمهی اسلام نیز ـ نعوذ بالله تعالی ـ از اینگونه مداحیها و ثناخوانیها خشنود میشوند! [۸۶] نهج البلاغه، نامهی ۳۱. [۸٧] ر. ک: صفحه ۳۵۱، همین کتاب. [۸۸] نگارنده کتابی مختصر به نام تضاد مفاتیح الجنان با آیاتِ قرآن تألیف کردهام. [۸٩] نهج البلاغه، خطبهی اول. [٩۰] اگر امام صاحب دنیا است پس شما چرا برای او گریه و زاری میکنید که چرا ۲۵ سال ریاست نکرده است، کسی که خود صاحب دنیاست که نباید برای ترک ریاست چند روزه اش در گوشه ای از دنیا آن همه غوغا کرد! [٩۱] توحید صدوق، مکتبهی الصدوق، ص ۱۴٧. [٩۲] نهج البلاغه، خطبهی ۱۴۴. [٩۳] نهج البلاغه، خطبهی ۸۶. [٩۴] نهج البلاغه، خطبهی ۱۶۱. [٩۵] نهج البلاغه، خطبهی ۱۸۳. [٩۶] نهج البلاغه، خطبهی ۱۴٩.