ثواب زیارت در عید غدیر و اوقات دیگر و زیارت حضرت معصومه
در اين باب و ابواب ديگر ثوابهاي اغراقآميزی براي زيارت قبر نوشتهاند که يک هزارم آن را براي زيارت امام و يا رسول در زمان حیاتشان ننوشتهاند. مگر قبر چه فایدهای دارد؟ چگونه زيارت قبر از زيارت خود امام برتر است؟ مگر مقبره محترمتر از خود پيغمبر اکرم صاست؟ چگونه در حال حيات رسول خدا و ائمه †همسرانشان جنب و حيض و نفاس ميشدند و در کنار خود رسول و يا خود امام بودند و در بستر و اطاق و حياط ايشان حضور داشتند و حضورشان حرام نبود اما اکنون بنا به فتواي خرافيون اگر شخص جنب و یا حیض باشد رفتنش به زیارت قبرشان حرام است؟ معلوم نیست این احکام حرمت ورود حایض و جنب به بارگاه ایشان چه وقت نازل شده است. شکی نیست که این احکام غیر از آن چیزی است که خدا نازل کرده است. آیا نفهمیدهاند که خداوند فرموده است:
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾[المائدة: ٤٤] یعنی: «هر آن کس به آنچه که خداوند نازل فرموده حکم نکند کافر است».
دیگر اینکه در زمان رسولصو ائمه بارگاهی نبوده است تا این احکام درباره آنها نازل شود، لابد این احکام وقتی که سلاطین جور این بارگاهها را ساختهاند از جانب شیاطین نازل گردیده است! احترام ائمه به این نیست که احکام غیر الهی بتراشید و به گناه آلوده شوید. فقهاء باید همواره این آیه کریمه را جلوی چشمان خود قرار دهند که میفرماید:
﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلۡسِنَتُكُمُ ٱلۡكَذِبَ هَٰذَا حَلَٰلٞ وَهَٰذَا حَرَامٞ لِّتَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ لَا يُفۡلِحُونَ ١١٦﴾[النحل: ١١٦] یعنی: «با آنچه زبانتان وصف میکند به دروغ نگویید که این حلال است و این حرام که با این کارتان بر خدا افتراء ببندید، کسانی که بر خدا دروغ میبندند هرگز رستگار نمیشوند».
در زیارت قبر حضرت فاطمه معصومه در قم از امام صادق ÷روایت جعل کردهاند که «من زار فاطمة بقم فله (وجبت له) الجنة»یعنی هر کس قبر فاطمه معصومه را در قم زیارت کند بهشت بر او واجب خواهد شد. ما نميدانيم چگونه زيارت انبياء و ائمه در حال حياتشان سبب وجوب بهشت نميشود، اما زيارت قبر يکي از اولاد يا نوادگانشان باعث وجوب دخول به بهشت ميشود؟ مگر قبر يک دختر از تمام انبياء و اولياء برتر است؟! آيا اگر کسی حضرت موسي بن جعفر ÷را در زمان حياتش ملاقات ميکرد واجب الجنت ميشد؟! همه اينها خود دليل بر اين است که جعالان و کذابان هر چه خواستهاند بر دين خدا بسته و بر خدا افتراء بستهاند:
﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا لِّيُضِلَّ ٱلنَّاسَ بِغَيۡرِ عِلۡمٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٤٤﴾[الانعام: ١٤٤] یعنی: «چه کسی ستمکارتر از آن کسی است که بر خداوند افترا میبندد تا مردم را نادانسته گمراه سازد».
به دستاويز اينگونه احاديث دروغين، هر بدکار و گنهکاري مرقد بزرگان دين را زيارت و دل خود را بي دليل خوش میکند و به همين سبب این همه صحن و سرا و گنبد زرين و ايوان و گلدستههاي طلا و نقره ساخته شده و باغات و مزارع و کاروانسراها و منازل و زمينهاي زيادي وقف آن امامزادگان شده و ميلياردها تومان موقوفات به شکم عدهاي بيکار و مفتخور به نام متولي و ناظر و هيئت امناء و دیگر ستمگران، سرازير ميگردد. در صورتي که اگر حضرت معصومه زنده میشد اندک غذايي براي سدّ جوع، او را کفايت ميکرد و احتياج به اين همه موقوفات نداشت و او از اين همه تجملات بيزار است، و حال سایر امامزادگان و موقوفه خوران به همين منوال میباشد.
در زيارت غدير نوشتهاند: «وفي مدح الله تعالى لعلي غنى عن مدح المادحين وتقريظ الواصفين» یعنی با مدح خداي تعالي براي علي ÷نيازی به مدح ديگران و ثناخواني وصف کنندگان نیست. سوال این است که اگر واقعاً اين جملات را درست ميدانيد و قبول داريد پس چرا چندين صفحه در زيارت آن حضرت را مداحي ميکنيد؟! ديگر آنکه خداوند اصولاً شخص به خصوصی را مدح نميکند، بلکه مدح خدا شامل فرد يا افرادي است که داراي اوصاف حسنه باشند. در نهجالبلاغه باب حِکَم آمده است هنگامي که حضرت امير ÷به شام ميرفت دهقانان انبار به احترام وي از اسبانشان پياده شدند، آن حضرت از اين کار ناراحت شده و فرمود: «ما هذا الذي صنعتموه؟»یعنی اين چه کاري است که ميکنيد [٩٧]؟! ودر شهر کوفه وقتي شخصي به نام «حرب» ميخواست پياده در رکاب آن حضرت که سواره بود راه برود حضرت او را نکوهش کرد و فرمود: «ارجع فإن مشى مثلك مع مثلي فتنة للوالي ومذلة للمؤمن»یعنی برگرد که پياده آمدن شخصی همچون تو در کنار شخصی همچون من [که سوارهام] فتنهای برای والي و ذلتی برای مؤمن است. [٩۸]و همچنين وقتي گروهي در پيش روی آن حضرت، او را مدح میکردند فرمود: «اللهم إنك أعلم بي من نفسي وأنا أعلم بنفسي منهم، اللهم اجعلنا خيراً مما يظنون، واغفرلنا ما لا يعلمون»یعنی پروردگارا! همانا تو از من به احوالم داناتري و من نيز به خودم از ايشان داناترم، پروردگارا ما را بهتر از آنچه ایشان ميپندارند قرار ده و آنچه را که از ما نميدانند بر ما بيامرز. [٩٩]
در زيارت عيد غدير براي اثبات خلافت الهي علي ÷و اينکه او به حکم الهي خليفه است جملاتي ذکر کردهاند. در صورتي که خود امام به اين جملات روز اول خلافت استدلال نکرده و خلافت را به انتخاب مردم ميدانست و مکرر بر منبر میفرمود: «امير کسي است که شما او را امير کرده باشيد». و اگر واقعاً خدا او را منصوب کرده بود واجب بود اظهار کند که أنا الامام المنصوب من الله. ولي اين کار را نکرد، بلکه از خلافت اظهار کراهت کرد و فرمود: «والله ما كانت لي في الخلافة رغبة، ولا في الولاية إربة، ولكنكم دعوتموني إليها»یعنی به خدا قسم من هیچ میلی به خلافت ندارم و هیچ احتیاجی به ولايت و سرپرستي ندارم ولي شما مرا به این کار دعوت کرديد. [۱۰۰]و فرمود: «دعوني و التمسوا غيري ... و أنا لكم وزيراً خير لكم من أمير»یعنی مرا رها کنيد و به دنبال کس دیگری بروید، اگر من وزیر شما باشم بهتر از اين است که اميرتان شوم. [۱۰۱]و فرمود: «إني لم أرد الناس حتى أرادوني، ولم أبايعهم حتى بايعوني»یعنی من قصد (ولایت بر) مردم را نکردم بلکه ايشان خواستند که من ولی امرشان باشم، و دست بيعت به سويشان دراز نکردم تا وقتی که ايشان با من بيعت نمودند. [۱۰۲]و فرمود: «تقولون البيعة البيعة قبضت كفي فبسطتموها، ونازعتكم يدي فجاذبتموها» یعنی شما پي در پي ميگفتيد بيعت ميخواهيم بيعت ميخواهيم، من دست خود را از بيعت کردن با شما کشیدم، شما آن را باز کرديد، و دستم را عقب کشيدم و شما آن را به سوي خود کشيديد [۱۰۳]. و فرمود: «مددتموها فقبضتها ... حتى انقطعت النعل، وسقط الرداء، ووطئ الضعيف»یعنی دستم را براي بيعت کشيديد و من آن را بستم و طوري براي بيعت ازدحام کرديد که کفشها پاره شد و عباها از دوش افتاد و ضعيف زير پا ماند. [۱۰۴]و همچنين در خطبهی ۳۴، ۳٧ و ۱۳۶و مکتوب ۱ و ٧ و غيره برای خلافت خود به بیعت مردم استدلال نموده و خود را از طرف خدا منصوب ندانسته است. و در مكتوب ششم نهجالبلاغه و دهها حديث ديگر خلافت را به انتخاب مهاجرین و انصار دانسته است.
در اين زيارت برای اثبات خلافت علی به این آیه استدلال کرده است:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧﴾[المائدة: ٦٧] یعنی: «ای رسول خدا آنچه را که از پروردگارت بر تو نازل شده است ابلاغ کن، اگر چنین نکردی رسالت و پیام خدا را نرساندهای و [بدان که] خداوند تو را از [شر] مردم حفظ میکند و همانا خدا قوم کافران را هدایت نمیکند».
ميپرسيم مگر خداوند نفرموده است: ﴿مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ﴾یعنی: «آنچه را که بر تو نازل شده است» به مردم برسان؟ آيا پيامبر صچیزی را که بر او نازل شده است ابلاغ فرموده است يا خير؟ و اگر ابلاغ فرموده است آيه مذکور در کجاي قرآن و کدام آيه است؟ اگر آنچه که نازل شده دربارهی خلافت الهي و بلافصل علي ÷میباشد، چرا در قرآن چنين آيهای نیامده است؟ و چرا بلا فاصله پس از همين آيه ذکر نشده است؟ نکند اعتقاد داريد که ـ معاذ الله پيامبر صآيه مذکور را نرسانده است؟! يا اینکه اعتقاد داريد ـ معاذ الله ـ آيه مذکور از قرآن حذف شده است؟! زيرا در این آیه هیچ ذکري از خلافت نيست و قبل و بعد آيه شريفه نيز تماماً راجع به يهود و نصاري میباشد!. ديگر اينکه چرا آيه بعد را که با کلمه «قل» آغاز شده است، همان (ما أنزل) یعنی آنچه که بر او نازل شده است ندانيم؟ زیرا هم با آيه قبلی کاملاً متناسب است و هم با چندين آيه قبل، هم سياق و مرتبط است. زيرا در آيات مذکور نيز تمام سخن درباره اهل کتاب است. علاوه بر اين در آخر آيه فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧﴾یعنی: «همانا خداوند قوم کافران را هدایت نمیکند». پس اين آيه خطاب به اصحاب پيامبر صنيست، زيرا آنان کافر نبودهاند، و اگر کسي بگويد که آنها کافر بودهاند، از کجا بدانيم که خودش واقعاً به قرآن و اسلام معتقد است، در حالي که به راحتي و بدون دليلِ متقن، ممدوحين قرآن را کافر ميخواند؟
چگونه ممکن است خداوند چند هزار تن از اصحاب پيامبر را اعم از مهاجرين و انصار و مجاهدين مسلمان که در رکاب رسول الله صبه حج شتافتهاند، به جاي گفتن: «تقبل الله» کافر خطاب فرمايد؟! آن هم آن خدايي که این همه آیه در مدح مهاجرین و انصار نازل نموده است.
ديگر آنکه چرا قبل از ابلاغ موضوع موردنظر، پروردگار در همان آيه ۶٧ آنها را کافر خطاب کرده است؟ اگر پندار مدعيان ولايت صحيح ميبود، شايسته بود که اين خطاب پس از انکار و عدم پذيرش مساله ولايت، نازل شود و منکران کافر خوانده شوند نه قبل از ابلاغ موضوع، زيرا آيه به سبک آياتي نيست که موضوعي را ذکر کرده باشد و بفرمايد هر که موضوع مذکور را نپذيرد در شمار کافران خواهد بود. بلکه آيه بدون ذکر موضوع، عدهاي را کافر ميخواند و معلوم ميسازد خطاب آن متوجه کساني است که از قبل و به عللي ديگر، از کافران بودهاند و اکنون به قصد اتمام حجت يا اعلان خصومت يا مقاصد ديگر مورد خطاب واقع ميشوند در حالي که اگر اصحاب پيامبر را چنانکه مدعيان ميخواهند مشمول مقطع آيه ۶٧ بدانيم، ايشان قبل از ابلاغ موضوع خلافت الهي علي ÷هنوز کاري که آنان را مستحق خطاب کافرين بنمايد نکرده بودند، بلکه بر عکس ممدوح قرآن بودهاند، پس چگونه ممکن است قرآن خطاب خود را با کافرخواندن آنان آغاز کند؟
وانگهي اگر خداوند به رسول خويش فرموده است: «نترس که ما تو را از شر قوم کافر حفظ ميکنيم» آیا ممکن است که اين قوم کافر همان اصحاب پيامبر بوده باشند؟ مگر رسول خدا از اصحابش که اکثر قريب به اتفاقشان جاننثار و مطيع وي بودهاند، همچون يهود و نصاري احساس خطر ميکرد و بيمناک بود؟ اگر آنان کافر و منافق بودهاند چرا پيامبر با آنان زندگي ميکرد و آنان را گرامي ميداشت و با آنها غذا ميخورد و برخي از آنان را به امامت نماز گماشت(مانند ابوبکر)؟ به هر حال موضوع آيه با مقصودي که مدعيان ميخواهند هیچ تناسبی ندارد.
علاوه بر اين اگر آنان کافر و منافق بودند چرا علي ÷آنان را ستوده است؟ آيا ممکن است علي از منافق و کافری تمجيد کند؟ آیا نشنیدهاند که حضرتش دربارهی اصحاب پيامبر فرموده است: «لقد رأيت أصحاب محمد صقد باتوا سجداً وقياماً، يراوحون بين جباههم وخدودهم و يقفون على مثل الجمر من ذكر معادهم، كأن بين أعينهم ركب المعز من طول سجودهم، إذا ذكر الله هملت أعينهم حتى تبل جيوبهم»یعنی اصحاب محمد صرا دیدم که شب را به سجده و قيام بيدار ميمانند و گاهی پيشاني و گاهی رخسارشان را به خاک سجود میگذاشتند و از به ياد آوردن روز جزا، همچون اخگری سوزان ميشدند، پيشانيهايشان بر اثر طول سجود، همچون زانوي بُز پينه بسته بود، هرگاه ذکر خدا ميشد گريبانشان از اشک تر ميشد. [۱۰۵]و فرموده است: «هم والله ربّوا الإسلام كما يربّى الفلو مع غنائهم، بأيديهم السباط وألسنتهم السلاط » یعنی به خدا سوگند ايشان اسلام را همچون کره اسب يکسالهای که از شير مادرش گرفته شده، با دستهاي باز و زبانهاي تيزشان پرورش دادند. [۱۰۶]يعني به اسلام خدمت کردند.
همچنين حضرت زين العابدين ÷در دعاي چهارم صحيفهی سجاديه در حق اصحاب رسول صدعا نموده و ايشان را به نيکي ياد کرده و از ايشان تمجيد و مدح بليغ نموده و آنان را هدايت يافته دانسته است. و همچون دعاي فوق، در پارهاي از ادعيه ديگر نيز از اصحاب رسول مدح و در حقشان دعا شده است، مانند دعاي روز سه شنبه در مفاتيحالجنان که اصحاب پيامبر صرا منتجبين خوانده و بر ايشان درود فرستاده است. ولي با وجود آيات روشن قرآن در مدح ايشان، از آوردن جملات ادعيه در اين خصوص صرفنظر ميکنيم.
در اين زيارت به آيه تطهير يعني آيه ۳۳ سوره الأحزاب نیز اشاره شده است و آن را دليل بر افضيلت دانسته است، به گونهای که ايشان يعني اهل بيت رسول حتي از انبياء نیز بالاترند. حال ما ميپرسيم اگر جمله ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا﴾دليل عصمت و افضليت باشد، بنابراین تمام مؤمنين معصوم و افضل خواهند بود، زيرا خدا در آيه وضو، خطاب به همه مؤمنين میفرماید: ﴿يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ﴾[المائدة: ٦] یعنی: «خداوند اراده دارد که شما را پاک سازد».
ولي در واقع اراده طهارت که خدا در آيه ۳۱ سوره الأحزاب و آيه ۶ سوره المائده ذکر فرموده اراده تشريعي و قانوني است که خدا قانوناً از همه مؤمنين طهارت را خواسته و اراده کرده که به اختيار خودشان پاکيزه گردند و در آيه تطهير اهل بيت نيز همچنين است و منظور از اراده، اراده قانوني و شرعي است نه اراده تکويني. اگر مقصود ارادهی تکويني باشد چنین است که خدا خود ايجاد طهارت و عصمت کرده باشد يعني اهل بيت و همه مؤمنين به اراده الهي ذاتاً معصومند و در اين فضيلتي نيست، زيرا تمام درختها و رودها نيز بالذات معصومند. پس مقصود از اراده در اين آيات، اراده قانوني است و خدا از همه به خصوص اهل بيت رسول قانوناً طهارت را خواسته است (یعنی قانون گذاشته و دستور داده و درخواست طهارت و پاکی کرده است)، زيرا اهل بيت رسول بايد با طهارت جسمي و روحي خود آبروي رسول خدا را حفظ کنند. باري در اين باب نيز روايات صحيحالسند وجود ندارد.
[٩٧] نهج البلاغه، کلمات قصار، شمارهی ۳٧. [٩۸] نهج البلاغه، کلمات قصار، شمارهی ۳۲۲. [٩٩] نهج البلاغه، کلمات قصار، شمارهی ۱۰۰. [۱۰۰] نهج البلاغ، خطبهی ۲۰۵. [۱۰۱] نهج البلاغه، خطبهی ٩۲. [۱۰۲] نهج البلاغه، نامهی ۵۴. [۱۰۳] نهج البلاغه، خطبهی ۱۳٧. [۱۰۴] نهج البلاغه، خطبهی ۲۲٩. [۱۰۵] نهج البلاغه، خطبهی ٩٧. [۱۰۶] نهج البلاغه، کلمات قصار، شمارهی ۴۶۵.